• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

عدم قبول خلافت توسط امام علی (شبهه)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



از دیدگاه شیعه، خلافت و امامت یک وظیفه الهی و انتصابی است اما پس از عثمان، حضرت علی (علیه‌السّلام) از قبول خلافت و امامت خودداری می‌کرد تا این‌که نوبت به اصرار رسید امام در پاسخ فرمود: «دعونی والتمسوا غیری... وانا لکم وزیراً خیراً لکم منی امیراً وان ترکتمونی فانا کاحدکم واسمعکم واطوعکم؛ مرا رها کنید و به سراغ دیگری بروید، وزیر و مشاور بودن من برای شما بهتر از آن است که امیر و زمام‌دار باشم؟»
این شبهه از طرف وهابیت مطرح می‌شود که اگر خلافت و امامت یک وظیفه الهی و انتصابی است چرا حضرت علی (علیه‌السلام) از قبول آن خودداری می‌کرد؟

فهرست مندرجات

۱ - متن خطبه
۲ - چند نکته در پاسخ به این شبهه
       ۲.۱ - تأثیر نقش مردم در تشکیل حکومت
       ۲.۲ - تعیین خلیفه در قرآن مجید
              ۲.۲.۱ - قضیه حضرت آدم و حضرت داوود
              ۲.۲.۲ - آیه ۳۰ سوره بقره
۳ - تعیین خلیفه در سنت پیامبر
       ۳.۱ - تعیین خلیفه به دست خدا
              ۳.۱.۱ - الامر الی الله یضعه حیث یشاء
              ۳.۱.۲ - الملک لله یجعله حیث یشاء
              ۳.۱.۳ - انما ذلک الی الله یجعله حیث یشاء
۴ - بررسی شؤون امامت
       ۴.۱ - وساطت در فیض بر کل هستی
              ۴.۱.۱ - اثبات وساطت در فیض از قرآن کریم
              ۴.۱.۲ - اثبات وساطت فیض از طریق روایات
                     ۴.۱.۲.۱ - بررسی سندی این روایت
       ۴.۲ - هدایت مردم
       ۴.۳ - مرجعیت علمی
۵ - مرجعیت علمی امیرمؤمنان در فرمایشات پیامبر
       ۵.۱ - حدیث شریف ثقلین
              ۵.۱.۱ - دلالت حدیث ثقلین بر مرجعیت علمی اهل‌بیت
       ۵.۲ - اهل‌بیت مرجع حل اختلاف بعد از پیامبر
       ۵.۳ - علی دروازه شهر علم
       ۵.۴ - تحلیل این روایت
۶ - مرجعیت علمی امیرمؤمنان از زبان صحابه و تابعین
       ۶.۱ - مرجعیت علمی امیرمؤمنان از زبان عائشه
       ۶.۲ - ابن‌عباس
       ۶.۳ - سعید بن مسیب
       ۶.۴ - عمر
       ۶.۵ - بزرگان صحابه
       ۶.۶ - حفظ شریعت
       ۶.۷ - بسط عدالت
۷ - بررسی شبهات خطبه۹۲
       ۷.۱ - عدم پذیرش خلافت توسط علی
              ۷.۱.۱ - تحولات نادرست دوران خلفا
                     ۷.۱.۱.۱ - در خطبه سوم
                     ۷.۱.۱.۲ - خطبه ۱۴۴
                     ۷.۱.۱.۳ - نامه ۳۶
                     ۷.۱.۱.۴ - حکمت ۲۲
                     ۷.۱.۱.۵ - نامه ۶۲
              ۷.۱.۲ - بدعت‌های گذشتگان
                     ۷.۱.۲.۱ - نماز تراویح
                     ۷.۱.۲.۲ - متعة الحج و متعة النساء
                     ۷.۱.۲.۳ - جعل حدیث در باره ارث نگذاشتن پیامبران
                     ۷.۱.۲.۴ - تغییر سنت پیامبر
       ۷.۲ - عدم منافات رد حکومت مشروط با آیه ۳۶ احزاب
              ۷.۲.۱ - پاسخ
       ۷.۳ - پیش شرط تعیین علی برای قبول خلافت
              ۷.۳.۱ - پاسخ
                     ۷.۳.۱.۱ - چند نکته
       ۷.۴ - فرار از مسؤلیت
              ۷.۴.۱ - پاسخ
۸ - جواب شبهات دیگر
۹ - نتیجه
۱۰ - پانویس
۱۱ - منبع


«دَعُونِی وَالَْتمِسُوا غَیْرِی فَاِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ اَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَاََلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَلَا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ وَ اِنَّ الآفَاقَ قَدْ اَغَامَتْ وَالَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ. وَاعْلَمُوا اَنِّی اِنْ اَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا اَعْلَمُ وَلَمْ اُصْغِ اِلَی قَوْلِ الْقَائِلِ وَعَتْبِ الْعَاتِبِ وَاِِنْ تَرَکْتُمُونِی فَاَنَا کَاَحَدِکُمْ ولَعَلِّی اَسْمَعُکُمْ وَاَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ اَمْرَکُمْ وَاَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی اَمِیرا؛ مرا رها کنید و به سراغ دیگری بروید که ما به کاری روی آورده‌ایم که دارای رنگ‌های گوناگون است. دلها بر آن قرار نمی‌گیرد و عقاب‌ها پایدار نمی‌ماند. به راستی که همه جا را ابر فتنه پر کرده و راه راست ناشناخته مانده است. بدانید اگر من درخواست شما را پذیرا باشم با شما آن‌گونه که خود می‌دانم رفتار خواهم کرد و به حرف ملامت‌گرها و این و آن گوش نمی‌دهم. و اگر دست از من بردارید من همانند یکی از شما خواهم بود. و در میان کسانی که ولایت امور را بدو می‌سپارید من شنواتر و فرمان‌بردارتر می‌باشم. من اگر وزیر شما باشم بهتر است از آنکه امیر شما باشم.»


در پاسخ به این شبهه، باید چند نکته اساسی را مورد توجه قرار داد:

۲.۱ - تأثیر نقش مردم در تشکیل حکومت

باید توجه داشت که موضوع امامت با قضیه حکومت جدا است؛ چون امامت یک منصب خداوندی است؛ ولی حکومت یکی از شئونات امامت است؛ پس هر کسی را که خداوند او را به این مقام والا نصب کند، امام است؛ چه مردم بخواهند و یا نخواهند، اراده مردم در تعین امام هیچ‌گونه نقشی ندارد؛ همان‌گونه که در تعیین پیامبر نیز نقشی ندارد.
اما این‌که آن حضرت خواهان بیعت نبوده‌اند منافاتی با حق امامت آن حضرت ندارد؛ چون بیعت با مردم (حکومت)، نیاز به اقبال و آمادگی مردم دارد؛ اما امامت منصوب از طرف خداوند تبارک و تعالی نیازی به اقبال و آمادگی مردم ندارد و مثل نبوت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌باشد. همچنان‌که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، در شهر مکه سیزده سال قبل از هجرت، حکومت اسلامی را تشکیل ندادند؛ چون زمینه تشکیل حکومت در مکه فراهم نبود.

۲.۲ - تعیین خلیفه در قرآن مجید

خداوند متعال در قرآن مجید، انتخاب خلیفه و پیشوا را به خود نسبت داده است و در رابطه با تعیین پیامبر و خلیفه خود در زمین؛ می‌فرماید:
«اللَّهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَه؛ خداوند آگاه‌تر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد»
همچینین در رابطه با تعین امام می‌گوید:
«وَاِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ اِنِّی جاعِلٌ فِی الاَْرْضِ خَلِیفَة؛ (به خاطر بیاور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روی زمین، جانشینی [نماینده‌ای] قرار خواهم داد.»
«وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا؛ و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما، (مردم را) هدایت می‌کردند.»
«وَنُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْاَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثین؛ ما می‌خواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم.»

۲.۲.۱ - قضیه حضرت آدم و حضرت داوود

ادله انتصابی بودن خلافت و امامت؛ که شامل آیات و روایات می‌شود؛ بیش از آن هستند که بتوان همه آن را در این مقاله کوتاه؛ بررسی کرد، در این حال به صورت خلاصه به این مطلب خواهیم پرداخت.

خداوند در این باره می‌فرماید:
«وَاِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ اِنِّی جاعِلٌ فِی الاَْرْضِ خَلِیفَة؛ (به خاطر بیاور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روی زمین، جانشینی [نماینده‌ای] قرار خواهم داد.»
و در آیه شریفه دیگر (قضیه حضرت داوود (علیه‌السلام) می‌فرمایند:
«یا داوُدُ اِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الاَْرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی؛ (‌ای داوود! ما تو را خلیفه و (نماینده خود) در زمین قرار دادیم.»

۲.۲.۲ - آیه ۳۰ سوره بقره

ابوعبدالله قرطبی تفسیر‌پرداز شهیر اهل سنت، در تفسیر آیه ۳۰ از سوره مبارکه بقره (قضیه حضرت آدم (علیه‌السلام)) این آیه شریفه را اصل در منصوب بودن امام و خلیفه دانسته و گفته است:

«هذه الآیة اصل فی نصب امام وخلیفة یسمع له ویطاع لتجتمع به الکلمة وتنفذ به احکام الخلیفة ولا خلاف فی وجوب ذلک بین الامة ولا بین الائمة.... این آیه اصل است در منصوب بودن امام و خلیفه‌ای که کلام او شنیده می‌شود و اطاعت می‌شود برای این‌که وحدت کلمه ایجاد شود و دستورات خلیفه تنفیذ (استوار و ثابت شود) و هیچ اختلافی در واجب بودن امامت در بین امت اسلام و پیشوایان اسلام نیست.»
و سپس این آیات شریفه را دلیل بر وجوب نصب امام و خلیفه می‌آورند:

«و دلیلنا قول الله تعالی: «اِنِّی جاعِلٌ فِی الاَْرْضِ خَلِیفَة» وقوله تعالی: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الاَْرْضِ» ‌ای یجعل منهم خلفاء الی غیر ذلک من الآی؛ دلیل ما بر این مطلب این گفته خداوند است که «من در روی زمین، جانشینی [نماینده‌ای] قرار خواهم داد» و این گفته خداوند: «ای داوود! ما تو را خلیفه و (نماینده خود) در زمین قرار دادیم. و همچنین این سخن خداوند: «خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند وعده می‌دهد که قطعاً آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد» «یعنی از بین آنها افراد (ازکسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند) خلفایی منصوب می‌کند. و آیات دیگر...»

تا آنجایی که قرطبی امامت را رکنی از ارکان دین دانسته است:

«فدل علی وجوبها وانها رکن من ارکان الدین الذی به قوام المسلمین؛ پس دلالت می‌کند بر وجوب امامت؛ این‌که آن؛ رکنی (پایه‌ای) از ارکان دین است که به آن پایداری و بقاء مسلمانان وابسته است.»

و خداوند در در رابطه با رسالت حضرت ابراهیم می‌فرماید:
«وَلَقَدْ اَرْسَلْنا نُوحاً وَاِبْراهیمَ وَجَعَلْنا فی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتاب؛ ما نوح و ابراهیم را فرستادیم، و در دودمان آن دو نبوّت و کتاب قرار دادیم؛ بعضی از آنها هدایت یافته‌اند و بسیاری از آنها گنه‌کارند.»
همچنان‌که در رابطه با منصب امامتش نیز می‌فرماید:
«اِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین؛ (به خاطر آورید) هنگامی که به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم! » ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانی قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمی‌رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند)».

حضرت موسی از خداوند می‌خواهد که جانشین بعد از او را معین نماید:
«وَاجْعَلْ لی وَزیراً مِنْ اَهْلی؛ و وزیری از خاندانم برای من قرار ده.»

خداوند نیز در پاسخ دعای حضرت موسی می‌فرماید:
«قَالَ قَدْ اُوتِیتَ سُؤْلَکَ یَامُوسی؛ ‌ای موسی! آنچه را خواستی به تو داده شد.»

خداوندی که درباره انبیاء بنی اسرائیل می‌گوید:
«لَقَدْ اَخَذْنا میثاقَ بَنی اِسْرائیلَ وَ اَرْسَلْنا اِلَیْهِمْ رُسلاً؛ ما از بنی‌اسرائیل پیمان گرفتیم؛ و رسولانی به سوی آنها فرستادیم.»

در رابطه با پیشوایان بنی‌اسرائیل نیز می‌فرماید:
از میان ملت بنی‌اسرائیل، افرادی را بعنوان رهبر وپیشوا فرستادیم.
«وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا؛ و از آنان امامانی قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت می‌کردند.»
پس در تمامی این آیات، خداوند انتخاب خلیفه و پیشوا را به خود نسبت داده است همانطور که انتخاب و اعزام انبیاء را به خود نسبت داده است.


در سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز مثل قرآن مجید، انتخاب خلیفه و پیشوا را به خداوند متعال نسبت داده شده است.

۳.۱ - تعیین خلیفه به دست خدا

علمای بزرگی از اهل‌سنت؛ مانند ابن‌هشام و ابن‌کثیر و ابن‌حبّان و دیگران نقل کرده‌اند که در هنگام دعوت قبائل عرب به سوی اسلام، بعضی از شخصیت‌های بزرگ قبایل؛ مانند بنی‌عامر بن صعصعة، به رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفتند: اگر ما تو را یاری کنیم و کار تو بالا بگیرد، ریاست و جانشینی بعد از تو، به عهده ما خواهد بود؟
ایکون لنا الامر من بعدک؟.
آیا بعد از تو حکومت برای ما خواهد بود؟
حضرت پاسخ دادند: تعیین رهبری به دست من نیست؛ بلکه به دست خدا است و هر کس را که بخواهد، انتخاب خواهد کرد، در اینجا عنوان نمونه، چند مورد از کلمات شریف آن حضرت در این زمینه آورده می‌شود:

۳.۱.۱ - الامر الی الله یضعه حیث یشاء

«عن الزهری انه اتی بنی عامر بن صعصعة فدعاهم الی الله (عزّوجلّ) وعرض علیهم نفسه فقال رجل منهم یقال له بیحرة بن فراس قال ابن‌هشام فراس بن عبدالله بن سلمة الخیر بن قشیر بن کعب ابن‌ربیعة بن عامر بن صعصعة: والله لو انی اخذت هذا الفتی من قریش لاکلت به العرب ثم قال ارایت ان نحن بایعناک علی امرک ثم اظهرک الله علی من خالفک ایکون لنا الامر من بعدک. قال: الامر الی الله یضعه حیث یشاء؛ از زهری روایت است که حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به میان قبیله بنی‌عامر ین صعصعه آمد و آنها را به خداوند متعال دعوت کرد؛ مردی از آن قبیله که به او «بیحرة بن فراس» گفته می‌شد، ... گفت: اگر ما با تو بیعت کردبم و خداوند تو را بر مخالفین پیروز گردانید آیا حکومت بعد از تو برای ما خواهد بود؟ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: امر حکومت با خداوند است هر جا که یخواهد آن را قرار می‌دهد.»

۳.۱.۲ - الملک لله یجعله حیث یشاء

همچنین بسیاری از بزرگان اهل سنت همین روایت را از ابن‌عباس نقل کرده‌اند:

«عن ابن عباس، عن العباس قال: قال لی رسول الله صلی الله علیه وسلم: «لا اری لی عندک ولا عند اخیک منعة، فهل انت مخرجی الی السوق غدا حتی نقر فی منازل قبائل الناس» وکانت مجمع العرب. قال: فقلت: هذه کندة ولفها، وهی افضل من یحج البیت من الیمن، وهذه منازل بکر بن وائل، وهذه منازل بنی عامر بن صعصعة، فاختر لنفسک. قال: فبدا بکندة فاتاهم فقال: ممن القوم؟ قالوا: من اهل الیمن. قال: من‌ای الیمن؟ قالوا: من کندة قال: من‌ای کندة؟ قالوا: من بنی عمرو بن معاویة. قال: فهل لکم الی خیر؟ قالوا: وما هو؟ قال: " تشهدون ان لا اله الا الله وتقیمون الصلاة وتؤمنون بما جاء من عند الله ". قال عبدالله بن الاجلح: وحدثنی ابی عن اشیاخ قومه، ان کندة قالت له: ان ظفرت تجعل لنا الملک من بعدک؟ فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم: «ان الملک لله یجعله حیث یشاء. فقالوا: لا حاجة لنا فیما جئتنا به»
«ابن‌عباس از پدرش عباس نقل می‌کند که گفت: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: آیا تو با من فردا به بازاز می‌آیی تا در محل نزول قبایل مردم که محل اجتماع عرب است استقرار یابیم؟ عباس گفت که: به رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفتم: قبیله کنده و منازل بکر بن وائل و. منازل بنی عامر بن صعصعة می‌باشد، هر کدام را که می‌خواهی انتخاب کن، عباس گفت: آن حضرت از قبیله کنده شروع کرد و به سراغ آنها رفت و فرمود: چه کسانی هستند این جمعیت؟ گفتند: از اهل یمن، فرمود: از کدام تیره یمن؟ گفتند: از بنی‌عمرو بن معاویة؛ فرمود: آیا خواهان خیر هستید؟ گفتند: چیست آن؟ فرمود: اینکه شهادت بدهید که خدایی جز خدای یگانه نیست و نماز را بپا دارید و ایمان بیاورید به آنچه که از طرف خداوند آمده است، عبدالله بن اجلح گفت: پدرم از پیرمردان قبیله خود حدیث کرد که، قبیله کنده به آن حضرت گفتند: اگر پیروز شدی آیا ملک و حکومت را برای ما قرار می‌دهی؟ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌واله) فرمودند: ملک و حکومت فقط برای خداوند است هر جا که بخواهد آن را قرار می‌دهد.»

۳.۱.۳ - انما ذلک الی الله یجعله حیث یشاء

و نیز بسیاری از بزرگان اهل‌سنت همین داستان را درباره عامر بن طفیل و اربد بن ربیعه نیز نقل کرده‌اند که آن‌ها نیز همین درخواست را داشتند و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) همان جواب را داده است:

«عن ابن عباس رضی الله عنهما قال اقبل عامر بن الطفیل واربد بن ربیعة وهما عامریان یریدان رسول الله وهو جالس فی المسجد فی نفر من اصحابه فدخلا المسجد فاستشرف الناس لجمال عامر وکان اعور وکان من اجل الناس فقال رجل یا رسول الله هذا عامر بن الطفیل قد اقبل نحوک فقال: دعه فان یرد الله به خیرا یهده فاقبل حتی قام علیه فقال یا محمد مالی ان اسلمت قال لک ما للمسلمین وعلیک ما علی المسلمین قال تجعل لی الامر بعدک قال لیس ذلک الی انما ذلک الی الله (عزّوجلّ) یجعله حیث یشاء»
[۳۵] حلبی، علی بن برهان‌الدین، السیرة الحلبیة فی سیرة الامین المامون، ج۳، ص۲۴۶.

«از ابن‌عباس روایت است که گفته است: عامر بن طفیل و اربد بن ربیعه که هر دو عامری (از قبیله بنی‌عامر) بودند به طرف رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمدند و آن حضرت در مسجد نشسته بودند، پس داخل مسجد شدند، مردی گفت که‌ای رسول خدا عامر بن طفیل به سوی شما آمدند، آن حضرت فرمودند: رهایش کن اگر خداوند به واسطه او خیری را خواسته باشد با این آمدن او خواهد بود پس عامر بن طفیل نزدیک آمد تا اینکه د ر مقابل آن حضرت ایستاد و گفت: ‌ای محمد (صلی‌الله‌علیه‌واله) چه جیزی برای من خواهد بود اگر اسلام بیاورم، نبی مکرم اسلام فرمود: به نفع و ضرر تو همان چیزی خواهد بود که به نفع و ضرر مسلمانان است، عامر گفت: حکومت را بعد از خودت برای من قرار بده، آن حضرت فرمودند: این امر مربوط به من نیست و با خداوند (عزوجل) است که هر جا که بخواهد آن را قرار می‌دهد.»


از اشتباهات بزرگ بعضی از‌ اندیشمندان این است که تصور نموده‌اند امامت با حکومت مترادف است و حال آنکه حکومت یکی از شؤون امامت است و امامت شؤونی دیگر هم دارد که عبارتند از:

۴.۱ - وساطت در فیض بر کل هستی

امام واسطه فیض بر کل جهان هستی است.

۴.۱.۱ - اثبات وساطت در فیض از قرآن کریم

در واسطه فیض بودن پیامبران و افراد صالح و این که خداوند متعال پیامبران خود را واسطه در فیض بر کلّ هستی قرار داده است هیچ تردیدی نیست، همچنان‌که در قرآن مجید در قضیه حضرت سلیمان می‌فرمایند:
«هذا عطاؤنا فامنن او امسک بغیر حساب؛ (و به او گفتیم:) این عطای ما است، به هر کس می‌خواهی (و صلاح می‌بینی) ببخش، و از هر کس می‌خواهی امساک کن، و حسابی بر تو نیست (تو امین هستی).»
چون خداوند متعال تصرف در آن ملک را به حضرت سلیمان تفویض کرده بود و حضرت سلیمان را واسطه فیض قرار داده بود، آن پیامبر خدا نیز می‌توانست آن را به هر کس ببخشد و نبخشد؛ بدون این که مورد محاسبه و بازخواست قرار گیرد.»

و در باره رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌فرماید:
«وَمَا نَقَمُوا اِلَّا اَنْ اَغْنَاهُمْ اللَّهُ وَرَسُولُه مِن فَضْلِه؛ آنها (کافران) به عیب‌جویی برنخاستند؛ مگر [بعد از] آنکه خدا و پیامبرش از فضل خود آنان را بی‌نیاز گردانیدند.»
در این آیه شریفه واسطه‌بودن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در بی‌نیاز شدن مردم، بعد از بی‌نیاز نمودن خداوند قرار گرفته است. و این بدین معنا است که: بی نیاز ساختن پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در طول بی‌نیاز نمودن خداوند متعال است و این همان واسطه فیض بودن پیامبر (صلوات‌الله‌علیه‌و اله) می‌باشد که حضرت سلیمان و سایر انبیا هم دارای این ویژگی بودند، بعد از نبی مکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، فقط امامان معصوم (علیهم‌السّلام) هستند که این ویژگی را دارند و می‌توانند واسطه فیض در کلّ هستی باشند؛ زیرابعد از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌واله)، تمسک به اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) با تمسک به قرآن کریم مقرون است و موجب نجات از گمراهی؛ همچنان‌که در زمان حیات شریف پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) تمسکبه قرآن و گفته‌های خود آن حضرت موجب رهایی از گمراهی می‌شد؛ پس از آن حضرت، اهل‌بیت و قرآن هستند که واسطه فیض الهی هستند و گر نه یا باید قائل شویم که بعد از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) کسی واسطه فیض نبوده است که این باطل است و یا این که دیگران را که همسنگ قرآن نیستند، واسطه فیض بدانیم! و این مقبول نیست که خداوند با وجود اهل‌بیت، دیگران را واسطه فیض قرار دهد!
و نیز خداوند در آیه دیگر می‌فرماید:
«وَلَوْ اَنَّهُمْ رَضُواْ مَا ءَاتَئهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللَّهُ سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ اِنَّا اِلیَ اللَّهِ رَاغِبُون؛
(در حالی که) اگر به آنچه خدا و پیامبرش به آنان داده راضی باشند، و بگویند: «خداوند برای ما کافی است! و بزودی خدا و رسولش، از فضل خود به ما می‌بخشند ما تنها رضای او را می‌طلبیم.» (برای آنها بهتر است).»
در این آیه شریفه نیز، «ایتاء» هم به خدا و هم به رسول خدا نسبت داده شده است.

۴.۱.۲ - اثبات وساطت فیض از طریق روایات

در منابع اهل‌سنت نیز روایاتی آمده است که ثابت می‌کند خداوند بلاها را از اهل زمین به واسطه پیامبران و افراد صالح دفع می‌نماید. در واقع این افراد واسطه فیض خداوند هستند، بلاها را از مخلوقات دفع می‌کنند و رحمت خداوند را به آنان می‌رسانند.
از این‌رو علمای اهل سنت نیز در اصل واسطه فیض بودن انبیاء و افراد صالح تردیدی ندارند؛ اما تنها واسطه فیض را انبیاء زنده و یا افراد صالح دیگر می‌دانند؛ ولی ما شیعیان؛ واسطه فیض را امام معصوم در هر زمان می‌دانیم.
در اینجا به چند نمونه از روایاتی که در‌این زمینه در منابع اهل سنت آمده است اشاره می‌کنیم:
ابن‌حجر در فتح‌الباری آورده است که چند نفر از پیامبران زنده و امان برای اهل زمین هستند (موجب دفع بلا از اهل زمین هستند):
«وروی عن مکحول عن کعب الاحبار قال اربعة من الانبیاء احیاء امان لاهل الارض اثنان فی الارض الخضر والیاس واثنبن فی السماء ادریس وعیسی؛ و از مکحول روایت شده است که از کعب الاحبار که گفته‌است: چهار نفر از پیامبران زنده هستند و امان (سبب دفع بلا) از اهل زمین می‌باشند؛ دو تا از آنها در زمین: خضر و الیاس و دو تا از آنها در آسمان: ادریس و حضرت عیسی

عینی در عمدة القاری نیز آورده است:
«وعن شهر بن حوشب: لا تخلو الارض الاَّ وفیها اربعة عشر یدفع الله بهم عن اهل الارض ویخرج برکتها الاَّ زمان ابراهیم علیه الصلاة والسلام، فانه کان وحده؛ از شهر بن حوشب روایت شده است که: خالی نمی‌ماند زمین مگر این که در آن چهارده نفر هستند که خداوند به واسطه آنها بلا را از اهل زمین دور می‌گرداند و برکات زمین را خارج می‌کند، مگر زمان حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) که او تنها است.»
همین روایت را نیز فخر رازی در تفسیر خود و طبری به‌همراه سندش آورده است.
و قرطبی در تفسیرش روایت دیگری را از امام علی (علیه‌السّلام) آورده است که در آن چهل نفر جزء ابدال شمرده شده است که به وساطت آنها بر مردم؛ باران می‌بارد و بر دشمنان پیروز می‌شوند و بلا از آنها دور می‌شود:
«وروی عن علی رضی الله عنه قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول: ان الابدال یکونون بالشام وهم اربعون رجلا کلما مات منهم رجل ابدل الله مکانه رجلا یسقی بهم الغیث وینصر بهم علی الاعداء ویصرف بهم عن اهل الارض البلاء) ذکره الترمذی الحکیم فی نوادر الاصول؛ از امیر المؤمنین امام علی (علیه‌السّلام) روایت شده است که فرموده است: شنیدم از رسول خدا (صحابه) ابدال؛ در شام می‌باشند و آنها چهل نفر می‌باشند که هر وقت یک نفر از آنها بمیرند، خداوند یک نفر را به جای آنها می‌آورد؛ (این چهل نفر هستند که) به واسطه آنها بر مردم؛ باران می‌بارد و بر دشمنان پیروز می‌شوند و بلا از آنها دور می‌شود.»

طبرانی در معجم الاوسط خود روایتی را از انس نقل کرده است که در آن نیز چهل نفر را جز ابدال شمرده است:
«حدثنا علی بن سعید قال نا اسحاق بن زریق الراسبی قال نا عبد الوهاب بن عطاء عن سعید بن ابی عروبة عن قتادة عن انس قال قال رسول الله صلی الله علیه وسلم لن تخلو الارض من اربعین رجلا مثل ابراهیم خلیل الرحمن فبهم یسقون وبهم ینصرون ما مات منهم احد الا ابدل الله مکانه اخر قال وسمعت قتادة یقول لسنا نشک ان الحسن منهم؛ سعید بن ابی عروبة از قتاده و او از انس نقل می‌کند که گفت که: رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: زمین خالی نمی‌ماند از چهل مرد که مثل حضرت حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) هستند که به واسطه آنها باران بر مخلوقات می‌بارد و به واسطه آنها یاری می‌شوند و هیچ یک از آنها نمی‌میرند، مگر اینکه خداوند یک نفر را به جای آنهامی آورد؛ سعید گفت که از قتاده شنیدم که گفت که ما شک نداریم که حسن جزئ آنها می‌باشد.»

۴.۱.۲.۱ - بررسی سندی این روایت

هیثمی در مجمع الزوائد آورده است:
«رواه الطبرانی فی الاوسط و اسناده حسن؛ این روایت را طبرانی در معجم اوسط خود این روایت را آورده است و اسنادش حسن است.»
همچنین این‌که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اهل‌بیت خود را بعد از خودشان پناهگاه مردم معرفی کرده‌اند دلیل واضح و روشنی بر واسطه فیض بودن آنها می‌باشد، در اینجا چند مورد از آن روایات را می‌آوریم:

ابویوسف فسوی، مورخ نام‌آور اهل سنت در کتاب المعرفة و التاریخ می‌نویسد:
«حدثنا عبید الله قال: حدثنا موسی بن عبیدة عن ایاس بن سلمة بن الاکوع عن ابیه قال: قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: النجوم امان لاهل السماء واهل‌بیتی امان لامتی؛
ستارگان امان برای اهل آسمان هستند و اهل‌بیت من امان برای امتم.»
و ابو عبدالله ترمذی در نوادر الاصول می‌نویسد:
«فی ان النجوم امان لاهل السماء. والعلماء الصدیقین اهل‌بیت النبوة امان للامة. عن سلمة بن الاکوع رضی الله عنه قال قال رسول الله صلی الله علیه وسلم (النجوم امان لاهل السماء واهل‌بیتی امان لامتی)؛ در باره این که ستارگان امان برای اهل آسمان هستند و دانشمندان صدیق که همان اهل‌بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هستند، امان برای امتند. از سلمه بن الاکوع نقل کشده است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: ستارگان برای اهل آسمان امان هستند و اهل‌بیت من برای امتم امانند.»
همین روایت را ابن‌حجر عسقلانی در المطالب العالیه نقل کرده است.
و حاکم نیشابوری حدیث دیگری را از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آورده است که در آن فرموده‌اند:
«النجوم امان لاهل السماء فاذا طمست النجوم، اتی السماء ما یوعدون، وانا امان لاصحابی فاذا قُبضت، اتی اصحابی ما یوعدون، واهل‌بیتی امان لامّتی فاذا ذهب اهل‌بیتی اتی امتی ما یوعدون؛ ستارگان امان برای اهل آسمان می‌باشند پس هر گاه ستارگان از بین بروند، در آسمان، آنچه که وعده داده شده است پدید می‌آید و من امان برای اصحابم می‌باشم، پس هرگاه که از دنیا بروم، برای اصحابم آنچه که وعده داده شده است، پیش می‌آید و اهل‌بیت من امان برای امت من می‌باشند، پس هرگاه که اهل‌بیتم بروند برای امتم آنچه که وعده داده شده است، پیش می‌آید.»

و در حدیث دیگر فرموده‌اند:
«النجوم امان لاهل السماء، فاذا ذهبت النجوم ذهب اهل السماء، واهل‌بیتی امان لاهل الارض، فاذا ذهب اهل‌بیتی ذهب اهل الارض؛ ستارگان امان برای اهل آسمان می‌باشند پس هر گاه ستارگان از بین بروند، اهل آسمان از بین می‌روند و اهل‌بیت من امان برای اهل زمین می‌باشند پس هر گاه اهل‌بیت من از دنیا بروند، اهل زمین از بین می‌روند.»

و در لفظ دیگر آمده است:
«النجوم امان لاهل السماء واهل‌بیتی امان لامتی؛ ستارگان؛ امان برای اهل آسمان می‌باشند و اهل‌بیت من امان برای امتم می‌باشند.»
طبق این روایات، وساطت فیض؛ برای اهل‌بیت آن حضرت ثابت می‌باشد؛ زیرا امان برای اهل زمین هستند؛ پس با توجه به این روایات و روایات گذشته می‌توان گفت که اصل واسطه در فیض بودن برخی از افراد مثل اهل‌بیت آن حضرت در بین امت اسلامی، امری مسلم و مورد قبول همه مسلمانان می‌باشد.

۴.۲ - هدایت مردم

در زمان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وظیفه هدایت مردم به عهده خود آن حضرت بود، بعد از وفات آن حضرت، هدایت مردم باید بر عهده کسانی باشد که آن حضرت آنها را به عنوان‌ هادی امت معرفی کرده است.
در منابع متعدد در تفسیر آیه شریفه:
«انّما انت منذر ولکلّ قوم‌هاد؛ تو فقط بیم دهنده‌ای! و برای هر گروهی هدایت کننده‌ای است.»
آمده است که:
وقتی که این آیه شریفه نازل شد، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دست خود را بر سینه خود گذاشت و فرمود:
«انا المنذر واوما بیده الی منکب علی رضی اللّه عنه فقال: انت الهادی یا علی بک یهتدی المهتدون من بعدی؛
[۵۷] ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۵۲۰، ناشر: دار الفکر - بیروت - ۱۴۰۱هـ.
من بیم‌دهنده هستم و اشاره کردند با دستشان به شانه علی (علیه‌السّلام) و فرمودند: تو هدایت کننده‌ای، به واسطه تو هدایت یافتگان؛ هدایت می‌شوند.»
طبق این روایت، هدایت مردم بعد از رسول خدا به عهده امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) و یکی از وظایف آن حضرت است.
همچنین در منابع متعددی از اهل سنت، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) را این‌چنین معرفی نموده‌اند:
«عن حذیفة قال: قالوا: یا رسول اللّه الا تستخلف علیا؟ قال: «ان تولّوا علیّاً تجدوه‌ هادیاً مهدیّاً یسلک بکم الطریق المستقیم؛ از حذیفه روایت است که گفت: گفتند: ‌ای رسول خدا آیا جانشین تعیین نمی‌کنی؟ فرمود: «اگر علی (علیه‌السّلام) را ولی و سرپرست قرار دهید او را هدایت کننده و هدایت شونده می‌یابید و شما را به راه مستقیم راهنمایی می‌کند».
گنجی شافعی در کفایة الطالب گفته است:
«هذا حدیث حسن عال؛ این حدیث حسن و دارای سند عالی است.»

و در مستدرک حاکم نیشابوری آمده است:
«وان ولیتموها علیا فهاد مهتد یقیمکم علی صراط مستقیم. هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه؛ و اگر ولایت او (علی) را بپذیرید، او را هدایت‌کننده و هدایت‌شونده است که شما را به راه مستقیم بر پا می‌دارد (راهنمایی می‌کند). این حدیث صحیح بود بر بنابر شرط شیخین (بخاری و مسلم) و حال اینکه آن را نیاورده‌اند.»

۴.۳ - مرجعیت علمی

در زمان حیات شریف پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، مرجعیت علمی مسلمانان به شخص آن بزرگوار منحصر می‌شد که بابیان احکام شرعیه برای مردم، گاهی از طریق تلاوت نمودن آیات‌الاحکام و گاهی از طریق سنت شریف خودشان، به این وظیفه خود عمل می‌کردند.
خداوند متعال، در این باره می‌فرماید:
«لقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ اِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ؛ خداوند بر مؤمنان منت نهاد [نعمت بزرگی بخشید] هنگامی که در میان آنها، پیامبری از خودشان برانگیخت؛ که آیات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد؛ هر چند پیش از آن، در گمراهی آشکاری بودند.»
و در آیه دیگر می‌نویسد:
«وَ اَنْزَلْنا اِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ؛ و ما این ذکر[قرآن] را بر تو نازل کردیم، تا آنچه به سوی مردم نازل شده است برای آنها روشن سازی؛ و شاید‌ اندیشه کنند.»
بعد از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با ظهورحوادث جدید، امت اسلامی، محتاج احکام جدیدی می‌شوند که در زمان آن حضرت، مطرح نگردیده بودند و با فقدان نبی مکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، وجود یک مرجع علمی مثل آن حضرت لازم و ضروری است تا احتیاجات جدید امت اسلامی به احکام را با توجه به سنت غنی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که به آنان منتقل شده است، بر آورده فرماید و ومرجعیت علمی را بعد از آن حضرت، بر عهده داشته باشد.


در احادیت متعددی از پیامبر عظیم الشأن اسلام (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، این مرجعیت علمی به مردم معرفی شده است و به امت اسلامی هم سفارش شده است که در اختلافات علمی به این مرجع علمی مراجعه نمایند، که در اینجا به سه نمونه از آن احادیث اشاره می‌نماییم:

۵.۱ - حدیث شریف ثقلین

در این حدیث شریف، پیامبر عظیم الشأن اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اهل‌بیت خود را به عنوان مرجع علمی به امت خویش معرفی کرده و آن را همتای کتاب خداوند متعال قرار داده و فرموده‌اند که: «این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی‌شوند و اگر امت اسلامی از این دو گوهر گران‌بها جدا نشوند هرگز گمراه نخواهند شد»
حدیث شریف ثقلین، مورد اتفاق همه امت اسلامی می‌باشد و عده زیادی از علمای شیعه و سنی بر صحیح بودن این روایت تصریح کرده‌اند، حتی ابن‌کثیر سلفی در تفسیرش آورده است:
«وقد ثبت فی الصحیح انّ رسول اللّه صلی الله علیه وسلم قال فی خطبته بغدیر خم «انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی و انّهما لم یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض؛ در صحیح (مسلم) ثابت شده است که رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) در خطبه‌اش در غدیر خم فرمودند: «دو چیز نفیس و گران‌بها در میان شما می‌گذارم: کتاب خداوند متعال و عترت خود را، این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا اینکه در حوض بر من وارد شوند.»
و در دو کتاب دیگرش گفته است:
«قال شیخنا ابو عبد اللّه الذهبی: و هذا حدیث صحیح؛ استاد ما ابوعبدالله ذهبی گفته است: «این حدیث صحیح است.»

و شیخ ناصر‌الدین البانی وهّابی به صححیح بودن این حدیث شهادت داده است.

۵.۱.۱ - دلالت حدیث ثقلین بر مرجعیت علمی اهل‌بیت

دلالت این حدیث بر مرجعیت علمی اهل‌بیت واضح و روشن است؛ چون تمسک به اهل‌بیت با تمسک به کتاب خدا مقرون گشته است، پس همان‌طور که قرآن کریم به عنوان مرجع علمی برای هدایت مردم از گمراهی می‌باشد، تمسک به اهل‌بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) نیز موجب رهایی از گمراهی می‌شود؛ و معلوم است که تمسک به اهل‌بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) و متابعت نمودن آنها و اطاعت دستوراتشان فقط با اعتقاد به امامت آنها و اقتدا نمودن به آنها به عنوان ائمه مسلمین، سازگار است.
عده‌ای از علمای اهل‌سنت نیز با توجه به مقرون بودن تمسک به عترت با تمسک به قرآن کریم در این حدیث شریف، تمسک به اهل‌بیت را، عمل به دستورات آنها (که در آن علم و هدایت است) می‌دانند که این هم فقط با اعتقاد به امامت آنها و مرجع علمی دانستن آنها ممکن و میسر است.
در اینجا به عنوان نمونه، کلام چند تن از آنها را می‌آوریم:
«الا یری انه صلی الله علیه وسلم قرنهم بکتاب الله فی کون التمسک بهما منقذا من الضلالة ولا معنی للتمسک بالکتاب الا الاخذ بما فیه من العلم والهدایة فکذا فی العترة؛ آیا نمی‌بیند که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله)، عترت را با کتاب خداوند در تمسک به آن دو در نجات از گمراهی مقرون دانسته است و هیچ معنایی برای تمسک به کتاب خداوند نیست مگر عمل کردن به انچه که در آن است از علم و هدایت پس همینطور است درباره عترت.»

ملا علی قاری در کتاب «مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح» گفته «ابن‌الملک» را در این زمینه آورده است:
«وقال ابن الملک: التمسک بالکتاب العمل بما فیه، وهوالائتمار باوامر الله والانتهاء بنواهیه. ومعنی التمسک بالعترة محبتهم والاهتداء بهدیهم وسیرتهم؛ و ابن‌ملک گفته است: تمسک به کتاب خداوند، عمل نمودن به آنچه که در آن است و آن پذیرش دستورات خداوند و دوری از نهی‌های خداوند است و معنای تمسک به عترت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) محبت نمودن به آنها و هدایت یافتن به راهنمایی و سیره وروش آنها است.»

مناوی نیز گفته است:
«زاد فی روایة (کهاتین) واشار باصبعیه وفی هذا مع قوله اولا انی تارک فیکم تلویح بل تصریح بانهما کتوامین خلفهما ووصی امته بحسن معاملتهما وایثار حقهما علی انفسهم واستمساک بهما فی الدین؛ در یک روایتی دیگر، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) این زیادی است که آن حضرت فرموده‌اند: مثل این دو (و با دو انگشت وسطی و سبابه خودشان اشاره کردند) یعنی اینکه همیشه با هم هستند و در این کلام و در فرمایش آن حضرت که فرمودند: من دو چیز در بین شما می‌گذارم اشاره‌ای بلکه تصریحی است بر اینکه این دو مثل دو همزاد هستند که بعد از خودشان آنها را به جا گذاشته است و امت خود را به رفتار نیکویی با آنها و مقدم داشتن حق آن دو بر خودشان و تمسک جستن به آن دو در دین، وصیت کرده است.»

۵.۲ - اهل‌بیت مرجع حل اختلاف بعد از پیامبر

رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بارها اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) و در رأس آن علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) را به عنوان مرجع حل اختلاف امت خود معرفی کرده است.
حاکم نیشابوری آن را در کتاب «مستدرک» آورده است، و آن را بنابر شرط شیخین (بخاری و مسلم) صحیح دانسته است:
«(حدثنا) عبدان بن یزید بن یعقوب الدقاق من اصل کتابه ثنا ابراهیم بن الحسین بن دیزیل ثنا ابو نعیم ضرار بن صرد ثنا معتمر بن سلیمان قال سمعت ابی یذکر عن الحسن عن انس بن مالک رضی الله عنه ان النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قال: انت تبین لامتی ما اختلفوا فیه بعدی. هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه؛ انس بن مالک روایت کرده است که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به علی (علیه‌السّلام) فرمودند: تو بیان می‌کنی برای امت من در آنچه که اختلاف کنند.»
ابن‌عساکر؛ متقی‌هندی؛ احمد بن عبد‌الله اصبهانی؛ خوارزمی و قندوزی نیز این روایت را آورده‌اند.

و در روایت دیگر نقل می‌کند:
«حدثنا مکرم بن احمد القاضی ثنا احمد بن علی الابار ثنا اسحاق بن سعید بن ارکون الدمشقی ثنا خلید بن دعلج ابو عمرو السدوسی اظنه عن قتادة عن عطاء عن بن عباس رضی الله عنهما قال قال رسول الله صلی الله علیه وسلم النجوم امان لاهل الارض من الغرق واهل‌بیتی امان لامتی من الاختلاف فاذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابلیس هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.»
روشن و واضح است که، در اختلافات عادی بین مردم مسلمان مثل اختلافات مالی و... افراد بسیاری می‌توانند به عنوان مرجع حل اختلاف باشند؛ اما هر کسی نمی‌تواند، مرجع حل اختلافات علمی در بین امت اسلامی باشد؛ یعنی هرکسی نمی‌تواند در اختلافی که بین علمای اسلام در یک مساله علمی پیش آمده است، داوری و اظهار نظر نماید؛ بلکه باید این شخص دارای علم زیادی باشد که خداوند متعال از طریق پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم) به او داده باشد و همه ما می‌دانیم که امیرالمؤمنین و ائمه معصومین (علیهم‌اسلام)، اعلم افراد این امت درزمان خود بوده‌اند چون که همتای قران کریم معرفی شده‌اند و امیر المؤمنن (علیه‌السّلام) به اعتراف صحابه پیامبر اعلم الناس و باب مدینه العلم بوده است؛ همچنان‌که از عایشه و ابن‌عباس (رضی‌الله‌عنه) نقل شده است و روایاتش در مبحث بعدی (مبحث مرجعیت علمی امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) از زبان صحابه و تابعین) می‌آید.

۵.۳ - علی دروازه شهر علم

«عن ابن‌عباس قال قال رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم: «انا مدینة العلم وعلی بابها فمن اراد العلم فلیاته من بابه؛ ابن‌عباس گفته است که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) فرمودند: من شهر علم هستم و علی (علیه‌السّلام) دروازه آن، هرکس علم می‌خواهد باید از دروازه آن وارد شود.»
حاکم نیشابوری نیز این حدیث را از اعمش نقل کرده است و آن را صحیح دانسته و گفته است:
«هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه؛ این حدیث صحیح الاسناد است ولی شیخین (بخاری و مسلم) آن رانیاورده‌اند.»

و همچنین حاکم نیشابوری همین حدیث را با سند دیگر از ابن‌عباس نقل کرده و گفته است:
«ولهذا الحدیث شاهد من حدیث سفیان الثوری باسناد صحیح؛ برای این حدیث، شاهدی از حدیث سفیان ثوری باسند صحیح است.»
ابن‌حجر عسقلانی گفته است:
«وهذا الحدیث له طرق کثیرة فی مستدرک الحاکم، اقل احوالها ان یکون للحدیث اصل، فلا ینبغی ان یطلق علیه بالوضع؛ در مستدرک حاکم برای این حدیث، سندهای زیادی است که کمترین حالات آنها این است که برای این حدیث اصل است؛ پس سزوار نیست که آن را جعلی بدانیم.»

۵.۴ - تحلیل این روایت

دروازه شهر علم بودن به معنای این است که هرکسی می‌خواهد از علوم شهر علم (رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) استفاده‌ای ببرد، باید از دروازه آن شهر عبور کند و این به معنای معرفی امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) به‌عنوان تنها مرجع علمی در امت اسلامی است؛ چون طبق این حدیث هر کسی که می‌خواهد به فرمایشات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دسترسی پیدا کند باید به امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) مراجعه کند و پس از آن حضرت نیز امامان معصوم (علیهم‌السّلام) که علم خویش را از امیرمومنان علی (علیه‌السّلام) گرفته‌اند، واسطه بین ما و باب مدینة العلم هستند.


عده‌ای از صحابه نیز در بیانات خود علی (علیه‌السّلام) را داناترین مردم و صحابه دانسته‌اند و این نیز به معنای مرجع علمی یودن آن حضرت است؛ چون عقلا رجوع افراد عادی را به داناترین مردم تحسین می‌کنند. در اینجا گفتار عده‌ای از صحابه در این باره می‌آید:

۶.۱ - مرجعیت علمی امیرمؤمنان از زبان عائشه

بخاری در تاریخ خود به نقل از عائشه می‌نویسد:
«علی اعلم الناس بالسنّة؛ علی داناترین مردم به سنت پیامبر است.»

مرجع علمی بودن داناترین مردم به سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برای امت اسلامی نباید جای هیچ‌گونه انکاری باشد.

۶.۲ - ابن‌عباس

بزرگان اهل سنت از ابن‌عباس نقل کرده‌اند:
«لقد اعطی علی تسعة اعشار العلم و ایم الله لقد شارکهم فی العشر العاشر؛ به علی (علیه‌السّلام) نه دهم از علم عطا شده است و به خدا قسم در یک دهم از ده تا نیز با بقیه مردم شریک است.»
وقتی که شخصیتی مثل ابن‌عباس که او را «حبر الامة» نامیده‌اند، بگوید: به حضرت علی (علیه‌السّلام) نه دهم از علم عطا شده است و به خدا قسم در یک دهم از ده تا نیز با بقیه مردم شریک است، مرجعیّت علمی حضرت علی (علیه‌السّلام) باید مورد اعتراف همه باشد.
و همچنین قول دیگری از ابن‌عباس:
«اذا ثبت لنا الشئ عن علی لم نعدل عنه الی غیره؛ هرگاه چیزی بر ما توسط علی (علیه‌السّلام) ثابت می‌شد در آن چیز به دیگران مراجعه نمی‌کردیم.»
معنای عدول نکردن شخصیتی مثل ابن‌عباس (حبر الامة) در فهم یک مساله از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) به دیگران، بیانگر مرجع علمی بودن حضرت علی در نزد صحابه است.
همچنین ابن‌عباس که به عنوان مشهورترین مفسر قرآن در بین صحابه شناخته شده است، می‌گوید:
«فاما صدر المفسرین والمؤید فیهم فعلی بن ابی طالب رضی الله عنه ویتلوه عبدالله بن عباس وهو تجرد للامر وکمله وتبعه العلماء علیه کمجاهد وسعید بن جبیر وغیرهما والمحفوظ عنه فی ذلک اکثر من المحفوظ عن علی وقال ابن‌عباس: ما اخذت من تفسیر القرآن فعن علی بن ابی طالب؛ بزرگ مفسران، و کسی که در این راه، مورد تأیید خداوند بود، علی بن ابی‌طالب است، و پس از او عبدالله بن عباس است، که تنها تخصصش تفسیر بود و آن را کامل کرد، و علما نیز از او تبعیت کرده‌اند، مثل مجاهد و سعید بن جبیر، و روایاتی که از ابن‌عباس در باره تفسیر آمده است، از علی بیشتر است؛ ولی ابن‌عباس گفته است، هر آنچه از تفسیر قرآن گرفتم از علی بن ابی طالب بود!»

۶.۳ - سعید بن مسیب

از سعید بن مسیب نقل شده است که می‌گفت:
«لم یکن احد من الصحابة یقول «سلونی» الاّ علیّ؛ هیچ یک از صحابه نگفتند «از من بپرسید مگر علی (علیه‌السلام).»
البته در بعضی از منابع، این گفته سعید بن مسیب با جمله «لم یکن احد من الناس یقول: سلونی الاّ علیّ» آمده است.
هیچ یک از مردم نگفتند که: «بپرسید از من مگر علی (علیه‌السلام).»
این گفته سعید بن مصیب نیز گویای آن است که هیچ‌کدام از صحابه دیگر نمی‌توانستند به عنوان مرجع علمی برای امت اسلامی بعد از رحلت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) باشند.

۶.۴ - عمر

بسیاری از بزرگان اهل سنت نوشته‌اند:
«کان عمر یتعوذّ باللّه من معضلة لیس فیها ابو حسن؛ عمر به خدا پناه می‌برد از مشکلی که در آن ابوالحسن علی (علیه‌السّلام) نبود.»

و این گفتار از عمر مشهور است که:
«لولا علی لهلک عمر؛ اگر علی (علیه‌السّلام) نبود حتماً عمر از بین می‌رفت.»

با این‌که اهل سنت، عمر را شخصی عالم به سنت رسول الله می‌دانند، اما از این جمله عمر مشخص می‌شود که وی نیز درحل بیشتر مشکلات محتاج علم علی (علیه‌السّلام) بوده است، همان علمی که رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) به امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) آموخته بودند، و دیگران از آن بی‌بهره بودند.
روشن و واضح است که مرجع علمی بودن برای امت، برای کسی سزاوار است که هیچ وقت محتاج دیگران نبوده باشد و دیگران در حل مشکلات به او می‌بردند.

۶.۵ - بزرگان صحابه

رجوع بزرگان صحابه به نظرات علی (علیه‌السّلام) مثل محیی‌الدین نووی که در تهذیب الاسماء می‌نویسد:
«وسؤال کبار الصحابة ورجوعهم الی فتاویه واقواله فی المواطن الکثیرة والمسائل المعضلات، مشهور؛ سؤال نمودن بزرگان صحابه و رجوع آنها به نظرات و اقوال علی (علیه‌السّلام) در جایگاهای متعدد و مسائل مشکل، مشهور است.»

۶.۶ - حفظ شریعت

تمام شرایع گذشته بعد از رحلت پیامبران خود دست‌خوش تحریف گردیدند؛ ولی شریعت پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که شریعت جاودانه است باید از هر‌گونه تحریف مصون باشد. رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در حیات شریف‌شان، نگران هر‌گونه تحریف دین بودند و می‌فرمودند:
«من کذب علیّ متعمداً فلیتبوا مقعده من النار؛ هر کس بر من از روی عمد دروغ ببندد پس باید که جایگاهش را در آتش ببیند.»
این روایت را احمد بن حنبل و ذهبی آورده‌اند.
به همین سبب رسول گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در زمان حیات خویش تمام تلاش را برای حفظ دین به کار گرفتند و بعد از آن حضرت نیز باید شخصیت‌هایی باشند مثل پیامبر بزرگوار اسلام و معصوم باشند تا بتوانند مانع از انحراف و اعوجاج دیگران باشند؛ و در صورت عدم عصمت، دلیلی برای اعتماد سایر مسلمانان به آنان وجود ندارد؛ زیرا آنان نیز افرادی مانند سایر امت به حساب می‌آیند! چون که احتمال خلاف در هر یک از دستورات آنها را خواهند داد و معلوم و واضح است که صحابه معصوم نیستند و از طرف خداوند هم برای هدایت مردم انتخاب نشده‌اند و پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نفرموده است:«انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله واصحابی.»

ولی نبی مکرم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برای بعد از خودشان اهل‌بیت خود را برای هدایت امت خویش و حفظ شریعت معرفی کرده‌اند:
ابن‌حجر هیثمی در الصواعق المحرقه و محب‌الدین طبری در ذخائر العقبی و قندوزی حنفی در ینابیع المودة از عمر نقل کرده‌اند که رسول خدا فرموده‌اند:
«ان النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قال: «فی کلّ خلف من امتی عدول من اهل‌بیتی، یَنفُون عن هذا الدین تحریف الغالین، وانتحال المبطلین، وتاویل الجاهلین؛ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) فرمودند: در هر نسل از امت من اشخاص عادلی از اهل‌بیت من هستند که تحریف گمراهان و گزافه‌گویی اشخاص باطل و تأویل افراد جاهل را از این دین نفی می‌کنند.»

شبیه همین را نیز ابو‌جعفر اسکافی آورده است:
«وعنه یؤثر صلی الله علیه و سلم انّه قال: «یحمل هذا العلم من کلّ خلف من اهل‌بیتی عدوله، ینفون عنه تحریف الغالین، وانتحال المبطلین، وتاویل الجاهلین؛ از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) رسیده است که آن حضرت فرمودند: حاملین علم در هر نسل از امت من اشخاص عادل از اهل‌بیت من هستند که تحریف گمراهان و گزافه‌گویی اشخاص باطل و تأویل افراد جاهل را از این دین نفی می‌کنند.»

۶.۷ - بسط عدالت

عدالت گستری در امت اسلام بعد از نبی مکرم اسلام، باید توسط حاکمانی باشد که عدالت را محور اساسی برنامه حکومت خود قرار می‌دهند و هیچ گاه گروهی از مسلمانان را بر گروهی دیگر و عرب را بر عجم ترجیح ندهد؛ و بین آنها تبعیض قائل نشود و حتی به برادر خودش هم بیش از سایر مسلمین از بیت المال مسلمانان ندهد.
در حکومت اسلامی بیعت مردم چه نقشی دارد؟
تمامی این شؤنات و وظائف امام که اشاره شد، جز بسط عدالت، در دوران خلافت خلفاء ثلاثه بر وجود مقدس حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) مترتب بود؛ اما بسط عدالت در سایه حکومت، مشروط به ایجاد زمینه و خواست مردم بود که بعد از کشته شدن عثمان فراهم گردید؛ چون تعیین امام، از طرف خداوند و بودن نص پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به تنهایی در تحقق هدف بسط عدالت کافی نمی‌باشد. زیرا خداوند متعال می‌فرماید:
«ناِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ؛ خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آن‌که آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند.»
بدیهی است که حاکم اسلامی منصوب از طرف خدا، در صورتی می‌تواند حکومت حق تشکیل دهد که جامعه‌پذیرای آن باشد، و زمینه تشکیل حکومت فراهم شده باشد، همان‌طوری که رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در مدتی که مکه بود اقدام به تشکیل حکومت نکرد؛ ولی وقتی که به مدینه تشریف آورد با اعلام آمادگی مردم و فراهم شدن زمینه بسط عدالت، اقدام به تشکیل حکومت نمود.
بنابراین امام منصوب از جانب خداوند، امام است؛ چه مردم بخواهند و یا نخواهند و شرایط تشکیل حکومت برای او فراهم باشد یا نباشد.
حضرت علی (علیه‌السلام) در (نهج‌البلاغه) و غیر آن، صریحاً خودشان را بر حق می‌داند و دیگران را برای امامت شایسته نمی‌داند، به عنوان نمونه در خطبه دوم از نهج‌البلاغه می‌فرمایند:
«لَا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) مِنْ هَذِهِ الْاُمَّةِ اَحَدٌ وَ لَا یُسَوَّی بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ اَبَداً هُمْ اَسَاسُ الدِّینِ وَ عِمَادُ الْیَقِینِ اِلَیْهِمْ یَفِی ءُ الْغَالِی وَ بِهِمْ یُلحَق التَّالِی وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَایَةِ وَ فِیهِمُ الْوَصِیَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ. الْآنَ اِذْ رَجَعَ الْحَقُّ اِلَی اَهْلِهِ وَ نُقِلَ اِلَی مُنْتَقَلِهِ؛ احدی از این امت را با آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مقایسه نتوان کرد آنان که ریزه‌خوار خوان نعمت آل‌محمدند با آنها برابر نخواهند بود. آنها اساس دینند و ارکان یقین غلو کننده باید به سوی آنان بازگردد، و عقب مانده باید به آنان ملحق شود. ویژگی‌های ولایت و حکومت از آن آنها است، و وصیت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و وراثت او در میان آنان هم اکنون حق به اهلش برگشته و دوباره به جائی که از آنجا منتقل شده بود باز گردیده است.»

این خطبه آن قدر صراحت در حقانیت امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) دارد که ابن ابی‌الحدید معتزلی هم نتواسته آن را انکار کند و فقط شایستگی آن حضرت برای خلافت را توجیه نموده است که این شایستگی به افضلیت است، و به لحاظ نص نمی‌باشد:

«ثم ذکر (علیه‌السّلام) ان الحق رجع الآن الی اهله، وهذا یقتضی ان یکون فیما قبل فی غیر اهله، ونحن نتاول ذلک علی غیر ما تذکره الامامیة، ونقول: انه (علیه‌السّلام) کان اولی بالامر واحق، لا علی وجه النص، بل علی وجه الافضلیة، فانه افضل البشر بعد رسول الله، واحق بالخلافة من جمیع المسلمین، لکنه ترک حقه لما علمه من المصلحة، وما تفرس فیه هو والمسلمون من اضطراب الاسلام، وانتشار الکلمة، لحسد العرب له، وضغنهم علیه. وجائز لمن کان اولی بشیء فترکه ثم استرجعه ان یقول: قد رجع الامر الی اهله»
«سپس علی (علیه‌السّلام) فرموده است: اینک حق به اهل آن بازگشته و رسیده است. اقتضای این سخن چنین است که حق پیش از آن در کسانی بود که اهل آن نبوده‌اند. ما این موضوع را به چیز دیگری غیر از آنچه شیعیان تاویل می‌کنند تاویل کرده و می‌گوییم: علی (علیه‌السّلام) برای خلافت شایسته‌تر بوده است، ولی نه از لحاظ نص، بلکه از لحاظ افضلیت، که او پس از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) افضل افراد بشر و از همه مسلمانان برای خلافت سزاوارتر است، و لیکن خودش با توجه به مصلحتی که آنرا می‌دانسته است و فهم صحیحی که خودش و مسلمانان داشته‌اند (که ممکن است به سبب حسادت و کینه اعراب نسبت به او اساس اسلام مضطرب و اختلاف نظر پیدا شود) این حق خود را ترک فرموده است؛ و جایز است کسی که به چیزی شایسته‌تر است و آنرا به‌طور موقت ترک می‌کند، چون آنرا می‌گیرد، بگوید که اکنون حق به اهل آن برگشته است.»


بر این خطبه شبهاتی وارد شده است که عبارتند از:
اول: عدم پذیرش خلافت توسط امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) در ابتدای خلافت.
دوم: منافات رد حکومت مشروط با آیه:
«وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ اِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ ُ مِن اَمْرِهِمْ؛ هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر کس نافرمانی خدا و رسولش را کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است.»
سوم: چرا علی (علیه‌السّلام) برای قبول خلافت پیش شرط تعیین می‌کند؟
چهارم: آیا عدم پذیرش خلافت توسط امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) نوعی فرار از مسؤلیت نمی‌باشد؟

۷.۱ - عدم پذیرش خلافت توسط علی

یکی از شبهات اساسی که وهابی‌ها بر این خطبه نموده‌اند این است که چرا امام (علیه‌السّلام) در ابتدای خلافت ظاهری خودشان از پذیرش خلافت امتناع فرمودند؟ با این که امامت را امری انتصابی می‌دانید و نپذیرفتن آن مخالفت با دستور خداوند محسوب می‌شود.

۷.۱.۱ - تحولات نادرست دوران خلفا

تحولات نادرست دوران خلفا یکی از علتهای نپذیرفتن خلافت توسط امام علی بود:
نپذیرفتن خلافت توسط امام علی در واقع کنایه به کسانی است که قبل از آنکه به سراغ حضرت بیایند، سراغ سه خلیفه قبل رفته بودند!
در حقیقت حضرت می‌فرمایند شما که قبل از من به سراغ دیگران رفتید، حال نیز به سراغ دیگران بروید! چطور، تا به حال که ممکن بود خلافت اسلامی به راحتی صورت گیرد و دین در جای خود مستقر شود به سراغ من نیامدید؛ اما اکنون به سراغ من آمده و طالب خلافت من هستید!
اگر شبهه کننده تحولات نادرست دوران خلفای سه‌گانه را مطالعه می‌کرد هرگز این شبهه را نمی‌کرد و می‌دانست که نپذیرفتن خلافت در آن روز، دلیل بر این نیست که امامت آن حضرت، منصوص نبوده است؛ بلکه بدین سبب است که شرایط دوران حکومت اسلامی زمان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به کلی دگرگون شده بود و ظرفیت و آمادگی برای پذیرفتن روش علوی و عدالت او از بین رفته بود؛ چنان‌که در ادامه همین خطبه می‌فرماید: «فانا مستقبلون امراً له وجوه و الوان.»

این سخن را حضرت در زمانی فرمود که جامعه اسلامی با بحران‌هایی روبرو بود؛ تحولات و دگرگونی‌هایی که در دوران عثمان به وجود آمد امت را با دشواری‌های جدی روبرو کرد؛ لذا حضرت فرمود:
«ما باماجراهایی هستیم که چهره‌های گوناگونی دارد... بدانید اگر من درخواست شما را پذیرا باشم با شما آن‌گونه که خود می‌دانم رفتار خواهم کرد و به حرف ملامت‌گرها و این و آن گوش نمی‌دهم.»
امام (علیه‌السّلام) به خوبی می‌دانست که مردم مسلمان در زمان خلفا مخصوصاً در زمان خلیفه سوم از اسلام راستین فاصله گرفته بودند. تقسیم دلخواه پستها و مناصب حکومت اسلامی و بذل و بخشش غیر عادلانه و طبق امیال شخصی بیت المال که در زمان خلیفه سوم به اوج خود رسیده بود، مردم را چنین عادت داده بود که اگر کسی می‌خواست سنت پیامبر را دقیقاً اجرا کند با مخالفت‌های شدیدی روبرو می‌شد و حوادث بعدی (مخالفت ناکثین و قاسطین و مارقین) هم درست بودن پیش بینی امام (علیه‌السّلام) را کاملا اثبات کرد؛ لذا هنگامی که مردم می‌خواستند با آن حضرت بیعت کنند به عنوان اعلام خطر فرمود:
«مرا رها کنید زیرا شما طاقت تحمل اجرای حق و عدالت مرا ندارید.»

این فرمایش امام (علیه‌السّلام) زمانی برای ما کاملاً واضح می‌شود که موقعیت تاریخی آن زمان را به خوبی درک کنیم و بدانیم که بعد از قتل عثمان، کسانی از صحابه و تابعین که جهت بیعت با امام اجتماع کرده بودند، می‌کوشیدند نظیر بیعت با خلفای پیشین، با آن حضرت بیعت کنند، خلیفه در چنین جایگاهی، مشروعیّت خلافتش را از بیعت مردم می‌گیرد و این‌گونه خلافت، غیر از امامت الهی است که به واسطه تصریح پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) در موارد متعدد (مثل «یوم‌الدار» و «غدیر خم» و...) بر امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) ثابت شده است؛ زیرا بیعت‌کنندگان در چنان شرایطی که پیش آمده بود فقط به فکر نصب خلیفه بودند، بدون اینکه توجهی به امامت مورد نصّ الهی برای امام علی داشته باشند و حضرت بخواهد خود را از قبول آن کنار بکشد و یا در قبول کردن و یا قبول نکردن آن خود را با اختیار ببیند.
جامعه پس ازحکومت خلفای سه‌گانه آمادگی چنین روشی را نداشتند. همچنان‌که مردم شهر مکه هم سیزده سال قبل از هجرت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، آمادگی حکومت اسلامی را نداشتند، به‌طوری که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در شهر مکه حکومت اسلامی را تشکیل ندادند.
نکته دیگر این که احادیث نیز (خواه از پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یااهل‌بیت ایشان باشد) از محکم و متشابه برخوردار می‌باشد از این‌رو بر فرضی که برخی از گفتار حضرت علی (علیه‌السّلام) به خاطر متشابه بودن بر مدعای شبهه کننده دلالت نماید، اگر شبهه کننده در گفتار خلفا و یا صحابه که اهل‌سنت تمام آنان راعادل می‌دانند، ناسازگاری یافت چه می‌کند؟ و مخالفت‌های صحابه را بابزرگ صحابه (حضرت علی (علیه السلام) چگونه توجیه می‌کند؟

در بسیاری از خطبه‌های نهج البلاغه می‌بینیم که امام (علیه‌السّلام) با صراحت امامت را حق خود می‌داند و دیگران را برای آن شایسته نمی‌داند که به یک مورد از آنها قبلا اشاره شد و چند مورد دیگر نیز در اینجا آورده می‌شود:

۷.۱.۱.۱ - در خطبه سوم

در خطبه سوم (شقشقیّه) می‌فرمایند:
«اَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَاِنَّهُ لَیَعْلَمُ اَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَلَا یَرْقَی اِلَیَّ الطَّیْر...؛ آگاه باشید به خدا سوگند ابا‌بکر، جامه خلافت را به زور بر تن کرد، در حالی که می‌دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می‌کند. او می‌دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز‌ اندیشه‌ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد.»

۷.۱.۱.۲ - خطبه ۱۴۴

در خطبه (۱۴۴) می‌فرمایند:
«اِنَّ الْاَئِمَّةَ مِنْ قُرَیْشٍ غُرِسُوا فِی هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِم لَا تَصْلُحُ عَلَی سِوَا وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَیْرِهِمْ...؛ همانا امامان همه از قریش بوده که درخت آن را در خاندان بنی‌هاشم کاشته‌اند، مقام ولایت و امامت در خور دیگران نیست، و دیگر مدعیّان زمام‌داری، شایستگی آن را ندارند.»

۷.۱.۱.۳ - نامه ۳۶

در نامه (۳۶) می‌فرمایند:
«... فدَعْ عَنْکَ قُرَیْشاً وَ تَرْکَاضَهُمْ فِی الضَّلَالِ وَ تَجْوَالَهُمْ فِی الشِّقَاقِ وَ جِمَاحَهُمْ فِی التِّیهِ فَاِنَّهُمْ قَدْ اَجْمَعُوا عَلَی حَرْبِی کَاِجْمَاعِهِمْ عَلَی حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قَبْلِی فَجَزَتْ قُرَیْشاً عَنِّی الْجَوَازِی فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ سَلَبُونِی سُلْطَانَ ابْنِ اُمِّی...؛ ای برادر، قریش را بگذار تا در گمراهی بتازند، و در جدایی سرگردان باشند، و با سرکشی و دشمنی زندگی کنند. همانا آنان در جنگ با من متّحد شدند آنگونه که پیش از من در نبرد با رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) هماهنگ بودند، خدا قریش را به کیفر زشتی‌هایشان عذاب کند، آنها پیوند خویشاوندی مرا بریدند، و حکومت فرزند مادرم (پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) را از من ربودند.»

۷.۱.۱.۴ - حکمت ۲۲

در حکمت (۲۲) می‌فرمایند:
«وَ قَالَ (علیه‌السّلام) لَنَا حَقٌّ فَاِنْ اُعْطِینَاهُ وَ اِلَّا رَکِبْنَا اَعْجَازَ الْاِبِلِ وَ اِنْ طَالَ السُّرَی؛ و درود خدا بر او، فرمود: ما را حقّی است اگر به ما داده شود، و گرنه بر پشت شتران سوار شویم و برای گرفتن آن برانیم هر چند شب روی به طول انجامد.»

۷.۱.۱.۵ - نامه ۶۲

۴در نامه (۶۲)می‌فرمایند:
که نامه آن حضرت به مردم مصر می‌باشد که توسط مالک اشتر (رحمة‌الله‌علیه)، موقعی که او را فرمانروای مصر کرد، فرستاد.
«اَمَّا بَعْدُ فَاِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ مُهَیْمِناً عَلَی الْمُرْسَلِینَ فَلَمَّا مَضَی (علیه‌السّلام) تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْاَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَی فِی رُوعِی وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی اَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْاَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عَنْ اهل‌بیتهِ وَ لَا اَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِی اِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَی فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ فَاَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّی رَاَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْاِسْلَامِ یَدْعُونَ اِلَی مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)...»
«پس از یاد خدا و درود، خداوند سبحان محمّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) را فرستاد تا بیم دهنده جهانیان، و گواه پیامبران پیش از خود باشد. آنگاه که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) به سوی خدا رفت، مسلمانان پس از وی در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا نه در فکرم می‌گذشت، و نه در خاطرم می‌آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) از اهل‌بیت او بگرداند، یا مرا پس از وی از عهده دار شدن حکومت باز دارد، تنها چیزی که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوی فلان شخص بود که با او بیعت کردند. من دست باز کشیدم، تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام باز گشته، می‌خواهند دین محمّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) را نابود سازند...»

ابن ابی‌الحدید نیز در ترجمه لغات همین نامه نهج البلاغه، بر امتناع نمودن امام (علیه‌السّلام) از بیعت با ابو‌بکر تصریح نموده است، وی در ترجمه و شرح لغات این‌ نامه آورده است:
«قوله: فامسکت یدی، ‌ای امتنعت عن بیعته، حتی رایت راجعة الناس؛ فرمایش امام (علیه‌السّلام) که فرموده‌اند: من دست باز کشیدم، یعنی اینکه از بیعت نمودن امتناع نمودم تا اینکه دیدم که مردم از دین بر می‌گردند.»

ابن ابی‌الحدید در شرح خطبه ۱۷۲ و ۲۱۷ از نهج البلاغه هم این کلمات امام (علیه‌السّلام) را آورده است.

و ابن‌قتیبه دینوری نیز همین مطلب را آورده است.
نکته قابل توجه بعدی این‌که: در روایات‌فراوانی همراه با تأیید وقایع و حوادث تاریخی، نص بر امامت علی (علیه‌السّلام) وجود دارد و در صورتی که شخصی در ظاهر این روایات تعارضی را ببیند، در این تعارض، روایاتی پذیرفته می‌شود که مشهور آن را پذیرفته باشند و روایات مخالف، بر اساس نظرمشهور توجیه می‌شود.
بنابراین اگر حضرت علی (علیه‌السلام) درابتدای حضور مردم برای بیعت، به سرعت آن را نپذیرفت و فرمود: «غیر مرا انتخاب کنید». این دلیل بر عدم منصوصیت نیست؛ بلکه آن حضرت با این گونه برخوردها می‌خواستند ناراحتی خود را از روش‌های غلط پیشین اعلان و نسبت به‌آینده پرفراز و نشیب هشدار داده و آنان را آماده کنند.
پر واضح است که بیعت مردم، موانع اجرای حکومت را از بین برده و زمینه تشکیل حکومت را مهیا می‌سازد، نه اینکه به حکومت حاکم اسلامی، مشروعیت ببخشد.
بعد از رسول گرامی (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حتی در دوران خلافت خلفای سه گانه، علی (علیه‌السلام)، همان امام منصوب از طرف پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به امر خداوند است و تنها فرد اولی به مردم از خود مردم است، و اگر در زمان خلفا، در مسیر یاری اسلام بپا می‌خیزد و برای نجات دین قیام می‌کند، به عنوان همکاری با خلفا نیست؛ بلکه به عنوان عمل به وظیفه در محدوده امکان، یا از باب دفع افسد به فاسد است که سخن آن حضرت؛ در نهج البلاغه، گویای این حقیقت است:
«... فَخَشِیتُ اِنْ لَمْ اَنْصُرِ الْاِسْلَامَ وَاَهْلَهُ اَنْ اَرَی فِیهِ ثَلْماً اَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ اَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی اِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ اَیَّامٍ قَلَائِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ اَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْاَحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ وَاطْمَاَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَهَ....؛ پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم، رخنه‌ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم، که مصیبت آن بر من سخت‌تر از رها کردن حکومت بر شماست، که کالای چند روزه دنیاست و به زودی ایّام آن می‌گذرد چنان‌که سراب ناپدید شود، یا چونان پاره‌های ابر که زود پراکنده می‌گردد. پس در میان آن آشوب و غوغا بپا خاستم تا آن که باطل از میان رفت، و دین استقرار یافته، و آرام شد.»

۷.۱.۲ - بدعت‌های گذشتگان

این خطبه را حضرت علی (علیه‌السّلام) زمانی فرموده‌اند که در اثر بدعت‌هایی که توسط خلفا انجام گرفته بود، مردم با اسلام واقعی فاصله گرفته بودند، و سنت حقیقی به فراموشی سپرده شده بود.
ما به چند مورد از بد عت‌های خلفا به صورت اختصار اشاره می‌کنیم:

۷.۱.۲.۱ - نماز تراویح

مانند نماز تراویح که طبق‌نقل بخاری، عمر صراحتاً آن را بدعت دانسته است:
«وَعَنْ بن شِهَابٍ عن عُرْوَةَ بن الزُّبَیْرِ عن عبد الرحمن بن عَبْدٍ القاریء اَنَّهُ قال خَرَجْتُ مع عُمَرَ بن الْخَطَّابِ رضی الله عنه لَیْلَةً فی رَمَضَانَ الی الْمَسْجِدِ فاذا الناس اَوْزَاعٌ مُتَفَرِّقُونَ یُصَلِّی الرَّجُلُ لِنَفْسِهِ وَیُصَلِّی الرَّجُلُ فَیُصَلِّی بِصَلَاتِهِ الرَّهْطُ فقال عُمَرُ انی اَرَی لو جَمَعْتُ هَؤُلَاءِ علی قَارِئٍ وَاحِدٍ لَکَانَ اَمْثَلَ ثُمَّ عَزَمَ فَجَمَعَهُمْ علی اُبَیِّ بن کَعْبٍ ثُمَّ خَرَجْتُ معه لَیْلَةً اُخْرَی وَالنَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلَاةِ قَارِئِهِمْ قال عُمَرُ نِعْمَ الْبِدْعَةُ هذه...؛ از عبد القاری روایت است که گفت: در شبی از ماه رمضان با عمر بن خطاب، به سوی مسجد رفتم؛ مردم به صورت جدا ازهم و متفرق نماز می‌خواندند؛ عمر گفت: اگر من بخواهم آنها را بر یک قاری (قرآن خوان) جمع کنم، بهتر خواهد بود؛ سپس تصمیم جدی گرفت و آنها را پشت سر ابی ابن‌کعب جمع کرد؛ سپس من با او در شب دیگری به مسجد رفتم و مردم را دیدم که پشت سر قاری (قرآن خوان) خود نماز (مستحبی) می‌خواندند، عمر گفت: این چه خوب بدعتی است!...»
و افراد دیگری نیز این روایت را آورده‌اند.
[۱۴۸] ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، تلخیص الحبیر فی احادیث الرافعی الکبیر، ج۲، ص۲۴.
[۱۵۰] نووی شافعی، یحیی بن شرف، شرح النووی علی صحیح مسلم، ج۶ ص۱۵۵، ناشر: دار احیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة الثانیة، ۱۳۹۲ هـ.
[۱۵۱] سیوطی، عبد‌الرحمن بن ابی بکر، شرح سنن النسائی، ج۳، ۱۸۹، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - لبنان.


با اینکه پیامبر گرامی فرموده بود:
«کلّ بدعة ضلالة؛ هر بدعتی گمراهی است.»

و آن حضرت فرموده بود:
«وکلّ ضلالة فی النار؛
[۱۵۵] ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۵۵۷، ناشر: دار الفکر - بیروت - ۱۴۰۱هـ.
و هر گمراهی در آتش است.»

۷.۱.۲.۲ - متعة الحج و متعة النساء

متعه حج و متعه نساء از دیدگاه قرآن و سنّت مشروع بود؛ ولی عمر از آنها نهی کرد؛ همان‌طوری که بخاری در صحیح خود در این باره آورده است:
«انْزِلَتْ آیَةُ الْمُتْعَةِ فی کِتَابِ اللَّهِ فَفَعَلْنَاهَا مع رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم ولم یُنْزَلْ قُرْآنٌ یُحَرِّمُهُ ولم یَنْهَ عنها حتی مَاتَ قال رَجُلٌ بِرَاْیِهِ ما شَاءَ؛ آیه متعه نازل شد در کتاب خدا و ما به همراه رسول الله به آن عمل می‌کردیم و آیه‌ای هم نازل نشد که آن را حرام کند یا از آن نهی کند تا این‌که حضرت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از دنیا رحلت کردند و یک مردی بنابر رأی و نظر خود هر چه را می‌خواست گفت.»

در نسخه‌ای از کتاب صحیح بخاری (چاپ انتشارات دار الفکر) آمده است که محمد بن اسماعیل بخاری گفته است که مقصود از «رجل» که در این روایت آمده است، خلیفه؛ عمر بن خطّاب است:
«... قال رجل برایه ما شاء قال محمد یقال انه عمر؛
[۱۵۸] بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۵، ص۱۵۸، کتاب التفسیر، باب «فمن تمتع بالعمرة الی الحج» البخاری، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، ۱۴۰۱ - ۱۹۸۱ م.
مردی بنابر رأی و نظر خود هر چه را می‌خواست گفت؛ محمد (محمد بن اسماعیل بخاری) می‌گوید: گفته شده است که آن مرد؛ عمر بوده است.»

ولی متأسفانه در برخی از نسخه‌های بخاری این عبارت حذف شده است؛ چنانچه ابن‌حجر عسقلانی نیز بر همین مطلب تصریح نموده است:
«وکان البخاری اشار بذلک الی روایة الجریری عن مطرف فقال فی آخره ارتای رجل برایه ما شاء یعنی عمر کذا فی الاصل؛ و گویا بخاری به آن اشاره کرده بود (یعنی اشاره کرده بود که منظور از «رجل» همان عمر بوده است.) در روایت جریری از مطرف و گفته بوده است که مقصود از مردی که بنابر رأی و نظر خود هر چه را می‌خواست گفت، عمر بوده است، در اصل نسخه صحیح بخاری این‌چنین بوده است.»

بدر‌الدین عینی، شارح دیگر صحیح بخاری نیز بر همین حذف نام عمر در نسخه‌هایی از صحیح بخاری تصریح کرده است:
«وحکی الحمیدی انه وقع فی البخاری فی روایة ابی رجاء عن عمران، قال البخاری: یقال: انه عمر، ‌ای الرجل الذی عناه عمران بن حصین؛ و حمیدی حکایت کرده است که در کتاب صحیح بخاری، در روایت ابو رجاء از عمران، بخاری گفته است: گفته می‌شود که آن مرد؛ عمر بوده است. یعنی مردی که مورد نظر عمران بن حصین بوده است.»

مسلم نیز در صحیح خود همین حدیث را آورده است.

و نیز آورده است:
«حدثنا محمد بن الْمُثَنَّی وبن بَشَّارٍ قال بن الْمُثَنَّی حدثنا محمد بن جَعْفَرٍ حدثنا شُعْبَةُ قال سمعت قَتَادَةَ یحدث عن ابی نَضْرَةَ قال کان بن عَبَّاسٍ یَاْمُرُ بِالْمُتْعَةِ وکان بن الزُّبَیْرِ یَنْهَی عنها قال فَذَکَرْتُ ذلک لِجَابِرِ بن عبد اللَّهِ فقال علی یَدَیَّ دَارَ الْحَدِیثُ تَمَتَّعْنَا مع رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فلما قام عُمَرُ قال اِنَّ اللَّهَ کان یُحِلُّ لِرَسُولِهِ ما شَاءَ بِمَا شَاءَ وَاِنَّ الْقُرْآنَ قد نَزَلَ مَنَازِلَهُ فَ) واتموا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ (کما اَمَرَکُمْ الله وَاَبِتُّوا نِکَاحَ هذه النِّسَاءِ فَلَنْ اُوتَی بِرَجُلٍ نَکَحَ امْرَاَةً الی اَجَلٍ الا رَجَمْتُهُ بِالْحِجَارَةِ»
«ابو‌نضره گفت که: ابن‌عباس به متعه دستور می‌داد و ابن‌زبیر از آن نهی می‌کرد، من این مطلب را (اختلاف آن دو) را به جابر بن عبدالله انصاری گفتم، پس گفت: در دست من است خانه (منبع) حدیث؛ ما متعه را در زمان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) انجام می‌دادیم ولی وقتی که عمر به حکومت رسید؛ گفت: خداوند برای پیامبرش هر چیزی را می‌خواست حلال کرد و قرآن هم در وقت خودش نازل شد و حج و عمره را تمام به جا آورید؛ همچنان‌که خداوند دستور داده است ولی نکاح این زن‌ها را رها کنید (متعه الحج را رها کنید) مردی را پیش من نمی‌آورند که متعه (در حج) را انجام داده باشد مگر این که او را سنگ‌سار می‌کنم.»

و در باره متعة النساء آورده است که حلال بوده است تا این‌که عمر از آن نهی کرد:
«حدثنی محمد بن رَافِعٍ حدثنا عبد الرَّزَّاقِ اخبرنا بن جُرَیْجٍ اخبرنی ابو الزُّبَیْرِ قال سمعت جَابِرَ بن عبد اللَّهِ یقول کنا نَسْتَمْتِعُ بِالْقَبْضَةِ من التَّمْرِ وَالدَّقِیقِ الْاَیَّامَ علی عَهْدِ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَاَبِی بَکْرٍ حتی نهی عنه عُمَرُ فی شَاْنِ عَمْرِو بن حُرَیْثٍ؛ ابو‌الزبیر می‌گوید: از جابر بن عبدالله انصاری شنیدم که می‌گفت: ما با یک مشت خرما و آرد متعه انجام می‌دادیم در زمان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) و زمان حکومت ابوبکر تا این که عمر ما را از متعه نساء نهی کرد برای قضیه عَمْرِو بن حُرَیْثٍ.»

و سرخسی از علمای بزرگ اهل‌سنت می‌گوید:
«وقد صحّ انّ عمر رضی الله عنه نهی الناس عن المتعة فقال متعتان کانتا علی عهد رسول الله صلی الله علیه وسلم وانا انهی الناس عنهما متعة النساء ومتعة الحج؛ این صحیح است که عمر، مردم را نهی کرد از متعه و گفت: که دو متعه بودند در زمان رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، من مردم را از آن دو نهی می‌کنم متعة النساء و متعة الحج.»

همچنین ابن‌قدامه و ابن‌حزم هم نهی عمر را به صورت یک امر مسلم و قطعی نقل نموده‌اند.

۷.۱.۲.۳ - جعل حدیث در باره ارث نگذاشتن پیامبران

ابو‌بکر، حضرت صدیقه طاهره (سلام‌اللّه‌علیها) را از ارث منع کرد به استناد حدیثی که به حضرت رسول اکرم نسبت داد که فرموده:
«انّا معاشر الانبیاء لا نورث؛ ما انبیاء چیزی را به ارث نمی‌گذاریم.»

در صحیح مسلم آمده است که امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) و عباس عموی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌سلم) ، ابوبکر را برای این‌که این کلمات را جعل کرده بود، دروغ‌گو و گناه‌کار و حیله‌گر و خیانت‌کار دانستند، عین عبارت مسلم در اینجا می‌آید:
«... ثُمَّ نَشَدَ عَبَّاسًا وَعَلِیًّا بِمِثْلِ ما نَشَدَ بِهِ الْقَوْمَ اَتَعْلَمَانِ ذلک قالا نعم قال فلما تُوُفِّیَ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم قال ابو بَکْرٍ انا وَلِیُّ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ من بن اَخِیکَ وَیَطْلُبُ هذا مِیرَاثَ امْرَاَتِهِ من اَبِیهَا فقال ابو بَکْرٍ قال رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم ما نُورَثُ ما ترکنا صَدَقَةٌ فَرَاَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا... .... سپس عمر عباس و علی (علیه‌السّلام) را قسم داد مانند آنچه که مردم را قسم داد (و گفت) که: آیا می‌دانید آن را؟ گفتند بله و گفت که: وقتی که رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) از دنیا رفت، ابوبکر گفت: من ولی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) هستم؛ پس یکی از شما دو نفر آمد تا میراث برادر‌زاده خود و دیگری ارث زن خود از پدرش را بخواهد؛ پس ابوبکر گفت: رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) فرموده است: ما پیامبران چیزی را به ارث نمی‌گذاریم و آنچه را بعد از خود باقی می‌گذاریم؛ صدقه است؛ پس شما دو نفر او را (ابو بکر) را دروغ‌گو و گنه‌کار وحیله‌گر (مکار) و خیانت‌کار دانستید...»

و این روایت را جز ابوبکر کسی دیگر از حضرت نقل نکرده و بزرگان حدیث اهل‌سنت، این حدیث را از منفردات وی شمرده‌اند؛ همانند ابو‌القاسم بغوی متوفای سنة ۳۱۷ و ابو‌بکر شافعی متوفای سنة ۳۵۴ و ابن‌عساکر متوفای سنة ۵۷۱ و سیوطی متوفای سنة ۹۱۱ و ابن‌حجر مکی متوفای سنة ۹۷۳ و متقی هندی متوفای سنة ۹۷۵.
سیوطی می‌نویسد:
«اخرج ابو القاسم البغوی و ابو بکر الشافعی فی فوائده و ابن‌عساکر عن عائشة قالت: اختلفوا فی میراثه (صلی‌الله‌علیه‌وسلم)، فما وجدوا عند احد فی ذلک علما. فقال ابو بکر: سمعت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) یقول: انا معاشر الانبیاء لا نورث؛
[۱۷۴] غزالی، محمد بن محمد، المستصفی فی علم الاصول، ج۱، ص۲۲۸، تحقیق: محمد عبد السلام عبد الشافی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۴۱۳، الطبعة: الاولی.
ابو القاسم بغوی و ابوبکر شافعی و در کتاب فوائدش و ابن‌عساکر از عایشه روایتی را آورده‌اند که وی گفته است: مردم در ارث پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) اختلاف کردند و در نزد هیچ کس در این باره علمی نیافتند، پس ابوبکر گفت که شنیدم از رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) که می‌فرمود: ما انبیاء چیزی را به ارث نمی‌گذاریم.»

این حدیث که از منفردات ابوبکر است؛ مخالف با نص قرآن مجید است که می‌فرماید:
«وورث سلیمان داود؛ حضرت سلیمان از داوود ارث برد.»
و به نقل از حضرت زکریا می‌فرماید:
«فهب لی من لدنک ولیّاً یرثنی ویرث من آل یعقوب؛ پس ببخش مرا از نزد خودت یک ولی (وارث) که از من ارث برد و از آل‌یعقوب ارث برد.»
و مخالف است با فرمایش حضرت زهرا (سلام‌اللّه‌علیها) که به ابوبکر فرمود:
«ابی اللّه یا ابن ابی قحافة ان ترث اباک ولا ارث ابی لقد جئت فریّاً؛ هر گز خداوند نمی‌پسند، ‌ای پسر ابو‌قحافه آیا تو از پدرت ارث ببری اما من از پدرم ارث نبرم؟ کار عجبب و زشت و تازه‌ای را آورده‌ای.»

و در مسند احمد آمده است:
«انّها قالت لابی بکر: انت ورثت رسول اللّه‌ام اهله؟ قال: بل اهله؛ حضرت فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) به ابوبکر فرمودند: آیا تو از رسول الله ارث می‌بری یا اهل‌بیت آن حضرت؟ ابو‌بکر گفت: بلکه اهل‌بیت آن حضرت.»

و حلبی از سبط ابن‌جوزی نقل کرده است که:
«وفی کلام سبط ابن‌الجوزی رحمه الله انه رضی الله تعالی عنه کتب لها بفدک ودخل علیه عمررضی الله تعالی عنه فقال ما هذا فقال کتاب کتبته فاطمه بمیراثها من ابیها فقال مماذا تنفق علی المسلمین وقد حار بتک العرب کما تری ثم احذ عمر الکتاب فشقه؛ در کلام ابن‌جوزی آمده است که ابو‌بکر برای حضرت فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) سند فدک را نوشت و در آن حال عمر بر وی وارد شد و گفت که این چیست؟ ابوبکر گفت: این نوشته‌ای است که آنرا نوشته‌ام برای ارث بردن فاطمه (سلام‌الله‌علیها) از پدرش، عمر گفت: چه چیز را بر مسلمانان خرج و انفاق می‌کنی در حالی که الآن عرب به جنگ با تو پرداخته است، همچنان‌که می‌بینی. سپس عمر آن نوشته راگرفت و پاره کرد.»

۷.۱.۲.۴ - تغییر سنت پیامبر

صدها تغییرات و بدعت‌های دیگر که بعد از رسول خدا انجام گرفت تا آنجایی که که امام شافعی در کتاب «الامّ» از وهب بن کیسان نقل می‌کند:
«کلّ سنن رسول الله قد غیّرت حتی الصلاة؛ همه سنت‌های رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تغییر پیدا کرد حتی نماز

و بخاری هم روایتی مثل همین را از زهری آورده است:
«حدثنا عَمْرُو بن زُرَارَةَ قال اخبرنا عبد الْوَاحِدِ بن وَاصِلٍ ابو عُبَیْدَةَ الْحَدَّادُ عن عُثْمَانَ بن ابی رَوَّادٍ اَخِی عبد الْعَزِیزِ قال سمعت الزُّهْرِیَّ یقول دَخَلْتُ علی اَنَسِ بن مَالِکٍ بِدِمَشْقَ وهو یَبْکِی فقلت ما یُبْکِیکَ فقال لَا اَعْرِفُ شیئا مِمَّا اَدْرَکْتُ الا هذه الصَّلَاةَ وَهَذِهِ الصَّلَاةُ قد ضُیِّعَتْ وقال بَکْرُ حدثنا محمد بن بَکْرٍ الْبُرْسَانِیُّ اخبرنا عُثْمَانُ بن ابی رَوَّادٍ نَحْوَهُ؛ از زهری روایت است که گفت: داخل شدم بر انس بن مالک در شهر دمشق در حالی که گریه می‌کرد، پس گفتم چرا تو گریه می‌کنی؟ پس گفت: نشناختم چیزی از از آنچه را که درک کردم مگر همین نماز را و همین نماز را هم ضایع شد. و بکر گفت: حدیث کرد ما را محمد بن بکر بُرْسانِی که خبر داد ما را عثمان بن ابی‌رواد مثل آن را.»

ابن‌ عبدالبر هم این را آورده است:
و بسیاری موارد دیگر از تغییرات و بدعت‌ها نشان می‌دهد که در اثر عدم آشنایی حاکمان جامعه به اسلام و عمل به خلاف سنت، نشانه‌های حقیقی اسلام از میان مردم رفته بود و قضیه به جایی رسیده بود که وقتی علی (علیه‌السّلام) نماز خواند، مردم گفتند: نماز علی (علیه‌السّلام) یاد آور نماز پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود.»
مسلم دراین باره با اسناد خودش از مطرف روایت کرده و گفته است:
«حدثنا یحیی بن یحیی وَخَلَفُ بن هِشَامٍ جمیعا عن حَمَّادٍ قال یحیی اخبرنا حَمَّادُ بن زَیْدٍ عن غَیْلَانَ عن مُطَرِّفٍ قال صَلَّیْتُ انا وَعِمْرَانُ بن حُصَیْنٍ خَلْفَ عَلِیِّ بن ابی طَالِبٍ فَکَانَ اذا سَجَدَ کَبَّرَ واذا رَفَعَ رَاْسَهُ کَبَّرَ واذا نَهَضَ من الرَّکْعَتَیْنِ کَبَّرَ فلما انْصَرَفْنَا من الصَّلَاةِ قال اَخَذَ عِمْرَانُ بِیَدِی ثُمَّ قال لقد صلی بِنَا هذا صَلَاةَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه وسلم او قال قد ذَکَّرَنِی هذا صَلَاةَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه وسلم»
«روایت از مطرف است که گفت: من و عمران بن حصین پشت سر علی ابن ابی طالب (علیه‌السّلام) نماز خواندیم، هنگامی که آن حضرت به سجده می‌رفت ویا سر از سجده بر می‌داشت و یا هر گاه که از دو رکعت فارغ می‌شد، تکبیر می‌گفت. وقتی که نماز را تمام کردیم، عمران بن حصین دست مرا گرفت و گفت: با این نماز، نماز پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) را خواندیم یا اینکه گفت: این نماز، نماز پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) را به یاد من آورد.»

و بخاری از عمران بن حصین روایت کرده که گفته است:
«صلّی مع علی بالبصرة فقال: ذکرنا هذا الرجل صلاة کنّا نصلیها مع رسول اللّه صلی الله علیه وسلم؛ نماز خواندیم با علی (علیه‌السّلام) در بصره، پس عمران بن حصین گفت: این مرد به یاد ما آورد نمازی را که با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) می‌خواندیم.»

و بخاری روایت دیگری هم از مطرف بن عبد اللّه آورده است که وی گفته است:
«صَلَّیْتُ خَلْفَ عَلِیِّ بن ابی طَالِبٍ رضی الله عنه انا وَعِمْرَانُ بن حُصَیْنٍ فَکَانَ اذا سَجَدَ کَبَّرَ واذا رَفَعَ رَاْسَهُ کَبَّرَ واذا نَهَضَ من الرَّکْعَتَیْنِ کَبَّرَ فلما قَضَی الصَّلَاةَ اَخَذَ بِیَدِی عِمْرَانُ بن حُصَیْنٍ فقال قد ذَکَّرَنِی هذا صَلَاةَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه وسلم او قال لقد صلی بِنَا صَلَاةَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه وسلم؛ مطرف بن عبدالله گوید: من و عمران بن حصین، پشت سر علی ابن ابی طالب (علیه‌السّلام) نماز خواندیم، هنگامی که آن حضرت به سجده می‌رفت و یا سر از سجده بر می‌داشت و هر گاه که از دو رکعت فارغ می‌شد، تکبیر می‌گفت. وقتی که نماز را تمام کردیم، عمران بن حصین دست مرا گرفت و گفت: این نماز، نماز پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) را به یاد من آورد یا اینکه گفت: با این نماز، نماز پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) را خواندید.»
و همچنین عده‌ای از مردم که در زمان عثمان به تصرف بی‌رویه در بیت المال عادت کرده بودند، و انتظار داشتند در زمان علی (علیه‌السّلام) نیز به همان منوال کار پیش برود، و به همین جهت، مقصود امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) از جمله «دَعُونِی وَ الَْتمِسُوا غَیْرِی» این است که «اگر چنانچه منظور شما این است که حکومت من نیز به همان روش خلفای گذشته باشد، و کتاب خدا وسنت پیامبر کنار گذاشته شود، من حاضر نیستم این چنین حکومتی را بپذیرم».

۷.۲ - عدم منافات رد حکومت مشروط با آیه ۳۶ احزاب

شبهه دیگری که مطرح کرده‌اند این است که: آیا این نپذیرفتن امامت منصوب از طرف خداوند، با این آیه شریفه در قرآن که هرنوع مخالفت با حکم خدا و پیامبر خدا را موجب گمراهی می‌داند، منافاتی ندارد؟
«وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ اِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ ُ مِن اَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِینا؛ هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر کس نافرمانی خدا و رسولش را کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است.»

۷.۲.۱ - پاسخ

گروه بسیاری از کسانی که با حضرت بیعت کردند، کسانی بودند که از سیره عثمان به ستوه آمده بودند، و می‌خواستند که حضرت، به روش خلیفه اول و دوم عمل نمایند! و طبق آنچه که گذشت روشن شد که مقصود حضرت علی (علیه‌السّلام) که می‌گوید: «مرا رها کنید و به سراغ دیگری بروید»، این است: اگر می‌خواهید همان مسیر خلفای گذشته را ادامه دهم، من حاضر نیستم در راس چنین حکومتی را قرار گیرم، و به سراغ کسانی بروید که حاضر باشند به همان کیفیت حکومت کنند.
و قبول چنین حکومتی نه تنها مشمول آیه شریفه:
«وما کان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضی اللّه ورسوله امراً...؛ هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر کس نافرمانی خدا و رسولش را کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است.»
بلکه خلاف نظر خداوند (عزّ‌وجلّ) است، چون که پذیرفتن خلافت و حکومتی که در آن عدالت نباشد و برسیره و روش حکومتی باشد که در آن بین عرب و عجم تبعیض بوده و به حق حکم نمی‌شده است:
همان‌طوری که خداوند متعال به حضرت داود می‌فرماید:
«یا داوُدُ اِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْاَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوی؛ ای داوود! ما تو را خلیفه و (نماینده خود) در زمین قرار دادیم؛ پس در میان مردم بحق داوری کن، و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد؛ کسانی که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدی بخاطر فراموش کردن روز حساب دارند.»
و فرمایش حضرت در این خطبه؛ دقیقاً شبیه سخن آن حضرت در روز شورا می‌باشد که به عبد‌الرحمن بن عوف که در روز شورا، بیعت با آن حضرت را مشروط به عمل به سیره ابوبکر و عمر نمود؛ آن حضرت نپذیرفت و فرمود:
«فقال: اسیر فیکم بکتاب الله وسنة نبیه ما استطعت؛ امام فرمود: من فقط بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر؛ تا‌ اندازه‌ای که توان دارم رفتار خواهم کرد.»


۷.۳ - پیش شرط تعیین علی برای قبول خلافت

عده‌ای از اهل‌سنت شبهه کرده‌اند که: اگر امامت، در نظر شما انتصابی است، پس چرا امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) در این خطبه برای پذیرفتن آن پیش شرط تعیین کرده است؛ با این که هیچ پیامبری برای نبوت خود، شرطی را معین نکرده است، و حال این که نبوت و امامت، هر دو از نظر شما انتصابی هستند و به طور کلی هر‌گونه پیش شرطی با نبوت و امامت منصوص از جانب خداوند متعال، منافات دارد؛ و حضرت علی (علیه‌السّلام) در این خطبه برای پذیرش امامت، این‌گونه شرط تعیین کرده‌اند:
«وَاعْلَمُوا اَنِّی اِنْ اَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا اَعْلَمُ وَ لَمْ اُصْغِ اِلَی قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ...؛ بدانید اگر من درخواست شما را پذیرا باشم با شما آن‌گونه که خود می‌دانم رفتار خواهم کرد و به حرف ملامت‌گرها و این و آن گوش نمی‌دهم.»

۷.۲.۱ - پاسخ

بزرگترین اشتباه شبهه کننده، این است که میان موضوع دعوت انبیاء به سوی توحید و تشکیل حکومت آنان خلط کرده است.
کدام پیامبری بدون داشتن نیروی کافی، اقدام به حکومت نمود؟
کدام پیامبری بدون فراهم بودن زمینه در جامعه، تشکیل حکومت داده است؟
کدام پیامبری حکومت خود را بر مبنای دلخواه مردم، پایه‌ریزی نموده؟

۷.۳.۱.۱ - چند نکته

در پاسخ به این شبهه، چهار مطلب را بیان می‌کنیم:
اوّل: مقصود امام (علیه‌السّلام) این است که اگر قبول حکومت (و نه امامت) نمایم به آنچه که از کتاب و سنت در یافته‌ام بر شما حکومت خواهم نمود، نه به طوری‌که دلخواه شما باشد. و همین شرط را نیز در قضیه شورای شش نفره بیان فرمود.
یعنی در واقع، چیزی جز عمل به دین را شرط نکرده‌اند!
دوم: قرآن با کمال صراحت می‌فرماید که مبنای حکم حاکم اسلامی باید بر طبق دستور الهی باشد نه دلخواه مردم.
«لتحکم بین الناس بما اراک اللّه؛ تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در میان مردم قضاوت کنی.»
«وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما اَنْزَلَ اللَّهُ فَاُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛ و هر کس به احکامی که خدا نازل کرده حکم نکند، ستمگر است.»
«وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما اَنْزَلَ اللَّهُ فَاُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ؛ و کسانی که بر طبق آنچه خدا نازل کرده حکم نمی‌کنند، فاسق هستند.»
سوم: مگر حضرت موسی بنا به دلخواه مردم حکومت می‌کرد؟ اگر این چنین بود با گوساله پرستی و ده‌ها موارد خلافی که مورد خواست مردم بود، نباید مخالفت می‌کرد.
چهارم: هر حاکم اسلامی و غیر اسلامی اگر بخواهد بنا به دلخواه مردم حکومت کند، شیرازه جامعه از هم پاشیده می‌شود؛ چون هر بخشی از مردم چیزی می‌خواهند که با خواست بخش دیگر در تضاد است.
آیا مردم از امام (علیه‌السّلام) در خواست دعوت به سوی حق می‌کردند که حضرت نپذیرفت!! و یا اینکه بر عکس این جمعی مخفیانه نزد علی آمده بودند که می‌خواستند پس از گرفتن امتیاز، با حضرت بیعت کنند که فریاد برآورد:
«انّ بیعتی لا تکون فی خلوة الّا فی المسجد ظاهراً؛ پس بیعت من نبابد پنهانی باشد و فقط باید در مسجد باشد.»
آیا تا کنون فکر کرده‌اید که چرا طلحه و زبیر همراه بخشی از مهاجرین و انصار برای بیعت نزد علی (علیه‌السّلام) آمدند تا بیعت کنند ولی امام (علیه‌السلام)، بیعت آنان را نپذیرفت، و فرمود:
«لا حاجة لی فی امرکم؟؛ هیچ نیازی به حکومت نمودن بر شما را ندارم.»

راستی! غرض و مقصود اینها از اصرار بر بیعت پنهانی با امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) چه بود که آن حضرت فرمود:
«اما اذ ابیتم فان بیعتی لا تکون سرّاً فاخرجوا الی المسجد فخرجوا؛ اگر حرف مرا نمی‌پذبربد و اصرار بر بیعت نمودن می‌نمایید، پس بیعت من نبابد پنهانی باشد، پس بروید به طرف مسجد، پس آنها نیز به طرف مسجد رفتند.»

آیا احتمال نمی‌دهید که همین پاسخ منفی علی (علیه‌السّلام) به خواسته‌های نامشروع آنان، باعث شعله ور شدن آتش جنگ جمل گردید؟
آیا تاکنون از خود پرسیده‌اید که چرا علی (علیه‌السّلام) در آغاز از مهاجرین و انصار بیعت گرفت و آنگاه توده مردم بیعت نمودند؟
«وابی هو الا المسجد فلما دخل دخل المهاجرون والانصار فبایعوه ثم بایعه الناس؛ آن حضرت بیعت نکردند مگر در مسجد، پس وقتی که داخل مسجد شدند، مهاجرین و انصار نیز داخل مسجد شدند و با آن حضرت بیعت کردند وسپس بقیه مردم بیعت کردند.»

۷.۴ - فرار از مسؤلیت

شبهه دیگری که بر این خطبه نموده‌اند این است که:
آیا فرمایش امام (علیه‌السّلام) که می‌فرماید: «وَ اِنْ تَرَکْتُمُونِی فَاَنَا کَاَحَدِکُمْ؛ اگر مرا رها کنید همانند یکی از شما خواهم بود.» نوعی فرار از مسؤلیت نیست؟

۷.۲.۱ - پاسخ

این فرمایش حضرت، فرار از مسئولیت نیست؛ بلکه زیر بار حکومت غیر الهی مورد خواست مردم، نرفتن است؛ و جمله «لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ اَمْرَکُمْ؛ برای کسی که ولی قرار می‌دهید.»
بهترین دلیل بر این است که آن حضرت می‌فرماید: این حکومتی که مورد نظر شما است، قابل قبول من نیست و به هر کس می‌خواهید واگذار کنید، و سراغ آن کس بروید که حاضر هست این چنین حکومتی را قبول کند.
و ادامه که فرموده‌اند:
«وَ اَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی اَمِیراً؛ من برای شما به وزارت بنشینم بهتر از قیام به امارت است.»

منظور حضرت این است که اگر من مسئولیتی در جامعه نداشته باشم، تکلیفی هم ندارم، و به عنوان مشاور در موارد ضرورت، همانند گذشته عمل خواهم کرد؛ ولی اگر حکومت را بپذیرم، تمام معیارهای غلط گذشته را کنار خواهم گذاشت و افراد نالایق را از مسئولیت‌ها برکنار خواهم زد و افراد لایق را که کنار گذاشته شده‌اند بر مسئولیت‌ها منصوب خواهم نمود.
همان‌گونه که در اولین سخنرانی خود بعد از خلافت به فرمود:
«والذی بعثه بالحق، ولتُساطُنَّ سَوطَ القِدْر حتّی یَعُودَ اسْفَلُکُم اعْلاکُم واعلاکم اسْفَلَکُم، ولَیَسْبِقَنّ سابِقُون کانوا قَصَّرُوا وَلَیُقَصِرَنَّ سَبّاقُون کانوا سَبَقُوا؛ سوگند به خدایی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) را به حق مبعوث کرد، سخت آزمایش می‌شوید، چون دانه‌ای که در غربال ریزند، یا غذایی که در دیگ گذارند به هم خواهید ریخت، زیر و رو خواهید شد، تا آن که پایین به بالا، و بالا به پایین رود، آنان که سابقه‌ای در اسلام داشتند، و تاکنون منزوی بودند، بر سر کار می‌آیند، و آنها که به ناحق، پیشی گرفتند، عقب زده خواهند شد.»

و همچنین تمام اموال عمومی که بناحق تصرف شده به بیت‌المال خواهم گرداند:
«واللّه لو وَجَدْتُه قد تُزوّج به النساء ومُلک به الاماء لرَدَدْتُه؛ به خدا سوگند، بیت المال تاراج شده را هر کجا که بیابم به صاحبان اصلی آن باز می‌گردانم، گر چه با آن ازدواج کرده، یا کنیزانی خریده باشند، زیرا در عدالت گشایش برای عموم است، و آن کس که عدالت بر او گران آید، تحمّل ستم برای او سخت‌تر است.»

و می‌توان چنین گفت که مقصود اصلی حضرت را از کلماتش این بوده است که اگر من مسئولیت بپذیرم حکومت را به همان روش زمان رسول اکرم بر می‌گردانم. و شما با همان مشکلات زمان بعثت حضرت مواجه خواهید شد:
«وان بَلِیَّتَکم قد عادت کهیئتها یوم بعث اللّه نبیّکم والذی بعثه بالحق؛ آگاه باشید، بلایا و آزمایش‌ها، همانند زمان بعثت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌اله) بار دیگر به شما روی آورد.»
و قطعاً مواجه شدن با مشکلات زمان بعثت، برای مردم زمان امام (علیه‌السّلام) سنگین بود، و تحمل این چنین مشکلاتی را نداشتند و با خروج بر حاکم، نه تنها گناه کنار‌زدن خلیفه بر حق را بر گردن خود خواهند داشت، گناه مقاتله با امام زمان را نیز بر عهده خواهند گرفت! و برای همین هم می‌بینیم که آن حضرت، جمله «خَیْرٌ لَکُمْ» را بعد از جمله «وَ اَنَا لَکُمْ وَزِیراً» فرموده‌اند یعنی به نفع شما است، و این جمله حضرت، نشانه صرف نظر از خلافت الهی نیست؛ بلکه اعتراضی است بر خواسته‌های نا مشروع مردم، و قبول نکردن حکومتی است که شاخصه‌های اسلامی ندارد.
در اینجا پاسخ به شبهه‌ای که بر خطبه «۹۲» مطرح شده بود پایان می‌پذیرد.


با جوابی که از شبهه بر خطبه «۹۲» دادیم، جواب شبهه بر خطبه (۱۳۷) و (۲۲۹) و... هم روشن و واضح می‌شود (چون در این دو خطبه هم، مثل شبهه خطبه «۹۱» حکایت از بیعت ننمودن آن حضرت با مردم است.)
در خطبه (۱۳۷) فرموده‌اند:
«... فَاَقْبَلْتُمْ اِلَیَّ اِقْبَالَ الْعُوذِ الْمَطَافِیلِ عَلَی اَوْلَادِهَا تَقُولُونَ الْبَیْعَةَ الْبَیْعَةَ قَبَضْتُ کَفِّی فَبَسَطْتُمُوهَا وَ نَازَعَتْکُمْ یَدِی فَجَاذَبْتُمُوهَا... پس رو آوردید به من بعد از قتل عثمان برای بیعت مانند روی آوردن شترانی که تازه زایمان کرده‌اند به فرزندانشان، پی در پی می‌گفتید آمده‌ایم بیعت کنیم، دست خود را بستم (نگذاشتم با من بیعت کنید) ولی شما آن را باز کردید، و آنرا عقب بردم، شما بسوی خود کشیدید.»

و در خطبه (۲۲۹) فرموده‌اند:
«وَبَسَطْتُمْ یَدِی فَکَفَفْتُهَا وَمَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا ثُمَّ تَدَاکَکْتُمْ عَلَیَّ تَدَاکَّ الْاِبِلِ الْهِیمِ عَلَی حِیَاضِهَا یَوْمَ وِرْدِهَا حَتَّی انْقَطَعَتِ النَّعْلُ وَسَقَطَ الرِّدَاءُ وَوُطِئَ الضَّعِیفُ وَبَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَیْعَتِهِمْ اِیَّایَ اَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِیرُ وَهَدَجَ اِلَیْهَا الْکَبِیرُ وَتَحَامَلَ نَحْوَهَا الْعَلِیلُ وَحَسَرَتْ اِلَیْهَا الْکِعَاب؛ دست مرا برای بیعت می‌گشودید و من می‌بستم، شما آن را به سوی خود می‌کشیدید و من آن را می‌گرفتم، سپس چونان شتران تشنه که به طرف آبش‌خور هجوم می‌آورند بر من هجوم آوردید، تا آن که بند کفشم پاره شد، و عبا از دوشم افتاد، و افراد ناتوان پایمال گردیدند. آنچنان مردم در بیعت با من خشنود بودند که خردسالان شادمان، و پیران برای بیعت کردن، لرزان به راه افتادند، و بیماران بر دوش خویشان سوار، و دختران جوان، بی‌نقاب به صحنه آمدند.»

البته در جواب شبهه بر این دو خطبه و... غیر از آنچه که قبلا گفته شد، این را هم اضافه می‌کنیم که:
امام (علیه‌السّلام) این دو خطبه را برای این فرموده‌اند که بر اشخاصی مثل طلحه و زبیر ثابت شود که بیعت آنها با امام (علیه‌السّلام) با اکراه و اجبار نبوده است؛ بلکه آنها بودند که با میل خود، برای بیعت، به سوی آن حضرت شتافتند؛ ولی بعد از مدت کمی بیعت خود را شکستند و حضرت امیرالمؤمنین در نامه خود به آن دو نیز برهمین نکته یعنی: اجباری نبودن بیعت آن دو) تصریح نموده و فرموده‌اند:
«اَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمَا وَ اِنْ کَتَمْتُمَا اَنِّی لَمْ اُرِدِ النَّاسَ حَتَّی اَرَادُونِی وَ لَمْ اُبَایِعْهُمْ حَتَّی بَایَعُونِی وَ اِنَّکُمَا مِمَّنْ اَرَادَنِی وَ بَایَعَنِی...؛ ... گر چه پنهان می‌دارید- که من برای حکومت در پی مردم نرفته، تا آنان به سوی من آمدند، و من قول بیعت نداده تا آن که آنان با من بیعت کردند، و شما دو نفر از کسانی بودید که مرا خواستند و بیعت کردند.»


در پایان نتیجه می‌گیریم که این فرمایش حضرت بعد از حکومت آن سه خلیفه بوده است که مدت بیست و پنج سال طول کشیده است و در این مدت، خلفا بدعت‌هایی در دین پدید آوردند (که شرح بعضی از آنها آورده شد) و مردم را بر حکومتی عادت داده بودند که در آن حکومت، روش غلط و ظالمانه تقسیم بیت المال در زمان عثمان و بذل و بخشش بیت المال به خویشاوندان خود مثل بخشش خمس غنائم آفریقا به مروان و... وجود داشت و مردمی که به این نوع حکومت‌ها عادت کرده بودند در بیعت خود با امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) نیز همان نوع حکومت را می‌خواستند؛
از این‌رو، مقصود امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) که می‌فرماید: «مرا رها کنید و به سراغ دیگری بروید» این است: اگر می‌خواهید همان مسیر خلفای گذشته را ادامه دهم، من حاضر نیستم در رأس چنین حکومتی قرار گیرم، به سراغ کسانی بروید که حاضر باشند به همان کیفیت حکومت کنند.
و این کلام حضرت علی (علیه‌السّلام) هیچ منافاتی با امامت منصوب از طرف خداوند متعال ندارد چون بیعت مردم و تشکیل حکومت یکی از شئونات امامت منصوب از طرف خداوند می‌باشد و این حکومت است که نیاز به اقبال و آمادگی مردم دارد، همان‌طور که حکومت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در شهر مکه نیاز به اقبال و آمادگی مردم داشت؛ و برای اینکه اقبال و آمادگی مردم مکه نبود، حکومت تشکیل نشد؛ اما امامت منصوب از طرف خداوند تبارک و تعالی نیازی به اقبال و آمادگی مردم ندارد (طبق آیات شریفه قرآن کریم، تعیین خلیفه و امام (علیه‌السّلام) فقط از جانب خداوند متعال می‌باشد) بنابر این: آن حضرت در زمان خلفای سه‌گانه و بعد از آن هم تا زمان شهادتش، امام منصوب از طرف خداوند تبارک و تعالی بودند و جمله «دعونی والتمسوا غیری» در کلام امام (علیه‌السّلام) نمی‌تواند دلیلی بر منصوب نبودن آن حضرت بر امامت باشد.


۱. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغه، ج۱، ص۸۰.    
۲. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغه، ج۱، ص۸۰.    
۳. انعام/سوره۶، آیه۱۲۴.    
۴. بقرة/سوره۲، آیه۳۰.    
۵. انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳.    
۶. قصص/سوره۲۸، آیه۵.    
۷. بقرة/سوره۲، آیه۳۰.    
۸. ص/سوره۳۸، آیه۲۶.    
۹. بقرة/سوره۲، آیه۳۰.    
۱۰. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱، ص۲۶۴.    
۱۱. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن ج۱، ص۲۶۴، ناشر:دار الشعب - القاهرة.    
۱۲. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱، ص۲۶۵، ناشر:دار الشعب - القاهرة.    
۱۳. حدید/سوره۵۷، آیه۲۶.    
۱۴. بقره/سوره۲، آیه۱۲۴.    
۱۵. طه/سوره۲۰، آیه۲۹.    
۱۶. طه/سوره۲۰، آیه۳۶.    
۱۷. مائدة/سوره۵، آیه۷۲.    
۱۸. سجدة/سوره۳۲، آیه۲۴.    
۱۹. ابن‌هشام حمیری، عبدالملک، السیرة النبویة، ج۲، ص۱۵۸.    
۲۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۳۵۰.    
۲۱. ابن‌اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۶۸۷.    
۲۲. کلاعی، سلیمان بن موسی، الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج۱، ص۲۵۲.    
۲۳. نویری، شهاب‌الدین، نهایة الارب فی فنون الادب، ج۱۶، ص۳۰۳.    
۲۴. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر، ج۱، ص۲۸۶.    
۲۵. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج۳، ص۱۷۱.    
۲۶. حلبی، علی بن ابراهیم، السیرة الحلبیّة، ج۲، ص۱۵۴.    
۲۷. ابن‌هشام، عبد الملک، السیرة النبویة، ج۲، ص۱۵۹.    
۲۸. بغوی، حسین بن مسعود، تفسیر البغوی، ج۳، ص۱۰.    
۲۹. ثعلبی، احمد بن محمد، الکشف والبیان، ج۵، ص۲۷۶.    
۳۰. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۹، ص۲۹۷، ناشر:دار الشعب - القاهرة.    
۳۱. بغدادی، علی بن محمد، تفسیر الخازن المسمی لباب التاویل فی معانی التنزیل، ج۳، ص۸.    
۳۲. نویری، شهاب‌الدین، نهایة الارب فی فنون الادب، ج۳، ص۳۷.    
۳۳. میدانی نیسابوری، احمد بن محمد، مجمع الامثال، ج۲، ص۵۷.    
۳۴. زیلعی، عبدالله بن یوسف، تخریج الاحادیث و الآثار الواقعة فی تفسیر الکشاف للزمخشری، ج۲، ص۱۸۹، تحقیق:عبدالله بن عبد الرحمن السعد، ناشر:دار ابن خزیمة - الریاض، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۴ه.    
۳۵. حلبی، علی بن برهان‌الدین، السیرة الحلبیة فی سیرة الامین المامون، ج۳، ص۲۴۶.
۳۶. واحدی، علی بن احمد، اسباب نزول الآیات، ج۱، ص۲۷۲..    
۳۷. ص/سوره۳۸، آیه۳۹.    
۳۸. توبه/سوره۹، آیه۷۴.    
۳۹. توبه/سوره۹، آیه۵۹.    
۴۰. عسقلانی شافعی، احمد بن علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج۶، ص۴۳۴، تحقیق:محب الدین الخطیب، ناشر:دار المعرفة - بیروت.    
۴۱. عینی غیتابی، محمود بن احمد، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج۱۹، ص۱۸، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت.    
۴۲. رازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۲۰، ص۲۸۴.    
۴۳. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۱۴، ص۳۹۵.    
۴۴. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۳، ص۲۵۹.    
۴۵. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الاوسط، ج۴، ص۲۴۷، تحقیق:طارق بن عوض الله بن محمد، عبد المحسن بن ابراهیم الحسینی، ناشر:دار الحرمین - القاهرة - ۱۴۱۵ه.    
۴۶. هیثمی، علی بن ابی‌بکر، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج۱۰، ص۶۳.    
۴۷. ترمذی، محمد بن علی، نوادر الاصول فی احادیث الرسول، ج۳، ص۶۱، تحقیق:عبد الرحمن عمیرة، ناشر:دار الجیل - بیروت - ۱۹۹۲م.    
۴۸. عسقلانی شافعی، احمد بن علی، المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة، ج۱۶، ص۲۱۵، تحقیق:د. سعد بن ناصر بن عبد العزیز الشتری، ناشر:دار العاصمة/ دار الغیث، الطبعة:الاولی، السعودیة - ۱۴۱۹ه    
۴۹. حاکم، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۵۱۷.    
۵۰. هیثمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقة، ج۲، ص۶۷۵، تحقیق عبد الرحمن بن عبدالله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر:مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۷ه - ۱۹۹۷م.    
۵۱. هیثمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقة، ج۲، ص۴۴۵، تحقیق عبد الرحمن بن عبدالله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر:مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۷ه - ۱۹۹۷م.    
۵۲. قندوزی حنفی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة لذوی القربی، ج۱، ص۷۱، باب سوم، تحقیق سید علی جمال اشرف الحسینی، ناشر:دار الاسوة للطباعة والنشر قم، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۶ه.    
۵۳. هیثمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقة، ۱۸۷ ج۲، ص۴۴۵، تحقیق عبد الرحمن بن عبدالله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر:مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۷ه - ۱۹۹۷.    
۵۴. رعد/سوره۱۳، آیه۷.    
۵۵. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۱۳، ص۴۴۲، تقدیم:الشیخ خلیل المیس/ ضبط وتوثیق وتخریج:صدقی جمیل العطار، ناشر:دار الفکر، بیروت -۱۴۱۵ - ۱۹۹۵ه.    
۵۶. رازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۱۹، ص۱۴.    
۵۷. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص۵۲۰، ناشر: دار الفکر - بیروت - ۱۴۰۱هـ.
۵۸. سیوطی، عبد الرحمن بن ابی‌بکر، الدر المنثور، ج۴، ص۶۰۸، ناشر:دار الفکر - بیروت – ۱۹۹۳.    
۵۹. اصبهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء وطبقات الاصفیاء، ج۱، ص۶۴، ناشر:دار الکتاب العربی - بیروت، الطبعة:الرابعة، ۱۴۰۵ه.    
۶۰. کوفی، محمد بن سلیمان، مناقب الامام امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) ج۲، ص۲۸۰.    
۶۱. گنجی شافعی، محمد بن یوسف، کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب، ص۱۶۳، تحقیق و تصحیح و تعلیق:محمد‌هادی امینی، ناشر:دار احیاء تراث اهل البیت (علیه‌السّلام)، طهران، الطبعة الثالثة، ۱۴۰۴ه.    
۶۲. حاکم نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۷۳.    
۶۳. آل عمران/سوره۳، آیه۱۶۴.    
۶۴. نحل/سوره۱۶، آیه۴۴.    
۶۵. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم، ج۴، ص۱۱۴، ناشر:دار الفکر - بیروت - ۱۴۰۱ه.    
۶۶. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، السیرة النبویّة، ج۴، ص۴۱۶، تحقیق:مصطفی عبد الواحد، ناشر:دار المعرفة للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان.    
۶۷. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۷، ص۶۶۸.    
۶۸. البانی، محمّد ناصر، صحیح الجامع الصغیر، ج۱، ص۴۸۲.    
۶۹. تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۵، ص۳۰۳.    
۷۰. قاری، علی بن سلطان محمد، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج۹، ص۳۹۷۴.    
۷۱. مناوی، محمد عبد‌الرؤوف، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۳، ص۱۵، ناشر:المکتبة التجاریة الکبری - مصر، الطبعة:الاولی، ۱۳۵۶ه.    
۷۲. حاکم، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۲، تحقیق:مصطفی عبد القادر عطا، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة:الاولی، ۱۴۱۱ه - ۱۹۹۰م.    
۷۳. ابن‌عساکر، علی بن الحسن، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الاماثل، ج۴۲، ص۳۸۷، تحقیق:محب الدین ابی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر:دار الفکر - بیروت – ۱۹۹۵.    
۷۴. متقی‌هندی، علی بن حسام، کنزالعمال فی سنن الاقوال والافعال، ج۱۱، ص۶۱۵.    
۷۵. اصبهانی، احمد بن عبد‌الله، حلیة الاولیاء وطبقات الاصفیاء، ج۱، ص۶۳، ناشر:دار الکتاب العربی - بیروت، الطبعة:الرابعة، ۱۴۰۹ه.    
۷۶. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ج۱۱، ص۶۱۵.    
۷۷. قندوزی حنفی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة لذوی القربی، ج۲، ص۸۶.    
۷۸. حاکم نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۶۲، ح۴۷۱۵، تحقیق:مصطفی عبد القادر عطا، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة:الاولی، ۱۴۱۱ه - ۱۹۹۰م.    
۷۹. طبرانی، سلیمان بن احمد بن ایوب ابوالقاسم، المعجم الکبیر، ج۱۱، ص۶۵.    
۸۰. ابن‌اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۵، ص۵۹۶.    
۸۱. ابن‌اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۷، ص۱۸۱.    
۸۲. بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۲۳، ص۵۳، ناشر:دار الکتب العلمیة – بیروت.    
۸۳. بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۲۳، ص۵۴، ناشر:دار الکتب العلمیة – بیروت.    
۸۴. سیوطی، عبد الرحمن بن ابی بکر، جامع الاحادیث، ج۷، ص۳۶.    
۸۵. حاکم نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۷، تحقیق:مصطفی عبد القادر عطا، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۱ه - ۱۹۹۰م.    
۸۶. حاکم نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۷، تحقیق:مصطفی عبد القادر عطا، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۱ه - ۱۹۹۰م.    
۸۷. عسقلانی شافعی، احمد بن علی، لسان المیزان، ج۲، ص۲۲.    
۸۸. بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، التاریخ الکبیر، ج۲، ص۲۵۵.    
۸۹. بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، التاریخ الکبیر، ج۳، ص۲۲۸.    
۹۰. ابن‌عساکر دمشقی، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الاماثل، ج۴۲، ص۴۰۸.    
۹۱. ابن‌عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۱۰۴.    
۹۲. ابن‌اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۴، ص۲۲.    
۹۳. نووی شافعی، یحیی بن شرف، تهذیب الاسماء واللغات، ج۱، ص۳۱۷. تحقیق:مکتب البحوث والدراسات، ناشر:دار الفکر - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۹۹۶م.    
۹۴. شیرازی شافعی، ابراهیم بن علی، طبقات الفقهاء، ج۱، ص۴۲.    
۹۵. طبری، احمد بن عبدالله، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ج۱، ص۷۸، ناشر:دار الکتب المصریة – مصر.    
۹۶. جندی کندی، محمد بن یوسف، السلوک فی طبقات العلماء والملوک، ج۱، ص۸۰، تحقیق:محمد بن علی بن الحسین الاکوع الحوالی، دار النشر:مکتبة الارشاد - صنعاء، الطبعةالثانیة، ۱۹۹۵م.    
۹۷. صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۲۸۹، تحقیق:عادل احمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۴ه.    
۹۸. نمری قرطبی، یوسف بن عبد‌الله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۱۰۴، تحقیق:علی محمد البجاوی، ناشر:دار الجیل - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۲ه.    
۹۹. جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۳، ص۵۹۷.    
۱۰۰. نووی شافعی، یحیی بن شرف، تهذیب الاسماء واللغات، ج۱، ص۳۱۷.    
۱۰۱. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱، ص۳۵.    
۱۰۲. ابن‌حنبل شیبانی، احمد بن حنبل، فضائل الصحابة، ج۲، ص۶۴۶، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۳ه - ۱۹۸۳م.    
۱۰۳. ابن‌عساکر دمشقی، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الاماثل، ج۴۲، ص۳۹۹، تحقیق:محب الدین ابی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر:دار الفکر - بیروت – ۱۹۹۵.    
۱۰۴. ذهبی شافعی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام ووفیات المشاهیر والاعلام، ج۳، ص۶۳۸، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمری، ناشر:دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۷ه - ۱۹۸۷م.    
۱۰۵. ابن‌معین، یحیی بن معین، تاریخ ابن‌معین، ج۳، ص۱۴۳، تحقیق:د. احمد محمد نور سیف، ناشر:مرکز البحث العلمی واحیاء التراث الاسلامی - مکة المکرمة - ۱۳۹۹ه - ۱۹۷۹م، الطبعةالاولی.    
۱۰۶. شیبانی، احمد بن حنبل، فضائل الصحابة، ج۲، ص۶۴۶، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۳ه - ۱۹۸۳م.    
۱۰۷. نووی شافعی، یحیی بن شرف، تهذیب الاسماء واللغات، ج۱، ص۳۴۶، تحقیق:مکتب البحوث والدراسات، ناشر:دار الفکر - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۹۹۶م.    
۱۰۸. جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۴، ص۱۰۹.    
۱۰۹. سیوطی، عبد الرحمن بن ابی‌بکر، تاریخ الخلفاء، ص۱۳۳.    
۱۱۰. ابن‌سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۳۹، ناشر:دار صادر – بیروت.    
۱۱۱. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۶۰.    
۱۱۲. عسقلانی شافعی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۹۶.    
۱۱۳. سیوطی، عبد‌الرحمن بن ابی‌بکر، تاریخ الخلفاء، ص۱۳۳.    
۱۱۴. ابن‌قتیبة دینوری، عبد‌الله بن مسلم، تاویل مختلف الحدیث، ج۱، ص۱۶۲.    
۱۱۵. قرطبی، یوسف بن عبد‌الله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۱۰۳، تحقیق:علی محمد البجاوی، ناشر:دار الجیل - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۲ه.    
۱۱۶. ایجی، عضد‌الدین، المواقف، ج۸، ص۳۷۰.    
۱۱۷. تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۵، ص۲۸۲.    
۱۱۸. ابن‌عربی، محمد بن عبد‌الله، العواصم من القواصم، ج۱، ص۲۰۲، تحقیق محب الدین الخطیب - ومحمود مهدی الاستانبولی ناشر:دار الجیل - لبنان - بیروت - ۱۴۰۷ه - ۱۹۸۷م، الطبعة:الثانیة.    
۱۱۹. نووی شافعی، یحیی بن شرف، تهذیب الاسماء واللغات، ج۱، ص۳۴۶، تحقیق:مکتب البحوث والدراسات، ناشر:دار الفکر - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۹۹۶م.    
۱۲۰. شیبانی، احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج۲۰، ص۳۷۳.    
۱۲۱. شیبانی، احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۲۲.    
۱۲۲. شیبانی، احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص۳۰.    
۱۲۳. ذهبی شافعی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام ووفیات المشاهیر والاعلام، ج۲۷، ص۲۹۳.    
۱۲۴. هیثمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقة، ج۲، ص۴۴۱، تحقیق عبد الرحمن بن عبدالله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر:مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۷ه - ۱۹۹۷م.    
۱۲۵. هیثمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقة، ج۲، ص۶۷۶، تحقیق عبد الرحمن بن عبدالله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر:مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۷ه - ۱۹۹۷م.    
۱۲۶. هیثمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقة، ج۲، ص۴۴۲، تحقیق عبد الرحمن بن عبدالله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر:مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۷ه - ۱۹۹۷م.    
۱۲۷. طبری، احمد بن عبد‌الله، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۱۷، ناشر:دار الکتب المصریة – مصر.    
۱۲۸. قندوزی حنفی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة لذوی القربی، ج۲، ص۱۱۳، ح۳۱۸، تحقیق سید علی جمال اشرف الحسینی، ناشر:دار الاسوة للطباعة والنشر قم، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۶ه.    
۱۲۹. قندوزی حنفی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة لذوی القربی، ج۲، ص۳۶۶، ح۴۴، تحقیق سید علی جمال اشرف الحسینی، ناشر:دار الاسوة للطباعة والنشر قم، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۶ه.    
۱۳۰. اسکافی، محمد بن عبد‌الله، المعیار والموازنة فی فضائل الامام علی بن ابی ابی طالب، ص۲۰۴، تحقیق:الشیخ محمد باقر المحمودی، الطبعةالاولی، ۱۴۰۲ - ۱۹۸۱م.    
۱۳۱. رعد/سوره۱۳، آیه۱۱.    
۱۳۲. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۸، قسمتی ازخطبه دوم.    
۱۳۳. ابن‌ ابی‌الحدید، عز‌الدین بن هبة‌الله، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۱۴۰.    
۱۳۴. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۶.    
۱۳۵. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۹، قسمتی ازخطبه سوم.    
۱۳۶. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۳۲، قسمتی ازخطبه ۱۴۴.    
۱۳۷. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ۲۷۷، نامه۳۶.    
۱۳۸. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۳۲۱، حکمت۲۲.    
۱۳۹. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۳۰۷.    
۱۴۰. ابن‌ ابی‌الحدید، عز‌الدین بن هبة‌الله، شرح نهج البلاغة، ج۱۷، ص۱۵۲.    
۱۴۱. ابن‌ ابی‌الحدید، عز‌الدین بن هبة‌الله، شرح نهج البلاغة، ج۶، ص۹۵.    
۱۴۲. ابن‌ ابی‌الحدید، عز‌الدین بن هبة‌الله، شرح نهج البلاغة، ج۱۷ ص۱۵۱.    
۱۴۳. ابن‌قتیبة دینوری، عبدالله بن مسلم، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۲۶.    
۱۴۴. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۳۰۷، نامه۶۲.    
۱۴۵. ابن‌ابی‌الحدید، عز‌الدین بن هبة‌الله، شرح نهج البلاغة، ج۱۷ ص۱۵۱.    
۱۴۶. ابن‌قتیبة دینوری، عبدالله بن مسلم، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۳۳.    
۱۴۷. بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۳، ص۴۵.    
۱۴۸. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، تلخیص الحبیر فی احادیث الرافعی الکبیر، ج۲، ص۲۴.
۱۴۹. ابن‌قدامة مقدسی، عبد‌الله بن احمد، المغنی فی فقه الامام احمد بن حنبل الشیبانی، ج۲، ص۱۲۲.    
۱۵۰. نووی شافعی، یحیی بن شرف، شرح النووی علی صحیح مسلم، ج۶ ص۱۵۵، ناشر: دار احیاء التراث العربی - بیروت، الطبعة الثانیة، ۱۳۹۲ هـ.
۱۵۱. سیوطی، عبد‌الرحمن بن ابی بکر، شرح سنن النسائی، ج۳، ۱۸۹، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - لبنان.
۱۵۲. قشیری نیسابوری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، ج۲، ص۵۹۲، کتاب الجمعة باب تخفیف الصلاة والخطبة، تحقیق:محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت.    
۱۵۳. نسائی، احمد بن شعیب، السنن الکبری، ج۵، ص۳۸۴.    
۱۵۴. نسائی، احمد بن شعیب، السنن الکبری، ج۲، ص۳۰۸.    
۱۵۵. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۵۵۷، ناشر: دار الفکر - بیروت - ۱۴۰۱هـ.
۱۵۶. سیوطی، عبد‌الرحمن بن ابی‌بکر، الدر المنثور، ج۳، ص۶۱۲، ناشر:دار الفکر - بیروت.    
۱۵۷. بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۶، ۲۷، کتاب التفسیر، باب قوله تعالی «یا ایّها الذین آمنوا لا تحرّموا طیّبات ما احل اللّه لکم، (المائدة/۸۷).    
۱۵۸. بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۵، ص۱۵۸، کتاب التفسیر، باب «فمن تمتع بالعمرة الی الحج» البخاری، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، ۱۴۰۱ - ۱۹۸۱ م.
۱۵۹. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج۳، ص۴۳۳، تحقیق:محب الدین الخطیب، ناشر:دار المعرفة - بیروت.    
۱۶۰. عینی غیتابی، محمود بن احمد، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج۹، ص۲۰۵، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت.    
۱۶۱. قشیری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، ج۲، ص۹۰۰، کتاب الحج، بَاب جَوَازِ التَّمَتُّعِ، تحقیق:محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت.    
۱۶۲. قشیری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، ج۲، ص۸۸۵، کتاب الحج، بَاب فی الْمُتْعَةِ بِالْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ، تحقیق:محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت.    
۱۶۳. قشیری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، ج۲، ص۱۰۲۳، کتاب النکاح، بَاب نِکَاحِ الْمُتْعَةِ وَبَیَانِ اَنَّهُ اُبِیحَ، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت.    
۱۶۴. سرخسی حنفی، محمد بن ابی سهل، المبسوط، ج۴، ص۲۷، ناشر:دار المعرفة - بیروت.    
۱۶۵. ابن‌قدامة مقدسی، عبدالله بن احمد، المغنی فی فقه الامام احمد بن حنبل الشیبانی، ج۷، ص۱۷۸.    
۱۶۶. ابن‌حزم، علی بن احمد، المحلی، ج۷، ص۱۰۷.    
۱۶۷. قشیری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، ج۳، ص۱۳۷۷، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْءِ، تحقیق:محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت.    
۱۶۸. سیوطی، عبد الرحمن بن ابی‌بکر، تاریخ الخلفاء، ص۵۹.    
۱۶۹. ابن‌حجر هیثمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقة، ج۱، ص۸۵، تحقیق عبد الرحمن بن عبدالله الترکی - کامل محمد الخراط، ناشر:مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۷ه - ۱۹۹۷م.    
۱۷۰. متقی‌هندی، علی بن حسام، کنز العمال فی سنن الاقوال والافعال، ج۱۲، ص۴۸۸، رقم ۳۵۶۰۰، تحقیق وضبط و تفسیر:الشیخ بکری حیانی تصحیح وفهرسة:الشیخ صفوة السقا، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت.    
۱۷۱. ایجی، عبد‌الرحمن بن احمد، کتاب المواقف، ج۳ ص۵۹۸، تحقیق:عبد الرحمن عمیرة، ناشر:دار‌الجیل - لبنان - بیروت - ۱۴۱۷ه - ۱۹۹۷م، الطبعة:الاولی.    
۱۷۲. رازی شافعی، محمد بن عمر، المحصول فی علم اصول الفقه، ج۳، ص۸۷، تحقیق دکتور طه جابر فیاض، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة الثانیة، ۱۴۱۲ه.    
۱۷۳. رازی شافعی، محمد بن عمر، المحصول فی علم اصول الفقه، ج۴، ص۳۶۹، تحقیق دکتور طه جابر فیاض، ناشر:مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة الثانیة، ۱۴۱۲ه.    
۱۷۴. غزالی، محمد بن محمد، المستصفی فی علم الاصول، ج۱، ص۲۲۸، تحقیق: محمد عبد السلام عبد الشافی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۴۱۳، الطبعة: الاولی.
۱۷۵. آمدی، علی بن محمد، الاحکام فی اصول الاحکام، ج۲، ص۶۶.    
۱۷۶. آمدی، علی بن محمد، الاحکام فی اصول الاحکام، ج۳، ص۴۹.    
۱۷۷. آمدی، علی بن محمد، الاحکام فی اصول الاحکام، ج۲، ص۲۵۴.    
۱۷۸. نمل/سوره۲۷، آیه۱۶.    
۱۷۹. مریم/سوره۱۹، آیه۶.    
۱۸۰. ابن ابی‌الحدید، عز‌الدین بن هبة الله، شرح نهج البلاغة، ج۱۶، ص۲۵۱.    
۱۸۱. ابن ابی‌الحدید، عز‌الدین بن هبة الله، شرح نهج البلاغة، ج۱۶، ص۱۵۳.    
۱۸۲. جوهری، احمد بن عبد العزیز، السقیفة وفدک، ص۱۰۱.    
۱۸۳. جوهری، احمد بن عبد العزیز، السقیفة وفدک، ص۱۴۵.    
۱۸۴. ابن‌طیفور، احمد بن ابی‌طاهر، بلاغات النساء، ص۶.    
۱۸۵. ابن‌حنبل شیبانی، احمد بن محمد، مسند احمد، ج۱، ص۱۹۱..    
۱۸۶. حلبی، علی بن برهان‌الدین، السیرة الحلبیة فی سیرة الامین المامون، ج۳، ص۵۱۲.    
۱۸۷. شافعی، محمد بن ادریس، الام، ج۱، ص۲۶۹، ناشر:دار المعرفة، بیروت.    
۱۸۸. بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۱، ص۱۹۸.    
۱۸۹. ابن‌عبد البر، یوسف بن عبدالله، جامع بیان العلم وفضله، ج۲، ص۱۲۲۱.    
۱۹۰. نیسابوری قشیری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، ج۱، ص۲۹۵، کتاب الصلاة، باب اثبات التکبیر، تحقیق:محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت.    
۱۹۱. بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۱، ص۱۵۶.    
۱۹۲. بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۱، ص۱۵۷.    
۱۹۳. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۶.    
۱۹۴. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۶.    
۱۹۵. ص/سوره۳۸، آیه۲۶.    
۱۹۶. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۲، ناشر:دار صادر - بیروت.    
۱۹۷. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ج۱، ص۸۰، خطبه ۹۲.    
۱۹۸. نساء/سوره۴، آیه۱۰۵.    
۱۹۹. مائدة/سوره۵، آیه۴۵.    
۲۰۰. مائدة/سوره۵، آیه۴۷.    
۲۰۱. متقی‌هندی، علی بن حسام، کنز‌العمال فی سنن الاقوال والافعال، ج۵، ص۷۴۹.    
۲۰۲. طبری، ابی‌جعفر محمد، تاریخ الطبری، ج۴، ۴۲۷.    
۲۰۳. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۰۹.    
۲۰۴. طبری، ابی‌جعفر محمد، تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۲۷.    
۲۰۵. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ج۱، ص۸۰، خطبه ۹۲.    
۲۰۶. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ج۱، ص۸۰، خطبه ۹۲.    
۲۰۷. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ج۱، ص۸۰، خطبه ۹۲.    
۲۰۸. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ج۱، ص۱۷، خطبه ۱۶.    
۲۰۹. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ج۱، ص۱۶، خطبه ۱۵.    
۲۱۰. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ج۱، ص۱۷، خطبه ۱۶.    
۲۱۱. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ج۱، ص۱۲۷، خطب۱۳۷.    
۲۱۲. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ج۱، ص۲۳۷، خطبه۲۲۹.    
۲۱۳. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ج۱، ص۳۰۲، نامه۵۴.    



موسسه ولی‌عصر، برگرفته از مقاله «بررسی خطبه ۹۲ نهج‌البلاغه».    






جعبه ابزار