نامه امام حسین به اهالی بصره
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
انتخاب شهر مکه توسط
امام حسین (علیهالسّلام) انتخاب سنجیدهای بود؛ زیرا
مکه حرم امن بود و احتمال تعرض از ناحیه دشمنان بسیار ضعیف بود. از طرف دیگر ورود امام به مکه، در آستانه موسم
حج بود و از این رو مکه، محل اجتماع
مسلمانان از سراسر قلمرو اسلامی و مناسبترین نقطه برای رساندن پیام به افکار عمومی بود. با ورود امام حسین (علیهالسّلام) به مکه، مردم گروه گروه خدمت ایشان شرفیاب میشدند و دیگر ابن زبیر را رها کردند. ابن زبیر نیز که بیشتر اوقات روز در کنار کعبه، به
نماز یا
طواف مشغول بود، دو روز پیاپی یا هر دو روز یک بار، نزد امام میآمد و پیوسته به او
مشورت میداد. اما وجود امام حسین در مکه بیشتر از همه برای او سنگین بود؛ زیرا میدانست تا امام در مکه حضور دارد، مردم مکه با او
بیعت نمیکنند؛ بلکه امام در نزد آنها عظیمتر است و همه از او
اطاعت میکنند.
امام حسین از مکه نامهای به هریک از بزرگان بصره، از جمله
مالک بن مسمع بکری،
احنف بن قیس،
منذر بن جارود، (منذر
بن جارود عبدی، کسی است که
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در زمان خلافتش او را حاکم یکی از شهرها (اصطخر) کرد، ولی او
خیانت کرد و امام وی را در نامهای نکوهش کرد)
مسعود بن عمرو (
مسعود بن عمرو
بن عدی آزدی در
جنگ جمل یکی از فرماندهان ازد، در سپاه
عایشه بود)،
قیس
بن هیثم (قیس
بن هیثم سلمی کارگزار
معاویه در
خراسان بود)،
عمرو
بن عبیدالله
بن معمر (گرچه ابوحنیفه دینوری اینها را از شیعیان معرفی میکند، با توجه به سوابق آنها، به نظر میرسد آنان
شیعه و پیرو
اهل بیت نبودند؛ بلکه دعوت امام از آنها، گویا از باب اتمام حجت و به این ملاحظه بوده است که از بزرگان شهر و تاثیرگذار بودند.) به این مضمون نوشت: اما بعد،
خداوند محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را از میان مخلوقات خویش برگزید و او را با
نبوت خویش کرامت داد و به پیامبری خویش انتخاب کرد و آنگاه وی را به سوی خویش برد، در حالی که بندگان را
اندرز داده و رسالت خویش را رسانده بود و ما، خاندان و دوستان و جانشینان و وارثان وی بودیم و از همه مردم به مقام و جایگاه او در میان مردم شایستهتر بودیم؛ اما قوم ما این جایگاه را به خود اختصاص داده، ما را کنار زدند و ما (اجبار) رضایت دادیم و تفرقه را خوش نداشتیم و (
صلح و) سلامت را دوست داشتیم؛ در صورتی که میدانستیم. ما به این کار از کسانی که عهده دار آن شدند، شایستهتریم... اینک فرستاده خویش را به همراه این نامه به سوی شما روانه کردم و شما را به
کتاب خدا و
سنت پیامبر او دعوت میکنم؛ زیرا سنت مرده و
بدعت زنده شده است. اگر سخنان مرا گوش دهید و دستور مرا
اطاعت کنید، شما را به راه راست هدایت میکنم.
سلام بر شما و رحمت و برکات خدا (اما بعد فان الله اصطفی محمدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) علی خلقه واکرمه بنبوته واختاره لرسالته ثم قبضه الله وقد نصح لعباده وبلغ ما ارسل به وکنا اهله و اولیائه و اوصیائه و ورثته و احق الناس به مقامه فی الناس فاستاثر علینا قومنا بذلک فرضینا و کرهنا الفرقة و احببنا العافیه و نحن نعلم انا احق بذلک الحق المستحق علینا ممن تولاه.... وقد بعثت رسولی الیکم بهذا الکتاب وانا ادعوکم الی کتاب الله وسنة نبیه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فان السنه قد امیتت و ان البدعة قد احییت و ان تسمعوا قولی و تطیع امری اهدکم سبیل الرشاد و السلام علیکم و رحمة الله) (در بعضی منابع مضمون نامه به گونهای دیگر و مختصرتر آماده است: بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین
بن علی الی مالک
بن مسمع والاحنف
بن قیس و المنذر
بن الجارود و
مسعود بن عمرو و قیس
بن الهیثم. سلام علیکم، اما بعد، فانی ادعوکم الی احیا معالم الحق و اماته البدع، فان تجیب تهتدوا سبل الرشاد، والسلام)
امام حسین (علیهالسّلام) این نامه را به همراه شخصی به نام سلیمان که کنیهاش ابارزین بود،
برای آنها فرستاد. همه آنها این نامه را پنهان کردند، مگر منذر
بن جارود که دخترش حومه (در بعضی منابع نام وی، بحرة یا بحریة نقل شده است)
همسر
عبیدالله بن زیاد حاکم
بصره بود. او ترسید که این نامه یکی از دسیسههای عبیدالله باشد؛ لذا در همان شبی که فردایش عبیدالله قصد عزیمت به
کوفه را داشت، نامه را نزد او برد و به او نشان داد. عبیدالله گفت:
سفیر حسین به
بصره چه کسی است؟ منذر گفت: شخصی به نام سلیمان، عبیدالله گفت: او را نزد من بیاورید. در آن وقت سلیمان خود را بین شیعیان بصره مخفی کرده بود. او را نزد ابن زیاد بردند. عبیدالله بدون آنکه با او صحبتی کند، دستور داد گردنش را زدند و او را مصلوب کردند.
ابن نما و
سید بن طاووس با اشاره به نامه امام حسین به بزرگان بصره، یکی از آنها را
یزید بن مسعود نهشلی معرفی میکنند و مینویسند: وقتی نامه امام به دست یزید
بن مسعود رسید، او افراد قبیلههای تمیم و حنظله و
سعد را جمع کرد. وقتی همه حاضر شدند گفت: ای
بنیتمیم؛ جایگاه و شخصیت مرا در میان خود چگونه میبینید؟ گفتند: به به!
قسم به خدا تو به منزله ستون فقرات و سرآمد افتخارات ما هستی؛ در مرکز دایره شرافت و بزرگواری فرود آمده و از همه ما پیشی گرفتهای. گفت: من شما را به این دلیل در اینجا جمع کردهام تا درباره امری با شما
مشورت کرده، از شما در پیشرفت کار کمک بگیرم. گفتند: به خدا قسم ما خیرخواه تو هستیم و سعی خواهیم کرد آنچه به نظر ما صواب میرسد در اختیار تو بگذاریم. پیشنهاد خود را بیان کن تا گوش کنیم. او گفت: معاویه مرده است و به خدا سوگند که مردن و از دست رفتنش بسیار بی اهمیت است. آگاه باشید که در خانه
ظلم و
گناه با
مرگ او شکسته شد و پایههای
ستم متزلزل گردید. از جنایات او بیعتی بود که (برای ولیعهدی پسرش) از مردم گرفت و به گمان خود عقد آن را استوار کرد؛ ولی هرگز به مقصود خود نرسید. به خدا قسم، کوشش او بی نتیجه ماند و از مشورت، رسوایی دید. فرزند خود، یزید شرابخوار و سرآمد تبهکاران را به جای خود نشاند که اینک مدعی خلافت بر مسلمین است و بدون اینکه راضی باشند بر آنان
حکومت میکند. این
پسر با بردباری اندک و دانشی کمی که دارد، حتی به اندازه جای قدمهایش حق را نمیشناسد. پس به
خداوند سوگند یاد میکنم، سوگندی راست، که مبارزه با این مرد برای پیشرفت دین، از مبارزه با مشرکان افضل است. حسین
بن علی، پسر دختر
پیامبر است؛ دارای شرافت ریشه دار و تدبیر اساسی است؛ فضیلتش بالاتر از توصیف، و دانشش بیپایان و از همه سزاوارتر به مسند خلافت؛ اوست که هم سابقهاش بهتر و هم سناش بیشتر، و از خاندان
رسالت است. با زیردستان، مهربان است و بزرگان را احسان مینماید؛ او چه بزرگوار نگهبانی برای مردم و پیشوایی برای اجتماع است که خداوند به وسیله او حجتش را بر همه مردم تمام، و موعظهاش را کامل فرموده است. بنابراین از مشاهده نور حق کور نباشید و در پست نمودن
باطل ساکت ننشینید. در جنگ جمل، صخر
بن قیس (گویا مقصود، احنف
بن قیس است که نام اصلی او صخر و به گفته برخی، ضحاک بوده است)
شما را از یاری (علی) بازداشت (و لکه ننگی را بر دامن شما افکند)؛ امروز با رفتن به یاری پسر پیامبر، آن لکه ننگ را از دامن خود بشویید. به خدا قسم هر کس که از یاری او کوتاهی کند، خداوند ذلت موروثی در فرزندان وی و کمبود در فامیل او قرار میدهد. هان اکنون این منم که برای
جنگ، وسایلش را به تن کردهام و
زره آن را پوشیدهام. هرکس که کشته نشود، بالاخره خواهد مرد و هرکس از جنگ فرار کند، از چنگال مرگ نجات نخواهد یافت. خداوند شما را رحمت کند. سخنان مرا پاسخ دهید.
قبیله حنظله به سخن درآمدند و گفتند: ای اباخالد؛ ما همگی تیرهای ترکش تو و سواران فامیل تو هستیم. اگر به وسیله ما به دشمن خویش
تیر بیندازی، به هدف خواهد خورد و اگر با ما به جنگ روی، پیروز خواهی شد. به خدا قسم، به هر گردابی که تو فرو روی، ما نیز فرو رویم و هر سختی که تو با آن روبه رو شوی، ما نیز روبهرو میشویم. به خدا قسم با شمشیرهای خود یار و یاور تو هستیم و بدنهای ما سپر بلا برای توست. هر تصمیمی که داری، عملی کن. آن گاه قبیله
سعد بن یزید نیز به سخن در آمدند و گفتند: ای اباخالد؛ مبغوضترین چیز در نزد ما، مخالفت تو و سرپیچی از رای توست؛ اما صخر
بن قیس، او خود به ما دستور ترک جنگ داد. ما نیز دستوری را که داده شده بود، ستودیم و
عزت ما همچنان باقی است. اکنون تو ما را مهلتی ده تا بازگردیم و مشورتی نموده، نتیجه را اعلام کنیم. آن گاه قبیله عامر
بن تمیم به سخن درآمدند و گفتند: ای اباخالد؛ ما برادران تو و هم پیمانان توییم. در موردی که تو خشمناک گردی، ما رضایت ندهیم و از محلی که تو
کوچ کنی، ما آنجا را
وطن نگیریم. اختیار ما دست توست. ما را بخوان که اجابت خواهیم کرد و دستور بده تا فرمان بریم. هر وقت تصمیم بگیری ما در اختیار تو هستیم. یزید
بن مسعود گفت: ای بنی
سعد؛ به خدا قسم اگر با من مخالفت کنید، خداوند هرگز
شمشیر را از میان شما برنخواهد داشت و همیشه شمشیرهای شما در ریختن خون یکدیگر به کار خواهد رفت.
سپس نامهای به امام حسین (علیهالسّلام) با این مضمون نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم. اما بعد، نامهات به من رسید که مرا
دعوت کرده و از من خواسته بودی که بهره خود را از فرمانبری تو به دست آورم و به نصیبی که از یاری تو دارم، نایل آیم، و اینکه خداوند هیچ وقت روی
زمین را از کسی که
خیر انجام دهد و یا
رهبر راه رستگاری باشد، خالی نمیگذارد و اینکه امروز
حجت الهی بر خلقش و
امانت او در زمینش شمایید، و از شاخه همان درخت
زیتون احمدی هستید که او ریشه آن است و شما شاخههای آن. تشریف بیاور که طایر اقبال بر سرت بال گشوده است. من
قبیله بنی تمیم را برای امتثال امرت مطیع کردهام و آنان در پیروی از فرمان تو شتابانتر از شترانی هستند که پس از تشنگی و با
شکم پر به سوی سرچشمه
آب هجوم میبرند. قبیله
سعد را نیز مطیع فرمان تو کردهام و آلودگی سینههایشان را با آب بارانی شستهام که از ابر سفید فرو ریزد؛ ابری که از درخشش برق، سفید نماید. (بسم الله الرحمن الرحیم. اما بعد، فقد وصل لی کتابک وقهمت ما ندبتنی الیه و دعوتنی له، من الاخذ بحظی من طاعتک والفوز بنصیبی من نصرتک وان الله لم یخل الارض من عامل علیها بخیر، ودلیل علی سبیل النجاة وانتم خجة الله علی خلقه وودیعته فی ارضه؛ تفرعتم من زیتونه احمدیه هو اصها و انتم فرعها، فاقدم
سعدت باسعد طائر فقد ذللت لک اعناق بنی تمیم و ترکتم اشد تتابعا لک من الابل الظماء یوم خمسها لورود الماء و قد ذللت لک رقاب بنب
سعد و غسلت لک درن صدورها بماء سحابة مزن حتی استهل برقها، فلمع)
(از پاسخ یزید
بن مسعود استنباط میشود که احتمالا نامه امام به او جداگانه، و مضمونش نیز با مفاد نامه حضرت به بزرگان بصره، متفاوت بوده، و ابن نما و سید
بن طاووس، آن را به نامه دوم آمیختهاند.)
امام حسین (علیهالسّلام) وقتی نامه را خواند، فرمود: «... خداوند در روز ترس (قیامت)، آسوده خاطرات فرماید و تو را عزیز کند و در روزی که تشنگی به نهایت رسد (
روز قیامت)، سیرابت فرماید». ولی همین که یزید
بن مسعود آماده حرکت به سوی حسین (علیهالسّلام) شد، پیش از
حرکت، به او خبر رسید که آن حضرت کشته شده است. وی برای از دست رفتن این
سعادت، بسیار متاثر و ناراحت شد. (فلما قرا الحسین علیهالسّلام الکتاب، قال: مالک آمنک الله یوم الخوف و اعزک و ارواک یوم العطش الاکبر، فلما تجهز المشار الیه للخروج الی الحسین علیهالسّلام بلقه قتله قبل ان یسیر فجزع من انقطاعه عنه)
اما احنف
بن قیس در جواب نامه امام (علیهالسّلام) تنها این آیه را نوشت: فاصبر ان
وعدالله حق ولایسنتخفنک الذین لایوقنون،
شکیبایی پیشه کن که وعده خدا حق است و زنهار کسانی که
یقین ندارند، تو را به سبک سری وا ندارند».
ابومخنف میگوید: شیعیان بصره در منزل زنی از
قبیله عبدالقیس به نام ماریه دختر
سعد (یا منقذ) جمع میشدند. او از شیعیان بود و منزلش محل تجمع و گفت وگوی شیعیان بود. وقتی خبر حرکت امام حسین به
ابن زیاد (که به حکمرانی کوفه منصوب شده بود) رسید، نامهای به کارگزارش در
بصره نوشت و از او خواست با
استخدام دیدهبانها دقیقا راهها را کنترل کند. در همین اثنا مردی از شیعیان
کوفه به نام
یزید بن نبیط که از
قبیله عبدالقیس بود و ده پسر داشت، تصمیم گرفت به سوی امام حسین (علیهالسّلام) حرکت کند. لذا رو به فرزندانش کرد و گفت: کدام یک از شما با من همراه میشوید؟ دو نفر از پسرانش به نامهای عبدالله و عبیدالله اظهار آمادگی کردند. یزید
بن نبیط به منزل آن زن شیعی رفت و به دوستانش گفت: من قصد خارج شدن (به سوی حسین را) دارم. آنها گفتند: ما برای تو نگرانیم؛ زیرا اصحاب ابن زیاد همه جا هستند. او گفت: اگر پاهای این دو فرزندم در راهها استوار باشد (و طاقت همراهی داشته باشند)، دیگر اهمیت ندارد که کسی ما را تعقیب کند. سپس به همراه پسرانش خارج شد و با
سرعت و جدیت راه پیمود تا اینکه خود را به کاروان امام حسین (علیهالسّلام) رساند و در منزل ابطح به آنها ملحق شد. وقتی به امام خبر دادند که یزید
بن نبیط به ما ملحق شده، بلافاصله به جست و جوی او پرداخت. یزید
بن نبیط نیز به سوی محل اقامت امام حرکت کرد. وقتی به آنجا رسید، به او گفتند: امام به استقبال تو رفت. یزید با شنیدن این حرف به سرعت به جستجوی امام رفت. از آن طرف وقتی امام او را نیافت، در همان جا منتظر او نشست تا اینکه یزید
بن نبیط آمد و دید امام منتظر او نشسته است.
سلام کرد و نزد امام نشست و اخباری را که میدانست به اطلاع ایشان رساند و دعای خیر کرد. او پیوسته با امام بود تا اینکه هم خود و هم پسرانش، در رکاب امام به
شهادت رسیدند.
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۴۸۳_۴۹۰.