دنیاطلبی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
به طورکلی واکنشهای
انسان در برابر دنیا و مقتضیات آن متفاوت است. هرکس بسته به نوع جهان بینی و نوع شناخت از پدیدهها و واقعیتهای جهان هستی، واکنشی متفاوت از خود نشان میدهد.
پیامبر اعظم ، در یکی از دعاهای خود این گونه خطاب مینمایند: «اللهم ارنی الاشیاء کما هی؛ خدایا اشیاء و مخلوقات خود را آن چنان که هست، به من نشان بده». یعنی نگاه واقع بینی و حقیقت بینی زیرساخت برخورداری از
قضاوت صحیح و جهان بینی صحیح است که در نهایت واکنشی معقول، انسانی و الهی را به همراه دارد و انسان را از رویکرد ناامیدی و علیهالسّلام ظلمانی دیدن جهان نجات میدهد و روحیه امیدوارانه زیستن را در او تقویت میکند؛ بنابراین یکی از راههای دستیابی به امید در زندگی، شناخت صحیح از واقعیات دنیا است. اگر تصورات و انتظارات ما از دنیا مطابق واقع باشد، ناامیدی به خود راه نخواهیم داد؛ زیرا یکی از ویژگیهای دنیا و مقتضیات آن، تحول، پستی و بلندی و فراز و نشیبهای آن است. پیشوایان
دین با بیان این
حقیقت ، در پی اصلاح نگرش مردم از دنیا بودند تا در پیشامدهای ناگوار زندگی، خود را نبازند و همواره آماده مقابله با مشکلات احتمالی باشند.
حضرت علی علیهالسّلام میفرمایند: «دنیا دو روز است: روزی به نفع تو و روزی به زیان توست. اگر دنیا روی خوش به شما نشان داد، سرمست و مغرور نشوید و اگر به سختی دنیا دچار شدید،
صبر و تحمل پیشه کنید».
روزی کسی با حالی پریشان خدمت
امام صادق علیهالسّلام رسید و از سختی زندگی خود شکایت کرد. حضرت، زندان
کوفه را به یاد وی آورد و فرمود: زندان کوفه چگونه است؟ آن مرد گفت: جایی تنگ و بدبو است که افراد در آنجا در بدترین شرایط به سر میبرند. حضرت فرمود: «تو نیز در زندان دنیا به سر میبری، با وجود این میخواهی در آسایش و خوشی باشی؛ مگر نمیدانی دنیا زندان مؤمن است».
بنابراین حضرت با ترسیم چهره واقعی دنیا برای وی، بار غم و اندوهش را کاستند و به او نیرویی تازه بخشیدند.
چند نفر از کشاورزان ثروتمند، پدری خیر و نیکوکار داشتند که دارای باغی سبز و خرم بود و همه ساله کارش این بود که در هنگام میوه چینی، فقرا و مساکین را از محصول باغ بهره مند میساخت و سپس مصرف سالانه خود را برداشت میکرد. این عمل هم چنان ادامه داشت تا جایی که فقرا و مساکین روزشماری میکردند تا این موسم برسد. این مرد این گونه رفتار میکرد؛ زیرا خود را شریک فقرا میدانست. وقتی این مرد بزرگ و دارای
سعه صدر ، دار فانی را وداع گفت، بعضی از فرزندانش که دارای صفت زشت خست و بخل بودند، بقیه وراث را هم تحریک کرده و گفتند: ما عائله مندیم و خود به محصول باغ نیازمندتریم. در نتیجه با هم تصمیم گرفتند تمام مستمندان را که هرساله از محصول باغ بهره مند میشدند، محروم سازند. خداوند میفرماید: آنان هم قسم شدند که صبح گاه میوه را بچینند؛ یعنی همه را خود بردارند و هیچ استثناء نکردند. شواهد نشان میدهد خودشان آن چنان هم نیازمند نبودند؛ بلکه به دلیل بخل این کار را کردند و حتی موقع تصمیم گیری و یا رفتن ان شاءالله هم نگفتند.
خداوند هم از این حرکت آنان به غضب آمد؛ از این رو شبانگاه که همه آنها خواب بودند، بلایی بر سر این باغ فرود آمد و بلا همچون صاعقهای تمام آن را سوزاند و چیزی جز مشتی ذغال و خاکستر سیاه باقی نماند. فرزندان، صبح گاه طبق قرار قبلی همدیگر را صدا زدند و گفتند اگر میخواهید میوه بستان را بچینید، برخیزید تا به باغستان برویم. صبح گاه آماده شدند و به سوی
باغ حرکت کردند؛ در حالی که آهسته با هم سخن میگفتند: مواظب باشید؛ حتی یک فقیر هم داخل باغ نشود. چنان آهسته صحبت میکردند تا کسی صدای آنها را نشنود. وقتی وارد باغ شدند، تعجب کردند و گفتند: شاید ما راه را گم کردهایم و عوضی آمدهایم. سپس متوجه شدند بلایی باغ را درهم نوردیده و هیچ چیز باقی نمانده است.
«زین للذین کفروا الحیاه الدنیا و یسخرون من الذین آمنوا و الذین اتقوا فوقهم یوم القیامه و الله یرزق من یشاء بغیر حساب؛
زندگی دنیا در چشم کافران جلوه یافته است و(به همین دلیل) افراد باایمان را مسخره میکنند. در حالی که مؤمنان و پرهیزکاران در
قیامت از آنها برترند. و خداوند هرکس را بخواهد، روزی بی شمار مرحمت میکند».
عمرسعد بعد از پیشنهاد فرماندهی لشکر از طرف
ابن زیاد به وی، در قبول این منصب با افرادی مشورت کرد؛ از جمله با یکی از دوستان قدیمی پدرش به نام کامل. کامل در پاسخ او گفت: وای بر تو! میخواهی حسین علیهالسّلام را بکشی؟
اگر تمام دنیا را بـه من بدهند تا یکی از امت
پیامبر را بکشم، چنین نخواهم کرد؛ چه برسد به کشتن فرزند پیامبر. عمرسعد گفت: اگر حسین را بکشم، بر هفتاد هزار سرباز سواره امیر خواهم بود و بر ری امیر خواهم شد. کامل وقتی دید عمر، به قتل
امام حسین علیهالسّلام مصمم است، از گذشته خبری را به این صورت برای او نقل کرد: با پدرت سعد و عدهای برای مسافرت به
شام میرفتیم. من به دلیل اینکه آهسته راه میرفتم، از آنان عقب افتادم و تشنه کام، به دیر راهبی رسیدم، از اسب پیاده شده و تقاضای آب نمودم. راهب پرسید: آیا تو از این امتی هستی که بعضی، بعض دیگر را میکشند؟ گفتم: من از امت مرحومه هستم. راهـب گـفـت: وای بر شما در روز قیامت از اینکه فرزند پیامبرتان را بکشید و زنها و بچه هایش را اسیر کنید. گفتم: آیا ما مرتکب این عمل میشویم؟ گـفـت: آری، و در آن وقـت،
زمین و
آسمان ضجه میکند و قاتلش چندان در دنیا نمیماند تا شخصی خروج میکند و انتقام او را میگیرد. آن گاه راهب گفت: تو را با قاتل او آشنا میبینم. گفتم: پناه بر خدا که من قاتل او باشم.
گفت: اگر تو هم نباشی، یکی از نزدیکان تو خواهد بود. عذاب قاتل حسین علیهالسّلام ، از
فرعون و هامان بیشتر است. آن گاه درب را بست. کامل میگوید: سوار بر اسب شدم و به رفقا ملحق گردیدم. وقتی جریان را برای پدرت نقل کردم، گفت: راهب راست میگوید. آن گاه پدرت گفت: او هم قبلا راهب را دیده و جریان را از او شنیده که پسرش قاتل فرزند پیامبر است. کاملایـن جریان را برای عمرسعد نقل کرد. وقتی خبر این داستان به ابن زیاد رسید، دستور داد کامل را احضار کردند، زبانش را قطع نمودند و بعد یک روز از دنیا رفت.
«و ما الحیاه الدنیا الا لعب و لهو و للدار الآخره خیر للذین یتقون ا فلاتعقلون؛
و زندگی دنیا جز بازی و سرگرمی نیست و البته خانه آخرت، برای تقوا پیشگان بهتر است. آیا نمیاندیشید؟»
اگر دنیا مزرعه
آخرت قرار نگیرد، بازیچه میشود و مردم مانند کودکانی که سرگرم اسباب بازیهایی چون مال و مقام و مانند آن شدهاند، مثل صحنه نمایش که یکی لباس شاه میپوشد، دیگری نقش نوکر را بازی میکند و سومی وزیر میشود؛ ولی ساعتی بعد که همه لباسها و نقشها کنار میرود، میفهمند که همه عناوین، خیالی بیش نبود. خیربودن آخرت به دلیل آن است که هم لذت هایش آمیخته به رنج نیست و هم زودگذر، موهوم و خیالی نیست. با توجه به
آیات دیگر
قرآن ، نباید این آیه را دعوت به رهبانیت و ترک دنیا دانست. کلمه «لعب» به کاری گفته میشود که قصد صحیحی در آن نباشد و کلمه «لهو» به کاری گفته میشود که انسان را از کارهای مهم و اصلی باز دارد.
شباهت دنیا به لهو و لعب از جهاتی است:
الف) دنیا مثل بازی، مدتش کوتاه است.
ب) دنیا مثل بازی، تفریح و خستگی دارد و آمیختهای از تلخی و شیرینی است.
ج) غافلان بی هدف، بازی را
شغل خود قرار میدهند. د: دنیاگرایی مثل بازی،
انسان را از اهداف مهم باز میدارد.
«اعلموا انما الحیاه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال و الاولاد کمثل غیث اعجب الکفار نباته ثم یهیج فتراه مصفرا ثم یکون حطاما و فی الآخره عذاب شدید و مغفره من الله و رضوان و ما الحیاه الدنیا الا متاع الغرور؛
بدانید که زندگانی پست دنیا، چیزی جز بازی و سرگرمی و زینت طلبی و فخر
فروشی در میان خود و افزون طلبی بر همدیگر در اموال و فرزندان نیست؛ همانند بارانی که گیاه آن کشاورزان را به شگفتی وا دارد، سپس خشک شود و آن را زرد بینی، سپس کاه شود و در آخرت، عذابی شدید(برای گنهکاران) و مغفرت و رضوانی (برای اطاعت کنندگان) از جانب خداوند است و زندگانی دنیا جز کالای فریبنده نیست».
هرگاه دنیا را علیهالسّلام هدف و مقصد بنگریم، دنیا وسیله اغفال و غرور خواهد بود؛ ولی اگر دنیا را مزرعه آخرت، مقدمه و وسیلهای برای رسیدن به کمال بنگریم، دنیا و نعمتهای آن ارزشمند و سازنده خواهند بود؛ بنابراین از همین زندگانی دنیا، گروهی آن گونه بهره میگیرند که مغفرت و رضوان الهی را دریافت مینمایند و گروهی آن گونه که گرفتار عذاب شدید میشوند. این آیه به دوران مختلف زندگی انسان (کودکی و نوجوانی، جوانی و بزرگسالی) اشاره داشته و بیان میکند که در هر دورهای از عمر، یکی از جلوههای دنیا، انسان را مشغول میکند؛ دوران کودکی و نوجوانی، مشغول لهو و لعب است؛ دوره جوانی، در فکر زینت و زیبایی و دوره میانسالی و پیری، گرفتار تفاخر و تکاثر است.
«ارضیتم بالحیوه الدنیا من الاخره فما متع الحیوه الدنیا فی الاخره الا قلیل؛
آیا به جای آخرت، به زندگی دنیا راضی شدهاید؟ پس بدانید بهره زندگی دنیا در(برابر) آخرت، جز اندکی نیست».
این آیه، هشدار به کفار است. به آنها هشدار میدهد که به زرق و برق دنیا، سرگرم و مست نشوید و مؤمنان را مسخره نکنید؛ زیرا قیامتی هست که صحنهها عوض میشود و مؤمنان که در دنیا مورد
ظلم کافران بودند، در
بهشت به آقایی و برتری میرسند بنابراین آیه سبب تسلای خاطر مؤمنان هم میباشد که با تمسخر کافران، سست نشوند و به آینده امیدوار باشند که هم در دنیا، خداوند رزق بی حساب و هم در قیامت، جایگاه والا میدهد.
عبیدالله که برای حکم قتل امام حسین علیهالسّلام مبلغ یکصدهزار دینار طلا (معادل ۷۵ هزار مثقال طلا) برای شریح پیشنهاد داده بود، نقشهای اندیشید و تاثیر
نقد و
نسیه و وعده و عمل را با خود سنجید و به این نتیجه رسید که دینارها را به خانه شریح بفرستد، و این کار شبانه انجام گرفت و دستور داد: ماموران حمل طلا و دینار، آنها را برابر شریح به
زمین بریزند، (حتی مقداری را به دیوارها بکوبند) تا او خیره شود.... .
قاضی کوفه شبانه پولها را دید و به فکر فرو رفت؛
دین خود را به همان پولها فروخت و تصمیم
دین فروشی را گرفت. صبح زود به پای خویش به حضور ابن زیاد رسید و باب مذاکره را باز کرد و چنین اظهار داشت: پیامبر خدا فرمود: هرکس در میان مردم اختلاف افکند، قتل او واجب است و آن گاه چنین نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم، لقد ثبت عندی ان الحسین بن علی خرج علی امام المسلمین و امیرالمؤمنین «یزیدبن معاویه» - فیجب علی کافه الناس دفعه و قتله؛
در نزد من ثابت شده که حسین بن علی به امیرالمؤمنین و رئیس مسلمین یزید خروج کرده و بر تمام مسلمانان
واجب است او را سر جای خود نشانده و به قتل برسانند».
دنیا در متون
دینی و در دیدگاه
ائمه معصومین علیهالسّلام بر دو قسم است: دنیای مذموم و دنیای ممدوح.
دنیای مذموم، همان اوهام و خیال بافیها، برتری طلبیها، افتخار به ثروت، مقام، لقب، تکاثر، تفاخر، زینت، قراردادهای اعتباری و تعلقات و «من» و «ما»هایی است که مانند سراب، واقعیتی ندارد و انسان را از یاد خدا غافل میکند
و به
گناه میکشاند و بارها مورد مذمت قرار گرفته است؛
بنابراین دنیای مذموم در فرهنگ وحی، غیر از آسمان، زمین،
دریا ،
صحرا و… است؛ چون اینها آیات الهی و موجودات حقیقیاند که نه تنها مذموم نیستند؛ بلکه
قرآن کریم از آنها به بزرگی یاد میکند.
دنیایی را هم که امیرالمؤمنین علیهالسّلام سه طلاقه میکند، همان خیالها و اوهام و تفاخر و تکاثرهاست که باطن آن مردار است و ستم کاران مانند سگان به جان این مردار بدبو میافتند؛ کسی که باطن دنیا را ببیند، نه تنها به مردار دل نمیبندد؛ بلکه آن را سه طلاقه میکند که رجوعی حاصل نشود. برای آنکه چشم باطن انسان باز شود و مرداربودن دنیا را ببیند، باید ابتدا سعی کند تا خود مردار نشود. انسان فریفته به دنیا، پرخور و پرخواب، هرگز اسرار و باطن عالم را نمیفهمد؛ زیرا سرانجام بدن همه مردار میشود؛ چنان که
حضرت علی علیهالسّلام فرمودند: «فصار جیفه بین اهله؛ و همه اعضای خانواده از بوی بد انسان، بینی خود را گرفته، از او فرار میکنند و میکوشند هر چه زودتر او را دفن کنند. حیف است انسان پیش از آنکه بفهمد
طبیعت ، مردار بوده است، خودش مردار شود.
با توجه به اهمیت این موضوع است که مقام معظم رهبری در خطبههای
نماز جمعه فرمودند: «ضعفهای ما خطرهایی است که در سر راه ماست و در این مدت وجود داشته است و باید بعدها جلوی اینها را بگیریم. اولین ضعف ما گرایش به دنیاطلبی بود که گریبان بعضی از ماها را گرفت. بعضی از ما مسئولین دچار دنیاطلبی شدیم، دچار مادی گرایی شدیم؛ برای ما
ثروت ، تجمل، آرایش، تشریفات و اشرافی گری یواش یواش از قبح افتاد. وقتی ما این طور شدیم، این سرریز میشود به مردم. میل به اشرافی گری، میل به تجمل، میل به جمع ثروت و استفاده از ثروت به شکل نامشروع و نامطلوب، به طور طبیعی در خیلی از انسانها هست. وقتی ما خودمان را رها کردیم، ول کردیم، دچار شدیم، این سرریز میشود به مردم؛ در مردم هم این مسئله پیدا میشود».
پیامبر اعظم ، در
شب معراج از خداوند سؤال کرد: ... خداوندا! اهل دنیا کداماند و اهل آخرت کدام؟ خداوند فرمود: اهل دنیا کسی است که زیاد بخندد، زیاد بخوابد، زیاد خشمناک بشود، کمتر راضی باشد، به هر کس بدی کند، از او معذرت نخواهد و هر کس از او معذرت بخواهد، آن را قبول نکند. هنگام اطاعت خداوند کسل است؛ ولی موقع ارتکاب
گناه شجاع و جری است. آرزوهای دور و دراز دارد، در صورتی که مرگش به وی نزدیک تر است. از نفس خود حساب نمیکشد، زیاد حرف میزند؛ ولی نفعش به مردم کم است. از خدا نمیترسد؛ ولی هنگام مشاهده غذا شاد و خندان میشود. بدان که اهل دنیا هنگام رفاه و وسعت رزق، خداوند را شکر نمیکنند، مردم را به چیزهایی دعوت میکنند که خودشان ندارند و بدیهای دیگران را به رخشان میکشند. پیامبر اعظم، عرض کردند: خداوندا! غیر از این عیبها، آیا در اهل دنیا خوبی هم هست؟ خداوند فرمود: ای محمد! عیوب اهل دنیا زیاد است. در وجود آنها جهالت و حماقت هست و در مقابل کسی که به آنها تعلیم میدهد،
تواضع نمیکنند و در نفس، خود خود را عالم میدانند؛ ولی آنها در نزد عرفا جاهلاند. ای احمد! اما اهل آخرت؛ سیمای آنها نرم و مهربان است، حیایشان زیاد است، کمتر حماقت دارند، نفعشان به مردم زیاد است و مکر و کیدشان کم، مردم از جانب آنها در امان هستند؛ ولی خود آنها از مردم رنج میبرند. سخنانشان سنجیده و حساب شده است. همیشه از خود حساب میکشند و به نفس خود رنج میدهند و آن را سرزنش میکنند. چشمانشان میخوابد؛ ولی دل هایشان بیدار است. بیشتر از خوف خدا
گریه میکنند و همیشه به ذکر خداوند مشغولاند. وقتی که مردم را کاتبان اعمالشان،غافل مینویسند، آنها را ذکرگویان مینویسند. در اول استفاده از نعمت، خدا را حمد میگویند و در آخر هم شکر میکنند. همیشه دعای آنها به سوی
خداوند صعود میکند و سخنان آنها مسموع میباشد.
ملائکه به وسیله دعای آنان در زیر حجابهای ملکوتی شاد و خرماند. خداوند دوست دارد همیشه سخنان آنها را بشنود؛ همان طور که پدر از شنیدن صدای فرزندش خوشش میآید. حتی در یک چشم به هم زدن هم از خداوند غافل نیستند. نه به طعام زیاد علاقه دارند و نه به زیاد حرف زدن و نه به زیادی لباس. همه مردم در نزد آنها مرده هستند. فقط خداوند است که در نزد آنها زنده است و بخشندهای است که هرگز نمیمیرد. به کسانی که از آنها روگردان شوند، کرم میکنند و هر کس بر آنان رو آورد، محبت بیشتر مینمایند. دنیا و
آخرت در نزد آنها یکی است(یعنی آنها دنیا را فقط برای آخرت میخواهند).
شریح قاضی میگوید: خانهای را به هشتاد دینار خریدم به نام خود قباله کردم و گواهانی بر آن گرفتم. خبرش به امیرالمؤمنین علیهالسّلام رسید. مرا خواست و فرمودند: ای شریح شنیدهام خانهای به هشتاد دینار خریدهای و بر آن قباله نوشته و چند نفر گواه گرفتهای؟ گفتم: آری! درست است. امام علیهالسّلام نگاه خشمگینانهای به من کرد و فرمودند: «شریح! از خدا بترس، به زودی کسی به سوی تو خواهد آمد که نه به قباله ات نگاه میکند و نه به امضای آن گواهان اهمیت میدهد. تو را از آن خانه سرگردان خارج میکند و در گودال
قبر میگذارد. ای شریح! خوب تامل کن مبادا این خانه را از مال دیگران خریده باشی و بهای آن را از مال
حرام پرداخته باشی؟ در این صورت در دنیا و آخرت، خویشتن را بدبخت کردهای؛ سپس فرمودند: ای شریح! آگاه باش؛ اگر هنگام خرید خانه نزد من آمده بودی، برای تو قبالهای مینوشتم که به خرید این خانه حتی به یک درهم نیز تمایل نداشتی. من این چنان قباله مینوشتم: این خانهای است که بنده ذلیل از شخص مردهای که آماده کوچ به آخرت است، خریداری کرده که در سرای فریب(دنیا) در محله فانی شوندگان و در کوچه هلاک شدگان قرار دارد. خانه دارای چهار حد است: حد اول: به پیش آمدهای ناگوار(آفات و بلاها) منتهی میشود. حد دوم: به مصیبتها(مرگ عزیزان و... ) متصل است. حد سوم: به هوسهای نفسانی و آرزوهای تباه کننده اتصال دارد. حد چهارم:
شیطان گمراه کننده است و درب این خانه از حد چهارم باز میگردد. این خانه شخص فریفته آرزوها، از کسی که پس از مدت کوتاهی میمیرد، به بهای خارج شدن از عزت
قناعت و داخل شدن در پستی دنیاپرستی خریداری شده است».
امام باقر علیهالسّلام فرمودند: در زمان رسول خدا،، یکی از مؤمنین اهل صفه(آنها که کنار مسجد سکونت داشتند) به نام سعد، بسیار در فقر و ناداری به سر میبرد و همیشه در نماز جماعت، ملازم رسول خدا بود و هرگز نمازش ترک نمیشد. رسول خدا وقتی او را میدید، دلش به حال او میسوخت و غریبی و تهیدستی او رسول خدا را سخت ناراحت میکرد. روزی به سعد فرمود: اگر چیزی به دستم برسد، تو را بی نیاز میکنم.
مدتی از این جریان گذشت. رسول خدا از اینکه چیزی نرسید تا به سعد کمک کند، سخت غمگین شد. خداوند وقتی که رسولش را این گونه غمگین یافت،
جبرئیل را به سوی او فرستاد. جبرئیل که دو درهم همراهش بود، به حضور رسول خدا آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! خداوند اندوه تو را برای سعد دریافت، آیا دوست داری که سعد بی نیاز گردد؟ پیامبر فرمود: آری. جبرئیل گفت: این دو درهم را به سعد بده و به او بگو با آن
تجارت کند. پیامبر اعظم آن دو درهم را گرفته و سپس برای نماز از منزل خارج شدند. هنگام ملاقات با سعد، به او فرمودند:
ای سعد! آیا تجارت و خرید و
فروش میدانی؟ سعد گفت: سوگند به خدا! چیزی ندارم که با آن تجارت کنم. پیامبر دو درهم را به او داد و به او فرمود: با این دو درهم تجارت کن. او آن دو درهم را گرفت و همراه رسول خدا به مسجد رفت و
نماز ظهر و عصر را خواند. بعد از نماز، پیامبر به او فرمود: برخیز به دنبال کسب رزق برو که من از وضع تو غمگین هستم. سعد برخاست و کمر همت بست و به تجارت مشغول شد. به قدری آن دو درهم برکت داشت که هر کالایی با آن میخرید، سود فراوان میکرد. دنیا به او رو آورد و اموال و ثروتش زیاد گردید و تجارتش رونق بسیار گرفت. در کنار
مسجد ، محلی را برای کسب و کار خود انتخاب کرد و به خرید و
فروش مشغول گردید. کم کم رسول خدا دید که بلال حبشی وقت
نماز را اعلام کرده؛ ولی سعد هنوز سرگرم خرید و
فروش است. پیامبر وقتی او را به این وضع دید، به او فرمود: ای سعد! دنیا تو را از نماز باز داشت. او در پاسخ چنین توجیه کرده و گفت: چکار کنم؟ ثروتم را تلف کنم؟ به این مرد متاعی فروختهام، میخواهم پولش را بستانم و از این مرد متاعی خریدهام، میخواهم قیمتش را بپردازم.
رسول خدا در مورد سعد آن چنان ناراحت و غمگین شد که این بار اندوه رسول خدا شدیدتر از آن هنگام بود که سعد در فقر و تهی دستی به سر میبرد. جبرئیل بر پیامبر نازل شد و عرض کرد: خداوند اندوه تو را در مورد سعد دریافت. کدام یک از این دو حالت را در مورد سعد دوست داری؟ آیا حالت فقر و تهی دستی او و توجه او به نماز و
عبادت را دوست داری؟ یا حالت دوم او را که بی نیاز است؛ ولی توجه به عبادت ندارد؟ پیامبر فرمودند: حالت اولی او را دوست دارم؛ زیرا حالت دوم او باعث شد که دنیایش، دینش را ربود. جبرئیل گفت: دلبستگی به دنیا و ثروت، سبب آزمایش و بازدارنده آخرت است. آن گاه جبرئیل گفت: آن دو درهم را که به او
قرض داده بودی، از او بگیر که در این صورت وضع او به حالت اول برمی گردد. رسول خدا به سعد فرمود: آیا نمیخواهی دو درهم مرا بدهی؟ سعد گفت: به جای آن دویست درهم میدهم. پیامبر فرمود:
همان دو درهم مرا بده. سعد دو درهم آن حضرت را داد. از آن پس دنیا به سعد پشت کرد و تمام اموالش کم کم از دستش رفت و زندگیش به حالت اول بازگشت.
آن کاخ که جمشید در او جام گرفت
آهـو بچه کرد و رو به آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی هـمه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت.
امام صادق علیهالسّلام : «مثل الدنیا کمثل البحر المالح کلما شرب العطشان منه ازداد عطشا حتی یقتله؛
مثل دنیا مانند دریای تلخ میباشد؛ هر چه
تشنه از آن بخورد سیراب نمیگردد تا آن گاه که کشته شود».
به قول حافظ:
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد.
امام محمد باقر علیهالسّلام فرمودند: «مثل الحریص علی الدنیا مثل ذروه القز، کلما ازدادت علی نفسها لفا کان ابعد من الخروج حتی تموت غما؛
تمثیل افراد
حریص به مال و زیورآلات دنیا همانند کرم ابریشمی است که هر چه اطراف خود بچرخد و بیشتر فعالیت کند و تارهای ابریشم را به دور خود بپیچد، خارج شدنش از بین آن تارها سخت تر گردد و چه بسا غیر ممکن میشود تا جایی که چارهای جز
مرگ نداشته باشد».
«الدنیا ظل زائل؛
دنیا همانند سایهای است که زائل میشود».
بعضی سایهها همانند سایه یک درخت تنومند و پرشاخ و برگ میباشد که ممکن است ساعتها و بلکه تمام روز برای تکیه دهنده و سایه گیرنده اش سایه داشته باشد؛ ولی سایه ابری، مانند ابر بهاری که به سرعت میگذرد، قطعا سایبان مناسبی برای
انسان نیست که بخواهد در سایه آن استراحت کند و سریع زائل میشود. دنیا تکیه گاهی مطمئن نیست؛ زیرا همانند آن ابری است که با یک باد سریع زائل میشود. زندگی دنیا هم با آمدن مرگ به سرعت برق برای اهل دنیا و زخارفی که جمع نمودهاند، تمام شدنی است.
حضرت علی علیهالسّلام فرمودند: «الدنیا سوق الخسران؛
دنیا بازار ضررها و زیان است». چون انسان بهترین کالا که عمر و جوانی اش است را در آن معامله میکند.
آقا جمال خوانساری در ذیل این حدیث میگوید: «دنیا کشتزار بدی است؛ یعنی غالب این است که در آن تخم بدی کاشته شود یا کسی که طالب دنیا باشد و غرض او از آن تحصیل
آخرت نباشد، به غیر تخم بدی چیزی نکارد؛ چنان که در فقره «الدنیا سوق الخسران» نیز که همین مضمون است، هر دو احتمال مذکور شد».
یکی از گامهای شیطان دنیاطلبی است. نقل شده است وقتی
پیامبر رحمت و مهربانی، مبعوث شد، ابلیس به شیاطین و یارانش گفت: امر بزرگی به وقوع پیوسته، بروید و برایم خبری از آن بیاورید. آنها رفتند و وقتی برگشتند، گفتند: از آن مطلع نشدیم. ابلیس گفت: من الآن برایتان خبر میآورم. رفت و گفت: محمد، مبعوث به رسالت شده است؛ پس شما به سوی اصحاب او بروید تا آنها را از گرویدن به او منصرف کنید. آنها میرفتند و میآمدند و میگفتند: ما بر اصحاب او مسلط میشویم؛ اما یک باره آنها (در وقت نماز) به
نماز میایستند و زحمات ما هدر میرود. ابلیس گفت: ناراحت مباشید، امیدوارم خدا دنیا را به روی آنها بگشاید و آن زمان است که میتوانید (به وسیله مال پرستی و دنیاطلبی) بر آنها مسلط شوید.
یکی از شاگردان
شیخ انصاری رحمةاللهعلیه میگوید: زمانی که در
نجف اشرف و نزد شیخ انصاری به تحصیل مشغول بودم، شبی
شیطان را در خواب دیدم که طنابهای متعددی در دست داشت. پرسیدم: این بندها برای چیست؟ پاسخ داد: اینها را به گردن مردم میاندازم و آنها را به سمت خویش میکشم و به دام میاندازم. روز گذشته یکی از طنابهای محکم را به گردن شیخ مرتضی انصاری انداختم و او را از اتاقش تا وسط کوچه کشیدم؛ ولی افسوس که با وجود زحمات زیادم، شیخ از قید رها شد و برگشت. وقتی از خواب بیدار شدم، در تعبیر آن به فکر فرو رفتم. پیش خود گفتم: خوب است از خود شیخ بپرسم؛ از این رو به حضور ایشان شرفیاب شده، خواب خود را برایش باز گفتم. شیخ فرمود: شیطان راست گفته است؛ زیرا آن ملعون میخواست مرا فریب دهد که به لطف خدا از دامش گریختم. دیروز من
پول نداشتم، اتفاقا چیزی در منزل لازم داشتیم، با خود گفتم: یک ریال از مال
امام زمان علیهالسّلام نزدم موجود است و هنوز وقت مصرفش نرسیده است،
قرض بر میدارم و روزهای بعد ادا خواهم کرد. یک ریال را برداشته و از منزل خارج شدم، همین که خواستم پول را خرج کنم، با خود گفتم: از کجا که من بتوانم این قرض را ادا کنم؟ و در همین اندیشه و تردید بودم که تصمیم خود را گرفتم، چیزی نخریدم و به خانه برگشتم و پول را سر جای خود گذاشتم.
حضرت علی علیهالسّلام فرمودند: «فانما مثل الدنیا مثل الحیه لین مسها شدید نهشها فاعرض عما یعجبک منها لقله ما یصحبک منها و کن اسر ما تکون فیها احذر ما تکون لها فان صاحبها کلما اطمان منها الی سرور اسخطه منها مکروه؛
دنیا همانند مار است که دست بر آن بکشی نرم و لطیف است؛ ولی نیش گزنده (و زهردارش) سخت است؛ پس از آنچه از آن دنیا تو را خوش آید، کناره گیری کن؛ زیرا زمان اندکی با تو همراه است و در آن حال که بیشتر با آن انس و خو گرفتهای، در همان حال ترسناک تر و برکنارتر از آن باش؛ زیرا که دنیادار هر زمان به خوشی از خوشیهای دنیا خوشحال و مسرور شد، دنیا او را به کدورتی دچار کند (و او را آزرده خاطر سازد)».
حضرت علی علیهالسّلام فرمودند: «مثل الدنیا مثل السم یاکله من لا یعرفه؛
همانا دنیا مانند زهر است که او را نادان میخورد. بنابراین انسانهای دنیاطلب، مانند افراد نادانی هستند که خبر از خوردن
سم و واردشدن سم و زهر کشنده در بدنشان ندارند و فکر میکنند نوشیدنی به نظر گوارایی را آشامیدهاند.
روزی
مادر شیخ انصاری رحمةاللهعلیه زبان به اعتراض گشود و گفت: با این همه وجوهاتی که
شیعیان از اطراف نزد شما میآورند، چرا برادرت منصور را کمتر رعایت میکنی و به او مخارج مکفی نمیدهی؟ شیخ بی درنگ کلید اطاقی را که وجوه شرعیه در آنجا بود، در آورده و میگوید مادرجان! هر قدر صلاح میدانی به فرزندت بده؛ ولی در روز واپسین هم جواب خدا و امام زمان علیهالسّلام با شما؟ مادر از این کار امتناع مینماید و به شیخ انصاری میگوید: هیچ گاه برای رفاه چند روزه فرزندم، خود را در
قیامت گرفتار نخواهم کرد.
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، سایت بلاغ، برگرفته از مقاله«دنیا طلبی».