نفی تکفیر (صحیحین)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
گروههای تکفیری خود را
سلفی میدانند، یعنی پیرو
سلف صالح. آنان در ظاهر، به روایاتی که از طرف سلف صالح رسیده و دارای اسناد معتبر میباشد اعتقاد دارند اما در عمل، به کشتار مسلمانان میپردازند، بر این اساس در این مقاله به بررسی
تکفیر و کشتار مسلمانان در دو کتاب
صحیح بخاری و
صحیح مسلم میپردازیم. این دو کتاب، از معتبرترین کتابها نزد برادران
اهلسنت است، به خصوص روایاتی که در هر دو کتاب تکرار شده دارای اعتبار بیشتری میباشد و از آن به حدیث «متفق علیه» تعبیر میشود.
قبل از آغاز بحث اصلی به توضیح مواردی که قبل از ورود به بحث مورد نیاز است میپردازیم. در این بخش مفهوم
کفر، تکفیر، صحیح بخاری و مسلم و معیار مسلمانی را بررسی مینماییم.
معناشناسی کفر از مهمترین مطالبی است که باید مورد توجه قرار گیرد، زیرا کسانی که دست به تکفیر دیگران میزنند از وجود این الفاظ در
قرآن و
احادیث سوء استفاده میکنند و دیگران را تکفیر میکنند.
از خطاهایی که در بحث تکفیر میتواند صورت گیرد خلط کردن بین انواع کفر در آیات و روایات است. اگر کسی بدون دقت لازم به آیات و روایات مراجعه کند و تشخیص ندهد که مراد از کفر مطرح شده چه نوع کفری است به لغزش عظیمی میافتد.
در صحیح بخاری و مسلم روایاتی نقل شده است که نشان میدهد کفر انواع و مراتبی دارد و در همه جا مراد از کفر، کفر خروج از
دین نیست. این مسئله در صحیح بخاری در باب «کفر دون کفر» آمده است.
عبدالله بن عباس از
نبی اکرم روایت کرده که فرمودند:
دوزخ به من نشان داده شد دیدم که بیشتر اهل دوزخ، زنان هستند که کفر میورزیدند. سوال شد آیا به خدا کفر میورزیدند؟ فرمودند خیر. به شوهرشان کفر میورزیدند و به احسان و نیکوکاری آنان کفر میورزند.
اگر تمام عمر به یکی از آنان احسان کنید سپس چیزی (خلاف میلش) از تو مشاهده کند میگوید من هرگز از تو خیری ندیدم. (باب کفر دون کفر قَالَ: قَالَ النَّبِی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): اُرِیتُ النَّارَ فَاِذَا اَکْثَرُ اَهْلِهَا النِّسَاءُ، یکْفُرْنَ» قِیلَ: اَیکْفُرْنَ بِاللَّهِ؟ قَالَ: «یکْفُرْنَ العَشِیرَ، وَیکْفُرْنَ الاِحْسَانَ، لَوْ اَحْسَنْتَ اِلَی اِحْدَاهُنَّ الدَّهْرَ، ثُمَّ رَاَتْ مِنْکَ شَیئًا، قَالَتْ: مَا رَاَیتُ مِنْکَ خَیرًا قَطُّ
)
همین روایت در صحیح مسلم نیز آمده است. (بَابُ مَا عُرِضَ عَلَی النَّبِی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فِی صَلَاهِ الْکُسُوفِ مِنْ اَمْرِ الْجَنَّهِ وَالنَّارِ
)
ابنبطال (متوفی ۴۴۹
ه.) در شرح این باب مینویسد:
معنای این باب مانند باب قبل است، به اینکه معاصی، ایمان را کم میکند ولی به کفری که موجب
خلود در
جهنم باشد نمیکشاند، به این دلیل که هنگامی که شنیدند رسولالله میگوید کافر شدند گمان کردند منظور کفر به خداست و گفتند کافر به خدا شدند؟ پیامبر فرمودند: کافر به همسرشان شدهاند و رسولالله بیان کردند که منظور کفر زنان به حق همسرانشان بوده است و این کار باعث نقص ایمان آنان میشد.
همچنین
ابنحجر (متوفی ۸۵۲
ه.) در کتاب
فتح الباری که در شرح صحیح بخاری میباشد در ضمن این حدیث آورده است: «قاضی
ابوبکر بن عربی در شرحش گفته است: مراد مصنف این است که همانطور که طاعات،
ایمان نامیده میشوند. معاصی، کفر نامیده میشوند و مراد از اطلاق کفر، کفری که مخرج از ملت باشد نیست.»
عینی (م ۸۵۵) در
عمدهالقاری نیز نزدیک به همین بیان آورده است.
همچنین
نووی (م ۶۷۶) شارح صحیح مسلم نوشته است که در این حدیث، جواز اطلاق کفر بر کفران حقوق میباشد؛ اگر چه این شخص، کافر به خدا نمیباشد.
تفاوت در معنای کفر در قرآن کریم نیز وجود دارد و مفسران قرآن به آن اشاره کردهاند؛ به عنوان مثال در معنای کفر در آیه «اِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ اَ اَنْذَرْتَهُمْ اَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ؛
بیتردید کسانی که (به خدا و آیاتش) کافر شدند برای آنان یکسان است چه (از عذاب) بیمشان دهی یا بیمشان ندهی، ایمان نمیآورند»، طبری نوشته است:
معنای کفر در اِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا انکار است و این به دلیل این بود که احبار
یهود در مدینه، نبوت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را انکار کرده و آن را از مردم پنهان داشتتند و پیامبری ایشان را کتمان کردند. حال در آیه «فَاذْکُرُونِی اَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ؛
پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و مرا سپاس گزارید و کفران نعمت نکنید»، کفر به معنای پوشاندن
نعمت است نه کفر به معنای انکار؛ همانطور که
قرطبی در تفسیرش ذیل این آیه نوشته است «کفر در اینجا پوشاندن نعمت است نه تکذیب». (ای لا تکفروا نعمتی و ایادی. فالکفر هنا ستر النعمه لا التکذیب
)
علما نیز این مطلب را به بیانهای مختلف بیان کردهاند و برای کفر تقسیمهای مختلفی ذکرکردهاند.
برخی از این دو نوع کفر به کفر اکبر و اصغر تعبیر کردهاند. به عنوان مثال
ابنقیم (متوفی ۷۵۱
ه.) مینویسد: «کفر دو نوع است: کفر اکبر و کفر اصغر». (فَاَمَّا الْکُفْرُ فَنَوْعَانِ: کُفْرٌ اَکْبَرُ، وَکُفْرٌ اَصْغَرُ
)
ابنالاثیر در این مورد مینویسد: کفر دو نوع است: یکی کفر به اصل ایمان و دیگری کفر به فروعی از فروع اسلام که از اصل ایمان خارج نمیشود.
مروزی (متوفی: ۲۹۴
ه.) نیز مینویسد: کفر دو نوع است: یکی از آنها از ملت اسلام خارج میکند و دیگری خارج نمیکند. (الْکُفْرُ کُفْرَانِ: اَحَدُهُمَا ینْقُلُ عَنِ الْمِلَّهِ، وَالْآخَرُ لَا ینْقُلُ عَنْهَا
)
پس میتوان به طور کلی کفر را به دو مرتبه تقسیم کرد: ۱) کفری که سبب خروج از ملت اسلام میشود ۲) کفری که سبب خروج از اسلام نمیشود بلکه سبب نقص ایمان میشود.
واژه تکفیر از ماده «ک؛ ف؛ ر» میباشد که به باب تفعیل رفته است. کفر در لغت به معنای پنهان کردن آمده. کَفَرَ: کَفْراً و کُفْراً الشیءَ: آن چیز را پنهان کرد.
ابنفارس (متوفی ۳۹۵
ه.) مینویسد «این کلمه دلالت بر معنای واحد میکند و آن پوشیدن و پنهان کردن است»
این لغت در معانی دیگر نیز استعمال شده است که به نظر میرسد همه آنها به پوشیدن و پنهان کردن برگردند. به عنوان نمونه، به خاک نیز اطلاق شده چون آنچه را که زیر خاک است میپوشاند
و از این موارد است کفّارات که به وسیله آن گناهان پوشیده میشود
و به انسان بیایمان هم
کافر گفته میشود به این دلیل که
حق را پوشانده
و نعمتهای الهی را پنهان کرده است.
واژه تکفیر عبارت است از: نسبت دادن کفر به کسی و کافر خواندن او.
صحیح بخاری و مسلم از مهمترین کتاب های حدیثی اهلسنت می باشد. در این بخش به بررسی صحیحین میپردازیم.
صحیح بخاری نزد برادران اهلسنت، صحیحترین کتب حدیث است که توسط
محمد بن اسماعیل بخاری گرداوری شده است و نام آن را الجامع المسند الصحیح المختصر من اُمور رسولالله وسننه وایامه نامید و تعداد احادیث بخاری با حذف مکررات؛ طبق نظر
ابنصلاح؛ به چهار هزار حدیث میرسد.
صحیح بخاری از ۹۷ کتاب و بیش از سه هزار باب برخوردار است. در این کتاب باب مستقلی در زمینه تکفیر وجود ندارد، ولی در ابواب مختلف، احادیثی در این مورد میتوان یافت و برخی از کتابها یا ابواب ارتباط بیشتری با این بحث دارند به عنوان مثال «کتاب الایمان» دارای بابهایی است که ارتباط بیشتری با موضوع تکفیر دارند؛ مانند: باب «قول النبی بنی الاسلام علی خمس».
کتاب صحیح مسلم توسط
مسلم بن حجاج قشیری نیشابوری جمعآوری شده است که بعد از صحیح بخاری در بین
صحاح از اعتبار بیشتری برخوردار میباشد. صحیح مسلم دارای ۵۴ کتاب و ۷۲۷۵ روایت است در این کتاب نیز کتاب یا باب مستقلی در مورد تکفیر وجود ندارد و مانند صحیح بخاری در مسائل مختلف باید به دنبال احادیث این مورد گشت ولی همانطور که در مورد صحیح بخاری بیان شد در برخی از بخشها ارتباط بیشتری با موضوع تکفیر میتوان یافت مانند «کتاب الایمان».
احادیثی که در این دو کتاب ذکر شده اعتبار بالایی دارد؛ بهخصوص اگر حدیثی در هر دو کتاب ذکر شده باشد. در این مورد
ابنصلاح (متوفی ۶۴۳
ه.) مینویسد: از اعلاترین نوع حدیث در صحت، حدیثی است که اهل حدیث به آن اطلاق «صحیح متفق علیه» میکنند که منظور از آن اتفاق بخاری و مسلم میباشد؛ هر چند که منظور اتفاق امت نیست، ولی از اتفاق بخاری و مسلم اتفاق امت لازم میآید. (اَعْلَاهَا الْاَوَّلُ، وَهُوَ الَّذِی یقُولُ فِیهِ اَهْلُ الْحَدِیثِ کَثِیرًا: صَحِیحٌ مُتَّفَقٌ عَلَیهِ”. یطْلِقُونَ ذَلِکَ وَیعْنُونَ بِهِ اتِّفَاقَ الْبُخَارِی وَمُسْلِمٍ، لَا اتِّفَاقَ الْاُمَّهِ عَلَیهِ. لَکِنَّ اتِّفَاقَ الْاُمَّهِ عَلَیهِ لَازِمٌ مِنْ ذَلِکَ وَحَاصِلٌ مَعَهُ
)
همچنین نووی (م ۶۷۶
ه.)، در
شرح صحیح مسلم آورده است: علما اتفاق دارند که صحیحترین کتاب بعد از قرآن عزیز، صحیح بخاری و مسلم است و امت این دو را تلقی به قبول کردهاند. (اتفق العلماء رحمهم الله علی ان اصح الکتب بعد القرآن العزیز الصحیحان البخاری ومسلم وتلقتهما الامه بالقبول
)
به همین مضامین
ابن
حجر (م ۸۵۲
ه.)
و
سخاوی (م ۹۰۲
ه.) تصریح دارند. (قَدْ وَافَقَ اخْتِیارَ
ابنالصَّلَاحِ جَمَاعَهٌ مِنَ الْمُتَاَخِّرِینَ مَعَ کَوْنِهِ لَمْ ینْفَرِدْ بِنَقْلِ الْاِجْمَاعِ عَلَی التَّلَقِّی، بَلْ هُوَ فِی کَلَامِ اِمَامِ الْحَرَمَینِ اَیضًا. فَاِنَّهُ قَالَ: لِاِجْمَاعِ عُلَمَاءِ الْمُسْلِمِینَ عَلَی صِحَّتِهِمَا، وَکَذَا هُوَ فِی کَلَامِ
ابنطَاهِرٍ وَغَیرِهِ وَلَا شَکَّ؛ کَمَا قَالَ عَطَاءٌ؛ اَنَّ مَا اَجْمَعَتْ عَلَیهِ الْاُمَّهُ اَقْوَی مِنَ الْاِسْنَادِ
)
یکی از مشکلاتی که ممکن است دامنگیر
مذاهب مختلف شود این است که دیگر مذاهب را به سبب اختلافاتی که در آنها موجود است از دایره مسلمانی خارج بدانند و برای اثبات خود به نفی دیگران بپردازند. اینکه هر کس از نگاه مذهب خود یا نگاه شخصی خود بخواهد مسلمان را تعریف کند سبب تفرقه بین مسلمانان و همچنین خونریزی بین مسلمانان خواهد شد.
برای نجات از این مشکل میتوان به سخنان ایشان مراجعه کرد که از نظر پیامبر اسلام چه کسی مسلمان میباشد و هر کس این ملاکها و معیارها را دارا بود مسلمان بدانیم؛ هر چند که از نظر مذهبی با ما متفاوت باشند. بر اساس آنچه که روش این مقاله است به دو کتاب بخاری و مسلم مراجعه کرده و روایاتی که در این موضوع بودند بررسی شد. این روایات را به طور کلی میتوان به دو دسته تقسیم کرد.
شهادت به لااله الا الله: در دسته اول این روایات آنچه که شرط
اسلام بیان شده شهادت به لااله الا الله میباشد. (باب وجوب الزکاه: وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «اُمِرْتُ اَنْ اُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّی یقُولُوا: لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ، فَمَنْ قَالَهَا فَقَدْ عَصَمَ مِنِّی مَالَهُ وَنَفْسَهُ اِلَّا بِحَقِّهِ، وَحِسَابُهُ عَلَی اللَّهِ»
) و (بَابُ دُعَاءِ النَّبِی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) النَّاسَ اِلَی الاِسْلَامِ وَالنُّبُوَّهِ، وَاَنْ لَا یتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا اَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ
)
در صحیح مسلم نیز همین مطلب بیان شده است. (اَنَّ اَبَا هُرَیرَهَ اَخْبَرَهُ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قَالَ «اُمِرْتُ اَنْ اُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّی یقُولُوا لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ فَمَنْ قَالَ لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ عَصَمَ مِنِّی مَالَهُ وَنَفْسَهُ اِلَّا بِحَقِّهِ وَحِسَابُهُ عَلَی اللَّهِ»
)
و از پیامبر اسلام نقل شده است که از ایشان سوال شد که تا چه زمانی با مردم جنگ کنیم؟ ایشان فرمودند: تا زمانی که «لااله الا الله» بگویند و هر کس این کار را بکند خودش و مالش در امان است مگر به حق، و حسابش با خداست.
البته در آخر این روایات استثنایی آورده شده با این عبارت: «اِلَّا بِحَقِّهِ، وَحِسَابُهُ عَلَی اللَّهِ» که لازم است توضیحی در مورد آنها ذکر شود.
منظور از کلمه «بحقه» مواردی است که در اسلام حکم آن بیان شده است و شخصی که مسلمان است کاری انجام دهد که به سبب حقوقی که در اسلام تعریف شده است مستحق مرگ باشد؛ مثل اینکه مسلمانی به عمد مسلمان دیگر را بکشد یا کسی که
زنای محصنه کند، البته با شرایطش که در
فقه بیان شده است و این مطلب را در روایات و منابع معتبر اهلسنت با سند صحیح داریم که از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سوال کردند: «و ما حقها؟ قال: زنی بعد احصان او کفر بعد اسلام او قتل نفس فیقتل به»؛ «مراد شما از کلمه بحقها چیست؟ فرمود: مرد همسرداری که برود
زنا کند یا کسی که بعد از اسلام آوردن کافر شود یا کسی که انسان بیگناهی را بکشد، مستحق کشتن هستند.»
در مورد لفظ «حسابه علی الاسلام» در شرح نووی بر مسلم نوشته شده است: کسی که اظهار اسلام کند و کفر خود را مخفی کند اسلامش در ظاهر پذیرفته میشود و این نظر اکثر علما میباشد.
پنج شرط مسلمانی: تعدادی از روایات صحیحین برای مسلمانی پنج شرط را بیان کردهاند که این دسته روایات در تعداد، بیشترند و به بیانهای مختلف نقل شدهاند؛ برخی از این روایات مانند روایات دسته اول میباشد ولی پاسخی که رسولالله برای اتمام قتال دادهاند شرایطی غیر از شهادت به وحدانیت را نیز اضافه کردهاند. (بَابٌ: فَاِنْ تابُوا وَ اَقامُوا الصَّلاهَ وَ آتَوُا الزَّکاهَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ، اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قَالَ: «اُمِرْتُ اَنْ اُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّی یشْهَدُوا اَنْ لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ، وَاَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَیقِیمُوا الصَّلَاهَ، وَیؤْتُوا الزَّکَاهَ، فَاِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ عَصَمُوا مِنِّی دِمَاءَهُمْ وَاَمْوَالَهُمْ اِلَّا بِحَقِّ الاِسْلَامِ، وَحِسَابُهُمْ عَلَی اللَّهِ»
) و (باب الاَمْرِ بِقِتَالِ النَّاسِ حَتَّی یقُولُوا لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ
)
و برخی از این روایات با این بیان است که بنیان اسلام بر پنج چیز میباشد: ۱.
شهادتین ۲. اقامه
نماز ۳. پرداخت
زکات ۴.
حج ۵.
روزه رمضان. (بَابُ قَوْلِ النَّبِی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «بُنِی الاِسْلَامُ عَلَی خَمْسٍ». قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) «بُنِی الاِسْلَامُ عَلَی خَمْسٍ: شَهَادَهِ اَنْ لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ وَاَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَاِقَامِ الصَّلَاهِ، وَاِیتَاءِ الزَّکَاهِ، وَالحَجِّ، وَصَوْمِ رَمَضَانَ»
) و (باب قَوْلِ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) «بُنِیَ الاِسْلَامُ عَلَی خَمْسٍ
)
البته روایاتی دیگری نیز در صحیح مسلم است که به این مضمون نزدیک است، ولی به جای شَهَادَهِ اَنْ لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ وَاَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ در روایت عَلَی اَنْ یوَحَّدَ اللَّهُ(باب قَوْلِ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) «بُنِیَ الاِسْلَامُ عَلَی خَمْسٍ
) و در روایت دیگر به جای همین عبارت از عَلَی اَنْ یعْبَدَ اللَّهُ وَیکْفَرَ بِمَا دُونَهُ(باب قَوْلِ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) «بُنِیَ الاِسْلَامُ عَلَی خَمْسٍ
) استفاده شده است. نووی در توضیح این مطلب نوشته است:
اما بسنده کردن به یکی از شهادتین در روایات چهارم یا از کوتاهی
راوی در حذف یکی از شهادتین بوده که دیگر حفاظ حدیث آن را آوردهاند و یا اینکه روایت از اصل اینگونه بوده است و حذف به خاطر اکتفا کردن به قرینه بوده است که یکی از
شهادتین قرینه برای دیگری است و بر آن دلالت دارد.
این روایات در مجموع به اقرار شهادتین و انجام چند حکم ظاهری اسلام که به آنها اشاره میشود پرداخته است. پس برای اینکه شخصی مسلمان به حساب آید شرایطی ذکر شده که این شرایط را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: ۱. گفتار: کسی که شهادتین (اشهد ان لااله الا اللّه و اشهد انّ محمّدا رسولاللّه) را بگوید ۲. کردار: به جا آوردن اعمالی مانند نمازهای یومیه، روزه ماه رمضان و حج که ویژه مسلمانان است.
حرام بودن کشتن کافر بعد از گفتن لااله الا الله: در صحیحین روایاتی است که حساسیت اسلام را به تکفیر بیشتر نمایان میکند. در این روایات، پیامبر گرامی اسلام اصحابش را از کشتن کسی که کافر بوده و از روی ترس در جنگ لااله الا الله گفته است به شدت برحذر داشته است. با توجه به این روایات چگونه ممکن است بتوان مسلمانی را فقط به خاطر اختلافات مذهبی و برداشتهای مختلف از متون اسلامی تکفیر کرد و دستور به کشتن او داد.
در این روایت نقل شده است:
اسامه بن زید نقل میکند: پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ما را به جنگ قبیلهای فرستاد، هنگام صبح در میان قبیله
حُرَقه از
جُهَینه بودیم، مردی از افراد قبیله را تعقیب کردم، گفت: «لااله الّا اللّه»، با نیزه او را از پا درآوردم، احساس کردم کار بدی کردهام، لذا به پیامبر خبر دادم. پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: «اَقَالَ لَااِلَهَ اِلَّا اللَّهُ وَقَتَلْتَهُ؟»؛ «آیا کسی را که لااله الّا اللّه گفت، کشتی؟» عرض کردم: «آری اِنَّمَا قَالَهَا خَوْفًا مِنَ السِّلَاحِ؛ ! او برای حفظ جان و ترس از اسلحه آن را گفت.»
حضرت فرمود: «اَفَلَا شَقَقْتَ عَنْ قَلْبِهِ حَتَّی تَعْلَمَ اَقَالَهَا اَمْ لَا. فَمَازَالَ یکَرِّرُهَا عَلَیَّ حَتَّی تَمَنَّیتُ اَنِّی اَسْلَمْتُ یوْمَئِذٍ»؛ «مگر تو قلبش را شکافتی تا بدانی که راست میگوید یا خیر؟» پیامبر این سخن را مُدام تکرار میکرد و من آرزو کردم که ای کاش امروز مسلمان میشدم. (بَابُ بَعْثِ النَّبِی صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ اُسَامَهَ بْنَ زَیدٍ اِلَی الحُرُقَاتِ مِنْ جُهَینَهَ، یقُولُ: بَعَثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ اِلَی الحُرَقَهِ، فَصَبَّحْنَا القَوْمَ فَهَزَمْنَاهُمْ، وَلَحِقْتُ اَنَا وَرَجُلٌ مِنَ الاَنْصَارِ رَجُلًا مِنْهُمْ، فَلَمَّا غَشِینَاهُ، قَالَ: لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ فَکَفَّ الاَنْصَارِی فَطَعَنْتُهُ بِرُمْحِی حَتَّی قَتَلْتُهُ، فَلَمَّا قَدِمْنَا بَلَغَ النَّبِی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، فَقَالَ: «یا اُسَامَهُ، اَقَتَلْتَهُ بَعْدَ مَا قَالَ لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ» قُلْتُ: کَانَ مُتَعَوِّذًا، فَمَا زَالَ یکَرِّرُهَا، حَتَّی تَمَنَّیتُ اَنِّی لَمْ اَکُنْ اَسْلَمْتُ قَبْلَ ذَلِکَ الیوْمِ
) و (بَابُ تَحْرِیمِ قَتْلِ الْکَافِرِ بَعْدَ اَنْ قَالَ: لَا اِلَهَ اِلَّا اللهُ
)
در روایتی دیگر که در بخاری و مسلم آمده است به این مطلب تاکید شده که نباید کسی را که لااله الا الله را بیان میکند کشت. در این روایت میخوانیم:
از رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سوال کردم: وقتی با کفار میجنگم، گاهی یکی از کفار با من مبارزه میکند و دست مرا قطع میکند و وقتی من به او حمله میکنم، از ترس من، به درخت پناه میبرد و میگوید لااله الا الله و اسلام میآورد. آیا بعد از اسلام آوردنش من باید او را بکشم؟ حضرت فرمود: تو حق کشتن او را نداری. گفتم: یا رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، او بعد از اینکه دست مرا قطع کرد و من خواستم او را بکشم، اسلام آورد، آیا او را بکشم؟ حضرت فرمود: اگر بعد از گفتن لااله الا الله او را بکشی، او مانند توست قبل از اینکه او را بکشی؛ یعنی مسلمان شده بود؛ و تو هم مانند او شدهای قبل از اینکه او مسلمان شود.
( اَخْبَرَهُ: اَنَّهُ قَالَ لِرَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): اَرَاَیتَ اِنْ لَقِیتُ رَجُلًا مِنَ الکُفَّارِ فَاقْتَتَلْنَا، فَضَرَبَ اِحْدَی یدَی بِالسَّیفِ فَقَطَعَهَا، ثُمَّ لَاذَ مِنِّی بِشَجَرَهٍ، فَقَالَ: اَسْلَمْتُ لِلَّهِ، اَاَقْتُلُهُ یا رَسُولَ اللَّهِ بَعْدَ اَنْ قَالَهَا؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «لَا تَقْتُلْهُ» فَقَالَ: یا رَسُولَ اللَّهِ اِنَّهُ قَطَعَ اِحْدَی یدَی، ثُمَّ قَالَ ذَلِکَ بَعْدَ مَا قَطَعَهَا؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «لَا تَقْتُلْهُ، فَاِنْ قَتَلْتَهُ فَاِنَّهُ بِمَنْزِلَتِکَ قَبْلَ اَنْ تَقْتُلَهُ، وَاِنَّکَ بِمَنْزِلَتِهِ قَبْلَ اَنْ یقُولَ کَلِمَتَهُ الَّتِی قَالَ»
) و (باب تحریم قتل الکافر بعد ان قال لااله الا الله
)
نَوَوی (متوفای ۶۷۶
ه.) در مورد این احادیث مینویسد:
معنای حدیث آن است که انسان،
مکلف است به عمل ظاهر و آنچه که از زبان فرد خارج میشود، و کسی که آگاه نیست از آنچه که در
قلب انسان است، و لذا پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به جهت امتناع اسامه از عمل به ظاهر کلام انسان، او را انکار کرده است.
گروههای تکفیری به راحتی به کسانی که با آنان مخالفند نسبت کفر میدهند و این مطلب در بین خودشان هم رواج دارد و آنان یکدیگر را نیز به هر دلیلی تکفیر میکنند.
برای نمونه به چند مورد اشاره میگردد.
شیخ
عبداللطیف بن عبدالرحمان با صدور فتواهایی، امیر
عبدالله بن فیصل را به علت درخواست کمک از
دولت عثمانی کافر دانست، ولی هنگامی که امیر بر
ریاض چیره شد با او
بیعت کرد و
فتوا داد که دوباره اسلام آورده است.
حسن بن فرحان مالکی در فصل سوم کتاب خود
داعیه ولیس نبیا بیست و هفت مورد از تکفیری که
وهابیون نسبت به دیگران غیر از خود داشتهاند با اسناد معتبر ذکر کرده است؛ از آن جمله تصریح به اینکه اهل
مکه و
مدینه (که هنوز از وهابیون پیروی نمیکردند) همگی کافرند، هر کس دعوت
محمد بن عبدالوهاب را پذیرفته ولی عقیده دارد که پدرانش مسلمان از دنیا رفتهاند کافر است،
اشاعره کافرند و معنای شهادتین را نمیدانند.
سالم البهنساوی در فصل ششم کتاب خود مینویسد: گروهی که نام خود را الجماعه المومنه گذاشته بودند و روزنامهها تحت عنوان جماعت تکفیر و هجرت، اخبار پیرامون آنان را منتشر میکردند از طیف اصلی قائلین به اندیشه تکفیر جدا شدند و اینگونه معتقد بودند که هر کس به منظور حفظ جان خود یا برای تسهیل در فرار از زندان با حکومت همکاری و مدارا کند و هر کس که جواب
سلام شخصی را که عضو جماعتش نیست بدهد کافر است، زیرا جواب سلام دادن به معنای گواهی دادن به ایمان شخص است حال آنکه اصل بر این است که تمام افراد جامعه کافر گشتهاند.
در روایات متعددی پیامبر اسلام نهی از تکفیر مسلمانان کردهاند و شدت این نهی به گونهای است که نسبت کفر به فرد مسلمان در حد کفر شمرده شده است این روایات به بیانهای مختلف در صحیحین آمده است.
در روایتی نقل شده: اگر شخصی به برادر مسلمان خود بگوید: یا کافر، این کفر به سوی یکی از آنها بر میگردد. (بَابُ مَنْ کَفَّرَ اَخَاهُ بِغَیرِ تَاْوِیلٍ فَهُوَ کَمَا قَالَ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قَالَ: «اِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِاَخِیهِ یا کَافِرُ، فَقَدْ بَاءَ بِهِ اَحَدُهُمَا»
) و (باب بَیانِ حَالِ اِیمَانِ مَنْ قَالَ لاَخِیهِ الْمُسْلِمِ یا کَافِر
)
در اینکه چرا کفر به یکی از آنها برمیگردد،
قسطلانی در این مورد نوشته است: اگر کسی که نسبت کفر میدهد صادق باشد که طرف مقابل کافر میباشد ولی اگر
دروغ گفته باشد کسی که نسبت کفر داده ایمان را کفر دانسته و کسی که ایمان را کفر بداند کافر شده است.
در روایتی نسبت کفر به
مومن را مانند کشتن آن مومن بیان کرده است (بَابُ مَا ینْهَی مِنَ السِّبَابِ وَاللَّعْنِ «… من لَعَنَ مُؤْمِنًا فَهُوَ کَقَتْلِهِ، وَمَنْ قَذَفَ مُؤْمِنًا بِکُفْرٍ فَهُوَ کَقَتْلِهِ»
)
یا در روایت دیگر آمده است کسی که مسلمانی را کافر صدا بزند یا بگوید دشمن خدا و اینگونه نباشد به خود آن شخص این القاب بر میگردد. (… بِالْکُفْرِ اَوْ قَالَ عَدُوَّ اللَّهِ. وَلَیسَ کَذَلِکَ اِلَّا حَارَ عَلَیهِ
)
از مشکلاتی که گروههای تکفیری برای مسلمانان مختلف ایجاد کردهاند، کشتار و ترساندن آنان با سلاح میباشد که باعث شده بسیاری از مردم آواره شده و به شهرهای دیگر فرار کنند. و این درحالی است که روایات متعددی در نهی از کشتار مسلمانان و ترساندن آنها با اسلحه و مانند آن وجود دارد.
در بخاری و مسلم دو باب در این مورد وجود دارد: بَابُ قَوْلِ النَّبِی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «مَنْ حَمَلَ عَلَینَا السِّلَاحَ فَلَیسَ مِنَّا» و بَابُ النَّهْی عَنِ الْاِشَارَهِ بِالسِّلَاحِ اِلَی مُسْلِمٍ و در روایتی که در هر دو منبع ذکر شده است اینگونه آمده است: «پیامبر فرمودند: هیچ یک از شما با سلاح به دیگری اشاره نکند (دیگری را با سلاح نترساند) ….» (بَابُ قَوْلِ النَّبِی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «مَنْ حَمَلَ عَلَینَا السِّلَاحَ فَلَیسَ مِنَّا»
) و (بَابُ النَّهْی عَنِ الْاِشَارَهِ بِالسِّلَاحِ اِلَی مُسْلِمٍ. قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «لَا یشِیرُ اَحَدُکُمْ اِلَی اَخِیهِ بِالسِّلَاحِ، فَاِنَّهُ لَا یدْرِی اَحَدُکُمْ لَعَلَّ الشَّیطَانَ ینْزِعُ فِی یدِهِ فَیقَعُ فِی حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ»
)
در روایتی که در بخاری و مسلم وجود دارد جنگ بین مسلمانان را سبب دخول در آتش دانسته و از این تعبیر که قاتل و مقتول هر دو در آتش هستند استفاده کرده است و سبب به آتش رفتن مقتول را حرص او بر کشتن مسلمان دیگر دانسته است.
و (اِذَا الْتَقَی الْمُسْلِمَانِ بِسَیفَیهِمَا فَالْقَاتِلُ وَالْمَقْتُولُ فِی النَّارِ
)
در روایت دیگری کشتن مسلمان را کفر دانسته شده است.
(اَنَّ النَّبِی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قَالَ: «سِبَابُ المُسْلِمِ فُسُوقٌ، وَقِتَالُهُ کُفْرٌ
) کفر در این روایت؛ همانطور که نووی هم بیان کرده است؛ کفر خروج از اسلام نیست
بلکه کفر اصغر میباشد.
بعد از ظهور تفکرات محمد بن عبدالوهاب در
نجد یکی از بهانههایی که سبب شد به وسیله آن دست به کشتن مسلمانان زده شود، مسئله
شرک بوده است. این مسئله اکنون نیز بهانه گروههای تکفیری دیگر قرار میگیرد و این در حالی است که پیامبر گرامی اسلام در روایات متعدد در صحیحین عدم نگرانی خویش را از
مشرک شدن امت خود بارها تاکید کردهاند که این روایات نشان میدهد مسئله شرک نمیتواند مشکل اصلی مسلمانان شود و عملًا مجموع مسلمانان بعد از
ایمان به پیامبر گرامی اسلام و آشنایی با خداوند دیگر رو به شرک نمیآورند پس این که محمد بن عبدالوهاب و بعد از آن گروهی دائم مسلمانان مخالف خود را به شرک متهم میکنند با آنچه که پیامبر گرامی اسلام فرمودند در تضاد است.
این روایات با عبارت «وَاِنِّی وَاللَّهِ مَا اَخَافُ عَلَیکُمْ اَنْ تُشْرِکُوا بَعْدِی، و قسم به خدا من بر شرک بعد از خود نمیترسم» در روایات متعدد آمده است. (بَابُ الصَّلَاهِ عَلَی الشَّهِیدِ
) (بَابٌ: اُحُدٌ یحِبُّنَا وَنُحِبُّهُ
) (بَابُ مَا یحْذَرُ مِنْ زَهَرَهِ الدُّنْیا وَالتَّنَافُسِ فِیهَا
) (بَابٌ فِی الحَوْضِ
) (بَابُ اِثْبَاتِ حَوْضِ نَبِینَا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وَصِفَاتِهِ.«…، وَاللهِ مَا اَخَافُ عَلَیکُمْ اَنْ تُشْرِکُوا بَعْدِی، وَلَکِنْ اَخَافُ عَلَیکُمْ اَنْ تَتَنَافَسُوا فِیهَا»
)
از جمله شیوههایی که تکفیریها برای توجیه جنایتهای خود دارند تکفیر حاکمان و بعد از آن تکفیر مردم (کسانی که تحت سیطره این حاکمان قرار دارند) میباشد. بیشتر حاکمان اسلامی در زمان ما در نحوه اداره
حکومت و اجرای دستورهای اسلامی؛ از
احکام آمیخته به اسلام و غیر اسلام استفاده میکنند.
این مطلب باعث شده است که گروهی بر این اساس که در قرآن آمده است وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما اَنْزَلَ اللَّهُ فَاُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ
حکم به تکفیر حاکمان و جامعه تحت حکومت آنان میکنند؛ به عنوان نمونه
محمد عبدالسلام فرج در
الفریضه الغائبه اینگونه مینویسد:
احکامی که بر مسلمین حاکم است احکام کفر است بلکه قوانینی است که کفار وضع کردهاند که مسلمانان را براساس آن حرکت میدهند و خداوند سبحان و تعالی در
سوره مائده میفرماید:
وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما اَنْزَلَ اللَّهُ فَاُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ تا در ادامه میآورد «هرکس که اینگونه انجام دهد کافر است و کشتن او واجب است تا به حکم خداوند و رسولش برگردد.
قبل از اینکه به بررسی روایات صحیحین در مورد حاکمان مسلمان بپردازیم لازم است در مورد این آیه شریفه مورد استناد تکفیریها توضیحی داده شود. این آیه در مورد کسانی است که منکر حکم الهی هستند و حکم الهی را اصلًا قبول ندارند نه اینکه افرادی به دلیل هواهای نفسانی یا به دلایل دیگر، این احکام را اجرا نمیکنند که به این مطلب برخی از مفسرانی که مورد اعتماد سلفیان نیز میباشند مانند
ابنابیحاتم اشاره دارند.
ابنابیحاتم در ذیل این آیه شریفه از
ابنعباس روایت میکند: کسی که حکم به آنچه خدا نازل کرده است را انکار کند کافر است و کسی که اقرار به آن دارد ولی به آن حکم نمیکند ظالم و فاسق است. (یقول: من جحد الحکم بما انزل الله فقد کفر، و من اقر به و لم یحکم به فهو ظالم فاسق
)
همچنین در رسالههایی که در عقاید اهلسنت نوشته شده است بر پیروی از حاکم ظالم و عدم خروج بر او تاکید شده است؛ مثلًا در رساله
العقیده الطحاویه که یکی از مراجع اعتقادی معروف اهلسنت است که مورد اعتماد سلفیان و حتی وهابیون میباشد که شروح متعددی بر آن زدهاند، در بند ۷۲ آن، به ضرورت پیروی از حاکم ظالم و عدم خروج بر او، به عنوان یک اصل اعتقادی اشاره شده است (ولا نری الخروج علی ائمتنا وولاه امورنا وان جاروا ولا ندعوا علیهم ولا ننزع یدا من طاعتهم ونری طاعتهم من طاعه الله (عزّوجلّ) فریضه ما لم یامروا بمعصیه وندعوا لهم بالصلاح والمعافاه
) که شارحین نیز بر این مطلب تاکید کردهاند.
اما در صحیحین هم روایاتی است که به این مطلب پرداخته است و بر اطاعت از حاکمان و عدم خروج بر آنها تاکید شده است که به این مطلب هم توجه شده است و در این موارد خواسته شده است که از اطاعت این حاکم در آنچه که
خلاف شرع است اطاعت نشود ولی کشتن و قتال نهی شده است.
در صحیح بخاری بابی به نام «بَابُ السَّمْعِ وَالطَّاعَهِ لِلْاِمَامِ» برای این موضوع وجود دارد که روایت کرده است که پیامبر گرامی اسلامی فرمودند: شنیدن و اطاعت کردن حق است مادامی که امر به
معصیت نشود و زمانی که امر به معصیت شد هیچ شنیدن و اطاعت کردنی نیست. (النَّبِی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، قَالَ: «السَّمْعُ وَالطَّاعَهُ حَقٌّ مَا لَمْ یؤْمَرْ بِالْمَعْصِیهِ، فَاِذَا اُمِرَ بِمَعْصِیهٍ، فَلَا سَمْعَ وَلَا طَاعَهَ
)همین روایت در صحیح مسلم با همین مضمون روایت شده است. (باب وُجُوبِ طَاعَهِ الْاُمَرَاءِ فِی غَیرِ مَعْصِیهٍ، وَتَحْرِیمِهَا فِی الْمَعْصِیهِ
)
در شرح
ابنبطال (متوفی ۴۴۹
ه.) بر صحیح بخاری در توضیح این حدیث آمده است: «
خوارج به این حدیث احتجاج میکردند و خروج بر ائمه جور و قیام علیه آنان را هنگام جور آنها لازم میدانستند ولی جمهور امت قیام بر رهبران جائر و برکناری آنان را واجب نمیدانند؛ مگر اینکه بعد از ایمان آوردن کافر شوند و به پا داشتن نماز را ترک کنند، اما هر آنچه که پایینتر از این موارد باشد جایز نیست. خروج بر آنها تا زمانی که امرشان مورد پذیرش است و مردم امر آنها را اطاعت میکنند، زیرا در ترک خروج بر آنها حفظ نوامیس و اموال و خونهای مردم است و در قیام علیه آنان تفرقه و تشتّت ایجاد میشود و جایز نیست جنگیدن با آنها بهخاطر ظلمی که میکنند.»
همانطور که در این روایت و شرحی که یکی از دانشمندان اهلسنت بر آن نوشته است به جز خوارج، بقیه امت خروج بر حاکم را جایز ندانسته مگر اینکه از دین اسلام خارج شود یا نماز را به پا ندارد و در غیر این صورت برای جلوگیری از خون ریزی و حفظ نوامیس مسلمانان و اموال آنان خروج بر این حاکمان جایز نیست.
این مطلب در روایاتی در صحیح مسلم نیز بیان شده است که در «بَابُ وُجُوبِ الْاِنْکَارِ عَلَی الْاُمَرَاءِ فِیمَا یخَالِفُ الشَّرْعَ، وَتَرْکِ قِتَالِهِمْ مَا صَلَّوْا، وَنَحْوِ ذَلِکَ» آمده است که آیا با حاکمانی که مورد پذیرش نیستند بجنگیم که فرمودند خیر مادامی که نماز به پا میدارند. (قَالَ: «سَتَکُونُ اُمَرَاءُ فَتَعْرِفُونَ وَتُنْکِرُونَ، فَمَنْ عَرَفَ بَرِئَ، وَمَنْ اَنْکَرَ سَلِمَ، وَلَکِنْ مَنْ رَضِی وَتَابَعَ» قَالُوا: اَفَلَا نُقَاتِلُهُمْ؟ قَالَ: «لَا، مَا صَلَّوْا
)
یا در روایتی که در «بَابُ الْاَمْرِ بِلُزُومِ الْجَمَاعَهِ عِنْدَ ظُهُورِ الْفِتَنِ وتحذیر الدعاه الی الکفر» روایت شده است تصریح بیشتری به این امر اطاعت و عدم خروج بر حاکم شده است. پیامبر فرمودند: بعد از من امامانی میآیند که به راه و هدایت من هدایت نمیکنند و به
سنت من عمل نمیکنند و مردانی بین آنها هستند که قلبهای شیطانی در جسم انسانی دارند. از پیامبر سوال شد که یا رسولالله! اگر این شرایط را درک کردیم چه کنیم؟
پیامبر فرمودند: از امیر خود اطاعت کنید اگر به پشت تو زده شود و مالت گرفته شود پس بشنو و اطاعت کن.» («یکُونُ بَعْدِی اَئِمَّهٌ لَا یهْتَدُونَ بِهُدَای، وَلَا یسْتَنُّونَ بِسُنَّتِی، وَسَیقُومُ فِیهِمْ رِجَالٌ قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّیاطِینِ فِی جُثْمَانِ اِنْسٍ»، قَالَ: قُلْتُ: کَیفَ اَصْنَعُ یا رَسُولَ اللهِ، اِنْ اَدْرَکْتُ ذَلِکَ؟ قَالَ: «تَسْمَعُ وَتُطِیعُ لِلْاَمِیرِ، وَاِنْ ضُرِبَ ظَهْرُکَ، وَاُخِذَ مَالُکَ، فَاسْمَعْ وَاَطِعْ
)
از جمله مواردی که اهل تکفیر بر خلاف دستورهای پیامبر گرامی اسلام عمل میکنند، کشتن زنان و کودکان است، در حالی که پیامبر اسلام صراحتاً کشتن زنان و کودکان را نهی کرده است. در این مورد روایاتی در صحیحین وجود دارد که تصریح بر این امر دارد، در اینجا فقط به یک روایت که در هر دو کتاب آمده است. اشاره میشود: در برخی جنگها به پیامبر گرامی اسلام خبر رسید که زنی یافت شده که کشته شده است و پیامبر از کشتن زنان و کودکان نهی کردند.
(بَابُ قَتْلِ الصِّبْیانِ فِی الحَرْبِ.، اَنَّ عَبْدَ اللَّهِ، اَخْبَرَهُ: اَنَّ امْرَاَهً وُجِدَتْ فِی بَعْضِ مَغَازِی النَّبِی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مَقْتُولَهً، «فَاَنْکَرَنیشابوری، مسلم بن حجاج، رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قَتْلَ النِّسَاءِ وَالصِّبْیانِ
)
با توجه به روایاتی که در دو کتاب صحیح مسلم و بخاری وجود دارد کاری که تکفیریها به اسم اسلام انجام میدهند خارج از سنت پیامبر است، زیرا سنت پیامبر بر این است که رفتار مسلمان حمل بر ظاهر شود و کسانی که شهادتین را بر زبان جاری میکنند و برخی اعمال مانند نماز را قبول دارند مسلمان هستند و به جز مواردی که شرع مقدس اجازه داده خون و مال و ناموس مسلمان در امان است، مثل اینکه مسلمانی، مسلمانی را بکشد یا به خدا کفر بورزد که فقهای اسلام بر اساس سنت پیامبر برای این امور حد و مرز مشخص کردهاند، از طرفی کسانی که دست به تکفیر حاکم میزنند، بر خلاف سنت نقل شده در بخاری و مسلم عمل میکنند. خشونتهایی که علیه زنان و کودکان صورت میگیرد نیز خلاف سنت میباشد.
مجموعه مقالات کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام، برگرفته از مقاله «صحیحین و نفی تکفیر»، تاریخ بازیابی ۹۸/۴/۱۶.