دعوت علنی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
مرحله
دعوت علنی از سختترین و دشوارترین مراحل دعوت الهی
پیامبر گرامی اسلام به شمار میآید. حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، با پشت سرگذاشتن مرحله
تبلیغ پنهانی و فراهم آوردن زمینههای دعوت علنی، آشکارا به
تبلیغ دین
اسلام،
همت گماشتند؛ ایشان
سعی و کوشش بسیار مبذول داشته، سختیهای بسیار، به
جان خریدند، آزارها دیدند؛ اما مقاوم و
استوار به راهشان، ادامه دادند، تا اینکه
دین آسمانیاش رفته رفته همه جا را فرا گرفت.
رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دعوت علنی خود را در مرحله اول با نزول
آیه «و انذر عشیرتک الاقربین»،
با
دعوت از خویشاوندان خود آغاز کردند.
این کار بسیار سخت و دشوار بود؛ چرا که سران
قریش به آسانی حاضر نمیشدند، دست از
بتپرستی بردارند و به
نبوت حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اقرار کنند. پس به
امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام) دستور دادند تا غذایی فراهم کنند؛ سپس بزرگان
بنیهاشم و
بنیعبدالمطلب را دعوت کردند. در این جلسه حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
امر پروردگارش درباره
انذار خویشان خود را اعلام کردند و به آنان فرمودند که «هر که با ایشان
بیعت کند
برادر و
وصی و وزیر ایشان خواهد بود»؛ اما جز علی (علیهالسّلام) کسی به این خواسته حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جواب مثبت نداد.
بعد از آن که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نزدیکانش را انذار کرد، امر نبوتش بیش از پیش در
مکه منتشر شد.
روایت شده پس از نزول این آیه شریفه و انذار نزدیکان، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر بالای
کوه صفا ایستادند و فریاد زدند: «یا صباحاه» (خبر مهم)؛ قریشیان در اطرافشان جمع شدند و گفتند تو را چه شده است، فرمود: «اگر به شما خبر دهم که دشمنی امشب یا فردا صبح به شما حمله میکند، مرا تصدیق میکنید؟» گفتند: «بله» فرمود: «من ترساننده شما از عذابی دردناک هستم».
سپس ادامه داد و فرمودند: «ای مردم؛ رهبر و پیشرو به اهلش
دروغ نمیگوید،
قسم به خدایی که هیچ پروردگاری جز او نیست، من رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به سوی شما به طور خاص و به سوی تمام مردم به طور عام هستم به خدا قسم که شما میمیرید چنان که میخوابید و بعد از
مرگ برانگیخته میشوید چنان که از
خواب بیدار میشوید و
محاسبه میشوید چنان که عمل میکنید و در مقابل کارهای نیک
پاداش داده میشوید و در مقابل کارهای زشت
عذاب داده میشوید و
بهشت و
جهنم ابدی هستند و شما اولین کسانی هستید که انذار شدهاید.»
بعد از گذشت مدتی، با نزول آیه: «فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین انا کفیناک المستهزءین»
رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، مرحلهای دیگر از دعوت علنی را به مرحله اجرا درآوردند. با آشکار شدن دعوت الهی رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، تمام مردم درباره دعوت آن حضرت صحبت میکردند و این امر بر کسی از
اهل مکه مخفی نمانده بود. حتی اخبار آن به خارج مکه نیز سرایت کرده بود.
با این حال در
ابتدا با مخالفتهای چندانی از سوی قریش روبرو نگردید.
ابناسحاق نقل میکند که «هنگامی که رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شروع به دعوت مردم به
اسلام کرد و امرالهی را آشکار نمود، قومش او را از خود
طرد نکردند و به مقابله با او بر نخاستند تا اینکه بتپرستی را
عیب دانست (و نیاکانشان را
مذمت کرد و خبر داد که آنان در آتشند)
مشرکان این کار را منکری بزرگ برای خویش بر شمردند و به طور جمعی به مخالفت و دشمنی با او برخاستند»، آشفتگی و
اعتراض مردم مکه به این دلیل بود که فهمیده بودند که معنای حقیقی
ایمان چیزی نیست، جز
نفی همه خدایان دروغین و ایمان به پروردگاری قادر و بیهمتا، یعنی نفی آن سیادت و بزرگیای که به شیوه
آیین و دین جاهلی به دست آورده بودند، یعنی سلب تمام اختیارات جاهلی و پذیرش فرمانبرداری کامل از خدا و رسولش. از این رو با تمام
توان، به اذیت و
آزار ایشان و دیگر
مسلمانان پرداختند.
حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با وجود همه این مخالفتها با نرمی و
مدارا به طرح دعوت و عرضه اصولی که به آن دعوت میکرد، میپرداختند.
بزرگان قریش، چون دیدند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دعوت خویش دست بر نمیدارد،
ابتدا، نزد
ابوطالب رفته، جهت حل و فصل مسالمتآمیز مساله، با ابوطالب به گفتگو پرداختند؛
آنان گفتند: «ای ابوطالب برادرزادهات خدایان ما را
ناسزا میگوید و بر دین ما
عیب میگیرد و عقول ما را سبک میشمارد و پدران ما را گمراه میداند؛ یا وی را از این کار برحذر دار یا او را به ما واگذار.»
ابوطالب در پایان این دیدار، با خوشرویی و ملاطفت آنها را راضی و سپس روانه کرد.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همچنان به کار تبلیغ و انجام
رسالت خویش مشغول بود تا اینکه رفته رفته بار دیگر کار مخالفت قریش با آن حضرت، بالا گرفت.
سران قریش راهی نیافتند جز آنکه دوباره نزد ابوطالب رفته، با او گفتگو کنند. این بار آنها با شدت بیشتری از او خواستند تا مانع فعالیتهای حضرت شود.
حتی سعی کردند به وسیله تطمیع حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، با
مال و املاک و...، ایشان را از ادامه دعوتش، منصرف کنند؛
اما حضرت، در جواب گروه قریش فرمودند: «به خدا قسم اگر
خورشید را در دست راست من و
ماه را در دست چپ من قرار دهند از دعوت خویش
دست بر ندارم و از پای نخواهم نشست تا خدا دین مرا رواج دهد یا جان بر سر آن گذارم.»
جواب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سران
کفر را از پذیرفته شدن هر گونه پیشنهادی، مایوس کرد از این
زمان به بعد قریش که در تمام برخوردهای خود تا حدودی
احترام پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را حفظ کرده و متانت خود را از دست نداده بودند، تصمیم گرفتند به هر قیمتی که شده از نفوذ آیین او جلوگیری کنند. پس در مخالفت با رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم قسم شدند و تصمیم گرفتند که فرزندان و افراد
قبیله خویش را از مسلمانی برگردانند.
آنان قبایل خود را ملزم کردند که در قبیله خود جستجو کنند و هر کس را که به دین اسلام در آمده، بیازارند.
قریشیان عدهای
جاهل و نادان و اوباش را تحریک کرده بودند تا در صدد
تکذیب و آزار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برآیند و خود نیز او را به شاعری و جادوگری و دیوانگی
متهم ساختند.
کار بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و کسانی که ایمان آورده بودند سخت شد.
مشرکان چون قادر به اذیت کردن مسلمانانی که از
حمایت عشیره خود برخوردار بودند، نبودند پس به سختترین وجهی به
آزار و اذیت ضعفای مسلمانان پرداختند
و انواع شکنجهها را نسبت به آنان روا میداشتند، برخی را میزدند، گروهی را به گرسنگی میآزردند و جمعی را برهنه بر روی ریگهای داغ و تفتیده مکه میخواباندند.
قریشیان که با
استهزاء و آزار و ارعاب، سعی در جلوگیری از ادامه کار حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کرده بودند،
با
مرگ ابوطالب به این آزارها و شکنجهها شدت بخشیدند تا حدی که عدهای از مسلمانان مجبور شدند به
حبشه هجرت کنند. حضرت نیز با فراهم شدن مقدمات
سفر، به
مدینه هجرت کردند.
به نقلی پنج نفر از قریشیان، به نامهای
ولید بن مغیره مخزومی، عاص بن
وائل سهمی،
اسود بن عبد یغوث زهری،
اسود بن مطلب و حارث بن طلاطله ثقفی، بیش از همه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را مورد تمسخر قرار میدادند
و به نقلی دیگر، استهزاء کنندگان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هفده نفر بر شمرده شدند که همگی به شدیدترین وجهی به هلاکت رسیدند.
ولید بن مغیره از سرسختترین این دشمنان بود. گروهی از قریش نزد او که مردی مسن و باتجربه بود و در مراسم
حج شرکت کرده بود، جمع شدند. او به آنها گفت: «ای جماعت قریش موسم حج فرا رسیده و گروههای
عرب به زودی به مکه روی میآورند آنها مساله دعوت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را شنیدهاند، پس نظر واحدی را اتخاذ کنید و متفاوت صحبت نکنید که باعث تکذیب همدیگر شوید و قول همدیگر را رد کنید.»
گفتند: «چه بگوییم» گفت: «بهترین حرفی که میتوانید، بگویید این است که او را افسونگر بخوانید که سخنان سحر انگیز آورده است.»
قریش از نزد ولید بیرون رفته سر راه کاروانیان نشسته به هر که برخورد میکردند او را از تماس گرفتن با رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برحذر داشته و از سحر و جادوی آن حضرت بیمناکش میساختند.
گویا این اختلاف آراء و اقوال بین کفار قریش در مورد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در موسم اول حج صورت گرفته بود و ولید بن مغیره سعی داشته این اختلاف را از بین برده و گفتههایشان را علیه رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در یک جهت متمرکز کند.
ابولهب نیز از دیگر دشمنانی بود که حضرت را به شدت آزرده خاطر میساخت، او ضمن ریختن
خار و خاشاک و احشای حیوانات بر سر و روی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، مانع از انجام تبلیغ از سوی حضرت میشد او به دنبال حضرت میرفت و فریاد میزد: «ای مردم، این مرد شما را از
دین خود و دین پدرانتان نفریبد.»
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «دعوت علنی»، تاریخ بازیابی ۹۵/۶/۱۳.