شخصیت یزید
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
یزید فرزند
معاویة بن صخر و مادرش
میسون بنت بَحدل بن دُلجة بن قُناعة است. یزید با تعیین خلیفه سابق، یعنی پدرش معاویه، و بدون دخالت مردم و رای و
مشورت آنان به حکومت رسید. مورّخان منصف بیپروا چهره زشت و خونآشام و بیادب یزید را به نمایش گذاردهاند، که البتّه عدّهای را ناپسند آمده و
بر آن تاختهاند. یزید از کسانی است که وقایعنگاران حتی از ثبت رفتار ناپسند وی از نوجوانی تا لحظه
مرگ چشمپوشی نکرده و نوشتهاند که آلوده به
می و
شراب بوده است. بعضی
بر آن هستند که بگویند یزید راضی به کشته شدن
امام حسین نبوده و این کار از سوی «
ابن زیاد» صورت گرفته است.
بعضیها با توجه به این گفته «
ابن کثیر» در متن زیر، میگویند میتوان گفت:
یزید راضی به کشته شدن
امام حسین نبوده و این کار از سوی «
ابن زیاد» صورت گرفته و میتوان به این شکل یزید را
تبرئه نمود.
«... انّ یزید فرح بقتل الحسین اوّل ما بلغه، ثمّ ندم علی ذلک... لمّا قتل ابن زیاد الحسین ومن معه، بعث برؤوسهم الی یزید، فسرّ بقتله اوّلاً وحسنت بذلک منزلة ابن زیاد عنده، ثمّ لم یلبث الاّ قلیلاً حتّی ندم! فکان یقول: وما کان علیّ لو احتملت الاذی وانزلته فی داری، وحکمته فیما یریده، وان کان علیّ فی ذلک وکف ووهن فی سلطانی، حفظاً لرسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم، ورعایة لحقّه وقرابته، ثمّ یقول: لعن اللّه ابن مرجانة، فانّه اخرجه واضطرّه، وقد کان ساله ان یخلّی سبیله، او یاتینی، او یکون بثغر من ثغور المسلمین حتّی یتوفّاه اللّه، فلم یفعل، بل، ابی علیه وقتله، فبغضنی بقتله الی المسلمین، وزرع لی فی قلوبهم العداوة، فابغضنی البرّ والفاجر بما استعظم الناس من قتلی حسیناً، مالی ولابن مرجانة، قبّحه اللّه وغضب علیه؛
... یزید در ابتدای امر با کشته شدن حسین خوشحال گردید اما بعد نادم و
پشیمان گردید یعنی: ابتدا با دیدن
سرهای بریده شهدا خوشحال شد اما پس از چندی پشیمان شد و اظهار نارضایتی کرد و گفت: اگر من بودم نمیگذاشتم فرزند مرجانه ـ
عبیداللّه بن زیاد ـ حسین را بکشد، بلکه به احترام جدّش
رسول خدا ـ اگر چه آسیبی به سلطنت من هم میرسید ـ او را احترام میکردم، سپس گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه را که باعث اخراج حسین از
مدینه شد و او را مجبور کرد، با اینکه حسین به او گفته بود تا او را آزاد بگذارد، یا لااقل او را نزد من میآورد، یا به شهری از شهرهای
مسلمانان میرفت و تا پایان زندگی در همانجا میماند، اما چنین نکرد و
بر او سخت گرفت تا او را کشت، و مرا با این کار نزد مسلمانان بد نام کرد تا دشمنم بدارند و بذر کینه و دشمنی مرا در دلها کاشت، تا آدمهای خوب و بد هر دو با من دشمنی کنند، خدا چهره پسر مرجانه را زشت کند و خشم خدا
بر او باد.»
همچنین
ابنتیمیه یزید را از این
قتل مبرّی دانسته و میگوید:
«ان یزید لم یامر بقتل الحسین باتفاق اهل النقل ولکن کتب الی ابن زیاد ان یمنعه عن ولایة العراق والحسین رضی الله عنه کان یظن ان اهل العراق ینصرونه ویفون له بما کتبوا الیه فارسل الیهم ابن عمه مسلم بن عقیل فلما قتلوا مسلما وغدروا به وبایعوا ابن زیاد اراد الرجوع فادرکته السریة الظالمة فطلب ان یذهب الی یزید او یذهب الی الثغر او یرجع الی بلده قلم یمکنوه من شیء من ذلک حتی یستاسر لهم فامتنع فقاتلوه حتی قتل شهیدا مظلوما رضی الل هعنه ولما بلغ ذلک یزید اظهر التوجع علی ذلک وظهر البکاء فی داره ولم یسب له حریما اصلا بل اکرم اهل بیته واجازهم حتی ردهم الی بلدهم؛
باتفاق اهل نقل یزید امر به قتل حسین (علیهالسّلام) ننموده است، بلکه به ابن زیاد نوشت تا او را از
ولایت عراق باز دارد و حسین (علیهالسّلام) خیال میکرد مردم عراق او را یاری میکنند و به آنچه در نامههای خود نوشتهاند وفا میکنند. حسین پسر عموی خود
مسلم بن عقیل را به سوی مردم
کوفه فرستاد. اما چون عبیدالله بن زیاد به کوفه آمد
عقیل و عدهای دیگر کشته شدند و چون این خبر به حسین رسید خواست که منصرف شده و برگردد، اما
لشکر ظالم او را محاصره کردند سپس حسین از آنان خواست که یا وی را نزد پسر عمویش یزید بفرستند یا اینکه اجازه دهند از مسیری که آمده باز گردد و یا اینکه وی را به یکی از شهرهای مرزی بفرستند. اما آنان از اجابت این پیشنهادها امتناع کردند و پس از آن واقعه قتل پیش آمد و او مظلومانه به
شهادت رسید تا این خبر به یزید رسید
بر آن ناراحت شد و در خانهاش گریه کرد و اهل بیتش را اسیر نکرد بلکه آنها را گرامی داشت و اجازه داد به شهرشان برگردند.»
او در محل دیگری از همان کتاب، وقاحت را به نهایت رسانده و
قیام امام حسین (علیهالسّلام) را قیامی بینتیجه و بلکه آنرا باعث ازدیاد شرور و
فتنه بین
مسلمین میداند و میگوید:
«ولم یکن فی الخروج لا مصلحة دین ولا مصلحة دنیا بل تمکن اولئک الظلمة الطغاة من سبط رسول الله صلی الله علیه وسلم حتی قتلوه مظلوما شهیدا وکان فی خروجه وقتله من الفسادما لم یکن حصل لو قعد فی بلده فان ما قصده من تحصیل الخیر ودفع الشر لم یحصل منه شیء بل زاد الشر بخروجه وقتله ونقصالخیر بذلک وصار ذلک سببا لشر عظیم وکان قتل الحسین مما اوجب الفتن کما کان قتل عثمان مما اوجب الفتن؛
در قیام حسین (علیهالسّلام) نه مصلحت
دین بود و نه مصلحت دنیا بلکه این باعث شد آن قوم ظالم
بر ایشان مسلط شوند و ایشان را مظلومانه به
شهادت برسانند. فسادی که در قیام و قتل ایشان بود در صورت عدم قیام و ماندن در مدینه حاصل نمیشد همانا آنچه او از بدست آوردن
خیر و دفع
شر قصد کرده بود چیزی بدست نیاورد بلکه شر با خروج ایشان بیشتر شد و خیر کمتر شد و این قیام سبب شر بزرگتری شد قتل حسین مانند قتل
عثمان موجب
فتنه بین مسلمین شد.»
قبل از هر چیز شایسته است تا به صورت خلاصه و در شش فصل مجزا شخصیت یزید و جوانبی از زندگی او را از نگاه تاریخ مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم، تا به خوبی شخصیت او برای جویندگان حقیقت آشکار گردیده و در پرتو آن، سؤال و شبهات مربوط به این بحث نیز پاسخ داده شود.
دورنمایی از فصول شش گانه این بحث:
فصل اوّل: یزید کیست؟
فصل دوّم: کارنامه اخلاقی ـ اعتقادی یزید بن معاویه.
فصل سوّم: کارنامه سیاسی یزید.
فصل چهارم: سیمای یزید در
قرآن و
حدیث و
لعن و تکفیر او.
فصل پنجم: امام حسین (علیهالسّلام) در
قرآن و
حدیث نبوی.
فصل ششم: قاتل امام حسین (علیهالسّلام) کیست؟! !
در فصل اول به زندگینامه یزید پرداخته میشود:
شناسنامه و نسب یزید این چنین است: او فرزند معاویة بن صخر،
ابوسفیان بن
حرب بن
امیّة بن عبد شمس است.
مادرش:
میسون بنت بَحدل بن دُلجة بن قُناعة بن عدی بن زهیر بن حارثة بن جَناب.
سال تولد: در سال ۲۶ یا ۲۷ هـ ق. متولّد شده است.
سال و روز و ماه وفات: در ۱۴ ماه
ربیع الاوّل سال ۶۴ در یکی از روستاهای
دمشق به نام «
حوارین» از دنیا رفت.
انتساب به دستگاه خلافت و حضور در دربار شاهانه معاویه و آماده بودن همه ابزارهای لازم برای عیش و نوش و خوشگذرانی زمینه را برای یزید از هر جهت فراهم کرده بود تا از ادب اسلامی و تربیت
قرآنی فاصله بگیرد و حتّی حرمت حریم قانون خدا را در هم بشکند و دست به می و شراب و
قمار و دیگر ناشایستها بزند.
یزید با تعیین خلیفه سابق، یعنی پدرش معاویه، و بدون دخالت مردم و رای و
مشورت آنان به حکومت رسید.
حال آیا آنگونه که
اهل سنّت میگویند یزید واقعاً با رای و مشورت و رضایت مردم، یا لااقل یک یا دو نفر از صحابه به خلافت رسید؟
تاریخ در این زمینه پاسخ میدهد:
وی با مصلحتسنجی و علاقه پدر
بر تخت سلطنت نشست، زیرا
قدرت به دست آمده پس از او باید در اختیار فرزندان امیّه قرار میگرفت.
نویسنده کتاب
تاریخ دمشق میگوید:
«بویع له بالخلافة بعد ابیه
بعهد منه؛
خلافت و ولایتعهدی یزید توسّط معاویه شکل گرفت.»
و به نقل از
زبیر بن بکّار مینویسد:
«بایع له معاویة من بعده، وکان اوّل من جعل ولیّ
عهد فی صحّته، وکان معاویة یقول: لولا هوائی فی یزید لابصرت قصدی؛
معاویه در حیاتش
بر جانشینی و خلافت فرزندش یزید از مردم بیعت گرفت، و این اوّلین قرارداد
ولیعهدی در
اسلام بود، و معاویه میگفت: اگر علاقه من به یزید نبود نظرم را تغییر میدادم.»
آنان که میگفتند: امر جانشینی
پیامبر به مردم واگذار شده است و با افتخار آن را دمکراسی اسلامی و مظهر تقدّم مسلمانان
بر اروپائیان در تشکیل حکومت مردمی میدانستند، باید جواب بدهند که مگر فاصله زمانی معاویه و یزید با صدر اسلام و دوران زندگی پیامبر اسلام چقدر است، که با این سرعت همه چیز حتّی شیوه انتخاب خلیفه فراموش میشود؟
ادامه روش پدر، یعنی با زور و قتل و
تبعید و اختناق.
اگر چه این موضوع به قدری واضح است که نیاز به ذکر شاهد تاریخی نیست؛ اما در ادامه مطالب، شواهد متعددی خواهد آمد.
در این فصل به کارنامه اخلاقی ـ اعتقادی یزید بن معاویه پرداخته میشود:
مورّخان منصف بیپروا چهره زشت و خونآشام و بیادب یزید را به نمایش گذاردهاند، که البتّه عدّهای را ناپسند آمده و
بر آن تاختهاند و
بر همین اساس دوگونه نقل تاریخی در معرفی وی مشاهده میشود.
نقل اوّل:
او را شخصی
شاربالخمر و
فاسد و
فاجر و اهل ارتکاب معاصی و بیاعتنا به مبانی مذهبی و جسور و هتّاک نسبت به مال و جان مردم مخصوصاً خوبان و نیکان و قاتل خوبان میشناساند.
نقل دوّم:
او را پیشوایی برگزیده و جانشینی همانند دیگر جانشینان شایسته پیامبر خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) که محبوب دلها بودند معرفی نموده است.
حال کدام یک از این دو نقل با حقایق و واقعیّات تاریخی همسویی دارد؟ پاسخ را از لابلای صفحات تاریخ مییابیم.
یکی از نوشیدنیهای
حرام و نجس در شریعت اسلامی مایعی است که از جوشاندن آب انگور و خرما و غیر آن گرفته میشود که با آشامیدن آن حالتی غیر طبیعی و از خود بیخود شدن به انسان دست میدهد،
خداوند متعال در کتاب شریفش
قرآن، این مایع را تحت عنوان شرب خمر حرام فرموده است.
«یَسْـئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَآ اِثْمٌ کَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَاِثْمهمَآ اَکْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا؛
درباره شراب و قمار، از تو میپرسند، بگو: «در آن دو، گناهی بزرگ، و سودهایی برای مردم است، ولی گناهشان از سودشان بزرگتر است.»
«یَـاَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالاَْنصَابُ وَالاَْزْلَـمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّیْطَـنِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ؛
ای کسانیکه
ایمان آوردهاید، شراب و قمار و بتها و تیرهای قرعه پلیدند و از عمل شیطانند. پس، از آنها دوری گزینید، باشد که رستگار شوید.»
«اِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَـنُ اَن یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَ وَةَ وَالْبَغْضَآءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَوةِ فَهَلْ اَنتُم مُّنتَهُونَ؛
همانا شیطان میخواهد با شراب و قمار، میان شما دشمنی و
کینه ایجاد کند، و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد. پس آیا شما دست
بر میدارید؟»
و رهبران دینی نیز با این مایع نجس به شدّت
برخورد کرده و سختترین رفتارها را با مبتلایان به مسکرات داشتهاند که سخنانشان در این ارتباط بهترین شاهد
بر موضعگیری آنان است.
رسول گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در سخنی جامع انزجار و نفرتش را با نفرین
بر همه عوامل تشکیلدهنده و سازنده آن از لحظه کاشت تا آخرین مراحل توزیع و مصرف اعلام میکند و میفرماید:
«لعن اللّه الخمر وشاربها وساقیها وبائعها ومبتاعها وعاصرها ومعتصرها وحاملها والمحمولة الیه وآکل ثمنها؛
و
مؤمنان راستین نیز از افراد مبتلا به این نوشیدنی شیطانی متنفّر و در فرهنگ امّت اسلامی چنین افرادی بیدین و گردنکش در برابر حکم خدا تلقی میشوند.»
ولی شخصیّت مورد بحث ما در این تحقیق از کسانی است که وقایع نگاران حتی از ثبت رفتار ناپسند وی از نوجوانی تا لحظه مرگ چشمپوشی نکرده و نوشتهاند که آلوده به میو شراب بوده است.
ابن کثیر و دیگران این روایت را ذکر کردهاند:
«کان یزید بن معاویة فی حداثته صاحب شرب؛
یزید بن معاویعه از کودکی اهل شرب خمر بود.»
«عمر بن شیبة قال: لمّا حجّ الناس فی خلافة معاویة جلس یزید بالمدینة علی شراب، فاستاذن علیه ابن عبّاس والحسین بن علیّ، فامر بشرابه فرفع؛
در دوران خلافت پدرش و در سفر
حجّ و پس از مراجعه به شهر مقدّس مدینه و در کنار حرم و خانه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دست از دهن کجی به شریعت اسلام
بر نداشت و در حضور مردم
بر سفرهاش شراب گذاشت و فقط زمانی که خبردار میشود که
ابن عباس و
حسین بن علی قصد ورود به خانه او را دارند دستور میدهد تا شراب را بردارند.»
آلودگی یزید به شرب خمر آنچنان واضح و آشکار بود که حتّی در حضور گروههایی که از شهرهای دور و نزدیک به دیدنش میآمدند دست بردار نبود و در برابر نگاه دیگران با جرات آن را مینوشید.
سند ذیل گواهی است گویا که دقّت در آن هر مسلمانی را به تعجّب وا میدارد.
«بعث (عثمان بن محمّد بن ابی سفیان، والی مدینة) الی یزید منها وفداً فیهم عبد اللّه بن حنظلة الغسیل الانصاری، وعبد اللّه بن ابی عمرو بن حفص بن المغیرة الحضرمی، والمنذر بن الزبیر، ورجال کثیر من اشراف اهل المدینة، فقدموا علی یزید، فاکرمهم واحسن الیهم، وعظّم جوائزهم، ثمّ انصرفوا راجعین الی المدینة، الاّ المنذر بن الزبیر، فانّه سار الی صاحبه عبید اللّه بن زیاد بالبصرة، وکان یزید قد اجازه بمائة الف نظیر اصحابه من اولئک الوفد، ولمّا رجع وفد المدینة الیها، اظهروا شتم یزید، وعیبه، وقالوا: قدمنا من عند رجل لیس له دین، یشرب الخمر، وتعزف عنده القینات بالمعازف. وانّا نشهدکم انّا قد خلعناه، فتابعهم الناس علی خلعه، وبایعوا عبد اللّه بن حنظلة الغسیل علی الموت؛
گروهی به نمایندگی مردم مدینه که از اشراف و بزرگان بودند از جمله فرزند شهید
جنگ اُحُد عبداللّه بن حنظله غسیل الملائکه وارد شهر
شام شدند و به دیدار یزید رفتند، یزید به آنان احترام فراوانی گذاشت و هدایای بزرگی به آنان داد، ولی آنان پس از بازگشت به مدینه از یزید به بدی یاد کردند و عیبهایش را برای مردم بازگو میکردند، از جمله میگفتند: از نزد کسی آمدهایم که دین ندارد، شراب مینوشد، ونوازندهها در حضورش به نواختن و رقص میپردازند، شاهد باشید که ما او را از خلافت عزل کردیم. مردم مدینه عزل یزید از حکومت را تایید و با عبداللّه بن حنظله تا پای مرگ
بیعت کردند.»
علاقه یزید به شراب به قدری بود که دستور میداد تا بهترینها را برایش آماده کنند
ذهبی از
زیاد حارثی نقل میکند:
«سقانی یزید شراباً ما ذقت مثله، فقلت: یا امیرالمؤمنین لم اُسلسل مثل هذا، قال: هذا رمّان حُلوان، بعسل اصبهان، بسکّر الاهواز، بزبیب الطائف، بماء بَرَدی؛
شرابی را یزید به من نوشانید که هیچ وقت مانند آن را نخورده بودم، گفتم چنین شرابی تا کنون نخوردهام، گفت: از انار حُلوان و عسل اصفهان و
شکر اهواز و کشمش طائف و آب بردی تهیّه شده است.»
تمام مذاهب اسلامی با استناد به نصّ
قرآن همه انواع مسکرات را
نجس و حرام میدانند و شرابخور را فاسق و کسی که آن را
حلال بداند
کافر دانستهاند.
محیالدین نووی در کتاب یحیی بن شرف النووی،
روضة الطالبین، باب حدّ شاربالخمر میگوید:
«شرب الخمر من کبائر المحرّمات.... ویفسق شاربه، ویلزمه الحدّ، ومن استحلّه کفر...؛
ابن نجیم مصری شرابخوار را از
عدالت ساقط و کسی که آن را حلال بداند کافر میشمرد.»
«یکفّر مستحلّها، و سقوط العدالة انّما هو سبب شربها؛
کسی که خمر را حلال بداند کافر به شمار آمده و در صورت شرب آن، از عدالت ساقط میگردد.»
آیا پسر معاویه (یزید) پس از اثبات شرابخواریاش، شایستگی مسندنشینی پیامبر اعظم اسلام را دارا بود؟
آیا فسق و دوری از صفت عدالت برای محکومیّت وی کافی نیست؟
عبدالله فرزند
حنظله غسیل الملائکه برداشت خود را بعد از دیدار با یزید اینگونه بیان میدارد:
«یاقوم! فواللّه ما خرجنا علی یزید حتّی خفنا ان نرمی بالحجارة من السماء، انّه رجل ینکح امهات الاولاد، والبنات، والاخوات، ویشرب الخمر، ویدع الصلاة؛
به خدا قسم از نزد یزید بیرون نیامدیم مگر این که ترسیدیم سنگ از
آسمان بر سر ما بریزد، زیرا او کسی است که در امر
زناشویی حریم شرع را رعایت نمیکند، شراب مینوشد و
نماز نمیخواند.»
۱- یزید شرابخوار، بوزینهباز، فاسق و ابنهای:
جاحظ از علمای بزرگ اهل سنت با عبارتی شبیه به متن فوق میگوید:
«ثم ولی یزید بن معاویة یزید الخمور ویزید القرود ویزید الفهود الفاسق فی بطنه المابون فی فرجه... واما بنو امیة ففرقه ضلالة وبطشهم بطش جبریة یاخذون بالظنة ویقضون بالهوی ویقتلون علی الغضب؛
آنگاه یزید بن معاویه به خلافت رسید؛ همان یزید شرابخوار و بوزینهباز و پلنگباز و فاسقی که به بیماری
ابنه مبتلا بود... و بنیامیه فرقهای گمراه بودند که سیره و روشی جبرگرایانه داشتند که به مجرد ظن و گمان، دیگران را دستگیر میکردند و از روی
هویوهوس حکم میکردند و از روی
غضب میکشتند.»
۲- یزید شرابخوار و فاجر و زنباز و بوزینهباز و سگباز و ولگرد:
هم چنین
بلاذری در کتاب خود اینگونه نقل میکند:
«قال الواقدی وغیره فی روایتهم: لما قتل عبدالله بن الزبیر اخاه عمرو بن الزبیر خطب الناس فذکر یزید بن معاویة فقال: یزید الخمور، ویزید الفجور، ویزید الفهور ویزید القرود، ویزید الکلاب، ویزید النشوات، ویزید الفلوات، ثم دعا الناس الی اظهار خلعه وجهاده، وکتب علی اهل المدینة بذلک؛
واقدی و غیر او روایت کردهاند: هنگامی که
عبدالله بن زبیر به قتل رسید، برادرش
عمرو بن زبیر برای مردم خطبه خواند و از یزید بن معاویه اینگونه یاد کرد: یزید شرابخوار و فاجر و زنباز و بوزینهباز و سگباز و اهل ولگردی در دشت و بیابانهاست. سپس از مردم خواست که او را از خلافت کنار کنند و برای مردم مدینه حکم
جهاد فرستاد.»
ذهبی و برخی دیگر از بزرگان اهل سنت درباره یزید اینگونه آوردهاند:
«خطبهم عبد الملک بمکة لما حج، فحدث ابو عاصم، عن ابن جریج، عن ابیه قال: خطبنا عبد الملک بن مروان بمکة، ثم قال: اما بعد، فانه کان من قبلی من الخلفاء یاکلون من هذا المال ویؤکلون، وانی والله لا اداوی ادواء هذه الامة الا بالسیف، ولست بالخلیفة المستضعف یعنی عثمان ولا الخلیفة المداهن یعنی معاویة ولا الخلیفة المابون یعنی یزید وانما نحتمل لکم ما لم یکن عقد رایة. او وثوب علی منبر، هذا عمرو بن سعید حقه حقه وقرابته قرابته، قال براسه هکذا، فقلنا بسیفنا هکذا، الا فلیبلغ الشاهد الغائب؛
عبدالملک در مکه به هنگام
حج برای مردم خطبهای خواند و در آن برای مردم اینگونه سخن گفت: اما بعد، ای مردم! کسانی که قبل از من به خلافت رسیدند هم خود مال مردم را خوردند و هم به دیگران دادند تا بخورند، به خدا سوگند! مشکلات این امت را مداوا نخواهم کرد مگر با شمشیر؛ چرا که من مانند: عثمان خلیفهای مستضعف و مفلوک نیستم. و نیز خلیفهای سهلگیر و مسامحهگر هم چون معاویه نیستم. و خلیفهای ابنهای هم چون یزید نیستم. شما را تا زمانی تحمل میکنم که رایت و حکومت و منبر و تخت و تاجم در خطر نباشد. و ما نسبت به عمرو بن سعید با تمام قرابت و حقی که داشت اینگونه کردیم و او با سرش این چنین کرد و ما نیز با شمشیرمان این چنین میکنیم. این خبر را حاضرین به غائبین برسانند.»
ذهبی، یزید را ناصبی یعنی دشمن
اهل بیت (علیهمالسّلام) شمرده و درباره او گفته است:
«وکان ناصبیا فظا غلیظا جلفا یتناول المسکر ویفعل المنکر؛
یزید شخصی ناصبی و تندخو و سبک (جلف) بود و شراب مینوشید و اعمال منکر انجام میداد.»
نماز در فرهنگ دین یعنی نماد خداپرستی و ایمان، که دینداری و مسلمانی بدون آن مفهوم پیدا نمیکند، و البتّه این برداشت از جهاتی هم درست است، زیرا
عبادت در قالب یکی از مظاهر آن که همان نماز باشد اوج بندگی و کوچکی انسان است در برابر خدا، بنا
براین جامعه مذهبی افرادی را که نسبت به این واجب بندگی کوتاهی میکنند نمیتواند اسم و رسم مسلمانی را به آنان ببخشد.
شخصیّت مورد بحث ما نه تنها نسبت به شراب، بلکه نسبت به مهمترین واجب دینی یعنی نماز نیز بیاعتنا بوده و گاهی میخوانده و گاهی نمیخوانده است. و به تعبیری کاهلالصلاه بوده است.
«وقد کان یزید... فیه ایضاً اقبال علی الشهوات، وترک بعض الصلاة فی بعض الاوقات؛
یزید شخصیتی بود که نمیتوانست
بر شهوت خود غالب گردد و آن را کنترل کند. با روی خوش از مجالس شهوت و انواع آن استقبال میکرد، از بزرگترین واجب خدا یعنی نماز طفره میرفت و از تارکان آن بود، همانها که رسول گرامی درباره آنان فرموده است:
«سلّموا علی الیهود والنصاری ولاتسلّموا علی یهود امّتی، قیل: ومن یهود امّتک قال: تارک الصلاة؛
بر یهودیان و
مسیحیان سلام کنید اما
بر یهودیان امّت من سلام نکنید، سؤال شد: یهودیان امّت شما کیانند؟ فرمود: آنان که نماز را ترک کنند.»
عیّاشیهای جوان مسندنشین و لااُبالیگری او مردم مدینه ـ شهری که پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) ده سال از دوران حسّاس بعثت را در آن گذراند، و شریعتش را در همان شهر تبیین و تکمیل نمود ـ را وادار به شورش علیه وی کرد ـ که در جای خودش به علل و حوادث آن اشاره خواهیم کرد ـ گروه اعزامی به پایتخت پس از دیدار با خلیفه و با اینکه هدایای با ارزشی گرفته بودند لب به توبیخ وی گشودند،
منذر بن زبیر که صد هزار درهم پاداش گرفته بود به مردم مدینه گفت:
«انّ یزید واللّه لقد اجازنی بمائة الف درهم وانّه لایمنعنی ما صنع الیّ ان اخبرکم خبره واصدّقکم عنه، واللّه انّه لیشرب الخمر، وانّه لیسکر حتّی یدع الصلاة. وعابه بمثل ما عابه به اصحابه الذین کانوا معه واشدّ؛
یزید اگر چه صدهزار درهم به من هدیه داده است ولی این هدیه نمیتواند از بازگویی حقایق مانع شود، به خدا سوگند یزید شراب مینوشد و آنقدر در حال مستی به سر میبرد که نماز را ترک میکند. سپس دیگران هم همانند او، بلکه شدیدتر از بدیهای یزید گفتند و او را سرزنش کردند.»
یکی دیگر از همین افراد میگوید:
«قال عبدالله بن ابی عمرو بن حفص بن المغیرة المخزومی... انّی لاقول هذا وقد وصلنی واحسن جائزتی، ولکنّ عدوّ اللّه سِکّیر خِمّیر؛
جوایز ارزنده یزید مانع از گفتن حقایق نمیشود، من او را دشمن خدا که همیشه در حال مستی و شرب خمر است دیدم.»
حال با توجه به مفاسد اخلاقی که از یزید ذکر شد آیا چنین شخصی لیاقت
عهدهدار شدن منصب خلافت و جانشینی رسول گرامی اسلام را میتواند داشته باشد؟ عدهای از یاران و دوستداران یزید سعی میکنند تا او را از این نسبتها دور و بهگونهای حقایق تاریخ را تکذیب و یا لااقل زیر سؤال ببرند.
ولی تلاشهای گروهی متعصّب و تنگ نظر نمیتواند با توجیهات غیر علمی دامن آلوده و ناپاک وی را تطهیر نماید.
روایات ذمّ یزید در کتب اهل سنّت:
اضافه
بر آنچه که تاکنون در ترسیم شخصیت یزید گفته شد روایات فراوانی در کتب اهل سنّت در مذمّت یزید وجود دارد که در این مختصر به بعضی از آنها اشاره میشود.
«روی الحاکم عن عائشة قولهصلی الله علیه و آله: ستّة لعنتهم، لعنهم اللّه وکلّ نبیّ مجاب: الزائد فی کتاب اللّه، والمکذّب بقدر اللّه تعالی، والمتسلّط بالجبروت فیعزّ من اذلّ اللّه ویذلّ من اعزّ اللّه، والمستحلّ لحرم اللّه، والمستحلّ من عترتی ما حرّم اللّه، والتارک لسنّتی؛
شش گروه را خداوند مورد
لعن خود قرار داده است و نیز من و هر پیامبری آنان را لعنت کرده است: ۱ـ کسی که به
کتاب خدا چیزی بیافزاید. ۲ ـ کسی که
مقدّرات الهی را تکذیب کند. ۳ ـ کسی که با زور و
جبر بر مردم مسلّط شود و به آنان که خدا ذلیل کرده است
عزّت بخشد، و آنکه خدا عزیزش کرده است را ذلیل کند. ۴ ـ کسی که حلال خدا را حرام نماید. ۵ ـ کسی که نسبت به عترتم آنچه را خدا حرام کرده است حلال بداند. ۶ ـ کسی که
سنّت مرا ترک گوید.»
مناوی صاحب
فیضالقدیر میگوید: معنای این جمله «والمستحلّ من عترتی ما حرّم اللّه» این است که هر کس نسبت به نزدیکانم آنچه انجامش جایز نیست مانند: اذیّت آنان یا بیحرمتی به آنان، که اگر کسی آن را حلال بداند کافر، وگرنه گناهکار است. و اختصاص دادن آزاردهندگان عترتش به لعن، به جهت تاکید
بر حقوق عترت و بزرگی مقام آنان است به همین جهت هم اضافه به خدا و رسول میشوند.
بنابراین، برای هیچ منصفی جای شکّ باقی نمیماند که افرادی همانند یزید و نیروهای تحت فرمانش آن چیزی را حلال دانستند که خدا حرام کرده است و آن ریختن خون امام حسین (علیهالسّلام) بود. پس حکم کفر را باید به آنان داد و یا لااقل بگوییم
فاسق هستند و لعن آنان در هر صورت جایز میشود.
«روی احمد ومسلم عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من اخاف اهل المدینة اخافه اللّه عزّ وجلّ، وعلیه لعنة اللّه والملائکة والناس اجمعین، لا یقبل اللّه منه یوم القیامة صرفاً ولا عدلاً؛
هر کس مردم مدینه را بترساند خداوند او را خواهد ترساند، و
بر اوست لعنت خدا و
فرشتگان و همه مردم، و در
روز قیامت خداوند نه از او چیزی که عذاب را دور کند و نه بلاگردانی را میپذیرد.»
آیا کسی که به شهر
یثرب و مدینةالرسول
لشکرکشی میکند مصداق کامل این سخن شریف رسول خدا نیست؟
آری، تاریخ مدینه،
لشکرکشی یزید و قتل عام
اصحاب رسول خدا و مسلمانان این شهر و بیحرمتی به ناموس آنان را فراموش نکرده است.
۳ ـ وقال الحافظ ابو یعلی: حدّثنا الحکم بن موسی، ثنا یحیی بن حمزة، عن هشام بن الغاز، عن مکحول، عن ابی عبیدة: انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم قال: «لا یزال امر امّتی قائماً بالقسط حتّی یثلمه رجل من بنی امیّة یقال له یزید. وقد رواه ابن عساکر من طریق صدقة بن عبد اللّه الدمشقی عن هشام بن الغاز، عن مکحول، عن ابی ثعلبة الخشنی، عن ابی عبیدة.
«عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم قال: «لا یزال امر هذه الامّة قائماً بالقسط حتّی یکون اوّل من یثلمه رجل من بنی امیّة یقال له یزید؛
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: اوّلین کسی که رخنه در پیکره امّتم وارد میکند مردی از
بنوامیّه است.»
«حسنّه الالبانی وصحّحه العزیزی الشافعی کما فی صحیح الجامع الصغیر؛
این حدیث را
البانی و
عزیزی شافعی صحیح دانستهاند.»
۴ ـ
ابن کثیر پس از اشاره به خصلت شهوترانی و بیتوجّهی یزید به نماز به روایتی از پیامبر خدا استناد جسته و میگوید: وکان فیه ایضاً اقبال علی الشهوات وترک بعض الصلوات فی بعض الاوقات، واماتتها فی غالب الاوقات. وقد قال الامام احمد: حدثنا ابو عبد الرحمن، ثنا حیوة، حدثنی بشیر بن ابی عمرو الخولانی: انّ الولید بن قیس حدّثه انّه سمع ابا سعید الخدری یقول: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم یقول:
«یکون خلفٌ من بعد ستین سنة اضاعوا الصلاة واتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیاً، ثم یکون خلف یقراون
القرآن لا یجاوز تراقیهم، ویقرا
القرآن ثلاثة مؤمن ومنافق وفاجر؛
پس از سال شصت کسانی زمام امور را به دست خواهند گرفت که نماز را تباه ساخته و از هوسها پیروی کنند و به زودی سزای گمراهی خود را خواهند گرفت، سپس گروهی میآیند که
قرآن را میخوانند ولی از حنجره آنان تجاوز نمیکند،
قرآن را سه گروه میخوانند:
مؤمن،
منافق، و
فاجر.»
۵ ـ وقال الحافظ ابو یعلی: حدثنا زهیر بن حرب، ثنا الفضل بن دکین، ثنا کامل ابو العلاء: سمعت ابا صالح سمعت ابا هریرة یقول: قال رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): «تعوّذوا باللّه من سنة سبعین، ومن امارة الصبیان؛
به خدا پناه برید از حوادث سال هفتاد و از فرماندهی و حکومت کودکان.»
۶ ـ وقال ابو یعلی: حدّثنا عثمان بن ابی شیبة، ثنا معاویة بن هشام، عن سفیان، عن عوف، عن خالد بن ابی المهاجر، عن ابی العالیة.
«قال: کنّا مع ابی ذر بالشام فقال ابو ذر: سمعت رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یقول: «اوّل من یغیّر سنّتی رجل من بنی امیّة؛
با
ابوذر در
شام بودیم که ابوذر گفـت: از رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که میفرمود: اوّل کسی که سنّت مرا تغیر میدهد مردی از بنی امیّه خواهد بود.»
«اورده الالبانی فی احادیثه الصحیحة: ج۴، ص۳۲۹ قائلا: ولعلّ المراد بالحدیث تغییر نظام اختیار الخلیفة وجعله وراثة؛
البانی این حدیث را در کتاب
الاحادیث الصحیحة: ج۴، ص۳۲۹ آورده و اینگونه میگوید: شاید مراد از این حدیث تغییر سبک تعیین خلیفه و وراثتی کردن آن باشد.»
بعضی از بزرگان اهل سنّت که از اصحاب شمرده شده و مورد قبول آنان نیز هستند پس از شنیدن اخبار از زبان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و وقایع سال شصت و پس از آن، آرزویشان این بود که خداوند دیدن آن روز را نصیبشان نکند.
به دو نقل ذیل توجّه کنید:
امارت و حکومت کودکان:
۱ ـ «واخرج البیهقی عن ابی هریرة قال: اللّهمّ لا تدرکنی سنة الستّین، ویحکم! تمسّکوا بصدغی معاویة، اللّهمّ لا تدرکنی امارة الصبیان؛
خدایا سال شصت را قسمت من نکن، وای
بر شما مردم! به فرزند معاویه تمسک جستهاند، خدایا امارت بچهها را نصیبم مکن!»
۲ ـ الحافظ ابو بکر بن مالک: حدّثنا عبد اللّه بن احمد بن حنبل: حدّثنی ابو بکر لیث بن خالد البجلی، ثنا عبد المؤمن بن عبد اللّه السدوسی، قال: سمعت ابو یزید المدینی یقول: قام ابو هریرة علی منبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم دون مقام رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم بعتبة، فقال:
«ویل للعرب من شرّ قد اقترب، ویل لهم من امارة الصبیان، یحکمون فیهم بالهوی ویقتلون بالغضب؛
وای
بر عرب از شرّی که نزدیک است، وای
بر آنان از بچّهها و نوجوانانی که با هوای نفسانی و کشتن با خشم و غضب
بر آنان حکومت کنند.
و خلیفه دوّم هم بنا
بر نقل بزرگان اهل سنّت پیشگویی کرده و هلاکت عرب را به دست افراد بیکفایتی میداند که شایستگی رهبری قوم عرب را ندارند.
۳ ـ قال الحارث بن مسکین، عن سفیان، عن شبیب، عن عرقدة بن المستظل، قال:
«سمعت عمر بن الخطّاب یقول: قد علمت وربّ الکعبة متی تهلک العرب، اذا ساسهم من لم یدرک الجاهلیّة ولم یکن له قدم فی الاسلام؛
از
عمر بن خطّاب شنیدم که میگفت: به خدای کعبه دانستم که عرب چه زمانی هلاک خواهد شد، زمانی که اشخاصی که زمان جاهلیّت را درک نکردهاند و قدمت در اسلام ندارند
بر مردم حکومت کنند.»
احادیثی که ملاحظه نمودید بخش اندکی از روایاتی است که در مذمّت یزید در کتب تاریخی و روایی اهل سنّت نقل شده است و
ابن عساکر بیشترین روایات را جمع آوری کرده است و تا زمان
ابن تیمیّه و
ابن کثیر بحثی در صحّت و عدم صحّت آن دیده نمیشود.
اما ناگهان وظیفه دفاع از یزید
بر دوش عدّهای سنگینی کرده و سعی میکنند تا چارهای بیندیشند، و تنها چاره هم یک راه است و آن تضعیف این نقلهاست.
لذا ابن کثیر میگوید:
«وقد اورد ابن عساکر احادیث فی ذمّ یزید بن معاویة کلّها موضوعة لا یصحّ شی منها؛
احادیثی که ابن عساکر در مذمّت یزید نقل کرده است همه جعلی و ساختگی هستند و هیچ کدام از آنها صحیح نمیباشند.»
غافل از اینکه همانگونه که در مباحث پیشین نقل کردیم برخی از عالمان اهل سنّت یزید را به جهت بیتوجّهی به نماز و ترک آن و همچنین آلودگی به شرب خمر و شادمانیاش از
واقعه کربلا و شهادت امام حسین (علیهالسّلام) و قتل عام مردم مدینه، نه تنها سرزنش کردهاند، بلکه او را مستحق لعن و
نفرین دانستهاند که در ادامه به تفصیل به این مباحث خواهیم پرداخت.
در فصل سوم کارنامه سیاسی یزید بررسی میشود:
یعقوبی مورّخ میگوید: «وکان سعید بن المسیّب یسمّی سنی یزید بن معاویة بالشؤم»
سعید بن مسیّب سالهای حکومت یزید را سالهای شوم نامیده است، زیرا در مدّت خلافت و ریاست وی که سه سال بیشتر طول نکشید سه واقعه خونین و دردناک اتّفاق افتاد که در هر سالی از حکومت یزید، یک واقعه روی داده است.
آن هم حوادث و وقایعی که نه تنها چهره تاریخ، بلکه چهره اسلام را تاریک و سیاه کرد.
این حوادث عبارتند از:
۱ ـ به شهادت رساندن امام حسین (علیهالسلام).
«فی السنة الاولی قتل الحسین بن علیّ واهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله» حسین بن علی و خاندان رسول خدا را در سال اوّل به شهادت رساند.
۲ ـ هتک حرمت حرم پیامبر و کشتار مردم مدینه (
حادثه حرّه).
«والثانیة: استبیح حرم رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وانتهکت حرمة المدینة» در سال دوّم حرم رسول اللّه و شهر مدینه را
بر سربازانش مباح کرد.
۳ ـ به آتش کشیدن
کعبه و هتک حرمت آن و کشتار بیرحمانه مردم مکه.
«والثالثة: سفکت الدماء فی حرم اللّه وحرّقت الکعبة». در سال سوّم کعبه را به آتش کشید و در حرم الهی خونها
بر زمین ریخت.
هر پژوهشگر و مورّخ منصفی با خواندن این بخش از تاریخ و مشاهده این حوادث دردناک، ناخواسته در برابر آن متوقّف میشود و میگوید: کسی که مرتکب این جنایات وحشتناک شده است، گویا مسلمان نبوده و حرمین شریفین از نگاه او ارزش و اعتباری نداشته است.
پس از این اشاره کوتاه به توضیح بیشتر پیرامون این حوادث میپردازیم تا حقیقتِ مکتوم، بیشتر و بهتر خودنمایی کند و اذهان و افکار با روشنگری به تحلیل حوادث و چهرههای منفور تاریخ بپردازند.
«فی السنة الاولی قتل الحسین بن علیّ واهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله»
اوّلین حادثه در خلافت و حکومت شوم یزید داستان شهادت امام حسین (علیهالسّلام) بود که یکی از غمانگیزترین فجایع تاریخ است و شاید بتوان آن را در نوع خود کمنظیر و منحصر به فرد دانست، زیرا ویژگیها و امتیازاتی دارد که آنرا از دیگر حوادث خونین تاریخ ممتاز کرده است، مانند: حضور حسین بن علی (علیهماالسّلام) و خاندان و فرزندان آن حضرت، کیفیّت شهادت و اسارت آنان.
آنچه که در این نوشتار بیشتر مورد توجّه و نظر است، شناسایی عاملان و مرتکبان این ظلم تاریخی است که چه کسانی در این فاجعه بزرگ نقش داشته و جنبه فرماندهی و اجرای آن را داشتهاند.
آیا خلیفه وقت یعنی یزید بن معاویّه عامل اساسی و اصلی در قتل و کشتار بوده است یا فرماندهان و سربازانی که مامور اجرا بودهاند؟
برای یافتن پاسخ، هیچ مدرکی بهتر از تاریخ نیست، لذا با مراجعه به تاریخ و نقل سخنان دو گروه از نویسندگان
شیعه و
سنّی با دیدگاه آنان آشنا میشویم.
اهل سنّت چه میگویند:
داستان شهادت امام حسین (علیهالسّلام) از واپسین لحظات و شایع شدن خبر آن قلب مسلمانان را جریحهدار کرد. و هر دو گروه شیعه و سنی این عمل را تقبیح و عاملانش را نفرین و سرزنش کردند.
اما به مرور زمان عدّهای در برابر روسیاهی یزید به فکر دفاع از او و چارهجویی برای تطهیر دامن آلودهاش از لوث بزرگترین جنایت و شرمآورترین فاجعه تاریخی برآمدند و با تمام تلاش تا آنجا پیش رفتند که حتّی زبان
جسارت به ساحت مقدّس ریحانه رسول و محبوب آن حضرت گشوده و برعکس، سرزنشها را متوجّه آن حضرت کردند، و با صراحت نوشتند: یزید فرمان قتل حسین بن علی را صادر نکرد و اصلا راضی به مرگ و قتل آن حضرت نبود.
در اینجا روی سخن ما با تمامی اهل سنّت نیست؛ چرا که اکثریت آنان هم صدا با پیروان اهلبیت (علیهمالسّلام) حادثه تلخ عاشورا را بزرگترین ضربه
بر پیکره امّت اسلامی و به وجود آورندگان آن را خارج از دین و از دشمنان اهلبیت (علیهمالسّلام) میدانند، بلکه مخاطب ما در این نوشتار احیاگران اندیشه و مکتب ابنتیمیّه و ابنکثیر و دنبالههای آنان است که با وقاحت تمام، گروههای دفاع از یزید تحت عنوان: «جمعیّة الدفاع عن یزید» تشکیل داده و مبادرت به تدوین کتاب درسی تحت عنوان: «حقائق عن امیرالمؤمنین یزید بن معاویة» برای مدارس میکنند و با القابی از قبیل:
امام، امیرالمؤمنین،
مجتهد،
عادل و... از او یاد میکنند.
ولی تاریخ حقایق را افشا میکند که در آن صورت دوستان و مدافعان یزید راهی جز قبول آن نخواهند داشت.
ابنتیمیه و ابنکثیر در خط مقدم دفاع از یزید:
ابنکثیر (متوفای ۷۷۴ هـ) پس از ابنتیمیّه (متوفای ۷۲۸ هـ) به میدان مبارزه و دشمنی با اهلبیت (علیهمالسّلام) و پیروان آنان برآمد و خطّ تخریب و تکذیب و تحریف عقاید شیعه و دفاع همه جانبه از دشمنان سر سخت اهل بیت رسول را به
عهده گرفت، و در توجیه اعمال یزید هر آن چه خواست نوشت، وی میگوید:
«الناس فی یزید بن معاویة اقسام: فمنهم من یحبّه ویتولاّه، وهم طائفة من اهل الشام من النواصب، واما الروافض فیشنعون علیه ویفترون علیه اشیاء کثیرة لیست فیه ویتّهمه کثیر منهم بالزندقة، ولم یکن کذلک، وطائفة اخری لا یحبّونه ولا یسبّونه لما یعلمون من انّه لم یکن زندیقاً کما تقوله الرافضة، ولما وقع فی زمانه من الحوادث الفظیعة، والامور المستنکرة البشعة الشنیعة، فمن انکرها قتل الحسین بن علی بکربلاء، ولکن لم یکن ذلک من علم منه، ولعلّه لم یرض به ولم یسؤه، وذلک من الامور المنکرة جدّاً؛
مردم درباره یزید بن معاویه چند گروه هستند: یک گروه از مردم شام که از
نواصب هستند و او را دوست دارند و از او پیروی میکنند، گروهی دیگر اتهامات زیادی
بر او وارد کرده و به او نسبت کفر و
زندقه میدهند، اینان
روافض (شیعیان) هستند، و حال آنکه این چنین نبوده است. و گروه دیگر نه او را دوست دارند و نه سبّ و نفرینش میکنند، چون میدانند کافر و
زندیق نیست آنگونه که شیعه گفته است، بلکه به جهت حوادث دردناک و کارهای بسیار زشتی که در زمان او اتفاق افتاد که زشتترین آن کشتن حسین بن علی در
کربلا بود، ولی او از این حادثه آگاه نبود و شاید به چنین کاری راضی نبود؛ زیرا جدّاً از کارهای بد و منکر بود.»
و در نقلی دیگر میگوید:
«وقد اورد ابن عساکر احادیث فی ذم یزید بن معاویة کلها موضوعة لا یصح شئ منها... قلت: یزید بن معاویة اکثر ما نقم علیه فی عمله شرب الخمر، واتیان بعض الفواحش، فاما قتل الحسین فانّه کما قال جدّه ابو سفیان یوم احد لم یامر بذلک ولم یسؤه. وقیل: انّ یزید فرح بقتل الحسین اوّل ما بلغه، ثمّ ندم علی ذلک. فقال ابو عبیدة معمّر بن المثنی: انّ یونس بن حبیب الجرمی حدّثه قال: لمّا قتل ابن زیاد الحسین ومن معه، بعث برؤوسهم الی یزید، فسرّ بقتله اوّلاً وحسنت بذلک منزلة ابن زیاد عنده، ثمّ لم یلبث الاّ قلیلاً حتّی ندم! فکان یقول: وما کان علیّ لو احتملت الاذی وانزلته فی داری، وحکمته فیما یریده، وان کان علیّ فی ذلک وکف ووهن فی سلطانی، حفظاً لرسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم، ورعایة لحقّه وقرابته، ثمّ یقول: لعن اللّه ابن مرجانة، فانّه اخرجه واضطرّه، وقد کان ساله ان یخلّی سبیله، او یاتینی، او یکون بثغر من ثغور المسلمین حتّی یتوفّاه اللّه، فلم یفعل، بل، ابی علیه وقتله، فبغضنی بقتله الی المسلمین، وزرع لی فی قلوبهم العداوة، فابغضنی البرّ والفاجر بما استعظم الناس من قتلی حسیناً، مالی ولابن مرجانة، قبّحه اللّه وغضب علیه؛
ابن عساکر روایات زیادی در مذمّت یزید آورده است که همه آن روایات ضعیف است، ولی من میگویم: بیشترین بدگوئیها درباره یزید شرابخواری او و انجام بعضی از اعمال ناشایست است، و اما قتل حسین به او ربطی نداشت، زیرا پس از کشته شدن حسین همان سخنی را که جدّش ابوسفیان در روز اُحُد گفت او هم
بر زبان جاری کرد که نه فرمان به این قتل داد و نه به او ربطی داشت.
نقل شده است که یزید در ابتدای امر یعنی هنگامی که سرهای بریده شهدا را دید خوشحال شد اما پس از چندی پشیمان شد و اظهار نارضایتی کرد و گفت: اگر من بودم نمیگذاشتم فرزند مرجانه ـ عبیداللّه بن زیاد ـ حسین را بکشد، بلکه به احترام جدّش رسول خدا اگر چه آسیبی به سلطنت من هم میرسید او را احترام میکردم، سپس گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه را که باعث اخراج حسین از مدینه شد و او را مجبور کرد، با اینکه حسین به او گفته بود تا او را آزاد بگذارد، یا لااقل او را نزد من میآورد، یا به شهری از شهرهای مسلمانان میرفت و تا پایان زندگی در همان جا میماند، اما چنین نکرد و
بر او سخت گرفت تا او را به شهادت رساند، و مرا با این کار نزد مسلمانان بدنام کرد تا دشمنم بدارند و بذر
کینه و دشمنی مرا در دلها کاشت، تا آدمهای خوب و بد هر دو با من دشمنی کنند، خدا چهره پسر مرجانه را زشت کند و خشم خدا
بر او باد.»
سخن ابنکثیر و نقل او ملاحظه شد، آیا این سخنان برای هر منصفی قابل پذیرش میباشد؟
محورهای این نقل دو مطلب کاملا متضاد و غیر قابل جمع است.
۱ ـ خوشحالی و سرور یزید از دیدن
سرهای شهدا.
۲ ـ پشیمانی و
ندامت از داستان شهادت امام حسین (علیهالسلام).
خواننده این بخش از تاریخ حیران و سرگردان میپرسد:
آیا میشود بین این دو موضع متضادّ آشتی برقرار کرد؟
کسی که خوشحال میشود و رضایتش را از واقعهای خونین هم چون شهادت امام حسین (علیهالسّلام) و یاران آن حضرت ابراز میکند چگونه بدون گذشت زمان ابراز ناراحتی میکند؟
آیا این پشیمانی به جهت
ترس از خدا و رسول بود، یا ترس از بد نامی و بی اعتقادی مردم به حکومت و سلب اعتقاد و اعتماد از او و دارو دستهاش؟
و سؤال دیگر این که: آیا این پشیمانی سودی هم برای یزید داشت؟
عجبا! که توجیهگر قهّار جنایات بنی امیّه یعنی: «ابنکثیر»، بازگشت محترمانه کاروان به اسارت گرفته شده را دلیل
بر بیگناهی شخص یزید میداند و تلاش میکند تا او را بیگناه و تقصیر جلوه دهد.
خوشبختانه
بر خلاف آنچه که از ابنتیمیّه و ابنکثیر و دیگران در توجیه جنایات یزید وجود دارد، بعضی از عالمان منصف اهل سنّت نه تنها اعمال یزید را تقبیح کردهاند، بلکه خوشنودی و رضایت او از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) را موجب لعن و
نفرین او دانستهاند.
تفتازانی در
شرح العقائد النسفیّه میگوید:
والحقّ انّ رضا یزید بقتل الحسین، واستبشاره بذلک، واهانته اهل بیت الرسول ممّا تواتر معناه، لعنة اللّه علیه، وعلی انصاره واعوانه؛
حق این است که رضایت یزید به قتل و شهادت حسین و خوشحالی او پس از شنیدن خبر آن و توهینش به
اهلبیت رسول خدا (علیهمالسّلام) تواتر معنوی دارد و خبرش بسیار مشهور است، لعنت خدا
بر او و یارانش باد.
یافعی مینویسد:
«واما حکم من قتل الحسین، او امر بقتله، ممّن استحلّ ذلک فهو کافر؛
از جمله کسانی که کافر محسوب میشوند کسی است که حکم و یا امر به قتل حسین (علیهالسّلام) نموده است.»
ذهبی مینویسد:
«کان (یزید) ناصبیّاً فظّاً غلیظاً، یتناول المسکر ویفعل المنکر، افتتح دولته بقتل الحسین، وختمها بوقعة الحرّة؛
یزید ناصبی (دشمن
علی (علیهالسّلام) و اهل بیت (علیهمالسلام))و خشن و تندخو بود، شرب خمر میکرد و اعمال زشت انجام میداد، حکومتش را با کشتن و به شهادت رساندن حسین آغاز کرد و با حادثه خونین حرّه (قتل عام مردم مدینه) پایان بخشید.»
آلوسی در تفسیر خود درباره جملهای از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مینویسد: منظور آن حضرت از این جمله، یزید و حکومت او بوده است:
«اعوذ بالله سبحانه من راس الستین وامارة الصبیان»، یشیر الی خلافة یزید الطرید لعنه الله تعالی علی رغم انف اولیائه لانها کانت سنة ستین من الهجرة؛
این جمله رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) : «پناه میبرم به خدای سبحان از ابتدای سال شصت و حکومت بچهها» این جمله اشاره دارد به خلافت یزید رانده شده که علیرغم محبت دوست دارانش خداوند او را لعنت کند. چرا که او در ابتدای سال شصت هجری حکومت مینمود.»
و در جای دیگر آلوسی مفسر بزرگ اهل سنت درباره یزید میگوید:
«وعلی هذا القول لا توقف فی لعن یزید لکثرة اوصافه الخبیثة وارتکابه الکبائر فی جمیع ایام تکلیفه ویکفی ما فعله ایام استیلائه باهل المدینة ومکة فقد روی الطبرانی بسند حسن «اللهم من ظلم اهل المدینة واخافهم فاخفه وعلیه لعنة الله والملائکة والناس اجمعین لا یقبل منه صرف ولا عدل». .. وقد جزم بکفره وصرح بلعنه جماعة من العلماء منهم الحافظ ناصر السنة ابن الجوزی وسبقه القاضی ابو یعلی، وقال العلامة التفتازانی: لا نتوقف فی شانه بل فی ایمانه لعنة الله تعالی علیه وعلی انصاره واعوانه، وممن صرح بلعنه الجلال السیوطی علیه الرحمة وفی تاریخ ابن الوردی.... وهذا کفر صریح فاذا صح عنه فقد کفر به ومثله تمثله بقول عبدالله بن الزبعری قبل اسلامه: لیت اشیاخی الابیات، وانا اقول: الذی یغلب علی ظنی ان الخبیث لم یکن مصدقا برسالة النبی صلی الله علیه وسلم وان مجموع ما فعل مع اهل حرم الله تعالی واهل حرم نبیه علیه الصلاة والسلام وعترته الطیبین الطاهرین فی الحیاة وبعد الممات وما صدر منه من المخازی لیس باضعف دلالة علی عدم تصدیقه من القاء ورقة من المصحف الشریف فی قذر؛ ولا اظن ان امره کان خافیا علی اجلة المسلمین، ... ولو سلم ان الخبیث کان مسلما فهو مسلم جمع من الکبائر ما لا یحیط به نطاق البیان، وانا اذهب الی جواز لعن مثله علی التعیین ولو لم یتصور ان یکون له مثل من الفاسقین، والظاهر انه لم یتب، واحتمال توبته اضعف من ایمانه، ویلحق به ابن زیاد. وابن سعد. وجماعة فلعنة الله (عزّوجلّ) علیهم اجمعین، وعلی انصارهم واعوانهم وشیعتهم ومن مال الیهم الی یوم الدین ما دمعت عین علی ابی عبدالله الحسین، ... ولا یخالف احد فی جواز اللعن بهذه الالفاظ ونحوها سوی ابن العربی المار ذکره وموافقیه فانهم علی ظاهر ما نقل عنهم لا یجوزون لعن من رضی بقتل الحسین رضی الله تعالی عنه، وذلک لعمری هو الضلال البعید الذی یکاد یزید علی ضلال یزید؛
بنا
براین قول به خاطر کثرت اوصاف خبیثه یزید و ارتکاب گناهان کبیرهای که در طول ایام تکلیفش از او سر زد بالخصوص آنچه در ایام استیلاء و تسلطش
بر اهل مدینه و
مکه مرتکب گردید جای
شک و تردیدی در لعن یزید باقی نمیماند.
طبرانی با سند حسن روایت میکند: «خدایا کسی را که به اهل مدینه ظلم کرد و آنها را ترساند تو نیز او را بترسان و
بر او لعنت خود و تمام ملائکه و مردمانت را
بر او فرو فرست لعنتی که هیچ دافع و مانعی از آن وجود نداشته باشد.» و گروهی از علماء از جمله
حافظ ناصرالسنه ابن جوزی و قبل از او
قاضی ابویعلی به کفر او و تصرح به لعن او جزم پیدا نموده بودند، و علامه تفتازانی در اینباره میگوید: تکلیف یزید و ایمان او برای ما روشن است و هیچ شک و تردیدی در اینباره نداریم لعنت خداوند متعال
بر او و
بر انصار و اعوان یزید باد، و از کسانی که تصریح به لعن یزید نموده است
جلالالدین سیوطی است و در
تاریخ ابن وردی آمده است: ... و این کفر صریحی برای یزید به حساب میآید و اگر این صحیح باشد در حقیقت او کافر است و مثل همین است تمثل یزید به قول
عبدالله بن زبعری که قبل از اسلام سروده است و یزید آن را تکرار کرد: لیت اشیاخی ببدر شهدوا تا آخر ابیات.
به اعتقاد و نظر من و آنچه بیشتر به ذهنم میرسد این است که یزید شخص خبیثی بوده که هرگز به
رسالت نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ایمان نداشته و آنچه که او
بر اهل حرم خداوند تعالی و اهل حرم نبی اکرم (علیهالصلاةوالسلام) و عترت طیبین و طاهرین او در زمان حیات و بعد از ممات و آنچه که از سیئات و معاصی از او سر زد کمتر از این نیست که کسی ورقی از مصحف و
قرآن کریم را در نجاست بیاندازد؛ و گمان نمیبرم کارهایی که از یزید سرزده است
بر هیچ یک از مسلمانان مخفی باشد...، و
بر فرض هم که بپذیریم یزید خبیث، شخص مسلمانی بوده است، او مسلمانی بوده که آنقدر
گناه کبیره مرتکب شده که در بیان نمیگنجد، و در نتیجه اعتقاد من متعیناً جواز لعن اوست و تصور نمیکنم شخص دیگری مانند یزید با این همه فسق یافت شود، و ظاهر این است که او تا آخر عمر خود
توبه نکرده، و احتمال توبه او ضعیفتر از احتمال ایمان اوست، و در این احکام،
ابنزیاد و
ابنسعد و جمعی دیگر ملحق به یزید هستند. پس لعنت خداوند (عزّوجلّ)
بر همه آنها و انصار و اعوان و پیروان او و هر کس که به آنها میل نموده و این لعنت تا
روز قیامت و تا هر زمان که چشمی تا روز قیامت برای اباعبداللهالحسین گریه مینماید
بر او باد، ... و در جواز لعن با این الفاظ و مانند اینها هیچ کس مخالفت ننموده مگر
ابنعربی که قبلاً از آن سخن گفته شد... که او و بعضی از موافقین او لعن کسی را که راضی به قتل حسین باشد را جایز ندانستهاند، و به جانم سوگند این اعتقاد همان
ضلالت و گمراهی دور از مسیر حقی است که بیش از ضلالت و گمراهی یزید است.»
شیعیان و پیروان اهلبیت (علیهمالسّلام) یزید بن معاویه را قاتل امام حسین (علیهالسّلام) دانسته و حتّی یک نفر هم در این موضوع تردید ندارد و
بر این اعتقادش مستنداتی دارد که قابل ردّ و انکار نیست، از جمله اعتراف و شهادت
ابن عبّاس.
ماجرای ابن عبّاس و یزید:
یکی از مخالفان خلافت یزید که خودش مدّعی خلافت و رهبری بود
عبداللّه بن زبیر است، از ابنعبّاس تقاضای
بیعت کرد. ابنعباس تقاضای او را نپذیرفت، یزید پس از آگاهی از موضوع نامهای به ابنعباس نوشت و در حقیقت آن را بیعت با خودش تلقّی کرد.
ابنعبّاس در جواب نامهای نوشته است که محتوای آن جز محاکمه یزید و رسوایی وی چیز دیگری نیست.
یعقوبی مورّخ نامدار متن این نامه را این چنین آورده است:
«من عبد اللّه بن عبّاس الی یزید بن معاویة، اما بعد، فقد بلغنی کتابک بذکر دعاء ابن الزبیر ایّای الی نفسه وامتناعی علیه فی الذی دعانی الیه من بیعته، فان یک ذلک کما بلغک، فلست حمدک اردت، ولا ودّک، ولکنّ اللّه بالذی انوی علیم. وزعمت انّک لست بناس ودّی فلعمری ما تؤتینا ممّا فی یدیک من حقّنا الاّ القلیل، وانّک لتحبس عنّا منه العریض الطویل، وسالتنی ان احثّ الناس علیک واخذلهم عن ابن الزبیر، فلا، ولا سروراً، ولا حبورا، وانت قتلت الحسین بن علی، بفیک الکثکث، ولک الاثلب، ... نسیت قتلک حسیناً وفتیان بنی عبد المطّلب، مصابیح الدجی، ونجوم الاعلام، غادرهم جنودک مصرعین فی صعید، مرمّلین بالتراب، مسلوبین بالعراء، لا مکفّنین، تسفی علیهم الریاح، وتعاورهم الذئاب، وتنشی بهم عرج الضباع، حتّی اتاح اللّه لهم اقواما لم یشترکوا فی دمائهم، فاجنوهم فی اکفانهم، وبی واللّه وبهم عززت وجلست مجلسک الذی جلست یا یزید، .... فلست بناس اطرادک الحسین بن علی من حرم رسول الله الی حرم الله، ودسک الیه الرجال تغتاله، فاشخصته من حرم الله الی الکوفة، فخرج منها خائفا یترقب، وقد کان اعز اهل البطحاء بالبطحاء قدیما، واعز اهلها بها حدیثا، واطوع اهل الحرمین بالحرمین لو تبوا بها مقاما واستحل بها قتالا، ولکن کره ان یکون هو الذی یستحل حرمة البیت وحرمة رسول اللّه...؛
نامهات که در آن نوشته بودی من دعوت پسر زبیر برای بیعت با او رد کردهام را خواندم، امتناع من نه به جهت خوش آمدن و دوستی با تو است، تو کسی هستی که حقوق ما را ضایع کردهای و از من خواستهای تا مردم را برای بیعت با تو ترغیب و تشویق کنم و از فرزند زبیر دوری نمایم، چنین کاری امکان ندارد، زیرا تو قاتل حسین بن علی (علیهالسّلام) هستی، دهانت پر از خاک باد، تو آمیخته به همه زشتیهایی، .... آیا به قتل رساندن حسین و فرزندان
عبد المطّلب را فراموش کردهای، کسانی که چراغهای روشن و ستارگان هدایت بودند، سربازانت آنان را به خاک و خون کشیدند و بدنهای آنان را بدون غسل و کفن رها کردند تا افرادی که در قتل آنان شرکت نداشتند آنان را دفن نمودند، .... ای یزید فراموش نکردهام که تو حسین را از حرم خدا به کوفه کشاندی و او هراسناک حرم خدا را ترک کرد، کسی که عزیزترین و بزرگوارترین اهل حرم بود و....»
ملاحظه میکنید شخصیّتی همانند: ابنعباس، یزید را نه تنها
بر قتل امام حسین (علیهالسّلام) سرزنش میکند، بلکه به نوعی محکمه تاریخی تشکیل میدهد و او را از نشستن
بر مسند خلافت با وجود ارتکاب اعمالی این چنین تقبیح میکند.
جالب است که در برابر سند و نقل تاریخی پیشین، عدّهای سعی کردهاند تا نقل دیگری را جعل کرده تا به این وسیله آبروی خود و یزید را حفظ کنند؛ اما غافل از این که شهرت تاریخی ننگ یزید با این توجیهات سردتر از یخ، محو شدنی نیست.
و آن نقل این است:
«لمّا قدم ابن عباس وافداً علی معاویة رضی اللّه عنه، امر معاویة ابنه یزید ان یاتیه -ای ان یاتی ابن عباس - فاتاه فی منزله، فرحّب به ابن عباس وحدّثه، فلمّا خرج، قال ابن عباس: اذا ذهب بنو حرب ذهب علماء الناس؛
ابنعبّاس به دیدن معاویه رفت، به پسرش یزید دستور داد تا از ابنعباس دیدن کند، یزید به محل سکونت ابن عباس رفت، ابنعباس یزید را احترام کرد و با وی هم سخن شد، پس از بیرون رفتن یزید گفت: وقتی که فرزندان حرب (جدّ معاویه) از بین رفتند دانشمندان هم نابود خواهند شد.»
کنایه از آنکه اینان پاسداران علم و حامیان و صاحبان فکر و اندیشه هستند.
و حال آنکه تفسیر واقعی این سخن
ذمّ یزید است نه
مدح او، زیرا نه تنها کنایه، بلکه تصریح دارد به اینکه فرزندان «حرب» اساس دین و دیانت و دانش را تا وقتی که باقی باشند نابود خواهند کرد.
و از طرفی با حدیثی که ابنعباس از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرده است منافات دارد، زیرا او ناراحتی رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را با چشم خود دیده است که آن حضرت بالا رفتن بنوامیه را
بر منبرش نتوانست تحمل کند:
اخرج ابن ابی حاتم وابن مردویه والبیهقی فی (الدلائل) وابن عساکر عن سعید بن المسیب، قال:
«رای رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بنی امیّة علی المنابر، فساءه ذلک؛
رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دید که بنیامیّه از منبرها بالا میروند، و آن حضرت از دیدن این صحنه ناراحت شدند.»
فخر رازی در توضیح متن فوق میگوید:
«وهذا قول ابن عباس فی روایة عطاء؛
این سخن در روایت عطاء، قول ابنعباس میباشد.»
طبری مورّخ صاحب نام، متن سخنرانی
نعمان بن بشیر که به تعبیر او آدمی صلحجو بود را نقل میکند که در بین سخنانش شخصی به نام
عبداللّه بن
مسلم بن
سعید حضرمی، از هم پیمانان بنیامیّه و از هواداران آنان بلند میشود و او را ترسو و ضعیف توصیف میکند و از او میخواهد تا نسبت به فرستاده امام حسین (علیهالسّلام) (
مسلم بن عقیل) سختگیر باشد. و همو اوّلین کسی است که برای یزید، نامه نوشت و از او خواست تا فردی قدرتمند و سختگیر را به فرمانداری کوفه منصوب کند.
عبید اللّه بن زیاد به دستور یزید فرماندار کوفه و بصره شد تا یکی از دو کار را انجام دهد، یا مسلم را دستگیر کند یا او را به قتل رساند.
وکتب (عبد اللّه بن مسلم بن سعید الحضرمی) الی یزید بن معاویة: اما بعد فانّ مسلم بن عقیل قد قدم الکوفة فبایعته الشیعة للحسین بن علیّ، فان کان لک بالکوفة حاجة فابعث الیها رجلاً قویًّا ینفذ امرک ویعمل مثل عملک فی عدوّک فانّ النعمان بن بشیر رجل ضعیف او هو یتضعّف. فکان اوّل من کتب الیه.
سپس افراد دیگری هم نامه نوشتند، تا اینکه نامهها به دست یزید رسید، پس از گذشت دو روز از رسیدن نامهها، با «
سرجون»
مشورت کرد و از او خواست تا هم فکری کند.
«سرجون» گفت: پدرت معاویه شخصی را مامور کوفه کرد که تو از او خشنود نیستی، نامه پدرش را نشانش داد که قبل از مرگ برای عبیداللّه بن زیاد نوشته است، با دیدن نامه تسلیم شد و فرمانداری
بصره را هم به کوفه اضافه نمود و به ابنزیاد دستور داد مسلم بن عقیل را یا دستگیر کند و یا سرش را برایش بفرستد.
ثمّ کتب الیه عمارة بن عقبة بنحو من کتابه ثمّ کتب الیه عمر بن سعد بن ابی وقّاص بمثل ذلک، قال هشام، قال عوانة: فلمّا اجتمعت الکتب عند یزید لیس بین کتبهم الاّ یومان، دعا یزید بن معاویة سرجون مولی معاویة، فقال: ما رایک؟ فانّ حسیناً قد توجّه نحو الکوفة ومسلم بن عقیل بالکوفة یبایع للحسین وقد بلغنی عن النعمان ضعف وقول سیّئ واقراه کتبهم فما تری، من استعمل علی الکوفة؟
وکان یزید عاتباً علی عبید اللّه بن زیاد، فقال سرجون: ارایت معاویة لو نشر لک اکنت آخذاً برایه؟ قال: نعم، فاخرج
عهد عبید اللّه علی الکوفة، فقال: هذا رای معاویة ومات، وقد امر بهذا الکتاب، فاخذ برایه، وضمّ المصرین الی عبید اللّه وبعث الیه
بعهده علی الکوفة، ثمّ دعا مسلم بن عمرو الباهلی وکان عندهّ فبعثه الی عبید اللّه
بعهده الی البصرة، وکتب الیه معه: اما بعد فانّه کتب الیّ شیعتی من اهل الکوفة یخبروننی انّ ابن عقیل بالکوفة یجمع الجموع لشقّ عصا المسلمین فسر حین تقرا کتابی هذا، حتّی تاتی اهل الکوفة، فتطلب ابن عقیل کطلب الخرزة حتّی تثقفه، فتوثقه او تقتله، او تنفیه والسلام.
در سند ذیل ابنکثیر مینویسد:
کتب یزید الی ابن زیاد: اذا قدمت الکوفة فاطلب مسلم بن عقیل فان قدرت علیه فاقتله او انفه، وبعث الکتاب مع
العهد مع مسلم بن عمرو الباهلی، فسار ابن زیاد من البصرة الی الکوفة، فلمّا دخل، دخلها متلثّماً بعمامة سوداء، فجعل لا یمرّ بملا من الناس الاّ قال: سلام علیکم. فیقولون: وعلیکم السلام مرحباً بابن رسول اللّه - یظنّون انّه الحسین، وقد کانوا ینتظرون قدومه - وتکاثر الناس علیه، ودخلها فی سبعة عشر راکباً، فقال لهم مسلم بن عمرو من جهة یزید: تاخّروا، هذا الامیر عبید اللّه بن زیاد، فلمّا علموا ذلک علتهم کآبة وحزن شدید، فتحقّق عبید اللّه الخبر.
... به ابنزیاد دستور میدهد: وقتی که وارد کوفه شدی مسلم بن عقیل را پیدا کن و او را به قتل برسان.
قال الزبیر بن بکّار: حدّثنی محمّد بن الضحّاک عن ابیه، قال: کتب یزید الی ابن زیاد: انّه قد بلغنی انّ حسیناً قد سار الی الکوفة، وقد ابتلی به زمانک من بین الازمان، وبلدک من بین البلدان، وابتلیت انت به من بین العمّال، وعندها تعتق او تعود عبداً کما ترقّ العبید وتعبد، فقتله ابن زیاد وبعث براسه الیه؛
شنیدهام حسین به کوفه نزد تو آمده است، و از بین زمانها و شهرها و از میان کارگزاران، تو و شهرت گرفتار او شده است، بنا
براین یا باید او را رها کنی یا همانند بردگان اسیرش کنی و روانه پایتخت نمایی. ابنزیاد مطابق این دستور آن حضرت را به شهادت رساند و سر مبارکش را نزد یزید فرستاد.
این اسناد تاریخی فرمان مستقیم یزید بن معاویه را در قتل امام حسین (علیهالسّلام) و کشتار همراهان آن حضرت ثابت میکند.
نامه یزید به
ولید بن عتبه و فرمان قتل امام حسین (علیهالسلام):
اگر چه در این زمینه بحث مفصل و مبسوطی در ادامه مباحث ذکر میگردد، لکن در این قسمت به مناسبت چند نمونه را ذکر مینماییم:
ذهبی مینویسد:
خرج الحسین الی الکوفة، فکتب یزید الی والیه بالعراق عبید الله بن زیاد: ان حسینا صائر الی الکوفة، وقد ابتلی به زمانک من بین الازمان، وبلدک من بین البلدان، وانت من بین العمال، وعندها تعتق او تعود عبدا. فقتله ابن زیاد وبعث براسه الیه.
حسین به سوی کوفه، عزیمت نمود. از اینرو یزید به والی و حاکم عراق عبیدالله بن زیاد نوشت: حسین به سوی کوفه عازم است، و او از میان شهرها سرزمین تو را انتخاب کرده که هم زمان با ایام و دوران حکومت توست، اما تو از میان عمال و گارگزاران برای اینکار برگزیده شدهای پس لازم است یا خود را آزادسازی یا به بردگی و غلامی درآیی و از اینرو بود که ابنزیاد حسین را کشت و سر او را برای یزید فرستاد.
و نیز سیوطی مینویسد:
«فکتب یزید الی والیه بالعراق، عبید الله بن زیاد بقتاله؛
یزید به عبیدالله بن زیاد والی و فرماندار خود در
عراق، دستور قتال و جنگیدن با حسین را صادر کرد.»
در گزارشی دیگر اینگونه آمده است:
«من عبد اللّه یزید امیرالمؤمنین الی الولید بن عتبة، اما بعد، فاذا ورد علیک کتابی هذا فخذ البیعة ثانیاً علی اهل المدینة بتوکید منک علیهم، وذر عبد اللّه بن الزبیر فانّه لن یفوتنا ولن ینجو منّا ابداً ما دام حیّاً، ولیکن مع جوابک الیّ راس الحسین بن علیّ، فان فعلت ذلک فقد جعلت لک اعنّة الخیل، ولک عندی الجائزةّ والحظّ الاوفرّ والنعمة واحدة والسلام. قال: فلمّا ورد الکتاب علی الولید بن عتبة وقراه تعاظم ذلک، وقال: لا واللّه، لا یرانی اللّه قاتل الحسین بن علیّ!، وانا
[
لا
]
اقتل ابن بنت رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ولو اعطانی یزید الدنیا بحذافیرها؛
یزید به ولید بن عتبه نوشت: با رسیدن نامه، مجدّداً از مردم مدینه بیعت بگیر، و به عبداللّه بن زبیر کاری نداشته باش او را رها کن؛ چون او در دسترس است و فرار نمیکند، جواب این نامه را همراه با سر حسین میخواهم، اگر چنین کردی جایزه و پاداش خوبی نزد من داری. ولید با خواندن نامه تعجّب کرد و گفت: نه به خدا قسم، خدا مرا قاتل حسین قرار ندهد، اگر یزید تمام دنیا را به من بدهد، هرگز فرزند دختر رسول خدا را نخواهم کشت.»
آنچه ملاحظه نمودید بخش اندکی از مدارک و گزراشهای تاریخی بود که ثابت میکند فرمان مستقیم یزید و اطلاع و آگاهی او حادثه خونین کربلا را به وجود آورد.
و کسانی که تلاش میکنند تا این ننگ تاریخی را از زندگی سیاسی یزید پاک کنند سخت در اشتباه میباشند.
نارضایتی یزید از کشته شدن امام حسین (علیهالسّلام) افسانه یا واقعیت؟
همانگونه که اشاره شد گروهی در گذشته و حال تلاش میکنند تا با تحریف حقایق تاریخی بیگناهی یزید را ثابت کنند.
اما داستان روبرو شدنش با سرهای بریده و اسیران اهلبیت (علیهمالسّلام) واقعیّت را به روشنی اثبات میکند.
عن ابی مخنف قال: حدّثنی ابو حمزة الثمالی عن عبد اللّه الثمالی عن القاسم بن بخیت قال: لما اقبل وفد اهل الکوفة براس الحسین دخلوا مسجد دمشق فقال لهم مروان بن الحکم: کیف صنعتم؟ قالوا: ورد علینا منهم ثمانیة عشر رجلاً فاتینا واللّه علی آخرهم، وهذه الرؤوس والسبایا فوثب مروان فانصرف واتاهم اخوه یحیی بن الحکم فقال: ما صنعتم؟ فاعادوا علیه الکلام، فقال: حجبتم عن محمّد یوم القیامة لن اجامعکم علی امر ابداً ثمّ قام فانصرف، ودخلوا علی یزید فوضعوا الراس بین یدیه، وحدّثوه الحدیث، قال فسمعت دور الحدیث هند بنت عبد اللّه بن عامر بن کریز، وکانت تحت یزید بن معاویة، فتقنعت بثوبها، وخرجت فقالت: یا امیر المؤمنین! اراس الحسین بن فاطمة بنت رسول اللّه؟ قال: نعم، فاعولی علیه وحدی علی ابن بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم، وصریحة قریش عجّل علیه ابن زیاد فقتله، قتله اللّه، ثمّ اذن للناس فدخلوا والراس بین یدیه، ومع یزید قضیب فهو ینکت به فی ثغره، ثمّ قال: انّ هذا وایّانا کما قال الحصین بن الحمام المری:
یفلّقنهاما من رجال احبّة•• • الینا وهم کانوا اعقّ واظلما
قال: فقال رجل من اصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم یقال له: ابو برزة الاسلمی: اتنکت بقضیبک فی ثغر الحسین؟ اما لقد اخذ قضیبک من ثغره ماخذاً لربما رایت رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم یرشفه، اما انّک یا یزید! تجی یوم القیامة وابن زیاد شفیعک ویجی هذا یوم القیامة ومحمّد صلّی اللّه علیه وسلّم شفیعه، ثمّ قام فولّی؛
گروهی که همراه اسیران کربلا از کوفه به شام آمده بودند پس از ورود به شهر، سر بریده امام حسین را به
مسجد دمشق بردند.
مروان حکم گفت: چه کار کردید؟ گفتند: هیجده نفر از مردان
بنیهاشم به میدان آمدند و ما هیچیک را زنده نگذاشتیم، این هم سرهای بریده و اسیران آنان، مروان ناراحت شد و مجلس را ترک کرد. برادرش
یحی بن حکم همین سؤال را پرسید و همان جواب را شنید، ولی او در جواب گفت: در
قیامت بین خودتان و محمّد پرده افکندید، من هیچگاه با شما در کاری همراهی نخواهم کرد، سپس حرکت کرد و رفت. اسیران و سرهای بریده را نزد یزید بردند و او را از آنچه اتفاق افتاده بود آگاه کردند،
هند دختر
عبداللّه بن
عامر بن کریز، همسر یزید وقتی که گزارش شهادت و اسارت اهلبیت را شنید از حرمسرا بیرون آمد و وارد مجلس یزید شد و با دیدن سر بریده امام حسین ندبه و نوحه سر داد.
سپس یزید دستور داد مردم وارد قصرش شوند تا فتح و پیروزی بزرگش را تماشا کنند، سر بریده را مقابلش گذاشته بود و با چوب به دندانهای امام اشاره میکرد، یکی از اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به نام
ابوبرزه اسلمی که در مجلس حاضر بود اعتراض کرد و گفت: چوب را از لب و دندانهای حسین بردار که من خودم دیدم رسول خدا لبهای حسین را میبوسید، ای یزید قیامت خواهد آمد و شفیع تو ابنزیاد خواهد بود و شفیع حسین جدّش پیامبر خدا.»
و مورّخان نقل کردهاند که یزید هنگام جسارت به سر مبارک امام حسین (علیهالسّلام) شعر ابن زبعری را که در جنگ اُحُد و به تلافی شکست
جنگ بدر خوانده بود زمزمه میکرد.
ابن کثیر میگوید:
فقد اشتهر عنه انّه لمّا جاءه راس الحسین (علیهالسّلام) جمع اهل الشام وجعل ینکت راسه بالخیزران وینشد ابیات ابن الزبعریّ المشهورة:
لیت اشیاخی ببدر شهدوا•• • جزع الخزرج من وقع الاسل
فاهلّوا واستهلّوا فرحاً•• • ثمّ قالوا: یا یزید لا تشل
قد قتلنا القوم من ساداتهم•• • وعدلناه ببدر فاعتدل
ابن زبعری در اُحُد آرزو کرد که ای کاش پیران ما که در بدر کشته شدند اینجا حاضر بودند و میدیدند که ما انتقام آنان را از محمّد و یارانش گرفتیم.
یزید در این اشعار، حسین و فرزندان
علی و
فاطمه و مسلمانان واقعی را به سران کفر در جنگهای صدر اسلام تشبیه میکند، و در حقیقت کفر خودش را ثابت میکند.
«قال ابن کثیر - بعد ایراد الابیات -: فهذا ان قاله یزید بن معاویة فلعنة الله علیه ولعنة اللاعنین، وان لم یکن قاله فلعنة الله علی من وضعه علیه لیشنع به علیه؛
ابنکثیر پس از نقل سخنان یزید و اشعارش میگوید: اگر این سخنان را یزید بن معاویه گفته است، لعنت خدا و لعنت همه لعنتکنندگان
بر او باد. و اگر او نگفته است لعنت خدا
بر آنانی باد که با ساختن این داستان قصد بدنام کردنش را داشتهاند.»
این سخن ابنکثیر پس از دفاع جانانه او از یزید بن معاویه است که در حقیقت نوعی انکار خواندن آن توسّط یزید است، چون او بیرق دفاع از یزید را به این جهت به دوش گرفته است که او دشمن خاندان پیامبر و قاتل حسین بن علی و خوشنود از اسارت خاندان علی بود، و لذا سراسر آثار او مملوّ است از دفاع از دشمنان اهلبیت (علیهمالسّلام) و انکار زشتیهای دشمنان آنان، و کوچکترین دفاعی از خاندان رسول دیده نمیشود.
طبری نیز پس از نقل این اشعار و قصّه میگوید:
فقال: (یعنی یزید) مجاهراً بکفره ومظهرا لشرمه: ثمّ قال الطبری - بعد ذکر الابیات - هذا هو المروق من الدین، وقول من لا یرجع الی اللّه ولا الی دینه ولا الی کتابه ولا الی رسوله ولا یؤمن باللّه؛
یزید کفر و شرکش را اظهار و آشکار کرده است، زیرا این سخنان بیانگر خارج شدن از دین است و سخن کسی است که به خدا و دین او و کتاب و رسولش باز نمیگردد و به خدا ایمان ندارد.»
ابواسحاق اسفراینی متوفّای ۴۱۸، و از دانشمندان شافعی مذهب، پس از اشاره به خطبه
امام سجّاد (علیهالسّلام) در مسجد جامع دمشق و به نقل از
امام صادق (علیهالسّلام) که صدای گریه مردم در بین خطبه امام بلند شد به گونهای که یزید احساس خطر کرد و لذا به مردم حاضر گفت: «اتظنّون انّی قتلت الحسین؟ فلعن اللّه من قتله، انّما قتله عبید اللّه بن زیاد عاملی علی البصرة». شما گمان میکنید من حسین را کشتم، خدا قاتلش را لعنت کند، قاتل او ابن زیاد نماینده من در
بصره است.
سپس دستور داد تا کسانی را که همراه سرهای بریده آمده بودند احضار کنند، به
شَبَث بن رِبعی گفت: «ویلک انا امرتک بقتل الحسین؟ فقال: لا، لعن اللّه قاتله»، وای
بر تو آیا من حسین را کشتم؟ گفت: نه، خدا قاتلش را لعنت کند، پس از او از تک تک افراد پرسید، تا نوبت به
حصین بن نُمَیر رسید، او در جواب گفت: آیا دوست داری تا قاتلش را معرفی کنم؟ گفت: آری، گفت: در امانم؟ گفت: آری، در امانی. گفت: قاتل حسین تو هستی.
آیا باز هم جایی برای توجیه و انکار باقی میماند؟
البتّه کسانی که بیماریهای دل، یافتن حقیقت را از آنان گرفته است، در توجیه این گزارشهای تاریخی میگویند:
نویسنده، شیعی مذهب است، و یا اینکه در سند راوی شیعی وجود دارد، که همین جرم بزرگ کافی است.
ولی سخن ما با این گروه این است که:
آیا از مورّخان و نویسندگان توجیهگر زمان سلطه بنوامیّه این انتظار وجود داشت تا حوادثی از این قبیل که جز ننگ تاریخی را برای آنان به همراه نداشت ثبت کنند؟
دوّمین حادثه شوم در خلافت و حکومت یزید بنا به گفته
سعید بن مسیّب، هتک حرمت حرم پیامبر و کشتار مردم مدینه یعنی همان
حادثه حرّه بود.
والثانیة: استبیح حرم رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وانتهکت حرمة المدینة
حرم رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مباح شمرده شد و حرمت شهر مدینه هتک گردید.
شهر مدینه که به
یثرب و پس از هجرت پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به «مدینة الرسول» شهرت یافت از شهرهایی است که در نقشه جغرافیایی جهان جایگاه ویژهای دارد و دنیا به دیده احترام به آن مینگرد، زیرا این عزّت و عظمت را به جهت نام شخصیّتی بلند آوازه که پایهگذار تمدّن و فرهنگی بیمانند بود به دست آورده است.
این شخصیّت بزرگ و بیهمتا آخرین پیامبر از سلسله پیامبران بزرگ الهی است، که در دعوتش جز خوبی و زیبایی، سعادت و پیشرفت، گسترش
توحید و خداپرستی، رفاه و
آرامش چیز دیگری نخواست.
علاوه
بر موقعیّت جغرافیای طبیعی و اقلیمی، از نظر جغرافیای دینی و مذهبی نیز ویژه است؛ چرا که:
اوّلاً: بزرگترین پایگاه دعوت و نشر
اسلام پس از مکه است و حتّی میشود گفت: گسترش اسلام مرهون شهر مدینه است.
ثانیاً: وجود مقبره پیامبر گرامی و خاندان آن حضرت دلهای میلیونها انسان معتقد و ارادتمند را متوجّه آنجا کرده است.
ثالثاً: بیشترین حوادث تاریخ اسلام یا در همین سرزمین اتفاق افتاده است، و یا در رابطه با این شهر و سرزمین بوده است.
لذا با توجّه به نکات فوق در اهمیّت و عظمت این شهر باید گفت: شهر مدینه نه تنها در جغرافیای جهان بزرگی و عظمتی خاصّ دارد، بلکه در جغرافیای دلهای مشتاقان و متدیّنان بیشترین عظمت را به خود اختصاص داده است.
زندگی دهساله پیامبر گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در شهر مدینه و گسترش دعوت آن حضرت از این شهر به دیگر نقاط جهان آن روز نوعی وابستگی برای آن حضرت به این شهر ایجاد کرده بود، به همین جهت برای این شهر و مردم آن احترامی خاصّ قائل بود که در سخنان آن حضرت مشاهده میشود.
در این قسمت برای نمونه به چند حدیث از فرمایشات گهربارشان اشاره میکنیم:
۱ ـ عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم انّه قال: «اللّهمّ من ظلم اهل المدینة واخافهم فاخفه، وعلیه لعنة اللّه والملائکة والناس اجمعین، لا یقبل اللّه منه صرفاً ولا عدلاً».
و در نقلی دیگر و به سندی دیگر آورده است:
«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: من اخاف اهل المدینة اخافه اللّه عزّ وجلّ یوم القیامة، ولعنه، وغضب علیه، ولم یقبل منه صرفاً، ولا عدلاً؛
بار خدایا، هر کس به مردم مدینه
ستم روا دارد یا آنان را بترساند، تو آنان را بترسان، و
بر اوست لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم، و در روز قیامت خداوند نه از او چیزی که عذاب را دور کند و نه بلاگردانی را میپذیرد.»
ورواه الطبرانی ایضاً فی الاوسط والکبیر عن عبادة بن الصامت باسناد جیّد.
در این حدیث تقاضای پیامبر اکرم از درگاه حضرت حقّ، حفظ و نگهداری شهر مدینه و مردم آن است، و برای کسانی که متعرّض این شهر و مردم آن شوند عذاب و نفرین الهی و فرشتگان و مردم را درخواست فرموده است، و امّتش را از آزار و اذیّت آن و ساکنان آن
بر حذر نموده است که در حقیقت قداست شهر و عظمت آن را بیان میکند.
آیا پس از آن حضرت، حرمت شهر و ساکنان مسلمان آن محفوظ ماند؟
پاسخ این سؤال با تاریخ است.
۲ ـ اخرج الطبرانی فی المعجم الکبیر عن عبد اللّه بن عمرو، انّ رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال: «من آذی اهل المدینة آذاه اللّه، وعلیه لعنة اللّه والملائکة والناس اجمعین، لا یقبل منه صرف ولا عدل؛
هر کس مردم مدینه را اذیّت کند خدا او را اذیّت خواهد کرد و
بر اوست لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم و در روز قیامت خداوند نه از او چیزی که عذاب را دور کند و نه بلاگردانی را میپذیرد.»
۳ - وروی السنائی من حدیث السائب بن خلاّد رفعه: «من اخاف اهل المدینة ظالماً لهم اخافه اللّه، وکانت علیه لعنة اللّه؛
کسی که اهل مدینه را از روی ظلم بترساند خداوند او را خواهد ترساند و لعنت خداوند
بر او باد.»
در حدیث بعد مجازات سنگینتر بیان شده است.
۴ - حدّثنا ابن ابی عمر، حدّثنا مروان بن معاویة، حدّثنا عثمان بن حکیم الانصاری، اخبرنی عامر بن سعد بن ابی وقاص، عن ابیه، : انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم قال: ثمّ ذکر مثل حدیث ابن نمیر وزاد فی الحدیث: «ولا یرید احد اهل المدینة بسوء الاّ اذابه اللّه فی النار ذوب الرصاص او ذوب الملح فی الماء؛
فرمود: هر کس قصد آزار مردم مدینه را داشته باشد خداوند همانند ذوب شدن سُرب، او را در آتش ذوب خواهد کرد، یا فرمود: همانند ذوب شدن نمک در آب.»
این کلمات گهربار اندکی بود از احادیث بیشمار درباره مدینه و شهر مدینه، که بیانگر حرمت و عزّت شهر و مردم آن در نگاه پیامبر است.
سؤال این است که: آیا این حرمت رعایت شد و مدّعیان خلافت و جانشینی آن حضرت به این توصیهها عمل کردند؟
«قال الامام احمد: الیس قد اخاف اهل المدینة؟؛
احمد بن حنبل میگوید: آیا یزید مردم مدینه را نترساند؟»
۵ ـ احمد حنبل از انس بن عیاض از یزید بن خصیفة، از عطاء بن یسار، از سائب بن خلاّد از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند که فرمود: «من اخاف اهل المدینة ظلماً اخافه اللّه وعلیه لعنة اللّه والملائکة والناس اجمعین، لا یقبل اللّه منه یوم القیامة صرفاً ولا عدلاً؛
کسی که اهل مدینه را از روی ظلم بترساند خداوند او را میترساند و
بر اوست لعنت خدا و
ملائکه و همه مردمان، و خداوند در روز قیامت از او هیچ توجیهی را نمیپذیرد.»
بخاری در کتاب صحیحش از حسین بن حریث، از
فضل بن موسی، از
جعید، از
عائشه دختر
سعد بن ابی وقّاص از پدرش نقل میکند که گفت: از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم که فرمود: «لا یکید اهل المدینة احد الاّ انماع کما ینماع الملح فی الماء».
همین حدیث را مسلم با دو سند متفاوت و عبارات مختلف آورده است.
در سال ۶۳ از هجرت مردم مدینه پس از بازگشت نمایندگانشان از
شام و دیدار با یزید و مشاهده اعمال ناشایست او از جمله بیاعتنایی به واجبات و آلودگی به گناهان، بیعت با یزید را لغو و والی و نمایندهاش را از حکومت عزل و با
عبداللّه بن حنظله بیعت کردند.
پس از انتشار این خبر در شهر شام و آگاهی یزید از بیعت مردم مدینه با عبداللّه بن حنظله،
لشکری را به فرماندهی مسلم بن عقبه برای سرکوب مردم آن شهر فرستاد، که در مباحث آینده به اهمّ جنایات یزید در این
لشکر کشی اشاره خواهیم نمود.
حرّه چیست؟
در اطراف شهر مدینه زمینهایی است که از سنگهای سیاه و نوکتیز پوشید شده است.
ابناثیر در توضیح حرّه میگوید:
یوم الحرّة یوم مشهور فی الاسلام ایّام یزید بن معاویة لمّا انتهب المدینة عسکره من اهل الشام الذی ندبهم لقتال اهل المدینة من الصحابة والتابعین وامّر علیهم مسلم بن عقبة المزی فی ذی الحجّة سنة ثلاث وستّین وعقیبها هلک یزید، والحرّة هذه ارض بظاهر المدینة بها حجارة سود کثیرة وکانت الوقعة بها؛
داستان حرّه در تاریخ اسلام مشهور است و آن همان حادثهای است که
لشکریان شام به امر یزید در
ذیحجّه سال ۶۳ که به هلاکت خود او نیز منتهی شد، شهر مدینه را غارت کردند و صحابه و تابعان را کشتند، و حرّه زمینهایی است در اطراف مدینه که پوشیده از سنگهای سیاه و نوک تیز است.
ذهبی میگوید:
«هی حرّة واقع شرقیّ المدینة المنورّة، وفیها کانت الوقعة المشهورة، یقول فیها ابن حزم فی کتابه جوامع السیرة ص۳۵۷ ما نصّه: اغزی یزید الجیوش الی المدینة حرم رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم، والی مکّة حرم اللّه تعالی، فقتل بقایا المهاجرین والانصار یوم الحرّة، وهی ایضاً اکبر مصائب الاسلام وخرومه، لانّ افاضل المسلمین وبقیّة الصحابة، وخیار المسلمین من جلّة التابعین قتلوا جهراً ظلماً فی الحرب وصبراً، وجالت الخیل فی مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم، وراثت وبالت فی الروضة؛
محل رویارویی
لشکر یزید با مردم مدینه در شرق آن بود که همان واقعه معروف و مشهور در آن اتفاق افتاد، سپس به نقل از
ابن حزم مینویسد: یزید لشکرهایی را به حرم خدا و رسول، دو شهر مکه و مدینه گسیل نمود که در حادثه حرّه باقی مانده از یاران پیامبر از
مهاجر و
انصار کشته شدند، که این نیز از بزرگترین مصائب اسلام و مسلمین بود، زیرا در آن بقیّه صحابه و بزرگانی از مسلمانان و تابعان، ظالمانه و ناجوانمردانه به قتل رسیدند، مسجد رسولاللّه محلّ تاخت و تاز اسبان شد و روضه رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را آلوده کردند.»
«ادع القوم ثلاثاً فان رجعوا الی الطاعة فاقبل منهم، وکفّ عنهم، والاّ فاستعن باللّه وقاتلهم، واذا ظهرت علیهم، فابح المدینة ثلاثاً ثمّ اکفف عن الناس؛
مردم را سه روز به بیعت دعوت کن و اگر پذیرفتند قبول کن و از آنان درگذر و اگر نپذیرفتند از خدا کمک بگیر و با آنان مبارزه و جنگ کن، پس از پیروزی سربازانت را سه روز در شهر آزاد بگذار.»
نماینده یزید پس از روبرو شدن با مقاومت مردم دست به کشتاری وسیع زد تا در نهایت مردم مدینه تسلیم شدند. فهرستی از نتایج این بیحرمتی و بیادبی که
بر گرفته از گزارش گزارشگران و مورّخان آنگونه که در کتب تاریخی آوردهاند تقدیم حقجویان و منصفان میشود تا خود
بر اساس این آمار قضاوت کنند.
مورّخان از جمله
دینوری امار کشتهشدگان را بیش از دههزار نفر اعلام کردهاند، که از این تعداد هشتاد تن از اصحاب پیامبر و هفتصد نفر از مهاجرین و انصار و ده هزار نفر از تابعان و موالی بودهاند.
قتل من اصحاب النبیّ صلّی اللّه علیه وسلّم ثمانون رجلاً، ومن قریش والانصار سبع مئة، ومن سائر الناس من الموالی والعرب والتابعین عشرة آلاف.
«قال المدائنی عن شیخ من اهل المدینة. قال: سالت الزهری کم کان القتلی یوم الحرّة قال: سبعمائة من وجوه الناس من المهاجرین والانصار، ووجوه الموالی وممّن لا اعرف من حرّ وعبد وغیرهم عشرة آلاف. قال: وکانت الوقعة لثلاث بقین من ذی الحجّة سنة ثلاث وستّین، وانتهبوا المدینة ثلاث ایّام؛
مدائنی از شیخ اهل مدینه نقل میکند: از
زهری سؤال کردم تعداد کشتهگان مدینه در واقعه حره چند نفر بود. او در پاسخ گفت: هفت صد نفر از بزرگان مهاجرین و انصار و موالی و کسانی که معلوم نبود که آیا غلام بودند یا آزاد و غیر آنان که جمعا ده هزار نفر بودند.... و سه روز کامل شهر مدینه در معرض تاختوتاز و غارت بود.»
دینوری مینویسد:
«قتل من اصحاب النبیّ صلّی اللّه علیه وسلّم ثمانون رجلاً، ومن قریش والانصار سبع مئة؛
در حادثه خونین حرّه هشتاد تن از اصحاب پیامبر اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و هفتصد نفر از
قریش و انصار کشته شدند.»
و مورّخ شهیر
مسعودی مینویسد:
«قتل من آل ابی طالب اثنان - ومن بنیهاشم ثلاثة وبضع وتسعون رجلاً من سائر قریش ومثلهم من الانصار، واربعة آلاف من سائر الناس، ودون من لم یعرف؛
از خاندان ابوطالب دو نفر و از
بنیهاشم بیش از نود و از قریش به همان تعداد و چهار هزار نفر از مردم دیگر کشته شدند.»
یاقوت حموی میگوید:
«وقتل من الموالی ثلاثة آلاف وخمسمائة رجل ومن الانصار الفا واربعمائة وقیل الفا وسبعمائة ومن قریش الفا وثلاثمائة؛
تعداد کشتهها از مردم عادی سههزار و پانصد نفر و از انصار هزار و چهارصد نفر بودند و گفته شده است: هزار و هفتصد نفر و از قریش هزار و سیصد نفر.»
ابنکثیر نوشته است:
«وقد اختفی جماعة من سادات الصحابة منهم جابر بن عبد اللّه، وخرج ابو سعید الخدری فلجا الی غار فی جبل؛
گروهی از بزرگان صحابه مانند
جابر بن عبداللّه و
ابوسعید خدری برای حفظ جانشان به کوه پناه برده و ابوسعید در غاری مخفی شد.»
از
مالک بن انس نقل شده است که گفت:
«قتل یوم الحرّة سبعمائة من حملة
القرآن وکان فیهم ثلاثة من اصحاب النبیّ صلّی اللّه علیه وسلّم؛
در واقعه حرّه هفتصد نفر از قاریان و حافظان
قرآن که سه نفر آنان از اصحاب بودند کشته شدند.»
به نقل از ابنکثیر و مورّخان دیگر آمده است که:
«ثم اباح مسلم بن عقبة، الذی یقول فیه السلف مسرف بن عقبة - قبّحه اللّه من شیخ سوء ما اجهله - المدینة ثلاث ایّام کما امره یزید، لا جزاه اللّه خیراً، وقتل خلقاً من اشرافها، وقرّائها، وانتهب اموالاً کثیرة منها، ووقع شرّ عظیم، وفساد عریض علی ما ذکره غیر واحد؛
سپس
مسلم بن عقبه (که به او مسرف بن عقبه میگفتند، چون در به قتل رساندن مردم مدینه زیادهروی کرده بود) همانگونه که یزید فرمان داده بود سربازانش را سه روز در شهر مدینه آزاد گذاشت تا به کشتار و غارت و اعمال زشت و شهوترانی بپردازند.»
حافظ ابن حجر نیز
بر این امر صحّه گذاشته و مینویسد:
«وابیحت المدینة ایّاما بامر یزید لعنةاللّه؛
شهر مدینه به فرمان یزید چند روزی مباح شد.»
نتیجه این آزادی تجاوز به حریم دختران و زنان مسلمان و هتک عفّت آنان بود که بنا
بر نقل مدائنی، هزار زن پس از واقعه حرّه فرزندان نامشروع به دنیا آوردند.
قال المدائنی عن ابی قرّة قال: قال هشام بن حسان: ولّدت الف امراة من اهل المدینة بعد وقعة الحرّة من غیر زوج.
هزار زن از اهالی شهر مدینه بعد از واقعة حرّه بدون این که شوهر داشته باشند وضع حمل کردند.
یاقوت حموی میگوید:
«ودخل جنده المدینة فنهبوا الاموال وسبوا الذرّیّة واستباحوا الفروج، وحملت منهم ثمانمائة حُرّة وولدن، وکان یقال لاولئک الاولاد: اولاد الحَرّة؛
سربازان یزید وارد مدینه شدند و اموال را غارت کردند و فرزندانشان را اسیر کردند و زنان برای آنان آزاد شد که در این جسارت هشتصد زن باردار شده و فرزندان نامشروع به دنیا آوردند که به آنان فرزندان حَرّه میگفتند.»
مسلم بن عقبه فرمانده
لشکر یزید در مدینه دستور داد تا همه مردم به عنوان برده یزید بیعت کنند، و هرگونه که میخواست با مال و جان و ناموس مردم رفتار میکرد.
فدخل مسلم بن عقبة المدینة فدعا الناس للبیعة علی انّهم خول لیزید بن معاویة، ویحکم فی دمائهم واموالهم واهلیهم ما شاء؛
مسلم بن عقبه وارد شهر مدینه شد و از مردم خواست تا با زید بن معاویه همچون بردهای برای او بیعت کنند، تا بتواند به هرگونهای که خواست در خون و اموال و اهل و عیالشان حکم کند.
مسعودی مینویسد:
«دخل مسلم المدینة فانتهبها ثلاثة ایّام وبایع من بقی من اهلها علی انّهم قنّ لیزید والقنّ العبد الذی ملک ابواه، وعبد مملکة الذی ملک فی نفسه ولیس ابواه مملوکین غیر علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالب، لانّه لم یدخل فیما دخل فیه اهل المدینة، وعلیّ بن عبد اللّه بن العبّاس، فانّ من کان فی الجیش من اخواله من کندة منعوه. فکان ذلک من اعظم الاحداث فی الاسلام واجلّها وافظعها رزء بعد قتل الحسین بن علیّ بن ابی طالب؛
مسلم بن عقبه سه روز شهر مدینه را غارت کرد و با بازماندگان از مردم بیعت کرد تا بنده و برده قنّ یزید باشند، یعنی نه تنها خود او برده میشد، بلکه پدر و مادرش نیز برده میشدند، فقط دو نفر از این بیعت استثنا شدند یکی
امام سجّاد و دیگری علی بن عبداللّه بن عباس.»
بعضی از بزرگان اهل سنّت و مورّخان این طایفه، جنایات یزید را در شهر مقدّس مدینه از بزرگترین و فجیعترین حوادث در اسلام پس از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) ذکر کردهاند و اصل وقوع این حادثه را از مسلّمات تاریخی تلقّی کردهاند، که در مباحث گذشته به نقل سخنان بعضی از آنان اشاره کردیم.
اما بعضی دیگر پس از نقل همان حوادث به دفاع از یزید پرداخته و از تمام جنایات پیش آمده به گونهای دفاع کردهاند. مانند: ابنکثیر دمشقی در کتاب
البدایة والنهایة که در دو فراز از نوشتهاش دست به توجیه غیر منطقی زده است.
وی میگوید:
«ولمّا خرج اهل المدینة عن طاعته وخلعوه وولّوا علیهم ابن مطیع وابن حنظلة، لم یذکروا عنه - وهم اشدّ الناس عداوة له - الا ما ذکروه عنه من شرب الخمر، واتیانه بعض القاذورات، لم یتّهموه بزندقة کما یقذفه بذلک بعض الروافض، بل، قد کان فاسقاً، والفاسق لا یجوز خلعه لاجل ما یثور بسبب ذلک من الفتنة، ووقع الهرج کما وقع زمن الحرّة، فانّه بعث الیهم من یردّهم الی الطاعة وانظرهم ثلاثة ایّام، فلمّا رجعوا قاتلهم، وغیر ذلک، وقد کان فی قتال اهل الحرّة کفایة، ولکن تجاوز الحدّ باباحة المدینة ثلاثة ایّام، فوقع بسبب ذلک شرّ عظیم کما قدّمنا؛
مردم مدینه پس از شکستن پیمان با یزید و بیعت با
ابنمطیع و
ابنحنظله با اینکه از دشمنان سر سخت یزید بودند آنچه از بدیهایش میگفتند شرابخواری و بعضی از گناهان دیگرش بود و از کفر و زندقه وی آنگونه که بعضی از
شیعیان او را متّهم کردهاند چیزی نگفتهاند، یزید با ارتکاب بعضی از اعمال زشت فاسق شده بود و شخص فاسق را نمیشود از خلافت عزل نمود، زیرا موجب فتنه و آشوب میشود، همانگونه که در واقعه حرّه پیش آمد.»
آنگاه در مقصّر نشان دادن مردم مدینه و تبرئه یزید میگوید:
یزید کسی را فرستاد تا آنان را به اطاعت از خلیفه
برگرداند؛ لذا سه روز مهلت داد و ناچار شد با آنان بجنگد.
این دفاع با کدام یک از ملاکهای شرعی و
سنّت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قابل تایید و تطبیق است؟
آیا مردمی که ده سال تمام در کنار پیامبر زندگی کرده و باقی مانده از اصحاب که در این جنگ کشته شدند از این احکام شرعی بیخبر بودند؟
آیا اگر والی و نمایندهای کارهایش مخالف با موازین اسلام بود و به حقوق مردم تجاوز نمود و مرتکب ظلم به آنان شد نباید سرزنش شود؟
آیا به مجرّد بروز و ظهور فتنه و آشوب هر حرکتی و مخالفتی باید سرکوب شود، و جنایتکاران به جنایتشان ادامه دهند؟
البتّه افرادی از قبیل آقای ابنکثیر و همفکران امروزیاش باید یزید را تایید و برای نجاتش کوشش کنند، زیرا داستان خلافت باید از تنقیص و تعرّض سالم و خاندان بنوامیّه پاک و پاکیزه باقی بمانند.
ابنکثیر در ادامه روند انکار فجایع صورت گرفته از سوی یزید و نقل قولهای کفرآمیز او، در بخشی دیگر از دفاعیّهاش خوشحالی یزید را پس از شنیدن خبر شکست مردم مدینه توجیهی جاهلانه میکند، و سعی در مبرّا ساختن یزید از سرافکندگی در برابر تاریخ نموده و میگوید:
«واما ما یذکره بعض الناس من انّ یزید لمّا بلغه خبر اهل المدینة وما جری علیهم عند الحرّة من مسلم بن عقبة وجیشه، فرح بذلک فرحاً شدیداً، فانّه کان یری انّه الامام وقد خرجوا عن طاعته، وامّروا علیهم غیره، فله قتالهم حتّی یرجعوا الی الطاعة ولزوم الجماعة، کما انذرهم بذلک علی لسان النعمان بن بشیر، ومسلم بن عقبة کما تقدّم، وقد جاء فی الصحیح: «من جاءکم وامرکم جمیع یرید ان یفرّق بینکم فاقتلوه کائناً من کان؛
آنچه در بین مردم نقل میشود که یزید پس از شنیدن خبر مدینه و ماجراهای حرّه خوشحال شد بیدلیل نیست، زیرا او امام
بر مردم بود و چون گروهی از فرمانش خارج شده و بیعتشان را شکسته و افراد دیگری را به رهبری انتخاب کرده بودند، بنا
براین او حق داشت با آنان بجنگد تا به جماعت مردم و فرمان خلیفه باز گردند و از تشتّت و پراکندگی جلوگیری کند.»
سپس در نسبت دادن خواندن اشعار کفرآمیز ابنزبعری که در جنگ اُحُد آن را خوانده بود و یزید پس از واقعه حرّه به همان اشعار متوسّل شده بود میگوید:
واما ما یوردونه عنه من الشعر فی ذلک واستشهاده بشعر ابن الزبعری فی وقعة احد التی یقول فیها:
لیت اشیاخی ببدر شهدوا•••••• جزع الخزرج من وقع الاسل
حین حلت بفنائهم برمها•••••• واستحر القتل فی عبد الاشل
قد قتلنا الضعف من اشرافهم•••••• وعدلنا میل بدر فاعتدل
وقد زاد بعض الروافض فیها فقال:
لعبتهاشم بالملک فلا••••••ملک جاءه ولا وحی نزل
فهذا ان قاله یزید بن معاویة فلعنة اللّه علیه ولعنة اللاعنین، وان لم یکن قاله فلعنة اللّه علی من وضعه علیه لیشنع به علیه.
اگر این اشعار را یزید خوانده است پس لعنت خدا و لعنت همه لعنتکنندگان
بر او باد و اگر نگفته است لعنت و نفرین
بر کسانی باد که این داستان را به او نسبت داده و وضع کردهاند.
آیا از این سخنان ابنکثیر، چیزی جز دفاع و جانبداری همه جانبه از جنایتکاری مانند یزید برداشت میشود؟
بغض و
کینه این نویسنده نسبت به پیروان اهل بیت (علیهمالسّلام) و شیعیان امیرمؤمنان (علیهالسّلام)
بر هیچ منصفی پوشیده نیست، زیرا به وضوح اضافه شدن یکی از ابیات ابنزبعری را به
شیعه نسبت میدهد، و میگوید: آنان بیت پایانی این شعر را اضافه کردهاند.
سوّمین حادثه شوم در خلافت و حکومت یزید بنا به گفته
سعید بن مسیّب، هتک حرمت حرم الهی و به آتش کشیدن کعبه، قبله مسلمانان بود.
والثالثة: سفکت الدماء فی حرم اللّه وحرّقت الکعبة.
شهر مکه از نظر مسلمانان مقدّسترین شهر کره زمین است، زیرا:
اوّلاً:
قبله و مرکز عبادت و
خانه خدا در آنجا است.
ثانیاً: سرزمین وحی و مکان بعثت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
ثالثاً: زادگاه و محلّ ولادت پیامبر اسلام است.
این سه ویژگی عوامل اساسی در علاقه بیش از حدّ مؤمنان و مسلمانان به این سرزمین است.
اما نگاه وحی به این سرزمین و آشنایی با آیاتی که پیرامون این سرزمین در
قرآن آمده است عظمت آن را بیشتر و بهتر نمایان میکند.
۱ ـ
قرآن کریم کعبه را اوّلین بنایی معرّفی میکند که در کره زمین ساخته شده است:
«اِنَّ اَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکًا وَهُدًی لِّلْعَــلَمِینَ؛
نخستین خانهای که برای مردم (و نیایش خداوند) قرار داده شد، همان است که در سرزمین مکه است، که پربرکت، و مایه هدایت جهانیان است.»
در حقیقت، نخستین خانهایکه برای عبادت مردم، نهاده شده، همان است که در مکه است و مبارک، و برای جهانیان مایه هدایت است.
۲ ـ قبله و محلّ روی آوردن به طرف آن هنگام عبادت:
«قَدْ نَرَی تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَآءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَـلـهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ حَیْثُ مَا کُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُو وَ اِنَّ الَّذِینَ اُوتُواْ الْکِتَـبَ لَیَعْلَمُونَ اَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغَـفِل عَمَّا یَعْمَلُونَ؛
ما
[
به هر سو
]
گردانیدنِ رویت در آسمان را نیک میبینیم. پس
[
باش تا
]
تو را به قبلهای که بدان خشنود شوی برگردانیم؛ پس روی خود را به سوی
مسجدالحرام کن؛ و هر جا بودید، روی خود را به سوی آن بگردانید. در حقیقت،
اهل کتاب نیک میدانند که این
[
تغییر قبله
]
از جانب پروردگارشان
[
بجا و
]
درست است؛ و خدا از آنچه میکنند غافل نیست.»
۳ ـ مرکز تجمّع مسلمانان در هنگام ادای فریضه حجّ:
«وَلِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ اِلَیْهِ سَبِیلاً؛
و برای خدا،
حج آن خانه،
بر عهده مردم است؛
[
البته
بر]
کسی که بتواند به سوی آن راه یابد.»
۴ ـ مرکز امن و آرامش پناهجویان:
«وَمَن دَخَلَهُ کَانَ ءَامِنًا؛
و هرکه در آن درآید در امان است.»
با توجّه به نکات فوق تمام مسلمانان دفاع از قداست این شهر و سلامت و پیشرفت آن را وظیفه دینی خویش دانسته و اجازه کوچکترین جسارت به آن را روا ندانسته و با هر حرکت سوئی به شدّت برخورد میکنند.
اما متاسّفانه تاریخ اسلام شاهد بیادبی و جسارت کسانی بوده است که به نام اسلام و خلیفه مسلمین
بر مردم تسلّط یافته و ننگینترین اعمال را در حقّ آنان انجام داده و حرمت و قداست این سرزمین و خانه را شکستهاند، که از آن جمله است
لشکرکشی یزید بن معاویه به شهر مکه به بهانه رویارویی با عبداللّه بن زبیر و به آتش کشیدن
کعبه، خانه خدا و قبله مسلمانان.
ابنکثیر به نقل از
واقدی میگوید:
«فلمّا کان یوم السبت ثالث ربیع الاوّل سنة اربع و ستّین نصبوا المجانیق علی الکعبة و رموها بالنار، فاحترق جدار البیت فی یوم السبت؛
زمانی که روز شنبه سوم
ربیعالاوّل سال شصت و چهار فرا رسید مجنیقها را به طرف کعبه نشانه رفته و با آتش آن را مورد هدف قرار دادند. که به همین سبب دیوار خانه خدا در همان به آتش کشیده شد.»
سپس ابنکثیر در ادامه متن فوق دو قول دیگر هم به صورت مجهول و با لفظ قیل نقل کرده است:
۱ ـ آتشسوزی کعبه
بر اثر روشن کردن آتش توسّط مردم اطراف بیت بوده است که پس از سرایت آن به دیوار و سقف کعبه، خانه در آتش سوخت.
۲ ـ در شبی تاریک و ظلمانی ناگهان صدای تکبیر از کوههای اطراف حرم شنیده شد، عبداللّه بن زبیر آتشی
بر نیزه بلند کرد تا اطراف را شناسایی کند،
بر اثر وزش باد شعلهای از آتش بین
رکن یمانی و اسود افتاد و پرده حرم شعلهور شد.
یاقوت حموی میگوید:
«ورمی الکعبة بالمنجنیق من اشنع شیء جری فی ایّام یزید؛
از زشتترین حوادث در دوران یزید هدف قرار دادن کعبه بود به وسیله منجنیق.»
نور الدین هیثمی به نقل از عکرمه مینویسد:
مرّ ابن الزبیر، وابن عبّاس فی المسجد، واهل الشام یرمونها من فوق ابی قبیس بالمنجنیق بالحجارة، فارسل اللّه علیهم صاعقة فاحرقت منجنیقهم، واحرقت تحته اربع. قال اناس من بنی امیّة: لایهولنّکم، فانّها ارض صواعق، فارسل اللّه علیهم اخری فاحرقت منجنیقهم، واحرقت تحته اربعین رجلاً.
قال: فبیناهم کذلک اتاهم موت یزید بن معاویة، فتفرّق اهل الشام؛
ابن زبیر و ابنعباس در مسجدالحرام بودند و شامیان حرم را از بالای
کوه ابوقبیس با منجنیق هدف قرار داده بودند، خداوند صاعقهای فرستاد که هم منجنیق سوخت و هم چهار نفر که زیر آن بودند نابود شدند، گروهی از بنیامیّه گفتند: نترسید، این سرزمین محل صاعقههاست، صاعقهای دیگر آمد و همان داستان تکرار شد، در این میان خبر مرگ یزید رسید که شامیان همه پراکنده شدند.»
ابنحجر در
فتحالباری مینویسد:
«ان ابن الزبیر حین مات معاویة امتنع من البیعة واصرّ علی ذلک حتّی اغری یزید بن معاویة مسلم بن عقبة بالمدینة، فکانت وقعة الحرّة، ثمّ توجّه الجیش الی مکّة فمات امیرهم مسلم بن عقبة، وقام بامر الجیش حصین بن نمیر، فحصر ابن الزبیر بمکّة ورموا الکعبة بالمنجنیق حتّی احترقت، ففجاهم الخبر بموت یزید بن معاویة؛
پس از مرگ معاویه عبداللّه بن زبیر در مکه از بیعت با یزید امتناع کرد، یزید سپاهی به فرماندهی مسلم بن عقبه روانه مدینه کرد که داستان فجیع و تلخ حرّه را به وجود آوردند، سپس لشکرش به مکه اعزام کرد که در بین راه مسلم بن عقبه میمیرد و فردی به نام
حصین بن نمیر جانشینش میشود، او ابنزبیر را محاصره کرد و به وسیله منجنیق سپاهش را که در داخل حرم بودند هدف قرار داد که کعبه در آتش سوخت.»
و نیز به نقل از
فاکهی از کتاب مکه مینویسد:
«لمّا احرق اهل الشام الکعبة ورموها بالمنجنیق، وهت الکعبة؛
وقتی شامیان کعبه را با منجنیق هدف قرار داده و کعبه را به آتش کشیدند سقف و دیوار کعبه شکافته شد.»
و
قندوزی حنفی گفته است:
«ثمّ سار جیشه نحو مکّة الی قتال ابن الزبیر فرموا الکعبة المکرّمة بالمنجنیق، واحرقوا کسوتها بالنار، فایّ شیء اعظم من هذه القبائح التی وقعت فی زمنه ناشئة عنه؛
ارتش یزید به طرف مکه رفت و کعبه را با منجنیق زد، و پرده حرم را به آتش کشید، زشتترین اعمال در زمان یزید اتفاق افتاد.»
آنچه گذشت گوشهای از گزارشات مورّخان بود، حال با نگاهی منصفانه به وقایع دوران یزید، آیا از او به این جهت که از بنیامیه است و جانشین معاویه، باید جانبداری و حمایت کرد؟
این فصل را با نقل سخنی از شخصیت ناموری که سالها در مدرسه هواداران خلفا درس شنیده و افرادی را نیز تربیت کرده است به پایان میبریم.
علی محمّد فتحالدینالحنفی متوفای ۱۳۷۱ هـ (۱۹۵۲ م) از بزرگان اهل سنّت و از اهالی پنجاب پاکستان است، که به وسیله آشنایی شاگردش «امیرالدین ابن الحافظ محمّد مستقیم» با یکی از علمای شیعه به نام «
عبدالعلی هروی» و مناظرات و مباحثات علمی با وی، ابتدا شاگردش که فردی دانشمند و طبیب بود و سپس خود او در اواخر عمر با دیده باز و انتخابی آزادانه و از سر تحقیق به مذهب حق، یعنی
شیعه اثناعشری گرایش مییابد و با بیان حقایق تاریخی نامش را در فهرست نیک نامان و مردان آزاده ثبت میکند.
او در کتاب
فلکالنجاة میگوید:
«فی الخمسین الاخیر کانت ولایة یزید و قتل الحسین و ذرّیّته وخیار شیعته، واستباحة المدینة المنوّرة، وقلع منبر النبیصلی الله علیه و آله وهتک ساکنی حرمها، وقتل اکابر الصحابة، والزنا بالجبر، وفضّ ابکار اهلها، ومحاصرة مکّة، ورمی الکعبة بالمنجنیق؛
در پنجاه سال دوّم، خلافت و رهبری یزید بود که شهادت امام حسین و فرزندان و خوبان از شیعیانش و مباح شدن شهر مدینه (واقعه حرّه) و از جاکندن منبر پیامبر و بیحرمتی به ساکنان آن و کشتن بزرگان از صحابه و
زنا و از بین بردن پرده عفّت دختران و محاصره مکه و تخریب کعبه با منجنیق اتفاق افتاد.»
در فصل چهارم این مقاله به سیمای یزید در
قرآن و
حدیث و لعن و تکفیر او پرداخته میشود:
آنچه که لازم به بحثوگفتگو و تحقیق است، موضوع جواز لعن و سبّ یزید است، یعنی کسی که مرتکب اعمالی از قبیل به شهادت رساندن امام حسین (علیهالسّلام) و قتل و کشتار مردم مدینه و ویرانی کعبه شده است، آیا اجازه داریم او را نفرین و لعن کنیم؟
آیا کسی که در برابر سر بریده امام حسین (علیهالسّلام)، سخنان کفرآمیزی
بر زبان جاری میکند، مستحقّ لعن و سبّ است یا نه؟
احمد بن حنبل امام و پیشوای حنبلیها و یکی از چهار استوانه فقه اهل سنّت، در پاسخ سؤالی پیرامون همین موضوع به این آیه
قرآن استدلال میکند:
ابن جوزی در کتابش «الردّ علی المتعصّب العنید» به نقل از قاضی ابو یعلی محمّد بن حسین بن فراء، از کتابش «
المعتمد فی الاصول» به اسنادش از
صالح بن احمد، نقل میکند که گفت: به پدرم گفتم:
«انّ قوماً ینسبوننا الی توالی یزید، فقال: یا بنیّ! وهل یتوالی یزید احد یؤمن باللّه؟! فقلت: لم لا تلعنه؟ فقال: ومتی رایتنی العن شیئاً؟ لم لا یلعن من لعنه اللّه فی کتابه؟ فقلت: واین لعن اللّه یزید فی کتابه؟
فقرا: «فَهَلْ عَسَیْتُمْ اِن تَوَلَّیْتُمْ اَن تُفْسِدُواْ فِی الاَْرْضِ وَتُقَطِّعُواْ اَرْحَامَکُمْ اُوْلَئـِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَاَصَمهمْ وَ اَعْمَی اَبْصَـرَهُمْ»
فهل یکون فساد اعظم من القتل؟؛
به پدرم گفتم: گروهی نسبت پیروی از یزید را به ما میدهند، در پاسخ گفت: پسرم آیا کسی که ایمان به خدا دارد از یزید پیروی میکند؟
گفتم: پس چرا لعنش نمیکنی؟ گفت: هیچ دیدهای چیزی (کسی) را لعن کنم؟ چرا کسی که خدا او را در کتابش لعن کرده است لعن نشود؟
گفتم: در کدام آیه خداوند او را لعن کرده است؟ این آیه را خواند:
«پس
[
ای منافقان
]
آیا امید بستید که چون
[
از خدا
]
برگشتید
[
یا سرپرست مردم شدید
]
در
[
روی
]
زمین فساد کنید و خویشاوندیهای خود را از هم بگسلید؟». «اینان همان کسانند که خدا آنان را لعنت نموده و
[
گوش دل
]
ایشان را ناشنوا و چشمهایشان را نابینا کرده است».
سپس پدرم گفت: آیا فسادی بزرگتر از قتل و کشتار وجود دارد؟»
وفی روایة: یا بنیّ! ما اقول فی رجل لعنه اللّه فی کتابه؟
و در روایتی دیگر آمده است که گفت: چه بگویم درباره کسی که خدا او را در
قرآن لعن کرده است؟
و نیز به این آیه: «وَ الَّذِینَ یَنقُضُونَ
عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِیثَـاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مَآ اَمَرَ اللَّهُ بِهِ اَن یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الاَْرْضِ اُوْلَـئـِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ؛
و کسانی که پیمان خدا را پس از بستن آن میشکنند و آنچه را خدا به پیوستن آن فرمان داده میگسلند و در زمین فساد میکنند،
بر ایشان لعنت است و بدفرجامی آن سرا برای ایشان است».
استناد میکند و میگوید: «وایّ قطیعة افظع من قطیعته (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فی ابن بنته الزهراء؛
کدام پیمانشکنی شنیعتر است از شکستن پیمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درباره فرزند دخترش زهرا.»
این فقیه مشهور و صاحب نام با استدلال به آیات
قرآن، سبّ و لعن یزید را موضوعی
قرآنی تلقی کرده و به جواز آن فتوی میدهد.
یکی دیگر از آیات
قرآن که از آن استفاده مذمّت و جواز لعن شده است آیه ذیل است:
«وَ اِذْ قُلْنَا لَکَ اِنَّ رَبَّکَ اَحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْیَا الَّتِی اَرَیْنَـکَ اِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْءَانِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ اِلاَّ طُغْیَـنًا کَبِیرًا.
و
[
یاد کن
]
هنگامی را که به تو گفتیم: «به راستی پروردگارت
بر مردم احاطه دارد.» و آن رؤیایی را که به تو نمایاندیم، و
[
نیز
]
آن درخت لعنت شده در
قرآن را جز برای آزمایش مردم قرار ندادیم؛ و ما آنان را بیم میدهیم، ولی جز
بر طغیان بیشتر آنها نمیافزاید.»
مفسّران از شیعه و اهل سنّت با استفاده از روایت، شجره ملعونه را بنوامیّه دانستهاند.
«اخرج ابن ابی حاتم، وابن مردویه، والبیهقی فی (الدلائل) وابن عساکر عن سعید بن المسیّب، قال: رای رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بنی امیّة علی المنابر، فساءه ذلک؛
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) (در خواب) دیدند که بنی امیه
بر منبر نشستهاند و این موضوع حضرت را ناراحت ساخت.»
فخر رازی میگوید:
«وهذا قول ابن عبّاس فی روایة عطاء؛
این سخن ابن عباس در روایت عطاء است.»
سیوطی در جای دیگر میگوید:
قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «اریت بنی امیّة علی منابر الارض، وسیتملّکونکم، فتجدونهم ارباب سوء»، واهتمّ رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لذلک، (وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْیَا الَّتِی اَرَیْنَـکَ اِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ)؛
تکیه زدن بنیامیّه
بر منابر به من نشان داده شد، به زودی
بر شما مسلّط خواهند شد و آنان را اربابان بدی خواهید دید.»
مانند این حدیث را
ابنمردویه از حسین بن علی (علیهماالسلام)، نیز نقل کرده است.
ابنحجر هیثمی مکّی این احادیث و اصل داستان را صحیح دانسته و میگوید:
«صحّ انّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رای ثلاثة منهم - یعنی بنی الحکم بن ابی العاص - ینزون علی منبره نزو القردة، فغاظه ذلک وما ضحک بعده الی ان توفّاه اللّه سبحانه وتعالی؛
درست است که رسول خدا سه نفر از فرزندان حکم بن ابی العاص را دید که همچون میمون
بر منبرش بالا میروند و سخت ناراحت شد، از آن پس او را خندان ندیدند تا از دنیا رفت.»
سوّمین آیه حامل لعن و نفرین خداوند
بر کسانی است که خدا و رسولش را اذیّت کنند:
«اِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَ الاَْخِرَةِ وَ اَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مهینًا؛
بیگمان، کسانی که خدا و پیامبر او را آزار میرسانند، خدا آنان را در دنیا و
آخرت لعنت کرده و برایشان عذابی خفتبار آماده ساخته است.»
از این آیه آزار و اذیّت و یا دشمنی با پیامبر با صراحت استفاده میشود، ولی خاندان و ذرّیّه آن حضرت را باید به کمک سنّت که همان روایات تفسیری است استفاده نمود، که خوشبختانه علاوه
بر آیات «مودّت ذویالقربی» صدها روایت درباره سفارش رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نسبت به اهل بیت (علیهمالسّلام) داریم که این مختصر جای پرداختن به آن نیست.
ولی به عنوان نمونه به یک روایت اکتفا میکنیم:
اخرج الامام احمد فی مسنده عن ابی هریرة، قوله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لعلیّ وفاطمة والحسنین علیهم السلام: «انا حرب لمن حاربکم، وسلم لمن سالمکم».
هم چنین ترمذی از
زید بن ارقم نقل میکند:
انا حرب لمن حاربتم، وسلم لمن سالمتم.
این حدیث ثابت میکند که جنگ و محاربه با هر یک از اهل بیت (علیهمالسّلام) جنگ و محاربه با رسول خداست.
بنا
براین جنگ با حسین (علیهالسّلام) جنگ با جدّش پیامبر است، که نتیجه آن اثبات کفر چنین شخصی و استحقاق لعن و عذاب دردناک الهی است.
این مطلب را میتوان به آسانی از
قرآن استفاده کرد، به این آیه توجّه کنید:
«وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَـالِدًا فِیهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَاَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا؛
و هر کس عمداً مؤمنی را بکشد، کیفرش
دوزخ است که در آن ماندگار خواهد بود؛ و خدا
بر او خشم میگیرد و لعنتش میکند و عذابی بزرگ برایش آماده ساخته است.»
آیا شکّی در کفر یزید و همپیمانانش آنان که گروهی از آل رسول را کشتند و زنان و کودکان را به اسارت بردند باقی میماند؟
به این سخن پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) توجّه کنید که فرمود:
«انّ اهل بیتی سیلقون من بعدی من امّتی قتلاً وتشریداً، وانّ اشدّ قومنا لنا بغضاً بنو امیّة، وبنو المغیرة، وبنو مخزوم؛
امّتم پس از من گرفتار کشتار و آوارگی خواهند شد، دشمنترین افراد امّتم نسبت به خاندانم فرزندان امیّه و فرزندان مغیره و
مخزوم هستند.»
این پیشگویی را تاریخ به اثبات رساند و کینه و دشمنی و قساوت آنان را در حقّ یکایک فرزندان و ذرّیّه علی و فاطمه مشاهده نمود.
در روایتی دیگر از حاکم با سند صحیح اینگونه آوردهاند:
«وروی الحاکم بسند جید عن فاطمة بنت (...) امراة بنی المغیرة انها سالت عبدالله بن عمرو رضی الله عنهما: هل تجد یزید بن معاویة فی الکتاب؟ قال: لا اجده باسمه، ولکن اجد رجلا من شجرة معاویة، یسفک الدماء ویستحل الاموال، وینقض هذا البیت حجرا حجرا؛
حاکم با سند خوب از فاطمه دختر (...) همسر بنیمغیره روایت کرده است که او از عبدالله بن عمرو سؤال کرد: آیا از یزید بن معاویه در
قرآن نامی آمده است؟ او گفت: من با اسم نامی از او در
قرآن ندیدم ولی مردی از شجره معاویه را در
قرآن یافتم، که خونها میریزد و اموال فراوانی را حلال مینماید، و سنگ سنگ این خانه (کعبه) را ویران میسازد.»
ابن عساکر در تاریخ خود از عبدالله بن عمرو روایت میکند:
«قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: یزید، لا بارک الله فی یزید الطعان اللعان، اما انه نعی الی حبیبی حسین، اتیت بتربته، ورایت قاتله، اما انه لا یقتل بین ظهرانی قوم، فلا ینصرونه الا عمهم الله بعقاب؛
رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: یزید، که خداوند او را مبارک نگرداند که مورد طعن و لعن است. اوست که حبیب من حسین را به شهادت میرساند، و برای من خاک و تربت او را آورده، و قاتلش را به من نشان دادهاند، بدانید که او را گروهی به شهادت میرسانند و هیچ کس به یاری او نمیشتابد مگر گروهی که خداوند عذاب و عقاب خود را از آنها برداشته است.»
ابن عساکر در اینباره (اینکه چرا بعضی لعن یزید و معاویه را جایز نمیدانند؟) اینگونه میگوید:
«قال وَکیع: معاویة بمنزلة حلقة الباب، من حرمه اتهمناه علی من فوقه؛
وَکیع میگوید: معاویه به منزله حلقه دری است، که اگر آن را به حرکت درآوری بالاتر از او نیز در معرض اتهام قرار میگیرد.»
تفتازانی در همینباره اینگونه میگوید:
«فان قیل: فمن علماء المذهب من لم یجوز اللعن علی یزید مع علمهم بانه یستحق علی ما یربو علی ذلک ویزید!! قلنا: تحامیا ان یرتقی الی الاعلی فالاعلی؛
اگر گفته شود: بعضی از علمای مذهب لعن یزید را جایز نمیدانند، در حالیکه خود به خوبی آگاهند که یزید و پیروانش مستحق لعن هستند!! در پاسخ میگوییم: این به خاطر فرار و اجتناب از این است که مبادا لعن یزید سرایت به دیگران که بالاتر از او هستند نماید.»
آلوسی در تفسیر خود درباره لعن یزید مینویسد:
«اعوذ بالله سبحانه من راس الستین وامارة الصبیان، یشیر الی خلافة یزید الطرید لعنه الله تعالی علی رغم انف اولیائه لانها کانت سنة ستین من الهجرة؛
این جمله رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) : «پناه میبرم به خدای سبحان از ابتدای سال شصت و حکومت بچهها» این جمله اشاره دارد به خلافت یزید رانده شده که علیرغم محبت دوست دارانش خداوند او را لعنت کند. چرا که او در ابتدای سال شصت هجری حکومت مینمود.»
و در جای دیگر آلوسی مفسر بزرگ اهل سنت درباره لعن یزید میگوید:
«وعلی هذا القول لا توقف فی لعن یزید لکثرة اوصافه الخبیثة وارتکابه الکبائر فی جمیع ایام تکلیفه ویکفی ما فعله ایام استیلائه باهل المدینة ومکة فقد روی الطبرانی بسند حسن «اللهم من ظلم اهل المدینة واخافهم فاخفه وعلیه لعنة الله والملائکة والناس اجمعین لا یقبل منه صرف ولا عدل». .. وقد جزم بکفره وصرح بلعنه جماعة من العلماء منهم الحافظ ناصر السنة ابن الجوزی وسبقه القاضی ابو یعلی، وقال العلامة التفتازانی: لا نتوقف فی شانه بل فی ایمانه لعنة الله تعالی علیه وعلی انصاره واعوانه، وممن صرح بلعنه الجلال السیوطی علیه الرحمة وفی تاریخ ابن الوردی.... وهذا کفر صریح فاذا صح عنه فقد کفر به ومثله تمثله بقول عبدالله بن الزبعری قبل اسلامه: لیت اشیاخی الابیات، وانا اقول: الذی یغلب علی ظنی ان الخبیث لم یکن مصدقا برسالة النبی صلی الله علیه وسلم وان مجموع ما فعل مع اهل حرم الله تعالی واهل حرم نبیه علیه الصلاة والسلام وعترته الطیبین الطاهرین فی الحیاة وبعد الممات وما صدر منه من المخازی لیس باضعف دلالة علی عدم تصدیقه من القاء ورقة من المصحف الشریف فی قذر؛ ولا اظن ان امره کان خافیا علی اجلة المسلمین، ... ولو سلم ان الخبیث کان مسلما فهو مسلم جمع من الکبائر ما لا یحیط به نطاق البیان، وانا اذهب الی جواز لعن مثله علی التعیین ولو لم یتصور ان یکون له مثل من الفاسقین، والظاهر انه لم یتب، واحتمال توبته اضعف من ایمانه، ویلحق به ابن زیاد. وابن سعد. وجماعة فلعنة الله (عزّوجلّ) علیهم اجمعین، وعلی انصارهم واعوانهم وشیعتهم ومن مال الیهم الی یوم الدین ما دمعت عین علی ابی عبدالله الحسین، ... ولا یخالف احد فی جواز اللعن بهذه الالفاظ ونحوها سوی ابن العربی المار ذکره وموافقیه فانهم علی ظاهر ما نقل عنهم لا یجوزون لعن من رضی بقتل الحسین رضی الله تعالی عنه، وذلک لعمری هو الضلال البعید الذی یکاد یزید علی ضلال یزید؛
بنا
براین قول به خاطر کثرت اوصاف خبیثه یزید و ارتکاب گناهان کبیرهای که در طول ایام تکلیفش از او سر زد بالخصوص آنچه در ایام استیلاء و تسلطش
بر اهل مدینه و مکه مرتکب گردید جای شک و تردیدی در لعن یزید باقی نمیماند. طبرانی با سند حسن روایت میکند: «خدایا کسی را که به اهل مدینه ظلم کرد و آنها را ترساند تو نیز او را بترسان و
بر او لعنت خود و تمام ملائکه و مردمانت را
بر او فرو فرست لعنتی که هیچ دافع و مانعی از آن وجود نداشته باشد.» و گروهی از علماء از جمله حافظ ناصرالسنه ابن جوزی و قبل از او قاضی ابویعلی به کفر او و تصرح به لعن او جزم پیدا نموده بودند، و علامه تفتازانی در اینباره میگوید: تکلیف یزید و ایمان او برای ما روشن است و هیچ شک و تردیدی در اینباره نداریم لعنت خداوند متعال
بر او و
بر انصار و اعوان یزید باد، و از کسانی که تصریح به لعن یزید نموده است جلالالدین سیوطی است و در تاریخ ابنوردی آمده است: ... و این کفر صریحی برای یزید به حساب میآید و اگر این صحیح باشد در حقیقت او کافر است و مثل همین است تمثل یزید به قول عبدالله بن زبعری که قبل از اسلام سروده است و یزید آن را تکرار کرد: لیت اشیاخی ببدر شهدوا تا آخر ابیات.
به اعتقاد و نظر من و آنچه بیشتر به ذهنم میرسد این است که یزید شخص خبیثی بوده که هرگز به رسالت نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ایمان نداشته و آنچه که او
بر اهل حرم خداوند تعالی و اهل حرم نبی اکرم (علیهالصلاةوالسلام) و عترت طیبین و طاهرین او در زمان حیات و بعد از ممات و آنچه که از سیئات و معاصی از او سر زد کمتر از این نیست که کسی ورقی از مصحف و
قرآن کریم را در نجاست بیاندازد؛ و گمان نمیبرم کارهایی که از یزید سرزده است
بر هیچ یک از مسلمانان مخفی باشد...، و
بر فرض هم که بپذیریم یزید خبیث، شخص مسلمانی بوده است، او مسلمانی بوده که آنقدر
گناه کبیره مرتکب شده که در بیان نمیگنجد، و در نتیجه اعتقاد من متعیناً جواز لعن اوست و تصور نمیکنم مثل او شخص با این همه فسق یافت شود، و ظاهر این است که او تا آخر عمر خود توبه نکرده، و احتمال توبه او ضعیفتر از احتمال ایمان اوست، و در این احکام، ابن زیاد و ابن سعد و جمعی دیگر ملحق به یزید هستند. پس لعنت خداوند (عزّوجلّ)
بر همه آنها و انصار و اعوان و پیروان و هر کس که به آنها میل نموده و این لعنت تا روز قیامت و تا هر زمان که چشمی تا روز قیامت برای ابیعبداللهالحسین گریه مینماید
بر او، ... و در جواز لعن با این الفاظ و مانند اینها هیچ کس مخالفت ننموده مگر ابن عربی که قبلاً از آن سخن گفته شد... که او و بعضی از موافقین او لعن کسی را که راضی به قتل حسین باشد را جایز ندانستهاند، و به جانم سوگند این اعتقاد همان ضلالت و گمراهی دور از مسیر حقی است که بیش از ضلالت و گمراهی یزید است.»
در پایان این قسمت، آیات وارده در
قرآن کریم که به موضوع لعن اشاره دارد را ذکر میکنیم:
در
قرآن کریم در بیش از ۲۵ آیه از سوی خداوند یا فرشتگان یا مؤمنین دشمنان ایشان مورد لعن و نفرین قرار گرفتهاند:
۱ ـ انّ الله لعن الکافرین واعدّ لهم سعیرا.
۲ ـ فنردها علی ادبارها او نلعنهم کما لعنّا اصحاب السبت.
۳ ـ فبما نقضهم میثاقهم لعنّاهم.
۴ ـ وغضب الله علیه ولعنه واعدّ له عذابا عظیما.
۵ ـ لعنه الله وقال لاتخذن من عبادک نصیبا مفروضا.
۶ ـ من لعنه الله وغضب علیه وجعل منهم القردة والخنازیر و عبد الطاغوت.
۷ ـ بل لعنهم الله بکفرهم.
۸ ـ اولئک الذین لعنهم الله ومن یلعن الله فلن تجد له نصیرا.
۹ ـ ولکن لعنهم الله بکفرهم.
۱۰ ـ وعد الله المنافقین والمنافقات... نار جهنم هی حسبهم ولعنهم الله.
۱۱ ـ انّ الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا والآخرة.
۱۲ ـ فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض و تقطعوا ارحامکم اولئک الذین لعنهم الله فاصمهم واعمی ابصارهم.
۱۳ ـ و یعذب الله المنافقین والمنافقات... وغضب الله علیهم و لعنهم جهنم وسائت مصیرا.
۱۴ ـ ملعونین اینما ثقفوا اخذوا وقتّلوا تقتیلا.
۱۵ ـ انّ الذین یکتمون ما انزلنا من البینات والهدی من بعد ما بیّنّاه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله ویلعنهم اللاعنون.
۱۶ ـ لعن الذین کفروا من بنی اسرائیل علی لسان داود وعیسی بن مریم.
۱۷ ـ وقالت الیهود ید الله مغلولة علت ایدیهم ولعنوا بما قالوا.
۱۸ ـ انّ الذین یرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فی الدنیا والآخرة.
۱۹ ـ فلما جاءهم ما عرفوا کفروا به فلعنة الله علی الکافرین.
۲۰ ـ انّ الذین کفروا وماتوا وهم کفار اولئک علیهم لعنة الله والملائکة والناس اجمعین.
۲۱ ـ فاذّن مؤذّن بینهم ان لعنة الله علی الظالمین.
۲۲ ـ ثمّ نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین.
۲۳ ـ اولئک جزائهم انّ علیهم لعنة الله والملائکة والناس اجمعین.
۲۴ ـ الا لعنة الله علی الظالمین.
۲۵ ـ ویفسدون فی الارض اولئک لهم اللعنة و لهم سوء الدار.
همچنین در مورد
حضرت ابراهیم (علیهالسّلام) میفرماید:
«قَدْ کَانَتْ لَکُمْ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی اِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ اِذْ قَالُوا لِقَوْمهمْ اِنَّا بُرَآَءُ مِنْکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ اَبَدًا حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ؛
قطعا برای شما ابراهیم و کسانی که با اویند سرمشقی نیکوست: آنگاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و آنچه به جای خدا میپرستید بیزاریم. به شما کفر میورزیم و میان ما و شما دشمنی و کینه همیشگی پدیدار شده تا وقتی که به خدا ایمان آورید.»
خداوند از ابراهیم و قوم وی به خاطر اینکه از دشمنان خدا ابراز بیزاری کردند ستایش میکند و ایشان را اسوه مومنین قرار میدهد.
بزرگترین توجیهی که
بر منع سبّ و لعن یزید دیده میشود، این سخن ابنکثیر است که میگوید:
از روایاتی که درباره ترساندن و آزار و اذیّت مردم مدینه از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده است، بعضی از علما جواز لعن یزید را استفاده کردهاند، مانند:
خلال و
ابوبکر عبد العزیز و قاضی ابویعلی و پسرش قاضی ابوالحسین، و
ابوالفرج ابن جوزی که کتابی مستقل نیز نوشته و لعن یزید را جایز دانسته است. اما گروهی دیگر آن را جایز ندانسته و به دفاع از یزید کتاب نوشتهاند، چرا؟ «لئلاّ یجعل لعنه وسیلة الی ابیه، او احد من الصحابة، وحملوا ما صدر عنه من سوء التصرّفات علی انّه تاوّل واخطا» از سبّ و لعن یزید باید جلوگیری شود، تا به پدرش معاویه و دیگر اصحاب سرایت نکند و اعمال و کارهای او را
بر کج فهمی و اشتباه در برداشت حمل کردهاند.
از این سخن فلسفه حمایت از همه اصحاب و هر کسی که به اسم صحابی شناخته شده باشد روشن میشود، زیرا در این چتر حمایت، دشمنان سرسخت و منافق صفتی هستند که وجودشان را
کینه و دشمنی اهلبیت پُر کرده است.
بنا
براین، آنان باید حفظ شوند تا آتشدان تنور اختلاف همیشه روشن باشد و مردم از دستیابی به حق محروم باشند.
و جالبتر آنکه برای جلوگیری از آشوب و فتنه و به بهانه حفظ خون و اموال و دارائیها و حفظ جان زنان و کودکان و غیر آن، هر حرکت انقلابی را حرام و ممنوع میکنند تا خلیفه فاسد و ستمگر به هر آنچه میخواهد بتازد و هر جنایتی که خواست انجام دهد، ولی هیچ کس مجاز به انتقاد و تعرّض به حکومتش نباشد.
«وقالوا: انّه (یزید) کان مع ذلک اماماً فاسقاً، والامام اذا فسق لا یعزل بمجرّد فسقه علی اصحّ قولی العلماء، بل، ولا یجوز الخروج علیه لما فی ذلک من اثارة الفتنة، ووقع الهرج وسفک الدماء الحرام، ونهب الاموال، وفعل الفواحش مع النساء وغیرهن، وغیر ذلک ممّا کان واحدة فیها من الفساد اضعاف فسقه کما جری ممّا تقدّم الی یومنا هذا؛
یزید با ارتکاب اعمالی از قبیل حادثه خونین کربلا و مدینه (حرّه) و... فسقش ثابت میشود نه کفر و ارتدادش، و امام فاسق، معزول و از خلافت
بر کنار نمیشود؛ چرا که موجب
هرجومرج و شیوع فتنه و... میشود.»
با این بینش و تفکّر هر حکومتی که با نام اسلام تشکیل شود باید از تعرّض و مخالفت مصون باشد و مردم حقّ هیچگونه اعتراض و انتقادی نداشته باشند، اگر چه اساس آن
بر ظلم و جنایت و آدمکشی شکل گرفته باشد، البتّه این سخنان در محدوده خلافت و حکومتی است که مدافع حریم اسلام و فقه سقیفهای باشد و لذا به قول ذهبی:
«کان (یزید) ناصبیّاً فظّاً غلیظاً جلفاً، یتناول المسکر ویفعل المنکر، افتتح دولته بقتل الحسین، وختمها بوقعة الحرّة؛
یزید، ناصبی (دشمن علی (علیهالسّلام) و اهلبیت (علیهمالسلام)) و خشن و تندخو و سبک سر بود، شرب خمر میکرد و اعمال زشت انجام میداد، حکومتش را با کشتن و به شهادت رساندن حسین آغاز کرد و با حادثه خونین حرّه (قتل عام مردم مدینه) پایان بخشید.»
حال برای روشن شدن صحت این کلام ابنکثیر پرونده درخشان یزید را بازخوانی میکنیم:
ابنکثیر و دیگران این روایت را ذکر کردهاند:
«کان یزید بن معاویة فی حداثته صاحب شرب؛
یزید بن معاویعه از کودکی اهل شرب خمر بود.»
«عمر بن شیبة قال: لمّا حجّ الناس فی خلافة معاویة جلس یزید بالمدینة علی شراب، فاستاذن علیه ابن عبّاس والحسین بن علیّ، فامر بشرابه فرفع.
در دوران خلافت پدرش و در سفر حجّ و پس از مراجعه به شهر مقدّس مدینه و در کنار حرم و خانه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دست از دهنکجی به شریعت اسلام
بر نداشت و در حضور مردم
بر سفرهاش شراب گذاشت و فقط زمانی که خبردار میشود که ابنعباس و حسین بن علی قصد ورود به خانه او را دارند دستور میدهد تا شراب را بردارند.»
سند ذیل گواهی است گویا که دقّت در آن هر مسلمانی را به تعجّب وا میدارد.
بعث (عثمان بن محمّد بن ابی سفیان، والی مدینة) الی یزید منها وفداً فیهم عبد اللّه بن حنظلة الغسیل الانصاری، وعبد اللّه بن ابی عمرو بن حفص بن المغیرة الحضرمی، والمنذر بن الزبیر، ورجال کثیر من اشراف اهل المدینة، فقدموا علی یزید، فاکرمهم واحسن الیهم، وعظّم جوائزهم، ثمّ انصرفوا راجعین الی المدینة، الاّ المنذر بن الزبیر، فانّه سار الی صاحبه عبید اللّه بن زیاد بالبصرة، وکان یزید قد اجازه بمائة الف نظیر اصحابه من اولئک الوفد، ولمّا رجع وفد المدینة الیها، اظهروا شتم یزید، وعیبه، وقالوا: قدمنا من عند رجل لیس له دین، یشرب الخمر، وتعزف عنده القینات بالمعازف. وانّا نشهدکم انّا قد خلعناه، فتابعهم الناس علی خلعه، وبایعوا عبد اللّه بن حنظلة الغسیل علی الموت؛
گروهی به نمایندگی مردم مدینه که از اشراف و بزرگان بودند از جمله فرزند شهید جنگ اُحُد عبداللّه بن حنظله غسیلالملائکه وارد شهر شام شدند و به دیدار یزید رفتند، یزید به آنان احترام فراوانی گذاشت و هدایای بزرگی به آنان داد، ولی آنان پس از بازگشت به مدینه از یزید به بدی یاد کردند و عیبهایش را برای مردم بازگو میکردند، از جمله میگفتند: از نزد کسی آمدهایم که دین ندارد، شراب مینوشد، و نوازندهها در حضورش به نواختن و رقص میپردازند، شاهد باشید که ما او را از خلافت عزل کردیم. مردم مدینه عزل یزید از حکومت را تایید و با عبداللّه بن حنظله تا پای مرگ بیعت کردند.»
علاقه یزید به شراب به قدری بود که دستور میداد تا بهترینها را برایش آماده کنند ذهبی از زیاد حارثی نقل میکند:
سقانی یزید شراباً ما ذقت مثله، فقلت: یا امیرالمؤمنین لم اُسلسل مثل هذا، قال: هذا رمّان حُلوان، بعسل اصبهان، بسکّر الاهواز، بزبیب الطائف، بماء بَرَدی؛
شرابی را یزید به من نوشانید که هیچ وقت مانند آن را نخورده بودم، گفتم چنین شرابی تا کنون نخوردهام، گفت: از انار حُلوان و عسل اصفهان و
شکر اهواز و کشمش طائف و آب بردی تهیّه شده است.»
جاحظ از علمای بزرگ اهل سنت با عبارتی شبیه به متن فوق میگوید:
«ثم ولی یزید بن معاویة یزید الخمور ویزید القرود ویزید الفهود الفاسق فی بطنه المابون فی فرجه... واما بنو امیة ففرقه ضلالة وبطشهم بطش جبریة یاخذون بالظنة ویقضون بالهوی ویقتلون علی الغضب؛
آنگاه یزید بن معاویه به خلافت رسید؛ همان یزید شرابخوار و بوزینهباز و پلنگباز و فاسقی که به بیماری ابنه مبتلا بود... و بنیامیه فرقهای گمراه بودند که سیره و روشی جبرگرایانه داشتند که به مجرد ظن و گمان، دیگران را دستگیر میکردند و از روی هویوهوس حکم میکردند و از روی غضب میکشتند.»
همچنین بلاذری در کتاب خود اینگونه نقل میکند:
قال الواقدی وغیره فی روایتهم: لما قتل عبدالله بن الزبیر اخاه عمرو بن الزبیر خطب الناس فذکر یزید بن معاویة فقال: یزید الخمور، ویزید الفجور، ویزید الفهور ویزید القرود، ویزید الکلاب، ویزید النشوات، ویزید الفلوات، ثم دعا الناس الی اظهار خلعه وجهاده، وکتب علی اهل المدینة بذلک؛
واقدی و غیر او روایت کردهاند: هنگامی که عبدالله بن زبیر به قتل رسید، برادرش عمرو بن زبیر برای مردم خطبه خواند و از یزید بن معاویه اینگونه یاد کرد: یزید شرابخوار و فاجر و زنباز و بوزینهباز و سگباز و اهل ولگردی در دشت و بیابانهاست. سپس از مردم خواست که او را از خلافت کنار کنند و برای مردم مدینه حکم جهاد فرستاد.
ذهبی و برخی دیگر از بزرگان اهل سنت درباره یزید اینگونه آوردهاند:
«خطبهم عبد الملک بمکة لما حج، فحدث ابو عاصم، عن ابن جریج، عن ابیه قال: خطبنا عبد الملک بن مروان بمکة، ثم قال: اما بعد، فانه کان من قبلی من الخلفاء یاکلون من هذا المال ویؤکلون، وانی والله لا اداوی ادواء هذه الامة الا بالسیف، ولست بالخلیفة المستضعف یعنی عثمان ولا الخلیفة المداهن یعنی معاویة ولا الخلیفة المابون یعنی یزید وانما نحتمل لکم ما لم یکن عقد رایة. او وثوب علی منبر، هذا عمرو بن سعید حقه حقه وقرابته قرابته، قال براسه هکذا، فقلنا بسیفنا هکذا، الا فلیبلغ الشاهد الغائب؛
عبدالملک در مکه به هنگام حج برای مردم خطبهای خواند و در آن برای مردم اینگونه سخن گفت: اما بعد، ای مردم! کسانی که قبل از من به خلافت رسیدند هم خود مال مردم را خوردند و هم به دیگران دادند تا بخورند، به خدا سوگند! مشکلات این امت را مداوا نخواهم کرد مگر با شمشیر؛ چرا که من مانند:
عثمان خلیفهای مستضعف و مفلوک نیستم. و نیز خلیفهای سهلگیر و مسامحهگر هم چون معاویه نیستم. و خلیفهای ابنهای هم چون یزید نیستم. شما را تا زمانی تحمل میکنم که رایت و حکومت و منبر و تخت و تاجم در خطر نباشد. و ما نسبت به عمرو بن سعید با تمام قرابت و حقی که داشت اینگونه کردیم و او با سرش این چنین کرد و ما نیز با شمشیرمان این چنین میکنیم. این خبرها را حاضرین به غائبین برسانند.»
ذهبی، یزید را ناصبی یعنی دشمن اهلبیت (علیهمالسّلام) شمرده و درباره او گفته است:
«وکان ناصبیا فظا غلیظا جلفا یتناول المسکر ویفعل المنکر؛
یزید شخصی ناصبی و تندخو و سبک (جلف) بود و شراب مینوشید و اعمال منکر انجام میداد.»
«وقد کان یزید... فیه ایضاً اقبال علی الشهوات، وترک بعض الصلاة فی بعض الاوقات؛
شخصیّت مورد بحث ما نه تنها نسبت به شراب، بلکه نسبت به مهمترین واجب دینی یعنی نماز نیز بیاعتنا بوده و گاهی میخوانده و گاهی نمیخوانده است. و به تعبیری کاهلالصلاة بوده است.»
او از بزرگترین واجب خدا یعنی نماز طفره میرفت و از تارکان آن بود، همانها که رسول گرامی درباره آنان فرموده است:
«سلّموا علی الیهود والنصاری ولاتسلّموا علی یهود امّتی، قیل: ومن یهود امّتک قال: تارک الصلاة؛
بر یهودیان و مسیحیان سلام کنید اما
بر یهودیان امّت من سلام نکنید، سؤال شد: یهودیان امّت شما کیانند؟ فرمود: آنان که نماز را ترک کنند.»
عبدالله فرزند حنظله غسیل الملائکه برداشت خود را بعد از دیدار با یزید اینگونه بیان میدارد:
«یاقوم! فواللّه ما خرجنا علی یزید حتّی خفنا ان نرمی بالحجارة من السماء، انّه رجل ینکح امهات الاولاد، والبنات، والاخوات، ویشرب الخمر، ویدع الصلاة؛
به خدا قسم از نزد یزید بیرون نیامدیم مگر اینکه ترسیدیم سنگ از آسمان
بر سر ما بریزد، زیرا او کسی است که در امر زناشویی حریم شرع را رعایت نمیکند، شراب مینوشد و نماز نمیخواند.»
منذر بن زبیر که از یزید صد هزار درهم پاداش گرفته بود به مردم مدینه گفت:
«انّ یزید واللّه لقد اجازنی بمائة الف درهم وانّه لایمنعنی ما صنع الیّ ان اخبرکم خبره واصدّقکم عنه، واللّه انّه لیشرب الخمر، وانّه لیسکر حتّی یدع الصلاة. وعابه بمثل ما عابه به اصحابه الذین کانوا معه واشدّ؛
یزید اگر چه صد هزار درهم به من هدیه داده است ولی این هدیه نمیتواند از بازگویی حقایق مانع شود، به خدا سوگند یزید شراب مینوشد و آنقدر در حال مستی به سر میبرد که نماز را ترک میکند. سپس دیگران هم همانند او، بلکه شدیدتر از بدیهای یزید گفتند و او را سرزنش کردند.»
یکی دیگر از همین افراد میگوید:
«قال عبدالله بن ابی عمرو بن حفص بن المغیرة المخزومی... انّی لاقول هذا وقد وصلنی واحسن جائزتی، ولکنّ عدوّ اللّه سِکّیر خِمّیر؛
جوایز ارزنده یزید مانع از گفتن حقایق نمیشود، من او را دشمن خدا که همیشه در حال مستی و شرب خمر است دیدم.»
آیا باز هم میتوان از یزید و حکومت کذایی او دفاع نمود و
بر جنایتهایش آفرین گفت؟
در این فصل نگاهی داریم به امام حسین (علیهالسّلام) در
قرآن و
حدیث نبوی:
بدون شکّ بین مسلمانان در مسائل اعتقادی و فقهی اختلافاتی وجود داشته و دارد، اما در یک موضوع اتفاق و وحدت نظر است و آن برتری اهل بیت (علیهمالسّلام) از بعد علمی و معنوی است.
یعنی خاندان رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که امام حسین (علیهالسّلام) یکی از اعضای این جمع است امتیازاتی دارند که هیچ کس غیر از آنان به این ویژگیها آراسته نیستند.
بنا
براین در این قسمت با استناد به
قرآن و حدیث بخشی از این امتیازات را مرور میکنیم:
بخشی از امتیازات امام حسین (علیهالسّلام) جنبه ملکوتی و الهی دارد:
«فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ اَبْنَآءَنَا وَاَبْنَآءَکُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَکُمْ وَاَنفُسَنَا وَاَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکَـذِبِینَ؛
پس هر که در این
[
باره
]
پس از دانشی که تو را
[
حاصل
]
آمده، با تو محاجه کند، بگو: «بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم؛ سپس
مباهله کنیم، و لعنت خدا را
بر دروغگویان قرار دهیم.»
«اِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا؛
خدا فقط میخواهد آلودگی را از شما خاندان
[
پیامبر
]
بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.»
امام حسین (علیهالسّلام) از ذویالقربی:
«قُل لاَّ اَسْـَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْرًا اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی؛
بگو: «به ازای آن
[
رسالت
]
پاداشی از شما خواستار نیستم، مگر دوستی درباره خویشاوندان.»
در
سوره انسان درباره اهلبیت که غذای خود را به
یتیم و
مسکین و
اسیر انفاق نمودند، در وصف آن حضرت و دیگر اهل بیت (علیهمالسّلام) این گونه آمده است:
«اِنَّ الاَْبْرَارَ یَشْرَبُونَ مِن کَاْس کَانَ مِزَاجُهَا کَافُورًا؛
به یقین ابرار (و نیکان) از جامی مینوشند که با عطر خوشی آمیخته است.»
در بین جامعه عرب هیچ کس از نظر عظمت و ویژگیهای اخلاقی همانند دو فرزند علی و
فاطمه نبودهاند؛ زیرا جدّ بزرگواری هم چون پیامبر خاتم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و پدری همانند: امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) و مادری مثل حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) داشتهاند.
اعمش از ابوجعفر منصور و او از پدرش و پدرش از جدّش و او از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند که فرمود:
«الا ادلّکم علی خیر الناس جدّاً وجدّةً؟ قالوا بلی یا رسول اللّه، قال: هذا الحسن والحسین جدّهما رسول اللّه سیّد المرسلین، وجدّتهما خدیجة بنت خویلد سیّدة نساء العالمین. ایّها الناس! الا ادلّکم علی خیر الناس اباً واما؟ قالوا: بلی یا رسول اللّه، قال: هذا الحسن والحسین ابوهما علیّ بن ابی طالب اخو رسول اللّه، وامهما فاطمة بنت رسول اللّه سیّدة نساء العالمین...؛
آیا شما را راهنمایی کنم به بهترین مردم از نظر جدّ و جدّة؟ گفتند: بلی یا رسولاللّه فرمودند: این دو
حسن و حسین هستند که جدّ آنها رسول خدا سیّدالمرسلین، و جدّه آنها
خدیجه بنت
خویلد سیّدة زنان عالمیان است. ای مردم! آیا شما را از بهترین مردم از حیث پدر و مادر خبر نسازم؟ گفتند: بلی یا رسول اللّه! فرمود: این دو حسن و حسین هستند که پدرشان علیّ بن ابی طالب برادر رسول خدا، و مادرشان فاطمه دختر رسول خدا سرور زنان جهان است...»
علاوه
بر جایگاه برتر امام حسین از حیث حسب و نسب، سخنان و احادیث نبوی نیز بیانگر ویژگیهای این دو یادگار و ریحانه رسول خدا هستند که در این فصل و بنا به ضرورت به پارهای از احادیث نبوی اشاره میکنیم:
برترین امتیازها، علاقه و محبّت پیامبر خدا به امام حسین (علیهالسّلام) است، زیرا حبّ و دوستی آن حضرت
بر اساس ملاکهای خدایی است.
انس بن مالک میگوید:
«سئل رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ایّ اهل بیتک احبّ الیک قال: الحسن والحسین؛
از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سؤال شد: کدام یک از اهل بیت خود را بیشتر دوست میدارید؟ حضرت فرمودند: حسن و حسین را.»
در روایتی دیگر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کردهاند:
«قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من احبّ الحسن والحسین فقد احبّنی، ومن ابغضهما فقد ابغضنی؛
رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: هر کس حسن و حسین مرا دوست داشته باشد در حقیقت مرا دوست داشته اشت، و هر کس از آن دو بغض و کینه داشته باشد در حقیقت مرا مورد بغض قرار داده است.»
از فضایل منحصر به فرد امام حسن و امام حسین (علیهماالسّلام) سروری جوانان در
بهشت است که در روایتی
متواتر از پیامبر خدا به آن اشاره شده است.
ابوسعید خُدری از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرده است که فرمود:
الحسن والحسین سیّدا شباب اهل الجنّة.
متون اهل سنت در روایتی از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اینگونه نقل کردهاند:
«عن النبیّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال: من احبّهما فقد احبّنی ومن ابغضهما فقد ابغضنی؛
هر کس حسن و حسین را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس با من بغض و دشمنی ورزد با من بغض و دشمنی ورزیده است.»
ابوسعید خرجوشی متوفای ۴۰۹ هـ. از امام علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) نقل میکند که فرمود: از رسول گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیدم:
«من آذانی فی اهل بیتی فقد آذی اللّه عزّ وجلّ، ومن اعان علی اذاهم ورکن الی اعدائهم فقد آذن بحرب من اللّه، ولانصیب له غداً فی شفاعة رسول اللّه؛
هر کس اهل بیت مرا اذیّت کند خدا را اذیّت کرده است و هر کس کمک به آزار آنان نماید و یا به دشمنان آنان کمک کند روز قیامت از
شفاعت رسول خدا محروم خواهد بود.»
در این زمینه روایات بسیاری در متون و منابع اهل سنت وارد شد ه است که چند نمونه آن را ذکر میکنیم:
۱ ـ «ابو علیّ بن عثمان بن السکن الحافظ قال: ... عن انس بن الحارث قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «انّ ابنی هذا یقتل بارض من ارض العراق، فمن ادرکه منکم فلینصره، فقتل انس معه، یعنی مع الحسین بن علی علیهما السلام؛
این فرزندم (حسین) در سرزمین عراق
شهید خواهد شد هر کس او را دید باید یاریاش نماید.»
۲ ـ «الامام احمد فی مسنده قال: حدّثنا مؤمّل قال: حدّثنا عمارة بن زاذان، حدّثنا ثابت، عن انس، انّ ملک المطر استاذن ان یاتی النبیّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فاذن له، فقال لامّ سلمة: «املکی علینا الباب لا یدخل علینا احد، قال: وجاء الحسین لیدخل فمنعته، فوثب فدخل، فجعل یقعد علی ظهر النبیّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وعلی منکبیه وعلی عاتقه، قال: فقال الملک للنبیّ صلی الله علیه و آله: اتحبّه؟ قال: نعم، قال: اما انّ امّتک ستقتله، وان شئت اریتک المکان الذی یقتل فیه، فضرب بیده، فجاء بطینة حمراء، فاخذتها امّ سلمة فصرتها فی خمارها». قال ثابت: بلغنا انها من کربلاء؛
فرشته مامور باران اجازه ورود به محضر پیامبر اکرم را خواستار شد، پس از اجازه ورود، پیامبر به
امّ سلمه فرمود: مواظب درب خانه باش تا کسی وارد نشود، حسین آمد تا نزد جدّش برود، امّ سلمه مانع شد ولی او وارد شد و
بر زانو و کتف آن حضرت مینشست و گاهی
بر پشت پیامبر بالا میرفت،
فرشته پرسید: آیا او را دوست داری؟ فرمود: آری، گفت: امّتت او را خواهند کشت، سپس دستش را دراز کرد و مقداری خاک سرخ که در آن سرزمین شهید خواهد شد به پیامبر نشان داد.»
۳ ـ «الامام احمد بن حنبل: حدّثنا عبد الرحمن بن مهدی، حدّثنا حمّاد بن سلمة، عن عمّار بن ابی عمّار عن ابن عباس قال: «رایت رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نصف النهار اشعث اغبر، معه قارورة فیها دم یلتقطه ویتتبّعه فیها، قال قلت: یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله! ما هذا؟ قال: دم الحسین واصحابه، لم ازل اتّبعه منذ الیوم». قال عمّار: فحفظنا ذلک الیوم فوجدناه قتل ذلک الیوم؛
ابنعبّاس میگوید: هنگام ظهر رسولاللّه را دیدم صورتش از گرد و غبار پوشیده شده بود و شیشهای که خون داخل آن بود در دست داشت، عرض کردم این چیست؟ فرمود: خون حسین و یاران حسین است که همیشه همراه دارم.»
تاریخ جز برای امام حسین (علیهالسّلام) به یاد ندارد که در لحظه به دنیا آمدن، گریه و عزا جای تبریک را گرفته باشد، و این هم از عجائب زندگی خاندان رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است؛ چرا که به نقل از
اسماء بنت عمیس آوردهاند که گفت: در لحظه به دنیا آمدن حسین قابله فاطمه بودم، وقتی که به دنیا آمد او را نزد رسول خدا بردم، آن حضرت پس از اعتراض نسبت به رنگ پارچهای که در آن پیچیده شده بود و تعویض آن و گفتن
اذان و
اقامه گریست، پرسیدم چرا گریه میکنید؟ فرمود: گروه ستمگران او را خواهند کشت، خداوند شفاعتم را به ایشان نرساند، ای اسماء این مطلب را فاطمه نشنود.
«وقال شرحبیل بن مدرک الجعفی عن عبد اللّه بن نجی عن ابیه: «انّه سافر مع علیّ بن ابی طالب وکان صاحب مطهرته، فلمّا حاذوا نینوی وهو منطلق الی صفّین نادی علیّ: صبراً ابا عبد اللّه، صبراً ابا عبد اللّه بشطّ الفرات. قلت: من ذا ابا عبد اللّه؟ قال: دخلت علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم وعیناه تفیضان فقلت: یا نبیّ اللّه! اغضبک احد؟ قال: بلی، قام من عندی جبریل قبل فحدثنی انّ الحسین یقتل بشطّ الفرات، وقال: هل لک ان اشمّک من تربته؟ قلت: نعم، فمدّ یده فقبض قبضة من تراب فاعطانیها، فلم املک عینی ان فاضتا؛
عبداللّه نجی از پدرش که در سفر به
صفّین همراه امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بوده است نقل میکند که: علی (علیهالسّلام) وقتی که مقابل سرزمین
نینوا رسید، صدا زد: ای اباعبد اللّه در کنار
شطّ فرات صبر کن. گفتم: این اباعبد اللّه کیست؟ فرمود: محضر پیامبر رسیدم چشمانش پُر از اشک بود، عرض کردم: آیا کسی شما را ناراحت کرده است؟ فرمود: آری،
جبرئیل به من خبر داد که حسین را در کنار شطّ فرات میکشند، و مقداری از خاک آن سرزمین را برایم آورد که پس از استشمام آن نتوانستم جلوی گریهام را بگیرم.»
و هم چنین وجود دهها روایت در کتب شیعه و سنی از عزاداری و گریه آن حضرت
بر شهادت امام حسین (علیهالسلام)، عظمت و بزرگی این حادثه را نزد رسول گرامی ثابت میکند.
مدافعان و پیروان حکومت ظالمانه و جابرانه یزید مخصوصاً وهّابیان سینه چاک و احیاگران سنّتهای اموی با نادیده گرفتن احادیث و روایات وارده از لسان پاک رسول اعظم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در کتب سیره و سنن و تحریف حقایق و واقعیّتهای تاریخی خیانتهایی را مرتکب شدهاند که به اهمّ آن اشاره میکنیم:
۱ ـ ستایشها و گواهیها و تاییدهای پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را که در تایید راه و روش فرزندش سیّدالشهدا بوده است کتمان کرده و نگاهشان به آن حضرت همانند نگاه به افراد عادی زمان پیامبر و دیگر اصحاب است.
۲ ـ بزرگترین خیانت تاریخی را در حقّ پیامبر و فرزندش امام حسین (علیهماالسّلام) با بیتوجّهی به دهها
حدیث صحیح که در آن خبر از شهادت امام حسین و خشم و غضبش نسبت به قاتلان و مسبّبان واقعه کربلا است مرتکب شدهاند، و عموماً اینگونه احادیث را بیارزش و یا غیر صحیح معرّفی کردهاند.
۳ ـ آنان اعلام میدارند که محبّ و دوستدار عترت و فرزندان علی و فاطمه میباشند، ولی در این ادّعایشان صادق نیستند، زیرا بخش اعظمی از سخنان امام حسین (علیهالسّلام) را که بیانگر اهداف حرکت اعتراضی و انقلابی او است نادیده گرفتهاند.
۴ ـ با تاثیر پذیری از اندیشههای منحطّ نواصب که دشمنی خاندان پیامبر را سرلوحه زندگی خود قرار دادهاند، کینه و دشمنی با اهل بیت (علیهمالسّلام) مخصوصاً امام حسین (علیهالسّلام) را در دفاع از یزید به نمایش گذاشتهاند.
۵ ـ با بیاعتنایی به سخنان گروهی از بزرگان اهل سنّت که هر کدام به گونهای از شخصیّت علمی و معنوی امام حسین (علیهالسّلام) سخن گفتهاند به پارهای از سخنان و نوشتههای بیارزش استناد جسته و آن حضرت را در ردیف عادیترین افراد زمان قرار دادهاند.
۶ ـ خلافت و حکومت یزید را خلافتی شرعی و دینی تلقی کرده و اعمال او را از ابعاد گوناگون سیاسی و اجتماعی توجیه کردهاند.
۷ ـ حرکت امام حسین (علیهالسّلام) را
بر خلاف سیر عادی و عامل شهادت را موقعیّتنشناسی آن حضرت معرّفی نمودهاند.
با توجّه به جایگاه والای عترت در
قرآن و کلام رسولاللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جایی برای استناد به سخنان دیگران باقی نمیماند، اما برای آشنایی بعضی از خوانندگان ناچاریم تا به فرازهایی از سخنان اصحاب و تابعان و غیر آنان اشارهای داشته باشیم، زیرا خالی از فایده و لطف نیست.
از
جابر بن عبداللّه انصاری نقل شده است که هنگام عبور امام حسین (علیهالسّلام) از مقابل او و عدّهای دیگر گفت: «من احبّ ان ینظر الی سیّد شباب اهل الجنّة فلینظر الی هذا، سمعته من رسول اللّه صلی الله علیه و آله؛
هر کس دوست دارد به سرور جوانان بهشت بنگرد به این آقا نگاه کند، این سخن را از رسول خدا شنیدم.»
عبداللّه بن عبّاس رکاب اسب را برای امام حسن و حسین نگه میداشت تا سوار شوند، گروهی او را سرزنش کردند که تو سنّ و سالت بیشتر از آنها است.
گفت: «انّ هذین ابنا رسول اللّه صلی الله علیه و آله، افلیس من سعادتی ان آخذ برکابهما؟؛
این دو فرزندان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستند، برای من سعادت است تا رکاب را برای آن دو بگیرم.»
«قال عمر بن الخطّاب للحسین علیه السلام: فانّما انبت ما تری فی رؤو سنا اللّه ثمّ انتم؛
عمر به امام حسین (علیهالسّلام) عرض کرد: آنچه بالای سر ماست (و ما زیر سایه عزّتش هستیم یعنی اسلام) از خداست سپس توسط شما خاندان رسول.»
ریختن خون حسین (علیهالسّلام) و سؤال از ریختن خون پشه:
مردی از عبداللّه فرزند عمر پرسید: اگر خون پشه در لباس انسان باشد آیا نماز در آن صحیح است؟ گفت: اهل کجایی؟ گفت: از اهالی عراق.
«فقال: انظروا الی هذا، یسالنی عن دم البعوض وقد قتلوا ابن رسول اللّه صلی الله علیه و آله، وقد سمعت رسول اللّه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یقول: هما ریحانتای من الدنیا؛
گفت: این مرد را بنگرید که فرزند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را کشتهاند حال آمده از ریختن خون پشهای از من سؤال میکند. از رسول خدا شنیدم که فرمود: حسن و حسین دو گل خوشبوی من از دنیا هستند.»
ابراهیم نخعی میگوید:
«لو کنت فیمن قاتل الحسین ثمّ اُدخلت الجنّة لاستحییت ان انظر الی وجه رسول اللّه صلی الله علیه و آله؛
اگر من جزء قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) بودم و وارد بهشت میشدم از نگاه به صورت پیامبر خجالت میکشیدم.»
معاویه با هدف تفرقه و شاید هم به قصد امتحان به
عبداللّه بن جعفر گفت:
«انت سیّد بنیهاشم، اجابه قائلاً: سیّد بنیهاشم حسن وحسین؛
تو آقا و بزرگ بنیهاشم هستی، در جواب گفت: حسن و حسین بزرگ بنیهاشم هستند.»
از
ابن سیرین نقل است که گفت:
«لم تبک السماء علی احد بعد یحیی بن زکریّا الاّ علی الحسین علیه السلام؛
آسمان پس از
یحیی بن زکریّا جز
بر حسین گریه نکرد.»
ابن حجر درباره امام حسین (علیهالسّلام) میگوید:
«الحسین بن علیّ بن ابی طالب الهاشمیّ ابو عبد اللّه المدنیّ سبط رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم وریحانته من الدنیا واحد سیدی شباب اهل الجنّة؛
حسین بن علیّ بن ابیطالبهاشمیّ ابوعبداللّه مدنیّ نوه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ریحانه او در دنیا و یکی از دو آقای جوانان بهشت.»
سپس ابن حجر بعد از نقل این روایت میگوید:
«رواه الخطیب بسند صحیح الی یحیی؛
این روایت را
خطیب بغدادی با سند صحیح برای یحیی نقل کرده است.»
یونس بن ابی اسحاق عن العیزار بن حریث قال: «بینما عبد اللّه بن عمرو بن العاص جالس فی ظلّ الکعبة اذ رای الحسین بن علیّ مقبلاً فقال: هذا احبّ اهل الارض الی اهل السماء الیوم؛
عبداللّه بن عمرعاص در سایه
کعبه نشسته بود، امام حسین (علیهالسّلام) را دید که به طرف کعبه میآید گفت: او امروز محبوبترین انسانها در بین آسمانیان است.»
با اینکه کتب تاریخی صفحات بیشماری را در نقل جنایات یزید نسبت به اهل بیت (علیهمالسّلام) به خود اختصاص داده و شهرت داستان کربلا از روزهای آغازین آن در همه محافل ورد زبانها و نقل مجالس بوده است، اما با این وجود متاسّفانه گروهی برای دفاع از او به هر وسیلهای متوسّل شده و از هر روشی استفاده کردهاند، که دل هر دردمندی را به درد میآورد.
اکنون با توجه به عناوین این مجموعه، چه توجیهی برای قاتلان امام حسین (علیهالسّلام) و نیز مدافعان خلافت یزید باقی میماند؟
آیا انصاف است امام حسین (علیهالسّلام) را با مقام شامخی که نزد پروردگار عالم و پیامبر و امّت اسلامی دارد با یزید مقایسه کنند و یا ـ نعوذ باللّه ـ آن حضرت را مقصّر بدانند؟
آیا در نقل حوادث تاریخی جانب امانتداری را به درستی رعایت کردهاند؟
در فصل ششم به بررسی اینکه قاتل امام حسین (علیهالسّلام) چه کسی هست پرداخته میشود:
با وجود تمام نصوص و عبارات صریحی که در متون بالا ذکر گردید و همچون روز روشن قاتل امام حسین (علیهالسّلام) را مشخص میگرداند اما با این وجود همچنان برخی افراد در سایتها و کتابهای خود در صدد عوامفریبی و سمپاشی
برآمده و این جمله از امام حسین (علیهالسّلام) در کتاب
ارشاد شیخ مفید (رحمةاللهعلیه) را خطاب به شیعیان آن حضرت دانسته و به این وسیله آنها را قاتلان واقعی آن حضرت معرفی نمودهاند. از اینرو لازم است توضیحاتی پیرامون این موضوع ذکر گردد.
گرچه در خلال مباحث گذشته به خوبی پاسخ این پرسش مشخص و واضح گردید؛ اما از باب اهمیت ویژه این بحث که اخیراً از سوی بسیاری از هواداران
بنیامیه و
وهابیت مطرح گردیده و به آن دامن زده میشود در بخشی جداگانه مورد بررسی قرار میگیرد.
هواداران بنیامیه، چه در آن زمان و چه قرنی بعد و حتی عصر حاضر، کوشیدهاند حرکت آن حضرت را نوعی شورش، آشوب، فتنهانگیزی، ایجاد تفرقه در امت و تمرد از خلافت معرفی کنند و در کشتن او، حق را به جانب یزید بدهند که یک شورش گر
بر ضد خلافت مرکزی را کشته است. در این مورد، به احادیثی هم استناد میکنند که رسول خدا (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) به کشتن کسی که یک پارچگی امت را به هم زده فرمان داده است و میگویند: «ان یزید قتل الحسین بسیف جده» (حسین با شمشیر جدش کشته شد)
و یا با استناد به برخی کتابهای علمای شیعه و برداشتهای ناقص و غیر صحیح خود مردم کوفه را شیعه امیرالمؤمنین و امام حسین (علیهماالسّلام) معرفی کرده و قاتلان آن حضرت را همین گروه بدانند.
به عنوان نمونه به مواردی از این شبههافکنیها توجه کنید:
احمد الکاتب و بعضی دیگر از هم مسلکان او میگویند: امام حسین (علیهالسّلام) در
نفرین به شیعیان خود این گونهگفته است:
«اللهم ان مَتَّعْتَهم الی حین فَفَرِّقْهم فِرَقاً، واجعلهم طرائق قِدَداً، ولا تُرْضِ الوُلاةَ عنهم ابداً، فانهم دَعَوْنا لِینصرونا، ثم عَدَوا علینا فقتلونا؛
پروردگارا! این گروه را تا مدت معینی از دنیا برخوردارساز و آنان را در فرقهها و دستهجات متعدد قرار بده و هیچگاه والیان را از آنان خرسند مساز! زیرا اینان ما را دعوت کردند تا یاری کنند اما
بر خلاف انتظار با ما دشمنی کردند و ما را کشتند.»
دولت ایران به خاطر کشتن
[
امام
]
حسین (علیهالسلام) عذرخواهی کند:
گروهی که از آنها سخن به میان آمد در راستای سیاست «فرار به جلو» در دشمنی و کینه دیرینه خود با خاندان عصمت و طهارت با طرح بعضی از ادعاها سعی در تبرئه خویش از برخی اتهامات دارند. به عنوان مثال به گزارشی که در ذیل میآید دقت نمایید:
«تعدادی از اهالی مصر که خود را به واسطه رسیدن نسبشان به ائمه شیعه، «اشراف» میخوانند، در نامهای یه یک روزنامه مصری خواستار عذرخواهی شیعیان و دولت ایران به خاطر قتل امام حسین (علیهالسّلام) شدند!
به گزارش «خیمه» این افراد همچنین درخواست کردهاند اموال «
خمس» و همچنین «فیئ» به ایشان پرداخت شود. آقایان «اشراف» خود را در جایگاه صاحبان دم نشانده و در نامه خود یادآور شدهاند که به عنوان «اشراف» (معادل سید) مسئولیت قتل امام حسین (علیهالسّلام) را به
عهده شیعیان میدانند.
مسئول این گروه در نامه خود آورده است: «دلایل قطعی ثابت شده است که اجداد شیعیان فعلی که در عراق و ایران پراکندهاند همان کسانی هستند که در جنگ،
[
امام
]
حسین (علیهالسلام) را کشتند، روایات شیعه هم به این جنایت شیعیان تصریح میکند! »
همچنین این شخص با ذکر روایاتی از عالمان
شیعه و به نقل از ائمه در مذمت کوفیان، این مذمتها را خطاب به شیعیان فرض کرده است.
البته نویسنده این مطلب خیلی زود و در همین نامه هویت و انگیزه خود را لو داده و از همه نوادگان امام حسین (علیهالسّلام) دعوت کرده است تا با اتحاد، انتقام خود را از شیعیان یهودی بگیرند.
به رغم اینکه اهل سنت وجوب خمس را تنها در
غنائم جنگی صحیح میدانند، این افراد از شیعیان
قم و
نجف و دیگر مناطق خواستهاند تا اموالی را که تاکنون از راه خمس و دیگر اموال که از نظر شرعی متعلق به ائمه ست، به آنها برگردانند.»
و یا
ابنالعربی (قاضی ابوبکر محمد بن عبد اللَّه ابنالعربی المالکی) متوفای ۵۴۳ هـ. ق. صاحب کتاب «
العواصم من القواصم» (توجه شود که با ابن عربی عارف معروف که در متون فارسی ما بدون الف و لام میآید اشتباه نشود. و گرچه شخصیت و تفکرات وی در جای خود قابل نقد و مناقشه است اما او نسبت به اهلبیت (علیهمالسّلام) ارادت داشته است.) وی که در طرفداری از بنیامیه و بغض و دشمنی نسبت به اهلبیت شهره بوده است، برای آنکه دامن یزید را از خون امام حسین (علیهالسّلام) تطهیر کند، گفته است:
«انّ یزید قتل الحسین بسیف جده؛
یزید
[
امام
]
حسین (علیهالسلام) را با شمشیر جدش به قتل رساند.»
پس همانطور که در مباحث گذشته گفتیم: اشخاصی همچون ابن حجر هیثمی و محمد کرد علی و
تقیالدین ابنالصلاح و
غزالی، و ابنالعربی و ابنتیمیه و غیره که از بزرگان و اسلاف همینان بودهاند با عبارات دیگری این شبهات را طرح نمودهاند.
محمدالخضری اینگونه میگوید:
«الحسین اخطا خطا عظیماً فی خروجه هذا الذی جر علی الامة وبال الفرقة، وزعزع الفتها الی یومنا هذا...؛
[
امام
]
حسین (علیهالسلام) در خروجش
بر علیه حکومت که موجب گرفتاری و تفرقه امت پیامبر شد و تا امروز این الفت و دوستی از بین آنها رخت بربسته است مرتکب خطا شد...»
محمد ابوالیسر عابدین،
مفتی شام اینگونه گفته است:
«بیعة یزید شرعیة، ومن خرج علیه کان باغیاً؛
بیعت با یزید از وجاهت شرعی برخوردار بوده و هر کس
بر علیه او خروج نماید سرکشی و طغیان نموده است.»
ابوالخیر شافعی قزوینی، یزید را در کارش اینگونه توصیف میکند: «اماماً مجتهداً» (یزید امام و مجتهد بوده است)
بلکه بعضی ادعا کردهاند که یزید از صحابه، و از خلفاء راشدین مهدیین و یا از
انبیاء بوده است.
در پاسخ به این گروه از افراد اینگونه میگوییم:
عدم مشروعیت خلافت یزید به شهادت جمع کثیری از
صحابه: زمانی که امام حسین (علیهالسّلام) که برترین و بزرگترین صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) و دیگر صحابه حاضر در
عهد یزید که اهل حل و عقد امت بودند امارت یزید را بالاتفاق ردّ نموده و او را شخصی فاسق، فاجر شرابخوار و... دانستند، (عبارات تاریخی آن در ابتدای این تحقیق ذکر گردید) از اینرو دیگر جایی برای توجیه حاکمیت و خلافت نامشروع یزید باقی نمیماند تا امام حسین (علیهالسّلام) به عنوان شورشگر و خروجکننده
بر علیه او خوانده شود.
با این تفصیل اصل مشروعیت خلافت یزید زیر سؤال رفته و بطلان گفتار افرادی که امام حسین (علیهالسّلام) را خروجکننده
بر علیه یزید دانستهاند آشکار میشود.
صدور فرمان از سوی یزید برای کشتن امام حسین (علیهالسّلام): در تبیین قاتل بودن یزید نسبت به امام حسین (علیهالسّلام) لازم نیست که او خود به صورت مستقیم و مباشر قاتل آن حضرت بوده باشد؛ بلکه زمانی که تمام حکام و فرماندهان زیر دست او در انجام دستورات و فرامین حکومتی تابع محض او به حساب آیند و شکست و پیروزی آنها به یزید نسبت داده شود دیگر هیچ جایی برای توجیه بیگناهی یزید در این اقدام وجود ندارد. به تعبیر دیگر: یزید بن معاویه قاتل امام حسین (علیهالسّلام) است اما با شمشیر ابنزیاد، و شمر و عمر بن سعد.
در این زمینه میتوان به این دسته از روایات تاریخ اشاره نمود:
خرج الحسین الی الکوفة، فکتب یزید الی والیه بالعراق عبید الله بن زیاد: ان حسینا صائر الی الکوفة، وقد ابتلی به زمانک من بین الازمان، وبلدک من بین البلدان، وانت من بین العمال، وعندها تعتق او تعود عبدا. فقتله ابن زیاد وبعث براسه الیه.
حسین به سوی کوفه، عزیمت نمود. از اینرو یزید به والی و حاکم عراق عبیدالله بن زیاد نوشت: حسین به سوی
کوفه عازم است، و او از میان شهرها سرزمین تو را انتخاب کرده که همزمان با ایام و دوران حکومت توست، تو از میان عمال و گارگزاران برای اینکار برگزیده شدهای پس لازم است یا خود را آزاد سازی یا به بردگی و غلامی درآیی و از اینرو بود که ابن زیاد حسین را کشت و سر او را برای یزید فرستاد.
و نیز سیوطی مینویسد:
«فکتب یزید الی والیه بالعراق، عبید الله بن زیاد بقتاله؛
یزید به عبیدالله بن زیاد والی و فرماندار خود در عراق، دستور قتال و جنگیدن با حسین را صادر کرد.»
ابن زیاد به
مسافر بن شریح یشکری میگوید:
«اما قتلی الحسین، فانه اشار علی یزید بقتله او قتلی، فاخترت قتله؛
اینکه من حسین را به قتل رساندم به این خاطر بود که به مرا بین کشته شدن خودم و کشتن حسین مخیر نموده بود و من بین این دو کشتن حسین را انتخاب کردم.»
ابنزیاد در نامهای به امام حسین (علیهالسّلام) مینویسد:
«قد بلغنی نزولک کربلاء، وقد کتب الی امیرالمؤمنین یزید: ان لا اتوسد الوثیر، ولا اشبع من الخمیر، او الحقک باللطیف الخبیر، او تنزل علی حکمی، وحکم یزید، والسلام؛
به من خبر رسیده است که تو در سرزمین کربلاء فرود آمدهای، و یزید به من نوشته است: که
بر بستر نرم نیارامم و از شکم سیر نکنم تا اینکه یا تو را به دیار دیگر نزد خدای لطیف خبیر فرستم و یا اینکه تحت فرمان خود و حکومت یزید در آورم، والسلام.»
یعقوبی میگوید: یزید در نامهای به ابنزیاد نوشت:
«قد بلغنی: ان اهل الکوفة قد کتبوا الی الحسین فی القدوم علیهم، وانه قد خرج من مکة متوجهاً نحوهم، وقد بلی به بلدک من بین البلدان، وایامک من بین الایام، فان قتلته، والا رجعت الی نسبک وابیک عبید، فاحذر ان یفوت؛
به من خبر رسیده است که اهل کوفه به حسین نامه نوشتهاند تا به سوی آنها حرکت کند، و او از
مکه به سوی آنها راه افتاده است، و او از میان شهرها سرزمین تو را انتخاب کرده که هم زمان با ایام و دوران حکومت توست، اگر او را به قتل رساندی که هیچ و الا باید همچون پدرت به بردگی و غلامی درآیی پس بترس از آنکه فرصت از دست برود.»
در جای دیگر اینگونه آمده است:
«ان یزید قد انفذ عمرو بن سعید بن العاص فی عسکر علی الحاج، وولاه امر الموسم، واوصاه بالفتک بالامام الحسین علیه السلام، اینما وجد؛
یزید،
عمرو بن سعید بن عاص را
بر لشکری از حاجیان گمارد تا
بر مراسم حج سرپرستی کند، و به توصیه نمود تا هر کجا
[
امام
]
حسین (علیهالسلام) را یافت او مورد هجوم قرار دهد.»
در بعضی دیگر از تواریخ آمده که یزید به
ولید بن عتبه نوشت:
«خذ الحسین وعبدالله بن عمر، وعبد الرحمان بن ابی بکر، وعبدالله بن الزبیر بالبیعة اخذاً شدیداً، ومن ابی فاضرب عنقه، وابعث الی براسه؛
حسین و
عبدالله بن عمر و
عبدالرحمان بن ابوبکر و
عبدالله بن زبیر را برای بیعت گرفتن از آنها به سختی با ایشان برخورد کن، و اگر هر کس از این امر سرباز زد گردنش را بزن و سر او را برایم بفرست.»
«اذا اتاک کتابی، فاحضر الحسین بن علی، وعبدالله بن الزبیر، فخذهما بالبیعة، فان امتنعا فاضرب اعناقهما، وابعث الیّ براسیهما، وخذ الناس بالبیعة، فمن امتنع فانفذ فیه الحکم وفی الحسین بن علی وعبدالله بن الزبیر والسلام؛
به محض رسیدن نامه من حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را احضار کن، و از آنها بیعت بگیر، و اگر از این کار امتناع ورزیدند آنها را گردن بزن، و سرهایشان را برای من بفرست، و از تمام مردم بیعت بگیر و اگر شخصی از این کار امتناع ورزید حکم را درباره او و حسین بن علی و عبدالله بن زبیر اجرا کن. والسلام.»
«وعجل علی بجوابه، وبین لی فی کتابک کل من فی طاعتی، او خرج عنها، ولیکن مع الجواب راس الحسین بن علی؛
در جواب نامه عجله کن، و در آن برای من بیان کن چه کسانی تحت فرمان و چه کسانی خارج از فرامین من هستند، و به همراه جواب نامه من سر حسین بن علی با نیز بفرست.»
در عبارتی دیگر آمده که ولید بن عتبه به یزید اطلاع داد که بین او و امام حسین (علیهالسّلام) و ابن زبیر چه گذشته از اینرو یزید غضبناک شد و به او نوشت:
«اذا ورد علیک کتابی هذا، فخذ بالبیعة ثانیاً علی اهل المدینة بتوکید منک علیهم، وذر عبدالله بن الزبیر، فانه لن یفوتنا، ولن ینجو منا ابداً ما دام حیاً، ولیکن مع جوابک الی، راس الحسین بن علی، فان فعلت ذلک فقد جعلت لک اعنة الخیل، ولک عندی الجائزة والحظ الاوفر الخ؛
زمانیکه نامه من به دست تو رسید بار دیگر از مردم مدینه بیعت بگیر و این را به عنوان تاکید
بر بیعت قبل قرار بده، و عبدالله بن زبیر را رها کن، که فرصت برای بیعت گرفتن از او زیاد است، و او مادامی که زنده است نمیتواند از چنگ ما فرار کتد، و لازم است که همراه با جواب نامه من سر بریده حسین بن علی را نیز بفرستی، که اگر اینگونه کردی فرماندهی سپاهیان از توست و جایزه و هدیهای ارزشمند نیز نزد من داری.»
ابنعساکر میگوید: :
«بلغ یزید خروجه، فکتب الی عبید الله بن زیاد، وهو عامله علی العراق، یامره بمحاربته، وحمله الیه ان ظفر به؛
به یزید خبر رسید که
[
امام
]
حسین (علیهالسلام) خارج شده است، از اینرو او به عبیدالله بن زیاد که عامل و کارگزار او در عراق بود نامه نوشت، و او را امر نمود تا با حسین به محاربه بپردازد، و اگر
بر او پیروز شد او را به سوی او بفرستد.»
و دهها و صدها متن و سند دیگر که بعضی از آنها در این قسمت و نیز ابتدای تحقیق ذکر شد؛ که هر کدام به خودی خود میتواند بهترین شاهد و تایید برای اثبات قاتل بودن یزید باشد.
حال ما سؤال میکنیم امر به محاربه و قتال و جنگیدن و کشتن و سر از تن جدا کردن امام حسین (علیهالسّلام) آیا از کسی غیر از یزید صادر شده است؟!
و از طرفی دیگر، اگر
بر فرض، این ادعا که یزید امر به کشتن امام حسین (علیهالسّلام) نکرده صحیح میبود، لازم بود همانگونه که در متون بالا امر نمودن به قتل آن حضرت را ذکر کردهاند خلاف آن را نیز ذکر میکردند و یا بعد از این اتفاق ـ علیالاقل ـ توبیخ و عقاب و تنبیه نمودن عوامل و کارگزاران در این واقعه هم چون: ابن زیاد و
عمر بن سعد و
شمر بن ذیالجوشن و غیره ـ لعنهمالله ـ را که مشارکت در این امر داشتند را صادر مینمود.
و اگر یزید قاتل نبود و یا از این عمل رضایت نداشت لااقل لازم بود از عمل سفیانیه اهل
دمشق که از
اسرای کاروان کربلاء با دف و ساز و طنبور و خوشحالی و پایکوبی استقبال کردند جلوگیری به عمل آورده و آنها را از این کار منع نماید!
با توجه به اشکالی که برخی در این روزها
بر علیه شیعه به صورت گشترده دامن زده و آن را به عنوان تصریح امام حسین (علیهالسّلام) به قاتل بودن شیعیان در واقعه کربلاء طرح مینمایند به و شکل مفصل به پاسخ این این قسمت از اشکال فوق میپردازیم:
قائل شدن به این مطلب که شیعیان، امام حسین (علیهالسّلام) را به
شهادت رساندهاند دارای تناقض و تضادی آشکار است. چرا که شیعه به یار و انصار و پیرو و نیز دوستدار یک شخص گویند، اما اینکه به قاتل و دشمنی که در صف و سپاه مقابل قرار گیرد نیز شیعه بگویند، کلامی واضحالبطلان است. حال با این توصیف چگونه میتوان میان محبت و یاری و پیروی، و
جنگ و دشمنی جمع کرد؟! و اگر بنا باشد افراد در سپاه عمر سعد و عبیدالله بن زیاد را
شیعه بنامیم پس یاران آن حضرت که تا آخرین لحظه در کنار آن حضرت ایستادگی و جانفشانی کردند و در این راه به شهادت رسیدند را چه بنامیم؟! !
و اگر
بر فرض هم تسلیم شده و این ادعا را بپذیریم که قاتلین امام حسین (علیهالسّلام) از
شیعیان بودهاند، باید گفت: اینان شیعیانی بودهاند که از شیعه بودن خود
برگشته و به دشمنان آن حضرت پیوستهاند و در این حال دیگر به چنین شخصی شیعه نمیگویند، بلکه تعبیر دشمن در حق او شایستهتر است.
در این زمینه کلام
سید محسن امین در کتاب
اعیانالشیعه جالب به نظر میرسد:
«حاش لله ان یکون الذین قتلوه هم شیعته، بل الذین قتلوه بعضهم اهل طمع لا یرجع الی دین، وبعضهم اجلاف اشرار، وبعضهم اتبعوا روءساءهم الذین قادهم حب الدنیا الی قتاله، ولم یکن فیهم من شیعته ومحبیه احد، اما شیعته المخلصون فکانوا له انصاراً، وما برحوا حتی قتلوا دونه، ونصروه بکل ما فی جهدهم، الی آخر ساعة من حیاتهم، وکثیر منهم لم یتمکن من نصرته، او لم یکن عالماً بان الامر سینتهی الی ما انتهی الیه، وبعضهم خاطر بنفسه، وخرق الحصار الذی ضربه ابن زیاد علی الکوفة، وجاء لنصرته حتی قتل معه، اما ان احداً من شیعته ومحبیه قاتله فذلک لم یکن، وهل یعتقد احد ان شیعته الخلص کانت لهم کثرة مفرطة؟ کلا، فما زال اتباع الحق فی کل زمان اقل قلیل، ویعلم ذلک بالعیان، وبقوله تعالی: «وقلیل من عبادی
الشکور؛
منزه است خداوند از اینکه قاتلین امام حسین (علیهالسّلام) از شیعیان باشند؛ بلکه کسانی که ایشان را کشتند از اهل
طمع بودند که دین نداشتند و بعضی از اشرار نااهل بودند و بعضی از ایشان به دنبال رؤسای خود رفتند؛ رؤسایی که
حب دنیا ایشان را به جنگ حسین بن علی (علیهماالسّلام) کشانده بود؛ و در بین ایشان کسی از شیعیان و دوستداران حضرت نبود؛ اما شیعیان حضرت و مخلصین برای حضرت همگی یاران او شدند و در اینکه در راه او کشته شوند درنگ ننمودند؛ و او را تا آخرین لحظات زندگانی با تمام نیرو یاری کردند؛ و بسیاری از ایشان نیز نتوانستد حضرت را یاری بنمایند یا نمیدانستند که کار حضرت به اینجا منتهی خواهد شد؛ بعضی نیز در این هنگام جان خود را به خطر انداخته و حصاری را که ابن زیاد دور کوفه کشیده بود شکستند و برای یاری حضرت آمدند تا اینکه در کربلا شهید شدند؛ اما اینکه ادعا شود یکی از شیعیان در جنگ با حضرت حضور داشته است این صحت ندارد؛ و آیا کسی میتواند اعتقاد داشته باشد که یکی از شیعیان و دوستداران حضرت که چنین علاقهای به حضرت داشته به جنگ ایشان برود؟ هرگز؛ همیشه چنین بوده است که طرفداران
حق در هر زمانی اندک بودهاند و این همیشه دیده شده است و خداوند فرمودهاند: و عده کمی از بندگان من شکرگذار هستند.»
درست است که آن دسته از مردمانی که برای کشتن امام حسین (علیهالسّلام) به کربلا آمده بودند از اهالی کوفه بودند، اما در آن زمان دیگر در کوفه شیعهای که در تشیع خود شهرتی داشته باشد وجود نداشت. چون زمانی که معاویه به حکومت رسید
زیاد بن ابیه را
بر کوفه حاکم نمود و او نیز هر شیعهای را که میشناخت مورد تعقیب قرار داد و آنها را مورد کشت و کشتار و هدم و غارت قرار میداد و یا دستگیر کرده و به
حبس و
زندان میفرستاد تا اینکه در شهر کوفه، دیگر شخصی که به شیعه بودن
شهرت داشته باشد وجود نداشت.
پس درحقیقت طبق آنچه که در مصادر تاریخی آمده شیعیان در کوفه تنها عده کمی از جمعیت ۱۵۰۰۰ نفری کوفه را تشکیل میدادند؛ که بسیاری از ایشان در زمان معاویه
تبعید شده و یا به زندان افتاده و عده بسیاری نیز به شهادت رسیده بودند. بسیاری از ایشان نیز به خاطر مشکلات فراوان به شهرهای دیگر هم چون:
موصل،
خراسان و
قم پناهنده میشدند؛ عده زیادی از ایشان نیز مانند:
بنی غاضره میخواستند به یاری امام بشتابند که سربازان عبیدالله بن زیاد مانع شدند.
ابنابیالحدید معتزلی در اینباره میگوید:
«کتب معاویة نسخة واحدة الی عُمَّاله بعد عام المجُاعة: (ان برئت الذمّة ممن روی شیئاً من فضل ابی تراب واهل بیته). فقامت الخطباء فی کل کُورة وعلی کل منبر یلعنون علیًّا ویبراون منه، ویقعون فیه وفی اهل بیته، وکان اشد الناس بلاءاً حینئذ اهل الکوفة لکثرة ما بها من شیعة علی علیه السلام، فاستعمل علیهم زیاد بن سُمیّة، وضم الیه البصرة، فکان یتتبّع الشیعة وهو بهم عارف، لانه کان منهم ایام علی علیه السلام، فقتلهم تحت کل حَجَر ومَدَر واخافهم، وقطع الایدی والارجل، وسَمَل العیون وصلبهم علی جذوع النخل، وطردهم وشرّدهم عن العراق، فلم یبق بها معروف منهم؛
معاویه بعد از سال خشکسالی، نامهای به یکی از کارگزاران خویش نوشت مبنی
بر اینکه هر کس چیزی از فضایل ابو تراب (امیرالمؤمنین علیهالسّلام) و خاندان او نقل کرد، در مقابل او هیچ مسئولیتی
بر عهده شما نیست. (به این معنا که: هر اتفاقی برای این شخص افتاد و شما هر بلایی به سر او آوردید جایز است) از اینرو سخنرانان در هر کوی و برزن و
بر فراز هر منبری علی را لعن کرده و از او بیزاری میجستند و به او و
اهلبیت او دشنام میدادند؛ و بیچارهترین مردم در آن زمان، مردم کوفه بودند؛ زیرا شیعه علی (علیهالسّلام) در آن شهر زیاد بود؛ معاویه،
زیاد بن سمیه را حاکم کوفه و هم زمان شهر بصره را نیز تحت امر او ساخت. و او به دنبال شیعیان میگشت ـ او شیعیان را میشناخت، زیرا در زمان خلافت علی (علیهالسّلام) از طرفداران او بود ـ پس ایشان را حتی زیر هر سنگ و کلوخی هم که بودند مییافت و به قتل میرساند و یا تهدید به قتل میکرد؛ و دستها و پاها را جدا کرده و چشمها را کور میکرد؛ و ایشان را
بر تنههای درخت خرما به دار میکشید؛ و یا از عراق بیرون میکرد؛ تا جایی که کسی از شیعیان شناخته شده در عراق باقی نماند.»
طبرانی در
المعجمالکبیر با سند خود از
یونس بن عبید از حسن نقل نموده است:
«کان زیاد یتتبع شیعة علی رضی الله عنه فیقتلهم، فبلغ ذلک الحسن بن علی رضی الله عنه فقال: اللهم تفرَّد بموته، فان القتل کفارة؛
زیاد شیعیان
[
حضرت
]
علی (علیه السلام) را مورد تعقیب قرار میداد و در صورت دست یافتن به آنها از دم تیغ میگذراند، و چون این خبر به
حسن بن علی (علیهماالسلام) رسید فرمود: خدایا او را به مرگی منحصر به فرد مبتلا ساز، که قتل و مرگ کفاره او میباشد.»
هیثمی بعد از نقل این خبر میگوید: رواه الطبرانی ورجاله رجال الصحیح.
این روایت را طبرانی نقل کرده و رجال آن صحیح است.
هم چنین ذهبی در
سیر اعلام النبلاء میگوید: قال ابو الشعثاء: کان زیاد افتک من الحجاج لمن یخالف هواه.
ابو الشعثاء گفته است: زیاد نسبت به کسانی که با خواستههای او مخالفت میورزیدند از
حجاج بن یوسف نیز خونریزتر بودند.
حسن بصری میگوید:
«بلغ الحسن بن علی ان زیاداً یتتبَّع شیعة علی بالبصرة فیقتلهم، فدعا علیه. وقیل: انه جمع اهل الکوفة لیعرضهم علی البراءة من ابی الحسن، فاصابه حینئذ طاعون فی سنة ثلاث وخمسین؛
به
[
امام
]
حسن بن علی (علیهماالسلام) خبر دادند که زیاد شیعیان علی (امیرالمؤمنین علیهالسّلام) را در بصره مورد تعقیب قرار داده و میکشد، حضرت او را نفرین نمود و گفته شده: او مردم کوفه را جمع کرد تا اعلام
برائت و بیزاری از ابی الحسن (امیرالمؤمنین علیهالسّلام) را به آنان عرضه نماید، که در همین وقت سال ۵۳ هـ. او مبتلا به بیماری طاعون شد.»
ابن اثیر در الکامل میگوید:
«وکان زیاد اول من شدد امر السلطان، واکّد الملک لمعاویة، وجرَّد سیفه، واخذ بالظنة، وعاقب علی الشبهة، وخافه الناس خوفاً شدیداً حتی امن بعضهم بعضاً؛
زیاد اولین کسی بود که در سلطنت خود بیشترین سختگیریها را به عمل آورد، و
بر حکومت و فرمانروایی معاویه تاکید ورزید، و سیف خود را از نیام برکشید، و به مجرد ظن و گمان به کسی او را دستگیر مینمود، و
بر اساس شبهه عقاب مینمود، و مردم از او خوف و ترس شدیدی داشتند؛ مگر اینکه بعضی به بعضی دیگر امن بدهند.»
ابنحجر در
لسان المیزان مینویسد:
«وکان زیاد قوی المعرفة، جید السیاسة، وافر العقل، وکان من شیعة علی، وولاَّه امرة القدس، فلما استلحقه معاویة صار اشد الناس علی آل علی وشیعته، وهو الذی سعی فی قتل حجر بن عدی ومن معه؛
زیاد شخصی آگاه بود، و سیاست را خوب میدانست، و از عقلی وافر برخوردار بود، و از شیعیان علی بود که او را به ولایت امارت قدس مینمود، اما زمانی که به معاویه پیوست شدیدترین و سخت گیرینترین مردم
بر علیه خاندان و شیعیان
[
حضرت
]
علی (علیه السلام) شد، و او همان کسی بود که در قتل
حجر بن عدی و همراهانش نقش به سزایی داشت.»
از مجموع مباحث گذشته مشخص گردید که در زمان واقعه کربلاء دیگر شیعه شناخته شدهای در کوفه باقی نمانده بود که بخواهد در جنگ با امام حسین (علیهالسّلام) شرکت کرده باشد، پس چگونه میتوان ادعا که شیعیان کوفه قاتل امام حسین (علیهالسّلام) بودهاند؟
و هیچ ناظر منصفی نمیتواند بگوید: این شیعیان بودند که برای امام حسین (علیهالسّلام) نامه نوشته و او را دعوت نمودند، چرا که معروفترین نویسندگان نامه اشخاصی هم چون:
شبث بن ربعی و
حجار بن ابجر و
عمرو بن حجاج و غیره بودند که هیچ کس نگفته اینها شیعه بودند.
بسیاری از روایات و کلمات تاریخی را میبینیم که به خوبی دلالت میکند که ایشان از طرفداران خلفای قبل از امیر مومنان علی (علیهالسّلام) بودهاند از آن جمله میتوان به ماجرای ذیل که آن را بسیاری از مولفین کتب تاریخی روایت کردهاند اشاره کرد: که وقتی امیر مومنان علی (علیهالسّلام) خلافت را در کوفه به دست گرفتند خواستند یکی از بدعتهای عمر ـ
نماز تراویح ـ را ریشهکن نمایند؛ لذا به امام حسن (علیهالسّلام) دستور دادند که به مسجد رفته و مانع مردم شوند اما تا حضرت با این عمل مخالفت نمودند، مردم صدا به اعتراض بلند کرده که: «وا عمراه، وا عمراه» به دنبال آن حضرت امیر (علیهالسّلام) فرمودند: «قل لهم صلوا» به آنان بگویید به هرنحوی که میخواهند نماز بخوانند.
«وقد روی: ان عمر خرج فی شهر رمضان لیلا فرای المصابیح فی المسجد، فقال: ما هذا؟ فقیل له: ان الناس قد اجتمعوا لصلاة التطوع، فقال: بدعة فنعمت البدعة! فاعترف کما تری بانها بدعة، وقد شهد الرسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ان کل بدعة ضلالة. وقد روی ان امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) لما اجتمعوا الیه بالکوفة فسالوه ان ینصب لهم اماما یصلی بهم نافلة شهر رمضان، زجرهم وعرفهم ان ذلک خلاف السنة فترکوه واجتمعوا لانفسهم وقدموا بعضهم فبعث الیهم ابنه الحسن (علیهالسّلام) فدخل علیهم المسجد ومعه الدرة فلما راوه تبادروا الابواب وصاحوا وا عمراه!؛
روایت شده است که عمر در
ماه رمضان شب هنگام بیرون آمد و در مسجد چراغهایی را دید؛ سؤال کرد: این چیست؟ به او گفتند: مردم برای
نماز مستحبی جمع شدهاند (و نماز را به
جماعت بخوانند)؛ عمر گفت: این کار بدعت است، اما
بدعت خوبی است. پس همانگونه که مشخص است خود اعتراف کرد که این کار بدعت است و رسول خدا شهادت دادهاند که هر بدعتی گمراهی است. و از امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) روایت شده است که وقتی در کوفه گرد ایشان جمع آمدند، و از حضرت خواستند که برای ایشان امامی قرار دهد که با او نماز مستحب ماه رمضان را بخوانند، ایشان را از این کار منع کرده و ایشان را آگاه نمود که این کار
بر خلاف سنت رسول خداست؛ آنها امیر مومنان (علیهالسّلام) را رها کرده و خودشان گرد هم جمع شدند و یکی را جلو انداختند (تا امام جماعت شود)؛ پس حضرت امام حسن مجتبی را به نزد ایشان فرستادند؛ حضرت وارد مسجد شدند در حالیکه شلاقی به همراه داشتند؛ وقتی مردم ایشان را دیدند فرار کرده و فریاد میزدند ای وای سنت عمر از بین رفت!»
این ماجرا به حدی گسترده بود که حضرت در ضمن خطبهای مفصل میفرمایند: من از شورش عمومی و نیز از
بر هم خوردن پایههای حکومت اسلامی در کوفه ترسیدم!! ! این خود بیانگر آن است که بیشتر مردم کوفه از طرفداران خلیفه دوم بودند و این با شیعه بودن مردم کوفه آن هم سالها قبل از واقعه کربلاء منافات دارد.
«علی بن ابراهیم، عن ابیه، عن حماد بن عیسی، عن ابراهیم بن عثمان، عن سلیم بن قیس الهلالی قال: خطب امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) فحمد الله واثنی علیه ثم صلی علی النبی صلی الله علیه وآله، ثم قال... قد عملت الولاة قبلی اعمالا خالفوا فیها رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) متعمدین لخلافه، ناقضین
لعهده مغیرین لسنته ولو حملت الناس علی ترکها وحولتها الی مواضعها والی ما کانت فی
عهد رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لتفرق عنی جندی حتی ابقی وحدی او قلیل من شیعتی الذین عرفوا فضلی وفرض امامتی من کتاب الله (عزّوجلّ) وسنة رسول الله صلی الله علیه وآله... والله لقد امرت الناس ان لا یجتمعوا فی شهر رمضان الا فی فریضة واعلمتهم ان اجتماعهم فی النوافل بدعة فتنادی بعض اهل عسکری ممن یقاتل معی: یا اهل الاسلام غیرت سنة عمر ینهانا عن الصلاة فی شهر رمضان تطوعا ولقد خفت ان یثوروا فی ناحیة جانب عسکری ما لقیت من هذه الامة من الفرقة وطاعة ائمة الضلالة والدعاة الی النار؛
امیرمومنان خطبهای خوانده و در آن خدا را حمد و ثناء گفته و سپس
بر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) درود فرستادند؛ سپس فرمودند: ...خلفای قبل از من کارهایی انجام دادند که در آن با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مخالفت کردند و در آن بنای مخالفت با رسول خدا را از روی عمد داشتند.
پیمان او را شکسته و
سنت او را تغییر دادند؛ و اگر مردم را
بر ترک آنها وادار نمایم و آنها را به جایگاه خود بازگردانم و به آنچه در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود
لشکر من از گرد من پراکنده شده و تنها باقی میمانم و یا با عده کمی از شیعهام که برتری من و وجوب امامت من از
کتاب خدا و سنت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را میدانند.
... قسم به خدا که مردم را دستور دادم که در ماه رمضان غیر از نماز واجب را به جماعت نخوانند و ایشان را آگاه نمودم که خواندن نماز مستحبی به جماعت بدعت است؛ پس عدهای از
لشکریان که همراه من جنگیده بودند ندا دادند: ای اهل اسلام سنت عمر تغییر کرد!! ! ما را از نماز مستحبی در ماه رمضان باز میدارند!! ! و ترسیدم که
بر من از سمت لشکرم شوریده همانگونه که از این امت
تفرقه و اطاعت از امامان گمراهی و دعوتکنندگان به سوی آتش دیدم.»
همانطور که در این روایت صحیح آمده است، حضرت حتی در زمان خویش شیعیان را اقلیت
کوفه میدانند!! !
از معروفترین افرادی که در تومار قاتلین امام حسین (علیهالسّلام) آمده اسامی این افراد به چشم میخورد:
عمر بن سعد بن ابیوقاص و شمر بن ذیالجوشن و
شبث بن ربعی و
حجار بن ابجر و
حرملة بن کاهل و
سنان و...
و در این بین نمیتوان حتی یک نفر معروف به شیعه اهل بیت (علیهمالسّلام) را یافت. و تمام افراد نام برده شده بالا نه به تشیع و نه به موالات و دوستی امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) شناخته شدهاند.
وقتی در کتب اسلامی و فقهی با این عبارت مواجه میشویم که «هذا رای کوفی» یعنی: این از نظرات اتباع ابوحنیفه است. این نشان میدهد که چند سال بعد از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) کوفه مرکز احناف شده است و این خود با شیعه بودن اکثر مردم این شهر در گذشته آن منافات دارد.
بعد از فحص و تتبع فراوان در کلمات و فرمایشات امام حسین (علیهالسّلام) در
کربلاء و خُطبه آن حضرت درباره آن قوم جنایتکار و احتجاجات آن حضرت
بر علیه آنان هرگز با تعبیری
برخورد نکردیم که حضرت آنان را از شیعیان و یا موالین خود و یا پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) دانسته باشد و حال آنکه جا داشت اگر چنین میبود آن حضرت به عنوان راهی که میتوانست احتمال تاثیر در قلوب آنان را بیشتر سازد با این تعبیر آنان را خطاب فرماید که: شما که از شیعیان و محبین و پیروان پدر و یا خود من هستید پس چرا حال اینگونه به جنگ و نبرد با من
بر خواستهاید؟ همانگونه که این کلام در کلمات و تعابیر غیر آن حضرت هم دیده و یا شنیده نشده که آن گروه را با این تعبیر توصیف نموده باشند. و این خود دلیل واضحی است
بر این مطلب که این قوم شیعه اهلبیت (علیهمالسّلام) نبودهاند.
بلکه بالعکس در تعبیری که آن حضرت در لحظات آخر خطاب به آن قوم جنایت پیشه فرمودند مطلب دیگری را ثابت میکند.
امام حسین (علیهالسّلام) در
روز عاشوراء آنان را با تعبیر شیعه
آل ابیسفیان معرفی میفرماید:
«ویحکم یا شیعة آل ابی سفیان! ان لم یکن لکم دین، وکنتم لا تخافون المعاد، فکونوا احراراً فی دنیاکم هذه، وارجعوا الی احسابکم ان کنتم عُرُباً کما تزعمون؛
وای
بر شما ای پیروان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از
روز معاد نمیهراسید، لااقل در دنیا آزاد مرد باشید و آنگونه که میپندارید به حسب و نسب خود که عرب هستید باز گردید.»
از تعبیرات به کار رفته در روز عاشوراء خطاب به امام حسین (علیهالسّلام) به خوبی میتوان پی برد که آیا این گروه، از چه قوم و قماشی بودند؟ از شیعیان آن حضرت یا از دشمنترین دشمنان وی؟! !
قاتلان آن حضرت در آن روز به حضرت خطاب میکردند و میگفتند:
این جنگ و قتال ما با تو از روی دشمنی و عداوت با پدرت علی بن ابیطالب است. «انما نقاتلک بغضاً لابیک» یعنی: ما از روی بغض و کینهای که با پدرت علی بن ابیطالب داریم با تو به جنگ و نبرد برخاستهایم.
حال با این تعبیر آیا میتوان گفت: که قاتلان آن حضرت در روز عاشوراء از شیعیان امیرالمؤمنین و امام حسین (علیهماالسّلام) بودهاند.
و یا بعضی دیگر را میبینیم که این تعبیر را خطاب به امام حسین (علیهالسّلام) دارند:
«یا حسین، یا کذّاب ابن الکذّاب؛
ای حسین ای دروغگوی فرزند دروغگو!»
و یا در جای دیگر خطاب به امام حسین (علیهالسّلام) این جمله را گفتند:
«یا حسین ابشر بالنار؛
ای حسین تو را بشارت باد به
آتش دوزخ.»
شخص دیگری خطاب به امام حسین (علیهالسّلام) و اصحابش اینگونه گفت:
«انها لا تُقْبَل منکم؛
این نمازی که شماها میخوانید مورد قبول خداوند واقع نمیشود.»
و بسیاری از جملات و عبارات دیگر که به خوبی از حقد و بغض و کینه با امیرالمؤمنین و امام حسین (علیهماالسّلام) و اهل بیت (علیهمالسّلام) دارد.
این قوم نه تنها از شیعیان و موالیان امام حسین (علیهالسّلام) نبودهاند، بلکه از دشمنترین دشمنان آن حضرت بودهاند، چرا که آن حضرت و اهلبیت و حتی طفل شیرخواره آن حضرت را از جرعهای آب محروم ساختند و با همین حال به
شهادت رساندند و پیکرهای مطهر شهدا را با سُمّ ستوران پایمال نموده و سر از بدنها جدا ساخته و زنها و فرزندان آن حضرت را به
اسارت گرفتند و اموال آنان را به غارت بردند و دهها جنایت دیگر که از دشمنترین دشمنان نیز انتظار ارتکاب آن نمیرفت؛ چه رسد به اینکه این اعمال از شیعیان سرزده باشد.
ابن اثیر در تاریخ خود میگوید:
«ثم نادی عمر بن سعد فی اصحابه مَن ینتدب الی الحسین فیُوطئه فرسه، فانتدب عشرة، منهم اسحاق بن حیوة الحضرمی، وهو الذی سلب قمیص الحسین، فبرص بعدُ، فاتوا فداسوا الحسین بخیولهم حتی رضّوا ظهره وصدره؛
عمر بن سعد خطاب به لشکریانش فریاد زد: چه کسی حاضر است با اسب خود پیکر حسین را لگد مال کند. اینجا بود که ده نفر از سپاه او که از جمله آنها
اسحاق بن حیوة حضرمی ـ کسی که جامه و پیراهن آن حضرت را نیز به غارت برد و بعدها به بیماری برص و پیسی مبتلاء شد ـ آمده و پیکر حسین را با اسبهایشان آن قدر لگدکوب کردند که سینه و پشت با هم یکی شد.»
همو در جای دیگر میگوید:
«وسُلِب الحسین ما کان علیه، فاخذ سراویله بحر بن کعب، واخذ قیس بن الاشعث قطیفته، وهی من خز، فکان یُسمَّی بعدُ (قیس قطیفة)، واخذ نعلیه الاسود الاودی، واخذ سیفه رجل من دارم، ومال الناس علی الورس والحلل فانتهبوها، ونهبوا ثقله وما علی النساء، حتی ان کانت المراة لتنزع الثوب من ظهرها فیؤخذ منها؛
تمام اموالی که متعلق به
[
امام
]
حسین (علیهالسلام) بود به غارت برده شد. شلوار آن حضرت را
بحر بن کعب و روپوش ابریشمی آن حضرت را
قیس بن اشعث، که به همین علت از آن به بعد به «قیس قطیفه» اشتهار یافت و نعلین (کفشهای) آن حضرت را
اسود اودی به سرقت برد. و نیز شمشیر آن حضرت را مردی از قبیله دارم برد اخذ، و عدهای به جامه سرخ رنگ و بعضی اشیاء قیمتی آن حضرت تمایل نموده و غارت کردند، و نیز هر آن چه متعلق به زنان بود را به یغما بردند تا جایی که اگر زنی میخواست جامهای را
بر تن کند از پشت سر آن را میربودند.»
ابن کثیر از
ابومخنف نقل میکند:
واخذ سنان وغیره سلبه، وتقاسم الناس ما کان من امواله وحواصله، وما فی خبائه حتی ما علی النساء من الثیاب الطاهرة.
سنان و بعضی دیگر لیف خرمای آن حضرت را غارت نمودند، و تمام اموال و ما حصل و هر آن چه که در خیمه آن حضرت بود را بین خود تقسیم کردند و حتی لباسهای زنان را به غارت بردند.
«وجاء عمر بن سعد فقال: الا لا یدخلن علی هذه النسوة احد، ولا یقتل هذا الغلام احد، ومن اخذ من متاعهم شیئاً فلیردّه علیهم. قال: فوالله ما ردَّ احد شیئاً؛
عمر بن سعد آمد و گفت: همه بدانند! کسی اجازه ندارد متعرض این زنان شود و یا این جوان را بکشد، و هر کس کالا و یا متاعی از اینان به غارت برده به آنان بازگرداند. راوی میگوید: به خدا سوگند! هیچ کس چیزی از اشیاء به غارت رفته را برنگرداند.»
حال با این اعمال و رفتاری که از کسی جز انسان کینهتوز و شقی و پست و دشمنترین دشمنان سر نمیزند باز هم میتوان گفت: قاتلین آن حضرت شیعیان او بودهاند؟!
اگر کسی دلایلی که تاکنون گفته شد را در شیعه نبودن حاضران در کربلاء نپذیرد و اصرار به شیعه بودن آنان داشته باشد آیا در رابطه با آمرین و حکم فرمایانی که باعث و بانی این حادثه شدند چه میخواهد بگوید؟! آیا افرادی که اسامی بعضی از آنها در ذیل میآید نیز از شیعیان و محبین امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) و امام حسین (علیهالسّلام) هستند؟! ! افرادی هم چون:
یزید بن معاویة ـ عبیدالله بن زیاد ـ عمر بن سعد ـ شمر بن ذیالجوشن ـ قیس بن اشعث بن قیس ـ
عمرو بن حجاج زبیدی ـ
عبدالله بن زهیر ازدی ـ
عروة بن قیس احمسی ـ
شبث بن ربعی یربوعی ـ
عبدالرحمن بن
ابی سبرة جعفی ـ
حصین بن نمیر ـ
حجار بن ابجر.
و نیز عدهای دیگر که اسامی آنها در زیر میآید و در جریان واقعه کربلاء و به شهادت رساندن آن حضرت و اصحابش مباشر و مستقیم وارد صحنه شده بودند. افرادی هم چون:
سنان بن انس نخعی ـ
حرمله کاهلی ـ
منقذ بن مره عبدی ـ
ابوالحتوف جعفی ـ
مالک بن نسر کندی ـ
عبدالرحمن جعفی ـ
قشعم بن نذیر جعفی ـ
بحر بن
کعب بن تیمالله ـ
زرعة بن شریک تمیمی ـ
صالح بن وهب مری ـ
خولی بن یزید اصبحی ـ
حصین بن تمیم و غیره...
با مراجعه به حوادث کربلاء در روز عاشوراء صحت ادعا ی ما ثابت میشود.
خود یزید بن معاویه که نوک پیکان اتهام را به سوی خود میدید هرگز نگفت: این شیعیانش بودند که حسین را کشتند. در حالیکه اگر چنین دروغی در آن زمان کمترین خریداری میداشت حتما در گفتن آن لحظهای درنگ نمیکرد. بلکه او مسئولیت شهادت امام حسین (علیهالسّلام) را به
عهده عبیدالله بن زیاد والی و فرماندار کوفه میاندازد؛ تا شاید به این وسیله بتواند قدری از بار ننگ و
گناه خویش بکاهد.
ابن کثیر و ذهبی و غیر این دو نوشتهاند:
«لما قتل عبیدُ الله الحسینَ واهله بعث برؤوسهم الی یزید، فسُرَّ بقتلهم اولاً، ثم لم یلبث حتی ندم علی قتلهم، فکان یقول: وما علیَّ لو احتملتُ الاذی، وانزلتُ الحسین معی، وحکَّمته فیما یرید، وان کان علیَّ فی ذلک وهن، حفظاً لرسول الله صلی الله علیه وسلم ورعایة لحقه، لعن الله ابن مرجانة یعنی عبید الله فانه احرجه واضطره، وقد کان سال ان یخلی سبیله ان یرجع من حیث اقبل، او یاتینی فیضع یده فی یدی، او یلحق بثغر من الثغور، فابی ذلک علیه وقتله، فابغضنی بقتله المسلمون، وزرع لی فی قلوبهم العداوة؛
زمانی که عبیدُ الله بن زیاد
[
امام
]
حسین (علیهالسلام) و اصحاب او را به قتل رساند و سرهای آنان را برای یزید فرستاد، ابتدا یزید از این عمل شاد و خرسند شد، اما طولی نکشید که از کشته شدن آنها نادم شده و همواره میگفت: اگر من احتمال اذیت آنان را میدادم اجازه این کار را نمیدادم، و حسین را همراه خود در این مکان فرو میآوردم و به خواست او فرمان میدادم، و حتی اگر با این کار به من توهین صورت میگرفت من این کار را برای حفظ حرمت رسول الله (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و رعایت حق او انجام میدادم، خدا لعنت کند ابن مرجانه یعنی عبیدالله بن زیاد را که او حسین را به عسر و حرج و اضطرار کشانید، و از او خواست تا از همانجا که آمده بازگردد، یا به سوی من آید و با من
بیعت نماید، یا به یکی از سرحدات و مرزها برود. اما حسین از این کار امتناع ورزید و در نتیجه ابن زیاد او را به قتل رسانید، و با این کارش مرا مورد بغض و کینه مسلمانان قرار داد و در دلها تخم دشمنی مرا پاشید.»
اگر چه این گفتار در ابتدای تحقیق مورد نقد قرار گرفت اما در این قسمت فقط به این نکته توجه داریم که یزید هم نگفت: شیعیان حسین را کشتند بلکه ابنزیاد را در شهادت آن حضرت دخیل میداند.
در دستهبندیهای همان زمان نیز به صرف اینکه کسی در جبهه آن حضرت حضور مییافت از شیعیان او محسوب میشد و به کسی که در صف مقابل او بود هرگز چنین تعبیری اطلاق نمیشد. به عنوان مثال
زهیر بن قین که ابتدا عثمانی مذهب بود و از آن حضرت گریزان بود اما وقتی که در سپاه آن حضرت قرار گرفت او را به عنوان شیعه آن حضرت خطاب کردند.
تاریخ طبری در مورد زهیر مینویسد:
«فقال له زهیر یا عزرة ان الله قد زکاها وهداها فاتق الله یا عزرة فانی لک من الناصحین انشدک الله یا عزرة ان تکون ممن یعین الضلال علی قتل النفوس الزکیة قال یا زهیر ما کنت عندنا من شیعة اهل هذا البیت انما کنت عثمانیا؛
زهیر به عزره گفت: ای عزره خداوند او را پاک گردانید و هدایت نمود؛ پس از خدا بترس که من از خیرخواهان توام؛ تو را به خدا قسم میدهم که مبادا از کسانی باشی که گمراهان را در کشتن جانهای پاک یاری کنی! وی پاسخ داد: ای زهیر! ما تو را از شیعیان این خاندان نمیشناختیم (ولی امروز تو را در صف شیعیان او میبینیم) در حالیکه تو عثمانی مذهب بودی!!»
این عبارت به خوبی نشان میدهد که به صرف حضور در یکی از دو جبهه اطلاق شیعه و یا دشمن آن حضرت صورت میپذیرفت.
تمامی این شواهد و مدارک جدای از قتل و کشتارهایی است که معاویه در مورد شیعیان امیر مومنان و امام حسن (علیهماالسّلام) انجام داد و بسیاری از ایشان را شهید کرده و عده بسیاری را
تبعید کرد و یا به
زندان انداخت؛ با این همه باز میبینیم که طبق مدارک تاریخی همان عده اندک شیعه باقی مانده در کوفه نیز خواستند به یاری امام حسین (علیهالسّلام) بیایند اما با نیروهای ابن زیاد مواجه شده و دستگیر شدند، و تنها عدهای انگشتشمار مانند زهیر و
حبیب بن مظاهر توانستند از این حصار عبور کنند و در بین آنها هم عدهای بعد از شهادت حضرت به کربلا رسیدند.
لذا با این حساب دیگر شیعهای در کوفه باقی نمیماند که بخواهد به جنگ حسین بن علی (علیهماالسّلام) بیاید.
بیعت و دعوت از امام حسین (علیهالسّلام) دالّ
بر شیعه بودن نیست.
بعضی میگویند: چون اهل کوفه با امام حسین بیعت کرده بودند و آن حضرت را به کوفه دعوت نموده بودند، پس آنها از شیعیان آن حضرت به حساب میآمدند. در حالیکه باید گفت: بیعت هرگز دالّ
بر شیعه بودن نمیکند، چون لازمه این سخن آن است که بگوییم: «همه صحابه و تابعین که با
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) بیعت کردند از شیعیان آن حضرت به حساب میآمدند!! » در حالیکه تاکنون کسی این سخن را نگفته است؛ و بسیاری از بیعتکنندگان با آن حضرت در صف دشمنان آن حضرت در جنگها بودند.
پس اینکه در برخی از کتابهای تاریخی آمده است: که چون کوفیان برای آن حضرت نامه نوشتند و آن حضرت را به کوفه دعوت کردند این نوعی بیعت با آن حضرت به حساب آمده و آنان را در زمره شیعیان قرار میدهد و از اینرو نتیجه گرفتهاند که: قاتلان آن حضرت شیعیان او بودهاند.
در پاسخی که بالاتر بیان شد بطلان این سخن آشکار گشت اضافه
بر این که ایشان این عمل را تنها بدین سبب انجام دادند که آن حضرت را از صحابه رسول خدا بلکه بهترین صحابه در آن زمان و نوه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میدانستند؛ و از سوی دیگر بیمبالاتیهای یزید و اوصاف دیگری که در بالا درباره شخصیت یزید گفته شد را از او دیده و یا شنیده بودند لذا میخواستند با این عمل خود در رویه عمل حاکم اسلامی تغییر ایجاد نمایند و این دعوت و بیعت به این معنا نبود که آن حضرت را به عنوان امام سوم و
معصوم قبول داشته باشند و به این جهت لیاقت آن حضرت را برای خلافت بیشتر از دیگران بدانند.
بنا
براین میتوان گفت که مردم کوفه در زمان امیرمومنان و امام حسین (علیهماالسّلام) دو گروه بودند:
۱- شیعه به معنی خاص: یعنی به دوست داشتن اهلبیت و دشمنی با دشمنان ایشان اعتقاد داشتند.
شیعه از این قبیل هرگز در
لشکر عمر سعد که با امام حسین (علیهالسّلام) جنگید حضور نداشته است. زیرا شیعیان این چنینی یا در کنار حضرت و در سپاه او حضور داشته و تا پای جنگ جنگیده و نهایتاً به شهادت رسیدند و یا در زندان عبیدالله و یزید و دیگر نقاط تحت سیطره حکومت وقت به سر میبردند و یا تحت محاصره و ممنوعیت جهت پیوستن به سپاه امام حسین (علیهالسّلام) بودند و یا بعد از شهادت حضرت به کربلا رسیدهاند. و یا اساسا تا بعد از وقوع واقعه کربلاء از عزیمت امام حسین (علیهالسّلام) به کربلاء بیخبر بوده و بعد از شهادت با خبر شدهاند.
۲- شیعه به معنی عام: یعنی به اهلبیت علاقهمند بودند اما به دشمنی با دشمنان ایشان اعتقاد نداشتند. ایشان همان گروهی هستند که امامت الهی اهل بیت را و سایر شروط
تشیع را قبول نداشتند؛ که ممکن است عدهای از ایشان در
لشکر عمر سعد و یزید حضور داشتهاند.
موسسه ولی عصر، برگرفته از مقاله «شخصیت یزید».