• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

رشد کودک

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



رشد در مقابل ضلال و گمراهی به معنای داشتن عقل و قدرت اصلاح و تدبیر امور مالی است. به اتّفاق فقها، پایان محجوریت کودک و آغاز استقلال در اداره‌ امور و استیفای حقوق خود، با رسیدن به مرحله‌ رشد تحقّق می‌یابد.
در فقه سن خاصّی به‌عنوان سن رشد معین نشده است. زیرا زمان رشد در افراد مختلف، با توجّه به وضع جسمی و روحی آنان، اوضاع و احوال اجتماعی و اقتصادی، و حتّی تعلیم و تربیت آن‌ها متفاوت است. در قرآن و احادیث، رشد قبل از بلوغ نیز به هیچ‌وجه پذیرفته نشده است و برای حصول رشد، بلوغ شرط می‌باشد.



رشد در لغت به معنی راه‌یابی، راه یافتن به مقصد، رسیدن به واقع و از گمراهی به راه آمدن می‌باشد. هم‌چنین ثبات و استقامت نیز از معانی رشد شمرده شده است. این کلمه در مقابل «غی»، به معنی انحراف پیدا کردن از حقیقت و دور شدن از واقع به‌کار می‌رود. راشد و رشید، اسم فاعل و وصف از آن است که دلالت بر استواری و پا برجا بودن، می‌کند. کلمه‌ی مرشد نیز از همین ماده گرفته شده است که به معنی راهنما و نشان دهنده‌ راه می‌باشد.
[۱] عمید، حسن، فرهنگ فارسی عمید، ج۲، ص۱۰۴۴.
[۴] حسن حسن‌زاده‌آملی، محمدتقی جعفری‌تبریزی، لویس معلوف، فرهنگ فارسی جامع نوین، ج۱، ص۶۷۸.


در لسان العرب می‌نویسد: «رشد در مقابل ضلال و گمراهی است».


دیدگاه مشهور بین فقها، رشد را به معنی اصلاح امور مالی و توان تدبیر در این زمینه می‌داند. رشید هم کسی است که دارای این صفت باشد. مرحوم محقّق حلّی می‌گوید: «دوّمین شرط که برای واگذاری اموال کودک به او نیاز است، رشد است که به معنی اصلاح امور مالی است». این عبارت در کلمات بسیاری از فقها دیده می‌شود.

از قید اصلاح مال که در تعریف رشد آمده، چنین برمی‌آید که اگر شخصی مال خود را از بین نبرد، ولی نسبت به اصلاح و بهره‌برداری عقلایی از آن، تمایل نشان ندهد، و یا اساساً توانایی آن را نداشته باشد، رشید شناخته نمی‌شود.


به اتّفاق فقها، پایان محجوریت کودک و آغاز استقلال در اداره‌ی امور و استیفای حقوق خود، با رسیدن به مرحله‌ی رشد تحقّق می‌یابد. برخی از فقیهان در این مساله ادّعای اجماع نموده‌اند.

امام خمینی (قدّس‌سرّه) در این‌باره می‌نویسد: «در رفع حجر از کودک، بلوغ وی به تنهایی کافی نیست، بلکه باید به مرحله‌ رشد برسد». شبیه این تعبیر را مرحوم آیت‌الله فاضل لنکرانی آورده است.


در آیات، روایات و دیدگاه فقها معانی و ادله، برای رشد و رفع محجوریت بیان شده است که در ادامه می‌آید:

۴.۱ - آیات

۱. «فَاِن انَستُم مِّنهُم رُشداً فَادفَعُوا اِلَیهِم اَموَالَهُم؛ اگر یتیمان را دانا به درک مصالح زندگانی خود یافتید، اموالشان رابه آن‌ها باز دهید.»

مرحوم شیخ طبرسی نوشته است: «اقوی این است که مقصود از این جمله (فَاِن انَستُم مِّنهُم رُشداً) داشتن عقل و قدرت اصلاح و تدبیر امور مالی است. این نظر از ابن عباس و امام باقر (علیه‌السّلام) نقل شده است. هم‌چنین به اجماع فقها، اگر کسی دارای صفت رشد به‌معنایی که ذکر شد، باشد، جایز نیست از دخالت در اموال خود محجور گردد، هر چند در امور دینی فاسق باشد. بنابراین بعد از آن‌که کودک به حدّ بلوغ و رشد رسید، باید اموال وی در اختیارش قرار گیرد. برخی دیگر از مفسّرین نیز این جمله را به‌گونه‌ای که ذکر شده، معنی نموده‌اند.

۲. «وَ لا تَقرَبُوا مَالَ الیَتِیمِ اِلاّ بِالَّتی هِیَ اَحسَنُ حَتَّی یَبلُغَ اَشُدَّهُ؛ هرگز به مال یتیم نزدیک نشوید، تا آن‌که به حدّ کمال و رشد برسد.»

نهی از نزدیک شدن به مال یتیم، کنایه از آن است که نباید هیچ‌گونه تصرّفی در آن صورت پذیرد، مگر به‌گونه‌ای که در نزد عقلا نیکوتر باشد. مانند این‌که، حفظ گردد و از تخریب آن جلوگیری به عمل آید. به‌طور کلّی، منظور از آن تصرّفاتی است که عقل سلیم آن را نیک می‌شمرد و بهتر از انجام ندادن آن است. «حَتّی یبلُغَ اَشُدَّهُ»، یعنی تا این‌که بالغ و رشید گردد.

برخی دیگر این جمله را این‌گونه معنی نموده‌اند: «تا این‌که به کمال عقل و رشد برسد». و یا گفته شده است: «تا این‌که قوای عقلی و جسمی یتیم کامل گردد و به مرحله‌ی رشد برسد، در آن زمان اموال وی در اختیارش قرار می‌گیرد و می‌تواند در آن تصرّف نماید». این مرحله، پایان محجوریت و آغاز قبول مسئولیت کودکی است که به حدّ بلوغ و رشد رسیده است.

۴.۲ - روایات

از امام صادق (علیه‌السّلام) سؤال شده است، معنی کلام خداوند متعال: «فاِن انَستُم مِنهُم رُشداً فَادفَعُوا اِلیهِم اَموالَهُم» چیست؟ فرموده است: «ایناسُ الرُشدِ حِفظُ المالِ» رسیدن به حدّ رشد، یعنی قدرت داشتن بر حفظ مال.

در حدیث دیگری از آن حضرت سؤال شده، در چه زمانی باید اموال دختر یتیم در اختیارش قرار گیرد؟ فرمودند: «اِذا عَلِمَت انَّها لا تُفسِد و لا تُضَیِّعُ». آن‌گاه که بدانی اموال خود را فاسد و ضایع نمی‌نماید.

در ضمن حدیث دیگری نیز آن حضرت می‌فرماید: «وَ ان احَتَلمَ وَ لَم یَکُن لَهُ عَقلُ یُوثَقُ بِهِ، لَم یَدفَع الَیهِ» اگر کودک به حدّ بلوغ و احتلام برسد، لیکن دارای عقلی که موجب اطمینان به صحّت اعمال او گردد، نباشد، اموال وی در اختیارش قرار نمی‌گیرد.
از این روایت استفاده می‌شود، چنان‌چه یتیم دارای عقلی باشد که موجب اطمینان به اعمالش گردد و بتواند اموال خود را تدبیر و اصلاح نماید، رشید است و باید اموالش را در اختیارش قرار گیرد.

عنوان یتیم در آیات شریفه و روایات، ویژگی خاصّی ندارد و عمومیت تعلیل، غیر او را نیز شامل می‌شود. بنابراین به اقتضای آیات و روایات، شرط جواز دخالت در اموال، داشتن عقل و قدرت اصلاح و تدبیر امور مالی است. به تعبیری خلاصه و جامع، رشد عبارت است از این‌که تصرّفات شخص بالغ در اموالش، عاقلانه باشد و کسی که دارای چنین صفتی است، رشید نامیده می‌شود.

۴.۳ - دیدگاه فقها

بعضی از فقیهان در اثبات این‌نظریه فرموده‌اند: «معنی رشد از دیدگاه عرف، اصلاح امور مالی و فریب نخوردن در معاملات است. از آن‌جا که در بیان معنی آن از طرف شارع چیزی بیش‌تر از آن‌چه در نزد عرف است، وارد نشده است، باید حمل بر همان معنی عرفی گردد. این برداشت با معنی لغوی آن نیز بی‌تناسب نیست».

۵. اتفاق فقها بر این‌که، رشد به معنی اصلاح امور مالی و قدرت تدبیر در این‌باره می‌باشد، می‌تواند دلیل دیگری بر این حکم قرار گیرد.


از مباحث گذشته روشن گردید، فقها به تبعیت از آیات و روایات، برای رشد (در علم زیستشناسی، رشد به معنی تغییرات تدریجی است که در جهت کمال کمّی صورت پذیرد، و رشد کمّی در انسان عبارت است از: وقوع تغییرات بدنی، هم‌چون افزایش قد، وزن، حجم و نمّو استخوان‌ها. و در علم روان‌شناسی، رشد علاوه بر جنبه کمّی آن، از نظر کیفی نیز بررسی می‌شود. رشد کیفی در روانشناسی در سه جنبه‌ی رشد شناختی، رشد اجتماعی، و رشد عاطفی است. منظور از رشد شناختی: تغییراتی است که در ادراک، تفکّر، و حلّ مسائل ایجاد می‌شود، و رشد اجتماعی به تغییراتی اطلاق می‌شود که در روابط با دیگران پیش می‌آید، و رشد عاطفی تغییراتی است که در احساسات و گرایش‌ها حادث می‌شود.
[۴۰] مهریزی، مهدی، بلوغ دختران، ص۲۷۳.
) در اصطلاح فقهی آن دو وصف را لازم می‌دانند: «عقل» و «قدرت تدبیر در امور مالی» بنابراین رشید کسی است که دارای این دو وصف باشد.

مقصود از عقل در عبارات فقیهان، یعنی رسیدن انسان به مرحله‌ای که بتواند خیر و شرّ را درک و مصالح و مفاسد و حسن و قبح را بشناسد. بنابراین مراد از عقل در این‌گونه مسائل، هوش، ذهن، و فهم حسّی و ادراکی و استدلالی نیست. بلوغ عقلی به‌مفهوم فوق تنها در دایره‌ی دین معتبر است و هرگاه در متون دینی، اصطلاح عاقل به‌کار رفته، منظور بلوغ عقلی به‌معنای یاد شده می‌باشد.

دیگر این‌که، در فقه سن خاصّی به‌عنوان سن رشد معین نشده است. علّت آن نیز روشن است، زیرا زمان رشد در افراد مختلف با توجّه به وضع جسمی و روحی آنان، اوضاع و احوال اجتماعی و اقتصادی، و حتّی تعلیم و تربیت آن‌ها متفاوت است. و تعیین سن و احراز آن، بر طبق معیارهایی، به ولیّ یا قاضی واگذار شده که بر حسب مقتضیات زمان و اوضاع و احوال فردی و اجتماعی، اقدام به احراز رشد می‌نماید.

البتّه در قرآن و احادیث، رشد قبل از بلوغ نیز به هیچ‌وجه پذیرفته نشده است و برای حصول رشد، بلوغ شرط می‌باشد. از سوی دیگر، در قرآن کریم، بلوغ اشد مترادف با رشد آمده است و از نظر معنای لغوی، این واژه دایره‌ی وسیع‌تری از بلوغ جنسی دارد و مجموعه‌ای از بلوغ عقلی (شامل درک خیر و شرّ، مصالح و مفاسد و حسن و قبح) و نیز استحکام و کمال نیروهای جسمی را دربر می‌گیرد.

به‌تعبیری دیگر، می‌توان بلوغ اشد را به کمال جوانی که یکی از دوره‌های شناخته شده‌ بلوغ در روان‌شناسی است، اطلاق کرد. چرا که در قرآن، بلوغ اشد در کنار مقاطع سنی کودکی و پیری آمده است: «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن تُرابٍ ثُمَّ مِن نُّطفَةٍ ثُمَّ مِن عَلَقَةٍ ثُمَّ یُخرِجُکُم طِفلاً ثُمَّ لِتَبلُغُوا اَشُدَّکُم ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخًا؛ او خدایی است که شما را از خاک آفرید و سپس از قطره‌ آب «نطفه» و آن‌گاه از خون بسته شده «علقه» پس از آن شما را از رحم مادر به‌صورت طفل بیرون آورد تا آن‌که به سن رشد و کمال برسید و در نهایت پیر و سالخورده شوید.»

علامه طباطبایی در این خصوص می‌گوید: بلوغ اشد به‌معنی سال‌هایی است که در آن سال‌ها، قوای بدنی انسان رفته رفته بیش‌تر شده و به‌تدریج آثار کودکی از وی زائل می‌شود. طفل وقتی به این مرحله برسد، دیگر یتیم نیست تا از تصرّف در اموال خود منع گردد. بلکه خود می‌تواند در آن تصرّف نماید. و در نتیجه نیاز به تدبیر ولی او نیست. وی در آخر نتیجه می‌گیرد که مقصود از بلوغ اشد، بلوغ و رشد هر دو می‌باشد.

بنابراین چنان‌چه در جستجوی سن مناسبی، برای همراهی رشد و بلوغ نکاح و یا زمان حق تملیک و تصرّف یتیم یا صغیر در اموالش برآییم، می‌باید آن را در زمانی جستجو کنیم که فرد به بلوغ اشد و به‌تعبیری دیگر، بلوغ و رشد رسیده باشد، که با توجّه به آن‌چه از آیات و روایات یاد شده استفاده می‌شود، زمانی است که قوای عقلی و فکری و بدنی کودک، استحکام یافته باشد.


آن‌چه در تحقّق مفهوم رشد ذکر شد (قدرت تدبیر امور مالی و انجام معاملات عاقلانه) باید ملکه‌ نفسانی قرار گیرد و در مدّت کوتاه زایل نگردد. ملکه به صفت راسخ (ثابت) در نفس گفته می‌شود که حالت دائمی دارد و اتّفاقی و زودگذر نیست.

بنابراین هرگاه شخصی برحسب اتّفاق، یک یا چندبار، کار عقلایی انجام دهد و آن‌گاه به کارهای غیر عقلایی بپردازد، رشید محسوب نمی‌شود، بلکه کارهای عقلایی باید چندان تکرار شود تا به صورت عادت و ملکه درآید. مانند: ملکه‌ شجاعت و سخاوت. عبارت برخی از فقها در این‌باره مطلق است، ولی بسیاری از آنها، به لزوم ملکه قرار گرفتن این وصف، تصریح نموده‌اند. مرحوم محقّق سبزواری این نظریه را به مشهور فقها نسبت داده است.


برخی از فقیهان معتقدند در تحقّق رشد علاوه بر آن‌چه ذکر شد (بلوغ، عقل، قدرت تدبیر در امور مالی) عدالت در دین نیز معتبر است. شیخ طوسی در بعضی از کتاب‌های خود و برخی دیگر از فقیهان متقدّم این نظریه را پذیرفته‌اند.

مهم‌ترین مستند این نظریه، آیه‌ای است از قرآن که می‌فرماید: «وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ اَموَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللهُ لَکُم قِیامًا؛ اموالی را که خداوند قوام زندگانی شما را بر آن مقرّر داشته، به تصرّف سفیهان ندهید.» علاوه بر این روایتی است که در تفسیر عیاشی از امام باقر (علیه‌السّلام) در ذیل این آیه وارد شده و فرموده است: هر کس شرب خمر نماید سفیه است.

از این استدلال جواب داده شده که این روایت افزون بر این‌که از نظر سند، ضعیف و قابل اعتماد نیست، اطلاق سفیه بر شارب خمر در آن مجازی است، زیرا متبادر از سفیه کسی است که توانایی تدبیر در امور مالی ندارد و فاسق در دین که قدرت تدبیر در امور مالی داشته باشد سفیه بر او اطلاق نمی‌شود. مقصود از سفیه در این روایت نیز به قرینه روایات معتبر دیگری که در این زمینه صادر شده است همین معنی است. دلائل دیگری نیز نقل شده که قابل جواب می‌باشد.

در مقابل این نظریه، مشهور فقها معتقدند در تحقّق رشد، عدالت در دین معتبر نیست، بلکه اگر کسی توانایی اداره‌ی امور مالی داشته باشد، رشید است، هر چند در دین فاسق باشد. علامه‌ حلّی، این نظریه را به اکثر دانشمندان نسبت می‌دهد. برای اثبات این نظریه، ادلّه مختلفی ذکر شده است. مانند:

۱. استفاده از اطلاق آیات و روایاتی که در این زمینه وارد شده است.

۲. اصل اوّلی، عدم جواز منع افراد از تصرّف در اموال خود است. غیربالغ و غیررشید، به اجماع از این اصل خارج شده‌اند و غیر این دو، از جمله کسی که در دین عادل نیست، در محدوده‌ این اصل کلّی باقی می‌باشند.

۳. کافر، محجور از تصرّف در اموال خود نیست، هرچند فاسق است.

۴. بسیاری از مردم، عادل در دین نیستند. بنابراین اگر شرط تحقّق رشد، عدالت باشد، مستلزم حرج و ضرر است و دیگر بازار خرید و فروش باقی نمی‌ماند. و پاره‌ای از ادلّه دیگر که در کتب فقه استدلالی ذکر گردیده است.


کلمه‌ رشد در قانون مدنی تعریف نشده است، ولی با توجّه به مفاد ماده ۱۲۰۸ که مفهوم غیررشید را بیان می‌کند، می‌توان گفت: رشد چهره‌ای از عقل است که شخص را از تباه کردن اموال خود باز می‌دارد و به اصلاح آن هدایت می‌کند.
[۷۸] کاتوزیان، ناصر، حقوق مدنی (قواعد عمومی قراردادها)، ج۲، ص۲۶.


بعضی از صاحب‌نظران حقوق مدنی، در تعریف رشد می‌نویسند: «رشد در اصطلاح حقوقی، یعنی آن کیفیت نفسانی در انسان که مانع می‌شود از فاسد نمودن مال و صرف کردن آن در راه‌هایی که شایستگی عقلا را ندارد».
[۷۹] امامی، سیدحسن، حقوق مدنی، ج۵، ص۲۴۴.



قبل از پیروزی انقلاب در حقوق مدنی ایران، هر کس به سن هیجده سال تمام می‌رسید، رشید فرض می‌شد و خود به خود از حجر خارج می‌گردید و در اداره‌ی امور خویش استقلال پیدا می‌کرد.
[۸۰] صفایی، سیدحسین، دوره مقدماتی حقوق مدنی، ج۲، ص۱۱۸.


لیکن مادّه ۱۲۱۰ قانون مدنی اصلاحی ۱۳۷۰، سن هیجده سال را حذف و چنین مقرّر داشت: «هیچ‌کس را نمی‌توان بعد از رسیدن به سن بلوغ، به‌عنوان جنون و یا عدم رشد، محجور نمود. مگر آن‌که عدم رشد یا جنون او ثابت شده باشد».

و در تبصره ۲ این ماده (الحاقی ۱۳۷۰) آمده است: «اموال صغیری را که بالغ شده است، در صورتی می‌توان به او داد که رشد او ثابت شده باشد».

اگرچه نوعی تعارض میان متن ماده و تبصره ۲ آن قابل مشاهده است، لیکن همان‌گونه که حقوقدانان گفته‌اند، بر اساس رای وحدت رویه صادر شده از دیوان عالی کشور، متن ماده ناظر به امور غیرمالی و تبصره آن مربوط به امور مالی است.


سفیه در لغت یعنی ابله، کم‌عقل.
[۸۱] انوری، حسین، فرهنگ بزرگ سخن، ج۵، ص۴۲۰۲.
شخص سفیه را ضعیف العقل، ناقص العقل (عاقل ناقص) هم می‌گویند. امّا ضد عاقل، مجنون است.
[۸۳] جعفری لنگرودی، محمدجعفر، مبسوط در ترمینولوژی حقوق، ج۳، ص۲۱۷۳.


در مجمع البحرین می‌نویسد: «سفیه یا مبذّر، کسی است که اموال خود را در غیر اغراض صحیح، مصرف می‌نماید و در معاملاتش فریب می‌خورد و اگر بگوییم سفیه کسی است که بی‌اعتنا است به آن‌چه می‌گوید و آن‌چه در مورد او گفته می‌شود، گزاف نیست».

مقصود از سفیه نسبت به اموال در اصطلاح فقها و حقوق مدنی، معنای مقابل رشد است. مرحوم محقّق حلّی در این‌باره می‌نویسد: «رشد به معنی اصلاح و قدرت تدبیر در امور مالی است، امّا سفیه کسی است که اموالش را در غیر اغراض صحیحه، مصرف می‌نماید».

تعبیر برخی دیگر از فقها نیز همین‌گونه می‌باشد، مرحوم صاحب ریاض در این‌باره می‌نویسد: «معنای سفیه را می‌توان با توجّه به‌معنای رشد که ضدّ آن است، فهمید و آن کسی است که اموالش را در غیر اغراض صحیح مصرف می‌نماید».

کوتاه سخن این‌که، برای سفیه معنای شرعی ذکر نشده است، بلکه در کتاب و سنّت نیز به همان مفهوم نزد عرف و عقلا (غیررشید) آمده است. هم‌چنین در قانون مدنی همین معنا از سفیه اراده شده است. در ماده ۱۲۰۸ چنین آمده است: «غیر رشید، کسی است که تصرّفات او در اموال و حقوق مالی خود عقلایی نباشد».

بنابراین، سفیه در مقابل رشید است و رشد، کیفیت نفسانی است در انسان که از افساد مالی و صرف کردن آن در راه‌هایی که شایستگی اعمال عقلا را ندارد، جلوگیری می‌کند.
[۹۱] امامی، سیدحسن، حقوق مدنی، ج۵، ص۲۵۵.
باید توجّه داشت که سفیه، کسی است که به‌طور غالب تصرّفات غیرعاقلانه دارد و اگر شخصی، گه‌گاه در اموال خود غیرعاقلانه تصرّف کند یا در معاملاتش به ندرت گول بخورد، غیر رشید محسوب نمی‌شود.


سفیه، محجور است، یعنی از تصرّف در اموال خود منع شده است. باید دانست اگر سفاهت کودک تا بعد از بلوغ ادامه یابد، محجور علیه می‌باشد و به حکم حجر نیازی نیست، زیرا رشد امری حادث است که به اثبات و احراز نیاز دارد و در صورت عدم رشد، حالت سفه و حجر استصحاب می‌شود.


امّا در مورد سفیهی که بعد از احراز بلوغ و رشد، مبتلای به سفاهت شده است و عدم رشد او متصّل به زمان کودکی نیست، نظر مشهور فقها بر این است که حجر این‌گونه افراد، به حکم قاضی نیاز دارد. در تایید این نظریه، استدلال کرده‌اند احراز حالت سفه دشوار است و نیاز به رسیدگی قضایی دارد، به‌علاوه حکم قاضی می‌تواند اشخاص دیگر را از سفاهت این شخص مطّلع سازد، تا آنان در معاملات خود، آن را در نظر بگیرند و در حفظ منافع خود اقدام نمایند.

به هر صورت، از جمله دلیل‌ها بر محجوریت سفیه (اعمّ از این‌که سفاهت از کودکی تا بعد از بلوغ استمرار یابد یا بعد از بلوغ حادث شود) آیه‌ شریفه‌ «وَلا تُؤْتوُا السُّفَهاءَ اَمْوَالَکُمُ الَّتیِ جَعَلَ اللهُ لَکُمْ قِیامًا» است. شیخ طوسی در تفسیر این آیه می‌نویسد: «بهتر است این آیه را بر معنای عامّی که از آن استفاده می‌شود، حمل نمود. در نتیجه به حکم این آیه، سفیه از تصرف در اموال خویش ممنوع است، خواه مرد باشد یا زن، و خواه بالغ باشد یا غیر بالغ».

هم‌چنین مرحوم علامه طبرسی در مجمع البیان می‌گوید: «حکم این آیه در مورد سفیه اعمّ از این‌که کودک باشد یا مجنون و یا محجور علیه، عمومیت دارد».

مرحوم صاحب ریاض هم با صراحت اعلام می‌دارد: «تمام ادّله‌ای که بر محجوریت کودک قبل از بلوغ، دلالت دارد، اعمّ از اجماع، آیات و روایات مستفیضه، دلیل بر محجوریت سفیه بعد از بلوغ و رشد، نیز می‌باشد».


بعد از آن‌که کودک بالغ شد و رشد او احراز گردید از وی رفع حجر می‌شود و احراز آن از طریق اختبار و آزمون، با واگذاری معاملات و تصرّفات مالی که متناسب با حرفه و شغل خانوادگی و طبقه‌ اجتماعی اوست، امکان‌پذیر‌ است. به‌عنوان مثال اگر از اولاد تجّار است، معاملاتی تحت‌نظر ولی به وی واگذار می‌شود، اگر این معاملات را بدون فریب خوردن و ضرر انجام داد، معلوم می‌گردد رشید است. هم‌چنین دختران با توانایی آن‌ها بر حفظ اموال و جلوگیری از تبذیر، آزمایش می‌شوند. بسیاری از فقیهان به این مساله تصریح نموده‌اند.

امّا آیا لازم است احراز رشد کودک به‌طور قطع باشد و به آن علم پیدا شود یا این‌که اطمینان (ظنّ) کفایت می‌کند؟ در این‌باره میان فقها دو دیدگاه می‌باشد، برخی مانند محقّق حلّی و علامه‌ حلّی در بعضی از کتاب‌هایش و آیت‌الله فاضل لنکرانی بر این باورند که باید به رشید بودن کودک، علم پیدا شود. لیکن برخی دیگر، صرف اطمینان را کافی دانسته‌اند.


زمان آزمایش رشد کودک، قبل از بلوغ است، به‌طوری که بعد از بلوغ نیاز به آزمایش مجدّد نداشته باشد. و اموال وی در اختیارش قرار گیرد. ادلّه فقهی این حکم عبارتند از:

۱ـ «وَ ابتَلُوا الیَتامی حَتَّی اِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَاِن آنَستُم مِّنهُم رُشدًا فَادفَعُوا اِلَیهِم اَموَالَهُم» از ظاهر آیه استفاده می‌شود که باید آزمایش قبل از بلوغ صورت پذیرد، زیرا واژه‌ی یتیم که در آن به‌کار رفته است، مربوط به قبل از بلوغ است و به کودک بعد از بلوغ، از نظر عرف و لغت یتیم اطلاق نمی‌شود. به‌علاوه خداوند امر فرموده که اموال ایتام را زمانی که به حدّ بلوغ نکاح رسیدند، در اختیارشان قرار دهید. این حکم مستلزم این است که آزمایش رشد قبل از بلوغ صورت پذیرد.
[۱۱۴] شهید ثانی، حاشیة الشرائع، ص۴۱۵.


در این‌باره استدلال شده است که انجام آزمایش برای احراز رشد بعد از بلوغ، محجور شدن بالغِ رشید را در پی دارد که ظلم و حرام است و باید از آن جلوگیری به‌عمل آید. بنابراین باید آزمایش قبل از بلوغ صورت پذیرد.

۲. برخی از فقیهان مدّعی شده‌اند، این حکم اجماعی است. البتّه مقصود فقها زمانی است که احتمال رسیدن کودک به حدّ رشد وجود داشته باشد. بنابراین چه بسا به دلایلی، آزمایش بعد از بلوغ صورت پذیرد.

امام خمینی (قدّس‌سرّه) در این‌زمینه می‌نویسد: «اگر احتمال رسیدن کودک به حدّ رشد، قبل از بلوغ او وجود داشته باشد، باید در آن زمان انجام شود، تا بعد از بلوغ فوراً اموالش در اختیارش قرار گیرد. در غیر این صورت، هر زمان که این احتمال وجود داشته باشد، آزمایش می‌شود، قبل از بلوغ و یا بعد از آن». عبارت فاضل لنکرانی در تفصیل الشریعه نیز این‌گونه می‌باشد.


در صورتی که صغیر یا کسی که صغیر تحت ولایت یا قیمومت اوست، بعد از بلوغ و قبل از احراز رشد، مدّعی آن گردد و در این‌باره اقامه‌ دعوی نماید، لازم است با توجّه به موازین قضایی و فقهی، این مدّعا اثبات گردد. اثبات آن به یکی از دو امر می‌باشد:

۱۳.۱ - اثبات رشد با شهادت شهود

مرحوم محقّق درباره اثبات رشد چنین می‌گوید: با شهادت مردان، رشد مردان و با شهادت مردان و زنان، رشد زنان اثبات می‌گردد.

بسیاری از فقیهان، نیز شبیه همین عبارت را آورده‌ند.

۱۳.۱.۱ - شهادت مردان

ادّله اثبات رشد با شهادت مردان به قرار زیر است:
الف. عموم و اطلاق ادّله‌ای که دلالت بر قبول شهادت عدلین دارد.
ب. اتّفاق و اجماع فقها در این خصوص.
ج. اگر در این‌باره فقط به آزمایش رشد اکتفا شود، مستلزم عُسر و حرج است، که از نظر شرعی نفی گردیده است.
د. فحوای ادلّه‌ای که دلالت دارد، بلوغ و عقل و عدالت، با شهادت شهود عادل اثبات می‌گردد.
هـ. اکثر موضوعات مشتبه، با شهادت شهود اثبات می‌شود، در این مساله نیز چنین است.

۱۳.۱.۲ - شهادت زنان

ادلّه‌ای که بر قبول شهادت زنان در اثبات رشد، خواه انفرادی و خواه به انضمام شهادت مردان دلالت دارد، عبارت است از:

الف. روایات مستفیضه‌ای
که دلالت دارد شهادت زنان، به‌صورت انفرادی در مواردی که مردان از آن غالباً اطلاعی ندارند، کافی است البته بنابر این‌که رشد زنان نیز از این‌گونه امور باشد.


ب. رشد زنان از اموری است که غالباً مردان از آن بی‌اطلاع‌اند و اگر در این‌باره تنها به‌شهادت مردان اکتفا شود، لازمه‌اش تحقّق عسر و حرج است.

ج. برخی از فقیهان در این‌باره ادّعای اجماع نموده‌اند.

۱۳.۱.۳ - اقامه شهادت نزد حاکم

پرسشی که در این‌جا مطرح می‌شود این است که آیا لازم است اقامه‌ی شهادت نزد حاکم و در دادگاه صورت پذیرد؟ در این‌باره دو نظریه وجود دارد.

نظریه اوّل: این‌کار را لازم می‌داند. البته بر این نظریه ایراد شده که اطلاقات ادّله برخلاف آن است.

نظریه دوّم: در این مساله، اقامه‌ی شهادت در نزد حاکم را لازم نمی‌داند. برای اثبات این نظریه به ادّله‌ای استناد نموده‌اند. مانند:

الف. عبارات فقها در این‌باره اطلاق دارد.
ب. آیات و روایاتی که دلالت بر این حکم دارد، اطلاق دارد.
ج. رفع حجر از کودک بعد از بلوغ، نیاز به حکم حاکم ندارد. هم‌چنین در این مورد، به‌دلیل وحدت ملاک این‌گونه است.
د. عموم ادّله‌ای که دلالت بر جواز قبول شهادت عدلین دارد. مانند: روایت معروفی که از پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل شده که فرموده‌اند: «وَ الاشیَاءُ کُلُّها عَلَی هَذَا حَتَّی یَستَبِینَ لَکَ غَیرُ ذلِکَ اَو تَقُومَ بِهِ البَیِّنَةُ». نسبت به کل اشیاء، به ظاهر حال اکتفا می‌شود، مگر این‌که خلاف آن معلوم گردد، یا بیّنه اقامه شود.

این حدیث، بیّنه (شهادت عدلین) را در موردی که حدیث وارد شده است (موضوع خصومت و قضاء) حجّت شرعی و معتبر می‌داند و چون کلمه‌ی اشیاء جمع است و دلالت بر عموم دارد، به‌ویژه این‌که با کلمه‌ی «کلّ» مورد تاکید قرار گرفته است، می‌توان مضمون حدیث را توسعه داد. به این معنی که، بیّنه می‌تواند هر موضوعی از موضوعات که دارای حکم شرعی است، از جمله رشد را اثبات نماید. برخی از فقها با صراحت این معنی را بیان داشته‌اند.

هـ. فحوای ادّله‌ای که دلالت دارد، رؤیت هلال و عدالت، با شهادت شهود، ثابت می‌شود. هر چند حاکم در این‌باره حکم نداده باشد.

و. وجود سیره‌ قطعی، بر این‌که با افراد مجهول الحال (آنان که سفیه بودنشان اثبات نگردیده است) همانند افراد رشید معامله می‌شود.

ز. چنان‌چه اثبات رشد، نیاز به حکم حاکم داشته باشد، مستلزم حرج و مشقّت است و حکم حرجی در دین نیست.

۱۳.۲ - اثبات رشد با خبر ثقه

بعضی از فقیهان بر این باورند که رشد با خبر ثقه نیز اثبات می‌گردد و ادّله‌ای که دلالت دارد بر حجّیت خبر ثقه در احکام، همان ادّله بر حجیت آن در موضوعات نیز دلالت دارد. و عمده‌ترین دلیل در این خصوص، سیره و روش قطعی عقلا است، زیرا آن‌ها پیوسته در امور خود، اعمّ از اموری که مربوط به زندگی مادّی و دنیوی آن‌هاست و یا امور اخروی و احکام شرعی، به خبر ثقه اعتماد دارند و عدم ردع آن از ناحیه‌ی شرع مقدّس، به منزله تایید و امضای آن محسوب می‌گردد، بنابراین شرعاً حجّت است و فرقی بین احکام و موضوعات نمی‌باشد.


همان‌گونه که بیان شد، فقها معتقدند، حجر صغیر با رسیدن کودک به حدّ بلوغ و رشد، پایان می‌پذیرد و بعد از آن استقلال خود را به‌دست می‌آورد و می‌تواند حقوق مدنی خویش را استیفا نماید.

ولی در حقوق موضوعه، پایان محجوریت را منوط به‌رسیدن کودک به‌سن معیّنی دانسته‌اند، مثلاً در فرانسه، صغیر پس از رسیدن به سن شانزده سال تمام و در سوییس و مصر و الجزایر، پس از رسیدن به سن هیجده سال تمام می‌تواند بر اساس حکم دادگاه رشید شناخته شود.
[۱۶۴] حقوق مدنی اشخاص و محجورین، ص۱۷۸.


مادّه ۱ پیمان‌نامه حقوق کودک، به‌صراحت اعلام می‌دارد: «منظور از کودک، افراد انسانی زیر سن هیجده سال است، مگر این‌که طبق قانون قابل اجرا، در مورد کودک سن بلوغ کم‌تر تشخیص داده شود».

هرچند تخصیصی که در آخر ماده‌ی مذکور بیان شده است، به دولت‌ها اختیار سن کم‌تر را برای رفع محجوریت از کودک می‌دهد، ولی در مجموع به‌نظر تدوین کنندگان کنوانسیون، هیجده سالگی مرز کودکی و بزرگ سالی است و این سن همان سن رشد و رسیدن به‌مرحله‌ای از زندگی است که فرد توانایی و درک لازم برای خروج از دوران کودکی و ورود به عرصه‌ی بزرگسالی و استقلال در اعمال حقوقی خود پیدا می‌کند. به‌بیان دیگر، شخص به مرحله‌ای از بلوغ جسمی و روانی می‌رسد که دیگر محجور نیست و می‌تواند در مسائل خود تصمیم گیری نموده و آن‌ها را به‌مرحله‌ی اجرا درآورد و اهلیت استیفا نیز دارد.

به‌نظر می‌رسد تعیین سن هیجده سال، آن هم به‌طور یکسان به‌دلیل اختلاف قوای جسمانی و روحانی پسر و دختر نمی‌تواند ملاک رشد و رفع محجوریت برای هر دو باشد. افزون بر این، موجب تضییع حقوق بسیاری از افراد نیز می‌گردد. زیرا اختلاف فرهنگ و اعتقادات، فکر و‌ اندیشه، اقلیم جغرافیایی، تربیت خانوادگی و ... سبب می‌گردد افراد در رسیدن به نمّو جسمانی و قوای دماغی و روحی که مؤثر در بلوغ و رشد است، یکسان نباشند.

در بسیاری از مناطق، کودکان دارای پانزده سال به بالا (همان‌گونه که مشهور است) به این مرحله رسیده‌اند. اگر بپذیریم، معیار و ملاک رفع محجوریت، هیجده سال است، باید این‌گونه افراد بیش از آن‌چه نیاز روحی آنهاست، محجور بوده باشند و نتوانند در سرنوشت خود دخالت کنند. و در مقابل، اولیای آن‌ها می‌توانند در زمانی‌که این‌گونه افراد نیاز به ولی و قیم ندارند، در اموالشان دخالت نمایند و آن‌ها را از دخالت در سرنوشت خود منع نمایند. بی‌گمان این نتیجه، با فلسفه‌ی وجودی پیمان‌نامه حقوق کودک و دیگر مقررات موضوعه که با هدف حمایت از حقوق کودکان تدوین گردیده است، مغایرت دارد.


۱. عمید، حسن، فرهنگ فارسی عمید، ج۲، ص۱۰۴۴.
۲. فیومی، احمد بن محمد، مصباح المنیر، ج۱، ص۲۲۷.    
۳. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ص۳۵۴.    
۴. حسن حسن‌زاده‌آملی، محمدتقی جعفری‌تبریزی، لویس معلوف، فرهنگ فارسی جامع نوین، ج۱، ص۶۷۸.
۵. طریحی فخرالدین، مجمع البحرین، ج۲، ص۱۷۹.    
۶. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۳، ص۱۷۵.    
۷. محقق حلّی، جعفر بن حسن، شرائع الاسلام، ج۲، ص۸۵.    
۸. علامه حلی، حسن بن یوسف، تحریر الاحکام الشرعیة، ج۲، ص۵۳۵.    
۹. مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع الفائدة والبرهان، ج۹، ص۱۹۴.    
۱۰. فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، التنقیح الرائع، ج۲، ص۱۸۱.    
۱۱. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۶، ص۴۸.    
۱۲. فاضل آبی، حسن بن ابی‌طالب، کشف الرموز، ج۱، ص۵۵۲.    
۱۳. فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، کنز العرفان، ج۲، ص۱۰۴.    
۱۴. ابن زهره حلی، حمزة بن علی، غنیة النزوع، ج۱، ص۲۵۲.    
۱۵. طباطبایی مجاهد، سیدمحمد، المناهل، ص۹۰.    
۱۶. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۶، ص۴۸.    
۱۷. امام خمینی، سیدروح‌الله، تحریر الوسیلة، ج۲، ص۱۳.    
۱۸. فاضل لنکرانی، محمد، تفصیل الشریعة (کتاب الحجر)، ص۲۹۷.    
۱۹. نساء/سوره۴، آیه۶.    
۲۰. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۳، ص۲۰.    
۲۱. مشهدی، میرزا محمد، کنز الدقائق، ج۲، ص۳۶۴.    
۲۲. انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۵، ص۳۷.    
۲۳. قطب راوندی، سعید بن عبدالله، فقه القرآن، ج۲، ص۷۱.    
۲۴. انعام/سوره۶، آیه۱۵۲.    
۲۵. مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، زبدة البیان، ص۳۹۴۳۹۵.    
۲۶. قطب راوندی، سعید بن عبدالله، فقه القرآن، ج۲، ص۳۰۸.    
۲۷. فاضل کاظمی، جواد بن سعد، مسالک الافهام، ج۳، ص۱۴۱.    
۲۸. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۴۱۱ باب۲، من احکام الحجر، ح۴.    
۲۹. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۴۱۰ باب۱، ح۳.    
۳۰. محدث نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۴۲۷ باب، ج۱، من کتاب الحجر، ح۱.    
۳۱. علامه حلی، حسن بن یوسف، مختلف الشیعة، ج۵، ص۴۳۱.    
۳۲. فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، التنقیح الرائع، ج۲، ص۱۸۱.    
۳۳. شهید ثانی، زین الدین بن علی، الروضة البهیة، ج۴، ص۱۰۲.    
۳۴. مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع الفائدة و البرهان، ج۹، ص۱۹۴.    
۳۵. شیخ طوسی، محمد بن حسن، المبسوط، ج۲، ص۲۸۴.    
۳۶. ابن زهره حلی، حمزة بن علی، غنیة النزوع، ج۱، ص۲۵۲.    
۳۷. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۹، ص۲۴۵.    
۳۸. طباطبایی مجاهد، سیدمحمد، المناهل، ص۹۰.    
۳۹. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۶، ص۴۸۴۹.    
۴۰. مهریزی، مهدی، بلوغ دختران، ص۲۷۳.
۴۱. انعام/سوره۶، آیه۱۵۲.    
۴۲. ابن عربی، محمد بن‌ علی‌، احکام القرآن، ج۲، ص۲۹۸-۲۹۷.    
۴۳. غافر/سوره۴۰، آیه۶۷.    
۴۴. طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان، ج۷، ص۳۷۶.    
۴۵. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الخلاف، ج۳، ص۲۸۳.    
۴۶. ابن زهره حلی، حمزة بن علی، غنیة النزوع، ج۱، ص۲۵۲.    
۴۷. محقق حلّی، جعفر بن حسن، شرائع الاسلام، ج۲، ص۸۵.    
۴۸. علامه حلی، حسن بن یوسف، قواعد الاحکام، ج۲، ص۱۳۴.    
۴۹. محقق کرکی، علی ‌بن حسین، جامع المقاصد، ج۵، ص۱۸۳.    
۵۰. شهید ثانی، زین الدین بن علی، الروضة البهیة، ج۴، ص۱۰۱.    
۵۱. بحرانی، یوسف بن احمد، الحدائق الناضرة، ج۲۰، ص۳۵۱.    
۵۲. محقق سبزواری، محمدباقر، کفایة الاحکام، ج۱، ص۵۸۲.    
۵۳. شیخ طوسی، محمد بن حسن، المبسوط، ج۲، ص۲۸۴.    
۵۴. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الخلاف، ج۳، ص۲۸۳.    
۵۵. ابن زهره حلی، حمزة بن علی، غنیة النزوع، ج۱، ص۲۵۲.    
۵۶. بیهقی کیدری، قطب‌الدین، اصباح الشیعة، ص۲۹۶.    
۵۷. قطب راوندی، سعید بن عبدالله، فقه القرآن، ج۲، ص۷۳.    
۵۸. نساء/سوره۴، آیه۵.    
۵۹. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۱۹، ص۳۶۸۳۶۹ باب۴۵، من احکام الوصایا، ح۸.    
۶۰. طباطبایی مجاهد، سیدمحمد، المناهل، ص۹۰.    
۶۱. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۹، ص۲۴۶.    
۶۲. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۱۹، ص۸۴، باب۶، من ابواب احکام الودیعة، ح۴.    
۶۳. طباطبایی مجاهد، سیدمحمد، المناهل، ص۹۱.    
۶۴. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۹، ص۲۴۷.    
۶۵. مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع الفائدة و البرهان، ج۹، ص۱۹۶.    
۶۶. بحرانی، یوسف بن احمد، الحدائق الناضرة، ج۲۰، ص۳۵۱.    
۶۷. شهید ثانی، زین‌الدین بن علی، مسالک الافهام، ج۴، ص۱۴۹.    
۶۸. محقق سبزواری، محمدباقر، کفایة الاحکام، ج۱، ص۵۸۳.    
۶۹. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۶، ص۵۰.    
۷۰. مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع الفائدة و البرهان، ج۹، ص۱۹۵.    
۷۱. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۹، ص۲۴۶.    
۷۲. شهید ثانی، زین‌الدین بن علی، مسالک الافهام، ج۴، ص۱۴۹.    
۷۳. مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع الفائدة و البرهان، ج۹، ص۱۹۵.    
۷۴. بحرانی، یوسف بن احمد، الحدائق الناضرة، ج۲۰، ص۳۵۲.    
۷۵. بحرانی، یوسف بن احمد، الحدائق الناضرة، ج۲۰، ص۳۵۲.    
۷۶. علامه حلی، حسن بن یوسف، تذکرة الفقها، ج۱۴، ص۲۰۳۲۰۴.    
۷۷. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۶، ص۵۰.    
۷۸. کاتوزیان، ناصر، حقوق مدنی (قواعد عمومی قراردادها)، ج۲، ص۲۶.
۷۹. امامی، سیدحسن، حقوق مدنی، ج۵، ص۲۴۴.
۸۰. صفایی، سیدحسین، دوره مقدماتی حقوق مدنی، ج۲، ص۱۱۸.
۸۱. انوری، حسین، فرهنگ بزرگ سخن، ج۵، ص۴۲۰۲.
۸۲. زبیدی، مرتضی، تاج العروس، ج۳۶، ص۴۰۰.    
۸۳. جعفری لنگرودی، محمدجعفر، مبسوط در ترمینولوژی حقوق، ج۳، ص۲۱۷۳.
۸۴. طریحی فخرالدین، مجمع البحرین، ج۲، ص۳۸۴.    
۸۵. محقق حلّی، جعفر بن حسن، شرائع الاسلام، ج۲، ص۸۵۸۶.    
۸۶. علامه حلی، حسن بن یوسف، ارشاد الاذهان، ج۱، ص۳۹۶.    
۸۷. فخرالمحققین، محمد بن حسن، ایضاح الفوائد، ج۲، ص۵۵.    
۸۸. فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، التنقیح الرائع، ج۲، ص۱۸۱.    
۸۹. محقق کرکی، علی ‌بن حسین، جامع المقاصد، ج۵، ص۱۹۵.    
۹۰. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۹، ص۲۵۱.    
۹۱. امامی، سیدحسن، حقوق مدنی، ج۵، ص۲۵۵.
۹۲. بحرانی، یوسف بن احمد، الحدائق الناضرة، ج۲۰، ص۳۵۹-۳۶۳.    
۹۳. فخرالمحققین، محمد بن حسن، ایضاح الفوائد، ج۲، ص۵۵۵۶.    
۹۴. نساء/سوره۴، آیه۵.    
۹۵. شیخ طوسی، محمد‌ بن حسن‌، تفسیر التبیان، ج۳، ص۱۱۲-۱۱۳.    
۹۶. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۳، ص۱۸.    
۹۷. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۹، ص۲۵۱.    
۹۸. محقق حلّی، جعفر بن حسن، شرایع الاسلام، ج۲، ص۸۵.    
۹۹. شیخ طوسی، محمد بن حسن، المبسوط، ج۲، ص۲۸۴.    
۱۰۰. علامه حلی، حسن بن یوسف، تحریر الاحکام الشرعیة، ج۲، ص۵۳۶.    
۱۰۱. محقق کرکی، علی ‌بن حسین، جامع المقاصد، ج۵، ص۱۸۳.    
۱۰۲. شهید ثانی، زین‌الدین بن علی، مسالک الافهام، ج۴، ص۱۵۰.    
۱۰۳. محقق حلّی، جعفر بن حسن، شرایع الاسلام، ج۲، ص۸۵.    
۱۰۴. علامه حلی، حسن بن یوسف، قواعد الاحکام، ج۲، ص۱۳۴.    
۱۰۵. فاضل لنکرانی، محمد، تفصیل الشریعة (کتاب الحجر)، ص۳۱۷.    
۱۰۶. مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع الفائدة و البرهان، ج۹، ص۲۰۶.    
۱۰۷. محقق حلّی، جعفر بن حسن، شرایع الاسلام، ج۲، ص۸۷.    
۱۰۸. علامه حلی، حسن بن یوسف، تذکرة الفقها، ج۱۴، ص۲۲۴.    
۱۰۹. شهید ثانی، زین‌الدین بن علی، مسالک الافهام، ج۴، ص۱۶۶.    
۱۱۰. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۹، ص۲۵۰.    
۱۱۱. صیمری بحرانی، مفلح بن حسن، غایة المرام، ج۲، ص۱۸۵.    
۱۱۲. نساء/سوره۴، آیه۶.    
۱۱۳. علامه حلی، حسن بن یوسف، تذکرة الفقها، ج۱۴، ص۲۲۵.    
۱۱۴. شهید ثانی، حاشیة الشرائع، ص۴۱۵.
۱۱۵. محقق کرکی، علی ‌بن حسین، جامع المقاصد، ج۵، ص۱۸۴.    
۱۱۶. مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع الفائدة و البرهان، ج۹، ص۲۳۸.    
۱۱۷. طباطبایی مجاهد، سیدمحمد، المناهل، ص۹۴.    
۱۱۸. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۶، ص۱۰۸.    
۱۱۹. عاملی، سیدمحمدجواد، مفتاح الکرامة، ج۱۶، ص۵۸.    
۱۲۰. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۹، ص۲۵۰.    
۱۲۱. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۶، ص۱۰۸.    
۱۲۲. امام خمینی، سیدروح‌الله، تحریر الوسیلة، ج۲، ص۱۷.    
۱۲۳. فاضل لنکرانی، محمد، تفصیل الشریعة (کتاب الحجر)، ص۳۱۸.    
۱۲۴. محقق حلّی، جعفر بن حسن، شرایع الاسلام، ج۲، ص۱۰۱.    
۱۲۵. علامه حلی، حسن بن یوسف، قواعد الاحکام، ج۲، ص۱۳۴.    
۱۲۶. محقق کرکی، علی ‌بن حسین، جامع المقاصد، ج۵، ص۱۸۶.    
۱۲۷. فخرالمحققین، محمد بن حسن، ایضاح الفوائد، ج۲، ص۵۲.    
۱۲۸. شهید ثانی، زین الدین بن علی، الروضة البهیة، ج۴، ص۱۰۴.    
۱۲۹. خوانساری، سیداحمد، جامع المدارک، ج۳، ص۳۶۷.    
۱۳۰. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۹، ص۲۵۰.    
۱۳۱. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۶، ص۵۱.    
۱۳۲. طباطبایی مجاهد، سیدمحمد، المناهل، ص۹۵.    
۱۳۳. مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع الفائدة و البرهان، ج۹، ص۲۰۰.    
۱۳۴. طباطبایی مجاهد، سیدمحمد، المناهل، ص۹۵.    
۱۳۵. طباطبایی مجاهد، سیدمحمد، المناهل، ص۹۵.    
۱۳۶. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۹، ص۲۵۰۲۵۱.    
۱۳۷. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۲۷، ص۳۵۲-۳۵۳، باب ۴۲، من ابواب الشهادات، ح۷۸.    
۱۳۸. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۲۷، ص۳۵۶، باب ۴۲، من ابواب الشهادات، ح۱۸.    
۱۳۹. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۲۷، ص۳۶۵، باب ۴۲، من ابواب الشهادات، ح۵۰.    
۱۴۰. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۹، ص۲۵۱.    
۱۴۱. طباطبایی مجاهد، سیدمحمد، المناهل، ص۹۵.    
۱۴۲. محقق حلّی، جعفر بن حسن، شرایع الاسلام، ج۲، ص۸۶.    
۱۴۳. شهید ثانی، زین‌الدین بن علی، مسالک الافهام، ج۴، ص۱۵۱.    
۱۴۴. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۹، ص۲۵۱.    
۱۴۵. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۶، ص۵۱.    
۱۴۶. علامه حلی، حسن بن یوسف، تذکرة الفقها، ج۱۴، ص۲۴۳.    
۱۴۷. طباطبایی، سیدعلی، شرح الصغیر، ج۲، ص۱۳۷.    
۱۴۸. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۹، ص۲۵۱.    
۱۴۹. مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع الفائدة و البرهان، ج۹، ص۱۹۹.    
۱۵۰. طباطبایی مجاهد، سیدمحمد، المناهل، ص۹۵.    
۱۵۱. خوانساری، سیداحمد، جامع المدارک، ج۳، ص۳۶۸.    
۱۵۲. طباطبایی مجاهد، سیدمحمد، المناهل، ص۹۵.    
۱۵۳. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۶، ص۵۲.    
۱۵۴. مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع الفائدة و البرهان، ج۹، ص۱۹۹۲۰۰.    
۱۵۵. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۱۷، ص۸۹-۹۰، باب۴، من ابواب ما یکتسب به، ح۴.    
۱۵۶. خوئی، سیدابوالقاسم، موسوعة الامام الخویی، کتاب الطهارة، ج۲، ص۲۶۳۲۶۴.    
۱۵۷. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۱۰، ص۲۹۲، باب ۱۲، من ابواب ثبوت رؤیت الهلال بالشیاع.    
۱۵۸. طباطبایی مجاهد، سیدمحمد، المناهل، ص۹۵.    
۱۵۹. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۲۶، ص۵۲.    
۱۶۰. خوانساری، سیداحمد، جامع المدارک، ج۳، ص۳۶۸.    
۱۶۱. طباطبایی مجاهد، سیدمحمد، المناهل، ص۹۵.    
۱۶۲. مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، مجمع الفائدة و البرهان، ج۹، ص۱۹۹.    
۱۶۳. خوانساری، سیداحمد، جامع المدارک، ج۳، ص۳۶۸.    
۱۶۴. حقوق مدنی اشخاص و محجورین، ص۱۷۸.



انصاری، قدرت‌الله، احکام و حقوق کودکان در اسلام، ج۱، ص۹۷-۱۱۴، برگرفته از بخش «گفتار چهارم:رشد»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۸/۶/۳۰.    






جعبه ابزار