سید جمالالدین اسدآبادی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سید جمالالدّین اسدآبادی، مشهور به سیدجمالالدین افغانی، از نوادگان
امام سجاد (علیهالسّلام)، از عالمان روشنفکر و مجتهد
قرن چهاردهم هجری قمری در
ایران بود. وی برای تقریب مذاهب اسلامی،
وحدت اسلامی و مبارزه با استعمار غرب کوشید و در این راه، فعالیت گسترده و گوناگونی را مانند انتشار روزنامه، برگزاری نشستهای علمی، نوشتن مقالات و انجام سخنرانیهای ادبی و سیاسی، از خود بهجای نهاد و برای تحقق این اهداف، سفرهای پی در پی به کشورهای اسلامی و اروپایی داشت.
سیدجمالالدین، اولین متفکر مدرن و فعال اجتماعی بود که نسبت به بیماریهای اجتماعی جوامع
مسلمان و ضعفهای موجود در آن هشدار داد، و در مقابل قدرتهای غربی اسلامگرائی را
تبلیغ نمود. تأثیر او بر کشورهای اسلامی، مخصوصاً
افغانستان،
ایران و
مصر شایان توجه است.
سید جمالالدین اسدآبادی به سال ۱۲۵۴ ه.ق ( ۱۸۳۸م)، در اسدآباد
همدان ایران، چشم به جهان گشود. ابتدا در محل تولد خود به یادگیری
زبان عربی و مقدمات
علوم دینی پرداخت و سپس راهی
عراق شد تا در
نجف نزد
شیخ مرتضی انصاری تحصیلات خود را ادامه دهد. ایشان به مدت چهار سال در نزد شیخ انصاری (رحمةاللهعلیه) به ادامه تحصیل پرداخت.
وی از نوادگان
امام سجاد (علیهالسّلام) است و خاندانش از سال ۶۷۳ ق در محله «
سیدان» اسدآباد همدان جای گرفتهاند. اغلب آنان از اهل علم و مقتدای مردم و قاضی دیار خود بودند و از میانشان خوشنویسان معروفی چون «میرزکی» (برادر
سید صفدر پدر
سید جمالالدین) برخاستهاند. این دودمان در میان مردم اسد آباد به طایفه شیخ الاسلامی معروف بوده و هستند. مردم اسدآباد برای
سید صفدر و نیاکان وی احترام خاصی قائل بودند بخصوص اینکه سلسله کرامات و سجایای برجستهای داشتهاند.
سید صفدر و همسرش (سکینه بیگم) از یک ریشه و اصل بودند. نیای آن دو، «میر اصیلالدین» فرزند «میر زینالدین حسینی» دو پسر به نامهای «میر رضیالدین» و «میر شرفالدین» داشت که سکینه بیگم دختر میر شرفالدین بود. او زنی باسواد و آشنا به
قرآن بود که همچون شوی خویش از تربیت خانوادگی و نجابت ذاتی برخوردار گشته، پیوسته در رونق کانون گرم زندگی میکوشید. سیدجمالالدین در
ماه شعبان ۱۲۵۴ ق. (آبان ۱۲۱۷ ش) در چنین خانواده به دنیا آمد.
نبوغ ذاتی، هوش سرشار و فراست قوی سیدجمال وی را از همان دوران کودکی در پی تجزیه و تحلیل محتوای داستانها به آفاقی دیگر سوق میداد از همان ایام کودکی به فکر چاره و علاج دردها و رنجها میپرداخت. سیدجمالالدین با اینکه کودک بود بازیهایش بزرگمنشانه مینمود و در رفتار، گفتار و کردارش آثار بزرگی و کمال هویدا بود. «حیرت افزاتر اینکه بازیهای بچه گانهاش اکثر، تهیه سفر
روم و
مصر و
هند و افغان و فرنگستان بوده، زاد راحله خود را بر اسبهای چوبی میبسته، خود و یکی دو نفر از اطفال را منتخب میکرده ... با پدر و مادر و همشیرههای خود وداع میکرده است که باید به هند و مصر و روم و افغان و ... بروم. ایشان به زبان کودکانه با او همساز میشدند و او هم نویدهایی چند از مسافرت خود به پدر و مادرش شرح میداد».
سید از پنج سالگی در نزد پدر و مادر آموزش
قرآن را آغاز کرد و مقدمات عربی را طی سالهای اول تحصیل بهخوبی فرا گرفت. در همین ایام به موجب اختلافات موجود میان قبایل آن دیار و همچنین تنگنظری بعضی و نیز در پی وسعت بخشیدن به دانستههای خود، زادگاه خویش را ترک میگوید و در سال ۱۲۶۴ ق. به همراه پدرش «
سید صفدر» وارد شهر
قزوین میشود و چهار سال در آنجا ماندگار میگردد.
وی با پشتکار و جدیت در
حوزه علمیه قزوین به درس و بحث پرداخت و علوم و فنون مختلف را یاد گرفت و در
ادبیات عرب،
منطق،
فقه و
اصول سرآمد همدرسان خود شد. با بهرهجویی از سرعت انتقال و توان استنتاج خارقالعاده با خواندن یک کتاب در رشتهای از علوم، سایر کتب همان رشته را خود میخواند یا به دیگران درس میداد. او احساس خستگی در تحصیل را با
تفکر در آفاق و انفس میگذراند. روزی پدر برای سرکشی به فرزند به قزوین میرود. در آن موقع شمال ایران در چنگال «
وبا» گرفتار آمده
سید صفدر میگوید: دیدم پسرم مشغول مشاهده قلب و اعضا و جوارح مردگانی است که به مرض وبا درگذشتهاند. به او گفتم: مردم همه از وبا میگریزند، تو چگونه خود را به مردگان مشغول میداری؟ جواب داد: میخواهم بدانم که این مرض در اعضا و جوارح انسان چه تاثیر دارد.
!
زندگی سیاسی و اجتماعی وی با فرا خواندن
جهان اسلام به خیزش علمی و ادبی و همبستگی و پایداری در برابر استعمار غرب آغاز شد. در این راستا، سیدجمال با سفرهای پی در پی به کشورهای اسلامی و اروپایی، برقراری و پایدار کردن پیوند جهانی اسلام و طرح رویکردهای نو در زمینههای اجتماعی و دینی را پی گرفت. وی در این راه، فعالیت گسترده و گوناگونی را مانند انتشار روزنامه، برگزاری نشستهای علمی، نوشتن مقالات و انجام سخنرانیهای ادبی و سیاسی، از خود بهجای نهاد.
روح و روان مردم و همچنین اوضاع سیاسی اجتماعی ایران دو قرن پیش یعنی زمان ظهور سیدجمال، آمیخته به واژههایی نظیر
سکوت و گوشهنشینی،
ترس و خودباختگی، قشرینگری و
رضایت به وضع موجود بود و کشور، شاهد گسترش هرچه بیشتر
فقر و بیسوادی و مسائل ناشی از آن یعنی عقبافتادگی و فساد مالی و مهمتر از همه خودکامگی حکام و وابستگی سیاسی و اقتصادی به دول خارجی بود.
در اینجا بود که آزاداندیشی از میان همین مردم سربرآورد و با شناختی که از نقاط ضعف و قوت
جامعه و فرهنگ ایرانی داشت با
ایمان به قدرت
اسلام و فرهنگ اسلامی حاکمان و نخبگان را بیدار باش داد و با تمام قوا به مبارزه با پایههای عقب ماندگی و فقر و ناتوانی پرداخت. اندیشههای وی آنقدر روشن، پرتوان و نو بود که توانست در جای جای سرزمینهای اسلامی، چراغی را برافروزد و جمعیتی را به گرد خود جمع آورد.
از رهگذر پذیرش اندیشههای او بود که جنبشهای اصلاحات درونی و عصیانها در برابر استعمار نو پا سربرآورد و تاریخ اندیشهورزی در ملل شرق را به عرصههای جدیدی وارد نمود. امروزه اگر ریشههای آزادیخواهی و توجه به اسلام در کشورهایی مانند
ترکیه،
پاکستان،
هندوستان، مصر و
ایران دیده می شود بیگمان رگههایی از اندیشههای او و رهروان وی دارد.
زندگی
سید جمال آمیخته به سفرها و اخراج های سیاسی متعددی است که البته این بیمهریها نتوانست در اراده وی خللی وارد کند.
سیدجمالالدین در سال ۱۲۶۶ ق. در معیت پدر وارد تهران شد. در این هنگام
امیر کبیر در سمت صدارت عظمی همچنان قدرت را در دست داشت.
سید جوان در آغاز ورود به این شهر، پس از استراحتی کوتاه، اقدام به شناسایی پایتخت و اوضاع و احوال حکومتی آن میکند و آنگاه سراغ بزرگترین مجتهد وقت (
آقا سیدمحمدصادق طباطبایی همدانی) را میگیرد و در پای درسش مینشیند، تا ضمن افزودن به معلومات خود، محیط درس و دایره نفوذ حکم آن سرور را از نزدیک ببیند. او بیدرنگ مباحثه علمی را با استاد آغاز میکند بهطوری که آقا سیدمحمدصادق را خیلی زود شیفته خود میگرداند و استاد نیز وقتی از فضل و کمال
سید آگاه میشود برای اولین بار
عمامه بر سر شاگردش میگذارد.
نبوغ علمی و فضل و کمالِ
سید بهسرعت فضای شهر تهران را فرا میگیرد و بیشتر علما، به خدمتش میرسند. آنان سپس چند روزی هم به دعوت حاج
میرزا محمود طباطبایی، در منزل وی پذیرایی میشوند و همچنان علما و طلاب به دیدارشان میشتابند.
سید صفدر در مدت اقامت خود در تهران، به اسرار پیچیدهای که در روح و روان فرزند دلبندش نهفته بود، بیش از پیش پی برد. او جوان خود را در برخورد با عالمان بزرگ و مجتهدان بلند پایه، همانند دانشمندی زبردست و مطلع از رموز علوم یافت که زبانی گویا و سخنی نافذ داشت. بر این اساس مصمم شد وی را به مرکز حوزه علوم و معارف اسلامی (
نجف اشرف) ببرد و به دریای پرتلاطم علم
شیخ انصاری (استاد بزرگوار خود او) وصل سازد.
سید در سال ۱۲۶۶ ق همراه پدر به قصد نجف اشرف از تهران حرکت میکند و بعد از سه ماه توقف در
بروجرد و مباحثه علمی با عالمان آن شهر، به
عتبات عالیات مشرف شده، به خدمت شیخ مرتضی انصاری (طابثراه) میرسد. وی چهار سال در خدمت آن عالم فرزانه مشغول تحصیل
علوم اسلامی میشود و در علوم تفسیری، حدیث،
فقه،
اصول،
کلام،
منطق،
فلسفه،
ریاضی،
طب،
تشریح،
هیئت و
نجوم به تحقیق میپردازد و در تمام این مدت مخارج سیدجمالالدین را شیخ انصاری بهعهده میگیرد و در نهایت درجات علمی او را تصدیق و به فتوا دادن در امور شرعی اجازهاش میفرماید. این در حالی بود که آوازه فراست و نبوغ سیدجمال، عالمان نجف،
کربلا و
سامرّا را به حیرت وا داشته بود، تا اینکه مورد
حسد و
کینه برخی نااهلان قرار گرفت و به توصیه استاد بزرگش، در سال ۱۲۷۰ ق روانه شهر بمبئی در
هندوستان شد.
وی در ۱۶ سالگی به همراهی یکی از علمای مورد وثوق، از راه آبی (
بوشهر - بمبئی) وارد شهر بمبئی شد ولی از آن جایی که بمبئی بیشتر یک بندر تجاری بود تا یک شهر علمی،
سید پس از مدتی به طرف ایالات مرکزی هند حرکت کرد و خود را به مرزهای شرقی هند (کلکته) رسانید. وی در مدت دو سال اقامت در آنجا و ضمن ملاقات با عالمان و روشنفکران و مشاهده زندگی مردم بهخوبی دریافت که هندوستان یکسره در اختیار دولت انگلیس است و کشور بریتانیا گرچه بهاندازه یک ایالت هندوستان نیست و جمعیتش در مقایسه با جمعیت هندوستان ناچیز بهشمار میرود توانسته است به آسانی این کشور پهناور را زیر سلطه درآورد و تمامی منابع ملی و محصولات با ارزش و حتی جان و مال و ناموس آنها را به غارت ببرد.
از این زمان بود که فعالیتهای سیاسی و اصلاحی
سیدجمالالدین آغاز شد. او در ضمن شناسایی استعدادهای دشمنِ استعمارگر و بررسی جنبههای قوت و رمز موفقیتشان، به تجزیه و تحلیل علل و منشا ضعف و انحطاط مسلمین برآمد و در پی یافتن راهحلهای اساسی، شب و روز تلاش کرد. در این موقع افغانستان بهتازگی از ایران جدا شده و به پشتیبانی انگلیسیها بر ضد حکومت ایران شوریده و به حکومت نیمه مستقلی رسیده بود. بنابراین
سید تصمیم گرفت به افغانستان برود و مردم آن کشور را بیدار کند و آنان را از حیله بریتانیا آگاه سازد.
او در سال ۳ - ۱۲۷۲ ق (۱۲۳۴ ش) به قصد
مکه و
زیارت خانه خدا از هندوستان خارج شد. سپس تا اواخر ۱۲۷۵ ق. از مکه مسیر
مدینه،
اردن،
دمشق،
حمص،
حلب،
موصل،
بغداد و نجف را طی کرد و اوضاع تمامی شهرهای مهم اسلامی را بررسی نمود و در نهایت خود را به وطن اصلی (اسدآباد همدان) رساند. امّا با اوضاع نابسامانی که در تهران با آنها روبرو شد نتوانست در ایران توقف کند و از همینرو از راه
خراسان عازم «
هرات و
کابل» گردید.
سید بعد از ورود به افغانستان، حدود پنج یا شش سال در آن کشور اقامت کرد و فعالیتهای اصلاحی چشمگیری را به انجام رساند و رهبران سیاسی و مردم افغانستان را از نقشههای پشت پرده استعمار پیر، انگلیس آگاه ساخت که نمونهای از آنها چنین است.
۱. تالیف و نشر کتاب «تتمة البیان فی تاریخ الافغان».
۲. انتشار روزنامه «شمس النهار».
۳. اصلاح اموری از قبیل تشکیل کابینه وزراء، تنظیم سپاه، ایجاد مکتبهای لشکری و کشوری برای جوانان، توجه دادن مردم به زبان ملی، تاسیس بیمارستان، مرکز دامپزشکی، پستخانه و کارونسراها.
با گسترش دامنه فعالیتهای فرهنگی - سیاسی
سید، چون دشمن خود را در آستانه نابودی دید با دسیسههای وسیع عرصه را بر وی تنگ کرد. از اینرو
سید به ناچار عازم هندوستان شد ولی به محض ورود دانست که دشمن پیشدستی کرده و در کمین او نشسته است. با اینحال او شجاعانه وارد میدان نبرد شد و با سخنرانیهای آتشین به روشنگری مردم هندوستان پرداخت و اینچنین آنان را بر ضد استعمار پیر تشویق کرد: «هرگاه شما صدها میلیون پشه شوید و زمزمه در گوش بریتانیا نمایید... و هرگاه شما صدها میلیون از هند با هم باشید یا
خداوند شما را مسخ کرده و لاک پشت شوید و در جزیره بریتانیا فرو رَوید، آزاد مردانی در هند خواهید شد.»
دولت انگلیس بیش از این نتوانست تماشاگر این صحنهها باشد و در حالی که خود در ابتدای ورود
سیدجمالالدین، مدت اقامت او را دو ماه تعیین کرده بود، هنوز یک ماه نشده دستور اخراج وی از هند را صادر کرد. این بود که
سید تصمیم گرفت هندوستان را به سوی کشور
مصر ترک گوید.
او در سال ۱۲۸۵ ق. از راه
دریا وارد مصر شد و در
مدرسه جامع الازهر با علمای بزرگ آن کشور ملاقات کرد و در اقامتگاه خود برای جوانان عرب کرسی درس برپا نمود و با سخنرانیهای پرشور آنان را مجذوب خویش ساخت. ولی این سفر چهل روز دوام نیاورد زیرا حکم اخراج وی از سوی «خدیو مصر» صادر شد و
سید به ناچار روانه اسلامبول شد. وقتی ترکان عثمانی خبر آمدن
سید را شنیدند بسیار خوشحال شدند و دو شخصیت علمی و سیاسی امپراتور عثمانی «عالی
پاشا» صدر اعظم و «فؤاد
پاشا» به پیشواز
سید شتافتند و او را در دربار مورد تکریم و مشاور خویش قرار دادند. ولی چندی نگذشت که در اثر کجاندیشی و ترسِ درباریان و حسادت «شیخ الاسلام»، سلطان عثمانی دستور داد تا
سید مدتی را به خارج از اسلامبول سفر کند. از اینرو، وی در سال ۱۲۸۷ ق. به بهانه سفر سیاحتی و مشاهده آثار باستانی بار دیگر وارد کشور مصر شد.
در این سفر، پس از دیداری که میان
سید و ریاض
پاشا (رئیس دولت مصر) انجام پذیرفت، ریاض
پاشا سخت شیفته کمالات روحی و معنوی
سیّد شد و از او خواست تا در مصر اقامت گزیند.
سیدجمالالدین از این فرصت طلایی استفاده جست و نخست در منزل جلسه درس و بحث برای جوانان دانشگاهی و طلاب پرشور تشکیل داد و سپس آن را به دانشگاه الازهر انتقال داد و شاگردان بسیاری را مشتاق خویش ساخت. او علاوه بر اساتید و دانشمندان بزرگ مصر با روشنفکران و مردم ارتباط برقرار میکرد. حتی در قهوه خانههای مصر حاضر میشد و افکار و اندیشههای خود را برای مردم بیان میداشت، بهطوری که در طول چند سال اقامت در آن کشور توانست تحولات بزرگی را از نظر فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در اذهان مردم ایجاد کند. او با نوشتن مقالات گوناگون در روزنامههای کثیرالانتشار مانند، مصر و التجاره (که با پیشنهاد وی از سوی ادیب اسحق راهاندازی شده بودند)، ادبیات مصر را از ریشه دگرگون ساخت و ضمن رشد و آگاهی دادن به مردم، توطئههای پشت پرده دشمنان را برایشان معرفی کرد تا اینکه ریاض
پاشا این دو روزنامه را توقیف کرد ولی
سید همچنان به راه خود ادامه داد و مبارزه سختی را بر ضد دولتهای خارجی و استبداد داخلی آغاز کرد و در نهایت شب ۱۷
رمضان ۱۲۹۶ هـ توقیف و به «سوئز» فرستاده شد تا وی را از آنجا به کشور ایران گسیل کنند.
دارایی
سید در مصر، منحصر به یک کتابخانه بود که هنگام توقیفش، کتابهای آنرا «رچرس» مستشار انگلیس مالیه مصر، به تصرف خود درآورد ولی بعدها ناگزیر شد آنها را در چند صندوق نهاده به دنبال صاحبش به بندر بوشهر بفرستد.
سرانجام
سید با شاگردش «ابوتراب عارف افندی» یکسره با کشتی وارد
جدّه شد. مدتی در آنجا ماند. سپس به
مکه عزیمت کرد و با شخصیتهای مهم اسلامی تماس برقرار ساخت. آنگاه به سوی کشور هند روانه گشت
و اینبار علاوه بر مبارزه با استعمار غرب در هند، جبهه دیگری نیز بر ضد افکار روشنفکری در آن کشور بنا نهاد و با اندیشههای تجدد خواهی «
سید احمدخان هندی» که طرفدار همکاری و سازش با انگلیسها بود، به ستیز جانانه برخاست و رهبری هر دو جبهه را بخوبی اداره نمود».
سیدجمالالدین در پی این اقدام به «حیدرآباد دکن» تبعید شد و شرکت در مجامع عمومی از وی سلب گردید. ولی او از پای ننشست و کتاب معروف خود را در رد طبیعیون و افکار متجددانه آنان تالیف کرد. او این کتاب را به
زبان فارسی نوشت و سپس به
زبان اردو و نیز به وسیله شیخ محمد عبدو و عارف ابوتراب به عربی ترجمه شد.
علاوه بر آن یک جمعیت سرّی به نام «عُروة» را در حیدر آباد تشکیل داد،
و جوانان شجاع و بزرگی را در آن تربیت نمود که بعدها شخصیّتهایی چون:
محمد اقبال،
شوکت علی و
محمدعلی جناح از شاگردان و تربیت یافتگان این جمعیت بهشمار میآمدند. امّا همه این تلاشها در نهایت سبب شد تا
سید برای چندمین بار از هند اخراج گردد.
او در سال ۱۳۰۰ ق. از هند خارج شد. نخست قصد کشور
آمریکا را داشت ولی از این سفر منصرف گشت و در
ماه جمادیالآخر یا
رجب همین سال وارد لندن شد. مدتی به فعالیت و شرکت در محافل علمی مشغول بود که یکباره پایتخت انگلستان را به سوی کشور فرانسه ترک گفت و در شهر پاریس برای خود مسکن گزید.
در اینحال او مرد جهانی شده بود. زیرا وی به تنهایی قدرتمندترین کشورهای موجود را به هراس و نگرانی وا داشته بود. مجامع سیاسی و علمی اروپا از تلاشهای همه جانبه وی در مشرق زمین برای زدودن جهل و نادانی، مقالات و سخنرانیها ارائه داده بودند. بنابراین همگان مایل بودند این مرد افسانهای را از نزدیک ببینند. مردم فرانسه و سایر مردان دانشمند و آزادیخواه که از کشورهای دیگر در آنجا به سر میبردند، دور او گرد آمدند.
از مهمترین فعالیتهای
سید در قلب اروپا، میتوان به شرح زیر نام برد:
۱. راهاندازی مجله معروف «عروة الوثقی» که با مقالههای پرشور و مستدل آن، دست استعمار انگلیس را برای مردم، سیاستمداران روشنفکران غافل باز نمود و دشمنان جهان اسلام را بهشدت به محاکمه کشید و سرانجام دولت فرانسه به فشار و اصرار انگلیس حکم به تعطیل این مجله داد.
۲. دیدار وی با «
ارنست رنان» حکیم و مورخ مشهور فرانسوی. در این ملاقات بحثهای فلسفی درباره «
علم و
اسلام و حقیقت قرآن» انجام پذیرفت که رنان به درستی فرهنگ اسلامی آگاه شد و از بسیاری از عقاید خود درباره اسلام و
قرآن که برخلاف تمدن و عمران میدانست دست برداشت.
۳. گفتگوهای
سید با رجال انگلیس که در صدد بودند تا با هیات تحریریه روزنامه «عروة الوثقی» تفاهم پیدا کنند و او نیز نمایندهاش (
شیخ محمد عبده) را در این خصوص به لندن فرستاد.
و همچنین دیدارهای وی با «چرچیل»، «سردروندولف» و «لرد سالیسبری» در مورد حل مساله
سودان. در این دیدار رهبران سیاسی انگلستان پس از تعریف و تمجید از وی، پادشاهی کشور سودان را به
سید پیشنهاد کردند. او برآشفت و گفت: «این تکلیف بسی شگفتانگیز است و این کارها دلیل نادانی در امور سیاسی شماست. حضرت لرد اجازه دهید که از شما سؤالی نمایم. آیا سودان را مالک شدهاید که میخواهید مرا پادشاه آن کنید؟!
مصر از آن مصریان و سودان هم جزء جدا نشدنی آن است.»
پس از سه ماه، مذاکرات سران انگلیس با
سیدجمالالدین به شکست انجامید. وی با هدف ایجاد مرکز خلافت اسلامی در
جزیرة العرب از پاریس به سوی
قطیف رهسپار گشت. در این ایام
سید توسط
اعتمادالسلطنه و حاج سیاح محلاتی از طرف
ناصرالدین شاه به
تهران دعوت شده بود. تلگرافها پی در پی رسید و محافل برای حضورش در تهران آماده گردید.
از اینرو
سید، از سفر به جزیرة العرب منصرف و به قصد تهران عازم
شیراز شد و در روز ۲۳
ربیع الاول ۱۳۰۴ ق وارد پایتخت شد و در منزل حاج امین الضرب برای خود مسکن گزید،
ولی دیری نپایید که مورد ترس و وحشت و
کینه شاه و اطرافیان قرار گرفت. شاه بهطور محرمانه از حاجی امین الضرب خواست تا عذر مهمان خود را بخواهد! از طرفی
سید نیز که بنا به درخواست سیاستمدار و روزنامهنگار روسی (کاتکوف) به مسکو دعوت شده بود، در نهم
شعبان ۱۳۰۴ ق به آن کشور هجرت کرد. وی در آنجا دو سال اقامت گزید و با رجال سیاسی، نظامی و مذهبی روسیه دیدار و مذاکره نمود. یک روز تزار روسیه از وی خواست تا «شیخ الاسلامیِ» مسلمانان آن کشور را بهعهده گیرد ولی
سید در جواب گفت: من خود را مدافع منافع تمام مسلمانان جهان میدانم. علاوه بر آن
سید از تیرگی میان دولت روس و انگلیس استفاده مناسب کرد و افشاگریهای وسیعی را بر ضد دولت بریتانیا در نشریات روسیه انجام داد که تا آن روز نظیر نداشت.
در این هنگام ناصرالدین شاه که برای شرکت در جشن جمهوریت پاریس عازم اروپا بود راهش از طریقِ روسیه افتاد. وی در این کشور پهناور،
سید را چون یاقوت درخشان یافت. سپس در اروپا نیز به هرجا قدم گذاشت، آثار و شهرت
سید را در آنجا به روشنی مشاهده کرد. لذا از کار قبلی خود پشیمان شد و در دیداری که با
سید در مونیخ داشت سعی کرد گذشتهها را جبران سازد. و او را برای آمدن به ایران و اصلاح وضع سیاسی و اقتصادی کشور تشویق نماید.
سید این تقاضا را به خاطر دفاع از وطن و مصلحت مردم پذیرفت. نخست در
محرم ۱۳۰۷ ق. وارد مذاکره با رجال سیاسی روسیه شد و آنها را راضی کرد تا از امتیازاتی که در آن زمان میخواستند از ایران بگیرند، دست بردارند. سپس در هفتم
ربیع الثانی همان سال به ایران بازگشت تا کار اصلاحات را بهطور جدی آغاز کند.
ولی در اثر توطئههای پشت پرده استعمار پیر (انگلستان)، زمینه بدبینی درباریان و شاه فراهم شد. هنوز شش ماه از حضور
سید در تهران نگذشته بود که ناگهان نامه شاه در منزلِ حاجی امین الضرب بهدست وی رسید. وقتی
سید جمالالدین از حکم اخراج خود آگاه گردید بهعنوان اعتراض به
شهر ری (
حرم حضرت عبدالعظیم حسنی) عزیمت کرد و در آنجا اعلان
تحصن نمود و با سخنرانیهای پر شور، حرم را به دژی استوار مبدّل ساخت. چندی بعد فشار سفارت بریتانیا فزونی یافت و ناصرالدین شاه حکم توقیف و اخراج وی را صادر کرد. وقتی دستخط شاه به دست «مختارخان» حاکم شهر ری رسید، بیدرنگ بیست نفر فرّاش فرستاد و
سید را از بَست حرم حضرت عبدالعظیم بیرون آورده، در ۲۸
جمادی الاولی ۱۳۰۸ ق. روانه غرب کشور کرد.
هنر سیدجمال در به راه اندازی موجهای سیاسی اجتماعی است که عصر خود را تحتالشعاع خود قرار میداد. ایشان با راه اندازی روزنامههای گوناگون در کشورهای اسلامی.
و ایراد سخنرانیهای روشنگرانه گسترده در کشورهای اسلامی اقداماتی ابتکاری و نو در منطقه نظیر تاسیس انجمن اتحاد اسلامی در
ترکیه که نخستین کوشش سازمان یافته در آن منطقه بود انجام می داد.
استفاده از ابزارهای موجود به گونهای در راهکارهای اصلاحی سیدجمال بهکار میرفت که از آنان و علم روز نه تنها بهعنوان تهدید یاد نمیکرد که بهعنوان فرصتی برای رساندن صدای
اسلام به گوش جهانیان استفاده میکرد. بهعنوان نمونه بهرهبرداری ایشان از رونامه به هدف روشنگری
جهان اسلام و موجب گردید تا ایشان را برخی بنیانگذار روزنامهنگاری سیاسی در جهان اسلام بنامند.
وی با افکار خود بر جنبش عظیم
مشروطیت در ایران تاثیر فراوان گذاشت.
در مجموع اهمیت، تاثیر و موج به وجود آمده حاصل از مجموع فعالیت وی بهگونهای است که برخی او را سلسله جنبان نهضتهای اصلاحطللبی در صد ساله اخیر می دانند. درباره پیدایش روح عصیانگری و بیداری علیه
استعمار، نقش سیدجمال در جنبشهای معاصر مصر بهعنوان سر سلسله سایر جنبشهای آزادیخواهی مسلمانان، بیمنازعه بوده است.
الگو بودن افراد، زمانی مفید و پرثمره میباشد که ناشی از
تفکر و اندیشه باشد. لذا در اینمیان، پیبردن به مبانی اندیشههای سیدجمال، میتواند برنامهای عملی باشد برای همه افراد. با دقت در سخنرانیها، نامهنگاریها و نوشتههای سیاسی و عقیدتی
سید جمالالدین اسدآبادی، پایههای اندیشه سیاسی حرکتهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعیاش را میتوان در موارد ذیل بیان کرد:
۱) بازگشت به اسلام اصیل با عینک
خردگرایی و پاک کردن
اسلام از
خرافات. همچنین در عین اعتقاد به عملی بودن برنامههای اسلام اصیل، در همین راستا در قالبهای گوناگون فو قالذکر، به مبارزه با رفتارهای ناشی از تقلید کورکورانه و سنتپرستی صرف، میپرداخت.
۲) عمل کردن در راستای هویتبخشی مسلمانان و به طرفداری از وحدت مسلمانان و مبارزه با ناسیونالیسمهای محلی که موجب ضعف اسلام در برابر دشمن مشترک میگردید.
۳) با نگاهی مثبت به پیشرفت و پذیرش علم و فن جدید به ارائه تفاسیر عقلی از تعالیم اسلام و تفسیری نو و مثبت نسبت به ساختار حکومتی همت میگماشت. که در عین مبارزه با
استعمار بهعنوان نخستین گام در راه اصلاحات اجتماعی به مبارزه با
استبداد فرمانروایان در کشورهای اسلامی میپرداخت که سرچشمه جدایی ملل اسلامی شده بودند.
۴) پرهیز از تکنگری در
دین و پذیرش تفسیرهای جدید و نو از دین و گسترش دامنه
اجتهاد در همه مسائل سیاسی و اجتماعی.
۵) مبارزه با روحیه
تسلیم به
قضا،
قدر و گوشهنشینی و رضایت به وضع موجود.
سید با نگاهی خردورزانه و توسعه محورانه سعی در شناسایی نقاط ضعف فضای سیاسی حاکم بر جوامع اسلامی داشت که در این راستا با عواملی نظیر استعمار و استبداد برخورد کرد که خود، سرمنشاء بسیاری از مشکلات نظیر فقر علمی و فرهنگی و جدایی جوامع مسلمان از اسلام اصیل و عدم خودباوری و رضایت به وضع موجود و ... بود، در قالبهای گوناگون مبارزه میکرد.
از جمله مهمترین آثار هر فرد شاگردانی است که در مکتبخانه خود میپروراند و به جامعه بشری تحویل میدهد. از اینجهت سیدجمال دارای پروندهای بسیار روشن و پرافتخاری است چرا که در مکتبخانه ایشان مردان بزرگ و نامداری در پهنه جهان اسلام، بهعنوان پرچمداران حرکت اصلاحطلبی به جهان بشریت تحویل داده شدند. ازجمله ی این شاگردان؛
۱)
محمد عبده.
۲)
عبدالرحمن کواکبی.
۳)
سعد زغلول در
مصر و بزرگان دیگری میباشند.
سید همانطور که گفته شد زندگی پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشت و بیشتر عمر خود را در سفر به اقصی نقاط دنیا گذراند ولی علیرغم همه این مشغلههای فکری و روحی، از خود آثاری علمی به جای گذاشت که میتوان به موارد ذیل اشاره کرد.
۱) تتمة البیان فی تاریخ الافغان.
۲) القضا و القدر.
۳) اسلام و علم.
۴) نیجریه یا ناتورالیسم.
۵) الوحدة الاسلامیه.
۶) الواردات فی سرالتجلیات.
۷) انتشار روزنامه عروة الوثقی در پاریس.
۸) انتشار روزنامه ضیاء الخافقین در لندن.
۹) همکاری با روزنامههای اختر، قانون، حبلالمتین.
۱۰) تدریس فلسفه ابن سینا در الازهر مصر.
۱۱) سخنرانی در دانشگاه پاریس با نام «اسلام و علم» که پاسخی به ارنست رنان فیلسوف فرانسوی بود که مدعی ناسازگاری اسلام و اندیشه علمی شده بود.
۱۲) نوشتن مقاله نیچریه، در هند که پاسخ به تاویلات غیر اصولی
سید احمدخان هندی از مقولات دینی و قرآنی بهشمار میآید.
۱۳) تدریس در افغانستان.
وی در نیمه اول
شعبان ۱۳۰۸ ق. وارد
بصره شد. از آنجا نامهای بسیار مهم و سرنوشت ساز به
آیتالله میرزای شیرازی نوشت. آنگاه از
عراق به سوی لندن حرکت کرد و در آنجا با شدت بیشتری اوضاع ناهنجار دربار ایران را در روزنامههای اروپایی افشا نمود و خطر استبداد داخلی و استعمار خارجی را بر ملل مشرق زمین توضیح داد. همچنین نامههایی به سران قبایل و علمای برجسته عالم اسلام، از جمله نامهای به علمای بزرگ ایران تحت عنوان «حَمَلة القرآن» ارسال داشت و از خیانتها و بیلیاقتی
ناصرالدین شاه در اداره کشور پرده برداشت. او با ایجاد نشریهای موسوم به «ضیاء الخافقین»، که اولین شماره آن در
ماه رجب ۱۳۰۹ ق انتشار یافت، به فعالیتهای افشاگرانه خود شعاع بیشتری بخشید تا اینکه دولت بریتانیا احساس خطر کرد و مانع از ادامه انتشار آن شد و خود
سیّد را نیز بهشدت در تنگنا قرار داد.
در این هنگام نامه «سلطان عبدالحمید» توسط «رستم
پاشا» سفیر عثمانی در لندن مبنی بر دعوت
سیدجمالالدین به «آستانه» به منظور اصلاحات سیاسی در کشور و
حکومت عثمانی به دست وی رسید. از طرفی هم چون
سید از مدتها پیش به فکر ایجاد تقویت «جبهه متحد اسلامی» در مقابل استعمار غرب بریتانیا بود، به این دعوت پاسخ مساعد داد. او با آرمانی بزرگ در سال ۱۳۱۰ ق وارد مرکز خلافت اسلامی شد تا با تاسیس جبهه واحد اسلامی، عزت و شوکت از دست رفته مسلمانان جهان را به آنان بازگرداند. حدود چهار سال برای تحقق این هدف مقدس سرمایهگذاری کرد و نامههای بسیاری به شخصیتهای سیاسی، مذهبی و فرهنگی جهان اسلام نوشت و آنها نیز استقبال خوبی از این حرکت انقلابی بهعمل آوردند.
از این سوی، سلطان عبدالحمید هم به خیال اینکه فردا خلیفه مقتدر عالم اسلام خواهد شد با
سیدجمالالدین همکاری میکرد. ولی هنگامی که احساس کرد تخت و تاج وی نیز باید فدای این آرمان بزرگ بشود به بهانههای گوناگون مخالفت و کارشکنیها را شروع کرد. او راه چاره را در آن دید که باید کار
سید را یکسره کند و با یک ترفند شیطانی (مسمومیت) آن دانشمند سلحشور را به
شهادت برساند. سرانجام این نقشه شوم در مورد
سیدجمالالدین عملی گردید و او در سال ۱۳۱۴ ق به دیدار محبوب خویش شتافت.
پیکر
سید با شور و احترام مردم در قبرستان «شیخ لرمزاری» در شهر بندری استانبول به خاک سپرده شد.
آموزهها و اندیشههای ایشان، توانست با تاثیرگذاری بر روح و جان راد مردانی از جهان اسلام، زنجیرهای از حلقههای متفرق را گردآورد و هم صدا سازد، آن چنانکه خود او حلقه وصل این حلقههای متفرق گردید. امروز با نگاه به گذشتهای نزدیک به دو قرن در جای جای گستره جغرافیایی اسلام، میتوان آثار پر افتخار این سلسه از فریاد گران اصلاحطلب را در جنبههای سیاسی، فرهنگی و دینی به روشنی دید.
•
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «رویکرد ایرانیان در مواجهه با اسلام و مسلمین»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۱۱/۱۹. •
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «سیدجمالالدین اسدآبادی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۱۱/۱۹.