الگوگیری جوانان از قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
جوان معمولا در سه حوزه فکر و اندیشه،
اخلاق و معاشرت اجتماعی، نگرانیهایی دارد و خواسته یا ناخواسته به سمت و سویی گرایش پیدا میکند و در صورتیکه الگویی مناسب به وی ارایه نشود، به الگوهای نامناسب و نامتناسب روی میآورد. از این رو
قرآن، در راستای رسالت هدایتی و تربیتی خود، با بیان داستانهای واقعی به ترسیم الگوهای مناسب پرداخته است، که در این نوشتار تنها به الگوهای جوان و یا در سنین جوانی میپردازیم.
این حوزه یکی از اساسیترین و پر دغدغهترین و چالشانگیزترین بناهای یک فرهنگ، چه فردی و اجتماعی هست و اختلافات مبنایی هم در او وجود دارد و میدانی وسیع برای کنکاش طلب میکند.
الگوی جوان در این برنامه،
حضرت ابراهیم (علیهالسّلام) است که در سنین جوانی به مبارزه با بتپرستی پرداخت. وی ابتدا با سرپرست خود (آزر) گفتگو کرد و تا آنجا پیش رفت که از او و همفکرانش بیزاری جست.
قرآن کریم میفرماید: (ولقد آتینا ابراهیم رشده من قبل وکنا به عالمین اذ قال لابیه وقومه ما هذه التماثیل التی انتم لها عاکفون) ما وسیله رشد ابراهیم را از قبل به او دادیم؛ و از شایستگی او آگاه بودیم. آن هنگام که به پدرش آزر، و قوم او گفت: این مجسمههای بیروح چیست که شما همواره آنها را پرستش میکنید؟ در پاسخ گفتند: قالوا وجدنا آباءنا لها عابدین) ما پدران خود را دیدیم که آنها را
عبادت میکردند، ابراهیم واکنش نشان داد و فرمود: قال لقد کنتم انتم وآباؤکم فی ضلال مبین) قطعا هم شما و هم پدرانتان در گمراهی آشکاری بودید.
چون تواند ساخت با آزر، خلیل؟ چون تواند ساخت با رهزن، دلیل؟
آری، همان طور که راهنما و
دلیل راه، با راهزن سازگاری و همراهی ندارد، ابراهیم خلیل هم با آزر بت تراش سازش نمیکند.
و در جای دیگر فرمود: واذ قال ابراهیم لابیه آزر اتتخذ اصناما آلهة انی اراک وقومک فی ضلال مبین) به خاطر بیاورید هنگامی که ابراهیم به پدرش آزر گفت: آیا بتهایی را معبود خود انتخاب میکنی؟ من، تو و قوم تو را در گمراهی آشکاری میبینم.
ابراهیم در مرحله نخست، در مقام
استفهام انکاری و
توبیخی پرسید: (این مجسمهها چیست که به عنوان
خدا پذیرفتهاید و آنان را عبادت میکنید؟). در مرحله بعد که آنان به
تقلید از پیشینیان خود
استدلال کردند، ابراهیم در پاسخ، آنان را به گمراهی متهم نمود.
سپس در مرحله بعد، ابراهیم از بت پرستان اعلام بیزاری کرد، قرآن کریم میفرماید: (قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم والذین معه اذ قالوا لقومهم انا برآء منکم ومما تعبدون من دون الله) برای شما سرمشقی خوب در زندگی ابراهیم و کسانی که با او بودند، وجود داشت، آن هنگام که به قوم مشرک خود گفتند: (ما از شما و آنچه غیر از خدا میپرستید، بیزاریم).
در مرحله ی بعد ابراهیم، دشمنی خود با آنان را ظاهر کرد و گفت: (کفرنا بکم وبدا بیننا وبینکم العداوة والبغضاء ابدا) ما نسبت به شما کافریم و میان ما و شما عداوت و دشمنی همیشگی آشکار شده است.
ابراهیم نسبت به همه بت پرستان اعلام بیزاری و
اعلان دشمنی نمود؛ یعنی نباید با آنان همزیستی مسالمتآمیز داشت. اما چون به آزر وعده استغفار داده بود: (ساستغفر لک ربی)
، برای او استغفار کرد. قرآن میفرماید: (الا قول ابراهیم لابیه لاستغفرن لک)
و (وما کان استغفار ابراهیم لابیه الا عن موعدة وعدها ایاه)
رو (اشدا علی الکفار) باش با ولی چون گل، عدو چون خار باش
ابراهیم در ادامه مبارزه خود، به مبارزه با بت پرداخت؛ یعنی او علاوه بر این که با (تبر منطق) به
جنگ بتپرستان رفت، با تبر آهنین به جنگ بتها نیز رفت. او با سوگندی که از پیش یاد کرده و نقشهای که از قبل طرح کرده بود میفرمود: (وتالله لاکیدن اصنامکم بعد ان تولوا مدبرین) بخدا سوگند در غیاب شما نقشهای برای نابودی بتهایتان طرح میکنم،
اوهمه بتها را نابود کرد و تنها بت بزرگ را برای تنبه آنها باقی گذاشت: (فجعلهم جذاذا الا کبیرا لهم لعلهم الیه یرجعون) سرانجام همه آنها، جز بتبزرگشان را، قطعه قطعه کرد. شاید سراغ او بیایند.
ابراهیم (علیهالسّلام) طرح و نقشه خود را به اجرا درآورد و بتها را شکست. ولی چون این کار دور از چشم مردم انجام گرفته بود، کسی نمیدانست که چه کسی چنین کاری را انجام داده است، همه میگفتند: (من فعل هذا بآلهتنا انه لمن الظالمین) چه کسی با خدایان ما چنین کرده است؟ قطعا او از ظالمین است.
اما چون پیش از آن، ابراهیم، آنان و بتهایشان را تهدید کرده بود، آنها شکی نداشتند که کار ابراهیم است. لذا گزارش دادند که: (سمعنا فتی یذکرهم یقال له ابراهیم) جوانی را میشناسیم به نام ابراهیم که از بتها به بدی یاد میکرد.
ابراهیم (
علیه
السّلام) را به محاکمه کشیدند، اما او با منطق قوی پاسخ میداد و برای بیداری آنها بت بزرگ را
سالم نگهداشته بود، تا بگوید: (بل فعله کبیرهم هذا فاسالوهم ان کانوا ینطقون) شاید بت بزرگ چنین کرده باشد، بروید از او سوال کنید، اگر آنها سخن میگویند. یعنی، آنان که حرف نمیزنند، چگونه میتوانند به حال شما سودمند باشند؟ و اگر کاری از آنها ساخته است، پس آن بت بزرگ، بتهای کوچکتر را شکسته است و اگر حرفی نمیتواند بزند و کاری از او برنمیآید، پس شایسته پرستش نیست. (افتعبدون من دون الله ما لا ینفعکم شیئا ولا یضرکم) سپس با اعلام بیزاری از بت و
بت پرست گفت: (اف لکم ولما تعبدون من دون الله) اف بر شما و آنچه غیر از خدا میپرستید.
ابراهیم تا بدان جا پیش رفت که
آتش نمرودیان را به جان خرید: (قالوا حرقوه وانصروا آلهتکم) گفتند: ابراهیم را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید.
از آنجا که خداوند بندگان خود را تنها رها نمیکند، به امر خداوند آتش سوزان، برای ابراهیم سرد و
سالم شد: (قلنا یا نار کونی بردا
وسلاما علی ابراهیم).
آتش ابراهیم را دندان نزد چون گزیده حق بود چونش گزد؟ آتش ابراهیم را نبود زیان هرکه نمرودی است گو میترس از آن
ماه با احمد اشارت بین شود نار ابراهیم را نسرین شود
قرآن کریم برای معرفی الگوی هدفداری، شخصیتهای بزرگی را معرفی مینماید. از جمله این شخصیتها حضرت ابراهیم است که آیات مربوط به آن گذشت و گفته شد که حضرت ابراهیم به هیچ قیمتی حاضر نشد دست از
هدف خود بردارد و تهدیدها را به جان خرید: (یا ابراهیم لئن لم تنته لارجمنک واهجرنی ملیا) ای ابراهیم اگر دست از کارهایت خرابکاریهایت برنداری، تو را سنگ باران خواهم کرد یا سخنان تندی به تو خواهم گفت. از من دور شو.
تا این که وی مجبور شد از آنان کنارهگیری کند و گوشه عزلت برگزیند.
قرآن از
زبان ابراهیم میفرماید: (واعتزلکم وما تدعون من دون الله...) از شما و بتهایتان کنارهگیری میکنم..
در همین راستا، آن حضرت آتش نمرود را نیز پذیرا شد.
نمونه دیگر هدفداری،
اصحاب کهف هستند: اصحاب کهف جوانانی بودند خداباور، که حاضر نشدند دست از
عقیده خود بردارند: (انهم فتیة آمنوا بربهم) اصحاب کهف جوانانی بودند که به پروردگارشان،
ایمان داشتند.
البته در برخی از روایات: نامگذاری اصحاب را به فتی به دلیل ایمانشان دانستهاند؛
و شعارشان این بود که: (ربنا رب السماوات والارض لن ندعو من دونه الها) پروردگار ما، پروردگار آسمانها و
زمین است و به جز او خدایی دیگر را نمیخوانیم.
اینان، آنچنان در راه عقیده خود استوار بودند که حاضر نشدند با
طاغوت زمان همنوا شوند، و لذا شهر و دیار، خانه و خانواده و حتی ملک و
حکومت را رها کرده و به غاری پناه بردند: (اذ اوی الفتیة الی الکهف فقالوا ربنا آتنا من لدنک رحمة وهیئ لنا من امرنا رشدا) بیاد آور، هنگامی که جوانان به
غار پناه بردند و گفتند: خدایا، از سوی خودت به ما
رحمت بده و زمینه رشد ما را فراهم فرما.
آنان پس از بیدار شدن از
خواب به حساب همان زمان ـ که دوران خفقان و
ستم دقیانوس بود ـ باز به فکر
طهارت و پاکی بودند و حاضر نبودند غذای نامناسب مصرف نمایند، لذا به مامور خرید گفتند: (فلینظر ایها ازکی طعاما فلیاتکم برزق منه...) بنگر که کدامیک طعامشان پاکیزهتر است، و مقداری از آن روزی برای شما بیاورد.
علم و حکمت زاید از لقمه حلال عشق و رقت آید از لقمه حلال زاید از لقمه حلال اندر دهان میل خدمت، عزم رفتن آن جهان
در این حوزه علمی و عملی، قرآن کریم به معرفی چند الگو پرداخته که جوانان باید با شناخت این نمونههای اخلاق و اسوههای هدایت، مسیر
تربیت خود را با آنها منطبق نموده و از رفتار و اعمالشان درس گرفته و به آنان تاسی نمایند:
آیه شریفه: (ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضاة الله) بعضی از مردم کسانی هستند که جان خود را برای خشنودی خدا، میفروشند،
الگوی از جان گذشتگی است که قرآن به ما معرفی میکند. این مصداق منحصر به فرد،
علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) است که در نهایت از جان گذشتگی، حاضر شد در زمان خطر، به جای
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در بستر وی قرار بگیرد.
سنگ تا فانی نشد کی شد نگین
دانشمندان
اسلامی از مفسران، مورخان و محدثان مینویسند، در (لیلة المبیت) یعنی شبی که پیامبر (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) میخواست از
مکه بیرون آمده و به
مدینه،
هجرت نماید، علی بن ابی طالب (
علیه
السّلام) به جای پیامبر خوابید و همه خطرات احتمالی را به جان خرید.
لازم به ذکر است در آن
زمان تنها حدود بیست
سال از عمر شریف امام علی (
علیه
السّلام) میگذشت.
در این زمینه نیز الگوی معرفی شده توسط قرآن، حضرت علی (
علیه
السّلام) است که در سوره «هل آتی» در کنار
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) به عنوان ابرار معرفی شده است.
(ان الابرار... ویطعمون الطعام علی حبه مسکینا ویتیما واسیرا انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء ولا شکورا) و غذای (خود) را با این که به آن علاقه (و نیاز) دارند به
مسکین و
یتیم و
اسیر میدهند و میگویند ما شما را به خاطر خدا اطعام میکنیم و هیچ پاداشی، و سپاسی از شما نمیخواهیم.
همه محدثان، مفسران و مورخان شیعه و بسیاری از دانشمندان
اهل سنت معتقدند که این آیات در باره علی (
علیه
السّلام) و خانوادهاش نازل شده است.
اسکافی مینویسد: (ما منکر تفضیل و برتری دیگر
صحابه بر علی (
علیه
السّلام) هستیم). تا آنجا که مینویسد: (اما در
انفاق آن چنان بود که حتی درحال
فقر بر مسکین و یتیم و اسیر
اطعام نمود).
ظاهرا علی و زهرا (علیهما
السلام) برای بهبود حسنین (علیهما
السلام) از بیماری
نذر کرده بودند که سه روز
روزه بگیرند؛ به هنگام افطار روز اول، غذای خود را به مسکین دادند، روز دوم آن را به یتیم و روز سوم آن را به اسیر بخشیدند و خود گرسنه ماندند.
محسنان مردند و احسانها بماند ای خنک آن را که این مرکب براند... مرد محسن لیک احسانش نمرد نزد یزدان دین و احسان نیست خرد
مال خود ایثار راه او کند جان خود ایثار جاه او کند
درباره از جان گذشتگی و از خود گذشتگی علی (
علیه
السّلام) به عنوان اسوه و الگو، باید شرکت آن حضرت در جنگهای طاقتفرسای زمان پیامبر (صلیالله
علیهوآله
وسلّم) (نبردهایی مانند
بدر،
احد،
احزاب ...) را نیز ذکر کرد؛ رشادتهای عظیمی که به حق
جبرئیل امین درباره آن گفت: (لا فتی الا علی)
الگوی دانشجویی که قرآن معرفی میکند، حضرت موسی (
علیه
السّلام) است که با آن مقام و عظمتش از بندهای از بندگان خدا درخواست آموزش کرد.
قرآن کریم میفرماید: (قال له موسی هل اتبعک علی ان تعلمن مما علمت رشدا)
موسی به او
خضر گفت: آیا از تو پیروی کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده و مایه رشد است به من بیاموزی.
خواب، بیداری است چون با دانش است وای بیداری که با نادان نشست چون گرفتت پیر، هین
تسلیم شو همچو موسی زیر حکم خضر رو
اگر چه معلم موسی در آغاز ـ به
دلیل ضرورت گنجایش علمی ـ از پاسخ مثبت به موسی خودداری کرد، اما با اعلام آمادگی موسی (ستجدنی ان شاء الله صابرا) ان شا الله مرا شکیبا خواهی یافت، با شرط پیشی نگرفتن موسی از استادش، پذیرفت که به وی آموزش بدهد و در یک همراهی با وی، به او آموخت که برخی از امور دارای تاویل هستند و گفت: (سانبئک بتاویل ما لم تستطع
علیه صبرا).
الگوی معرفی شده توسط قرآن در این مورد، حضرت یوسف (
علیه
السّلام) است که در دوره جوانی در خانه عزیز مصر و در کنار زنی به نام زلیخا زندگی میکند. یوسف، در اوج جوانی و فوران کوره آتشین شهوت و زلیخا زنی که از سیمایی زیبا برخوردار است، همه زمینهها برای کام جویی آنان فراهم است.
قرآن کریم میفرماید: (وراودته التی هو فی بیتها عن نفسه وغلقت الابواب وقالت هیت لک قال معاذ الله... ولقد همت به وهم بها لولا ان رای برهان ربه کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصین) و آن
زن که
یوسف در خانه او بود، از او تقاضای کامجویی کرد، درها را بست و گفت: بیا به سوی آنچه برای تو مهیا است، یوسف گفت: پناه میبرم به خدا... آن زن قصد او کرد، و او نیز ـ اگر برهان پروردگار را نمیدید ـ قصد وی مینمود: این چنین کردیم، تا بدی و
فحشا را، از او دور سازیم، چرا که او از بندگان مخلص خالص شده ما بود.
زآتش شهوت نسوزد اهل دین باقیان را برده تا قعر زمین
یوسف،
زندان رفتن را پذیرفت، اما به خواهش زلیخا که مطابق
غریزه جنسی بود، پاسخ نداد.
زلیخا گفته بود: (ولئن لم یفعل ما آمره لیسجنن ولیکونا من الصاغرین) اگر یوسف آنچه را به او دستور میدهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد و مسلما خوار و ذلیل خواهد شد.
هرگاه حاکمیت در دست نااهلان رند باشد صالحان، محکوم و زندانی میشوند اگر چه همچون یوسف صدیق، پیامبری عفیف و
معصوم باشند.
چون که حکم اندر کف رندان بود لا جرم صدیق در زندان بود!
و یوسف در واکنش به تهدید به زندان گفت: (رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه) پروردگارا، زندان نزد من محبوبتر است از آنچه که اینها مرا به سوی آن میخوانند.
جالب توجه این که حضرت یوسف رهایی از گرفتاری
شهوت را، لطف الهی میداند و میگوید: (والا تصرف عنی کیدهن اصب الیهن واکن من الجاهلین) واگر نیرنگ آنها را از من باز نگردانی، به سوی آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.
در این آیات نکاتی وجود دارد که به جوان پر شور ما میآموزاند، که هرچند کورهای مشتعل از آتش سوزان
شهوت باشد، میتواند با تاسی به یوسف (
علیه
السّلام)، خود را از دام شهوت برهاند.
نکته قابل توجه این که برای حضرت یوسف همه چیز فراهم بود. این مساله کار یوسف را دشوارتر میکند، زیرا ممکن است برای جوان ما زمینه فراهم نباشد و یا اگر فراهم است قضیه شکل دیگری به خود بگیرد. اما یوسف میبایست تلاش مضاعف نماید تا به فرموده
قرآن (سوء و فحشا)، را از خود دور کند.
یوسف رنج این زندان را همچون گنج میبیند زیرا رحمت الهی در آن مخفی است. همچنان که مغز میوه درون
پوست خشن قرار دارد.
رنج گنج آمد که رحمتها در اوست مغز تازه شد چو بخراشید پوست
در این زمینه، قرآن کریم الگویی را معرفی میکند که علاوه بر آن که الگوی همه بشریت است، الگوی ویژه بانوان نیز میباشد. این الگو حضرت مریم (
سلاماللهعلیها) میباشد که خداوند او را آیت و نشانه
اعجاز و
قدرت خود معرفی کرده و میفرماید: (وجعلنا ابن مریم وامه آیة)،
و نیز ضربالمثل نیکان جامعه بشری قرار داده و میفرماید: (وضرب الله مثلا للذین آمنوا... ومریم ابنت عمران...) .
حضرت مریم از ابتدا و حتی قبل از ولادت مورد توجه خانواده عمران بود و پیش از تولد او را از قید ولایت خود رها کرده و تحت ولایت الله و عبودیت او در آورده بودند: (اذ قالت امراة عمران رب انی نذرت لک ما فی بطنی محررا) هنگامی که همسر عمران گفت: خداوندا! آنچه در
رحم دارم برای تو
نذر کردم که آزاد برای تو باشد، از من بپذیر.
در این زمان،
مادر مریم نمیدانست که
فرزند او
دختر است و طبق وعدهای که به خانواده عمران داده شده بود، فکر میکرد، مولود او
پسر است، لذا هنگام وضع حمل گفت: (انی وضعتها انثی والله اعلم بما وضعت ولیس الذکر کالانثی) خداوندا! من او را
دختر آوردم، خداوند خود آگاهتر است. و پسر همانند دختر نیست، کارهایی از پسر برمیآید که از دختر ساخته نیست. البته نذر مادر مریم مطلق و بدون قید بود، یعنی آنچه در رحم دارم، لذا بدون هیچ واکنش منفی گفت: (وانی سمیتها مریم وانی اعیذها بک وذریتها من الشیطان الرجیم) من او را مریم نام گذاردم و او و فرزندانش را از
شر شیطان در پناه تو قرار میدهم.
خداوند، نذر مادر مریم را پذیرفت و مریم را به خوبی قبول کرد و گفت: (فتقبلها ربها بقبول حسن وانبتها نباتا حسنا وکفلها زکریا) خداوند او مریم را به طرز نیکویی پذیرفت و به طرز شایستهای نهال وجود او را رویانید و
کفالت او را به زکریا سپرد.
مفسران میگویند: قبول حسن یعنی پذیرش توام با
رضایت و رویش حسن یعنی پاکی و
طهارت.
در حقیقت این دو تعبیر پذیرش و رویش حسن، بیانگر همان ارزش (اصطفایی) و (تطهیر) است که در قرآن فرمود: (واذ قالت الملائکة یا مریم ان الله اصطفاک وطهرک واصطفاک علی نساء العالمین) فرشتگان گفتند: ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته و بر تمام زنان جهان برتری داده است.
عدهای داوطلب سرپرستی مریم بودند و با یکدیگر منازعه میکردند، تا این که به قرعهکشی تن دادند و قرعه به نام زکریا افتاد: (اذ یلقون اقلامهم ایهم یکفل مریم)
و در جای دیگر فرمود: (وکفلها زکریا).
عنایات ویژه خداوند به مریم در اصطفا و
طهارت و قبول و انبات، خلاصه نمیشود، بلکه نشانههای دیگری نیز از لطف الهی نسبت به مریم، وجود دارد، از جمله:
(کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا قال یا مریم انی لک هذا قالت هو من عند الله ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب) هرگاه زکریا وارد محراب او میشد، غذایی مخصوص در آنجا میدید، از او پرسید ای مریم! این را از کجا آوردهای؟ گفت: این از سوی خداست، خداوند به هرکس بخواهد بیحساب روزی میدهد.
روزی بیرنج میدانی که چیست؟ قوت ارواحست و، ارزاق نیست
جالب است بدانیم زکریا، با دیدن این حالتها آرزوی
فرزند کرد و گفت: (هنالک دعا زکریا ربه قال رب هب لی من لدنک ذریة طیبة) در آنجا بود که زکریا با مشاهده آن همه شایستگی پروردگار خویش را خواند و عرض کرد: خدایا! به من نیز از طرف خود فرزند پاکیزه عطا کن.
خداوند به وسیله فرشتگان به مریم خطاب کرد: (یا مریم اقنتی لربک واسجدی وارکعی مع الراکعین) ای مریم! برای پروردگار خود
خضوع کن، و سجده به جای آر و با رکوع کنندگان
رکوع کن.
به نظر میرسد، این دستورات، شکرانه عنایاتی است که خداوند به مریم عطا فرموده است.
در ادامه فرشتگان به مریم گفتند: (یا مریم ان الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسی ابن مریم...) ای مریم! خداوند ترا به کلمهای ـ وجودی با
عظمت ـ از طرف خویش بشارت میدهد که نامش مسیح،
عیسی بن مریم است.
وعده الهی به مریم، پیامبری از انبیا بزرگ خدا و دارای معجزات بزرگ است.
عیسی،
پیامبر بزرگ خدا، روح الله و کلمه الله است که مقرر شد، به عنوان یک موجود و انسان، در میان دیگر انسانها قرار گیرد، ظرف استقرار این روح بزرگ الهی، مریم (
سلاماللهعلیها) است که فرمود: (انما المسیح عیسی ابن مریم رسول الله وکلمته القاها الی مریم وروح منه...)
مسیح فرزند مریم، فقط فرستاده خدا، و کلمه مخلوق اوست که او را به مریم القا نمود و روحی از طرف او بود.
فرشته الهی برای القای کلمة الله به صورت انسانی نزد مریم ظاهر میشود: (فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا) ما
روح خود را به سوی او فرستادیم و او در شکل انسانی بیعیب و نقص بر مریم ظاهر شد.
دید مریم صورتی بس جان فزا جان فزایی دلربایی در خلا
مریم با دیدن او در کنار خود، احساس دیگری پیدا کرد و به تصور این که ممکن است شری به وی برساند به خدا پناه برد و گفت: (قالت انی اعوذ بالرحمن منک ان کنت تقیا) من از تو به خدای رحمان پناه میبرم اگر پرهیزکاری. فرشته گفت: (انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما زکیا) من فرستاده پروردگار تو هستم تا پسری پاکیزه به تو ببخشم.
لرزه بر اعضای مریم اوفتاد کاو برهنه بود و ترسید از فساد گشت بی خود مریم و در بی خودی گفت بجهم در پناه ایزدی
به هر حال، مریم
تسلیم امر خدا شد. هر چند به خاطر پیامدهای چنین رخدادی ناراحت بود و آرزوی مرگ میکرد، و میگفت: (یا لیتنی مت قبل هذا وکنت نسیا منسیا) ای کاش پیش از این مرده بودم و به کلی فراموش میشدم. در این هنگام ندارسید که غمگین مباش: (فناداها من تحتها الا تحزنی) از پایین پایش به او
ندا دادند که غمگین مباش
.
الگویی که در قرآن کریم در مورد
حیا معرفی شده است، صفورا
دختر شعیب است که در جریان برخورد موسی (
علیه
السّلام) با وی (پیش از
ازدواج) به آن اشاره شده است.
قرآن کریم میفرماید: (فجاءته احداهما تمشی علی استحیاء قالت ان ابی یدعوک...) یکی از آن دو دختر به سراغ او آمد درحالی که با نهایت حیا گام بر میداشت، گفت: پدرم از تو
دعوت میکند تا...
تفصیل این جریان در بخش بعدی خواهد آمد.
در اکثر موقعیتها، تصویر و ظاهر شما بخشی از چیزی نیست که توصیف کننده شماست؛ بلکه همه آن چیزی است که شما را توصیف میکند. کسانیکه چیزی در مورد شما نمیدانند با تنها اطلاعاتی که در دست دارند جای خالیها را پر میکنند، و آن چیزی نیست جز آنچه از رفتار و کردار شما میبینند. صرفنظر از فکری که شما درمورد خودتان دارید، یک عادت اجتماعی بد میتواند معیار فکر دیگران نسبت به شما شود: هر کسی که ببیند شما غذایتان را با دهان باز میجوید خیلی قبل از اینکه شغل یا تخصص شما را به خاطر بسپارد، آنرا به یاد خواهد آورد.
این که پسران و دختران در جامعه
اسلامی، چگونه با یکدیگر
معاشرت و نشست و برخواست داشته باشند و تا کجا میتوانند در تماسها، نگاهها، گفت و شنودها و... پیش بروند، بررسی مفصلی میطلبد که این مختصر گنجایش آن را ندارد؛ ولی به اجمال باید گفت: که آزادی و اجتماعی بودن انسان از یک سو، پیامدها و عواقب ناگوار
معاشرت آزاد از سوی دیگر موجب شده است که گروهی، نظریه آزادی ارتباط یا ارتباط افسار گسیخته را ارایه کنند.
عدهای دیگر نیز، دیدگاه پرهیز از هرگونه ارتباط را مطرح کرده تا بدان جا پیش رفتند که
زن و
مرد و دختر و
پسر،
حق ندارند، حتی در شعاع دید و صدای یکدیگر قرار گیرند.
اگر چه هر دو این دیدگاهها افراطی میباشد، اما بعید نیست که با اندکی تعدیل، به سمت دیدگاه دوم گرایش پیدا کنیم، زیرا با توجه به متون قرآن و روایات میتوان نتیجه گرفت که اصل اول در معاشرت دختر و پسر ممنوعیت نگاه، لمس، تماس، مکالمه و... است، مگر برای کسانی که به عنوان محارم مطرح میباشند.
به هر صورت، در قرآن در مورد معاشرت و برخورد پسر و دختر به یک الگوی ملموس اشاره شده است؛ جریان موسی و دختران شعیب که درباره آن میفرماید: (ولما ورد ماء مدین وجد
علیه امة من الناس یسقون) هنگامی که موسی به
چاه آب مدین رسید، گروهی از مردم را در آنجا دید که چهار پایان خود را سیراب میکنند.
موسی جوانی است که از مصر به مدین آمده است و در کنار چاه مدین مردمی را میبیند که مشغول سیراب کردن چهارپایان خود هستند، کمی آن طرفتر دو زن را میبیند که مراقب گوسفندان خویشند و به چاه نزدیک نمیشوند (ووجد من دونهم امراتین)، موسی از آنها درباره علت آب ندادن گوسفندان پرسید و گفت: (ما خطبکما) چه میکنید؟ آنها پاسخ دادند: (لا نسقی حتی یصدر الرعاء) ما آنها را آب نمیدهیم تا چوپانان همگی از آبگاه خارج شوند. در این جا موسی به همیاری آن دو شتافت و به آنان کمک کرد، (فسقی لهما) موسی به گوسفندان آنها آب داد. اما در کنار آنها نماند و به گوشهای رفت (ثم تولی الی الظل) سپس به سایه روکرد و گفت: (رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر) خدایا هرچیز نیکی برای من بفرستی به آن نیازمندم. این در حالی بود که دختران راه خود را گرفته و به خانه رفتند.
زور را بگذار و زاری را بگیر رحم سوی زاری آیدای فقیر! دست اشکسته بر آور در دعا سوی اشکسته پرد فضل خدا
چیزی نگذشت که یکی از دختران شعیب با شرم و حیا به سراغ موسی آمد (فجاءته احداهما تمشی علی استحیاء) و پیام
پدر را به وی رساند و گفت: (ان ابی یدعوک لیجزیک اجر ما سقیت لنا) پدرم از تو دعوت میکند تا مزد سیراب کردن گوسفندان ما را به تو بپردازد.
موسی، درحالی که دختر شعیب پشت سر او راه میرفت، حرکت کرد تا به خانه شعیب رسید، موسی داستان گرفتاری خود در
مصر را با شعیب در میان گذاشت و شعیب گفت: (لا تخف نجوت من القوم الظالمین) نترس از قوم ستمگر
نجات یافتی. در این میان یکی از دختران پیشنهاد کرد، موسی را استخدام کنند (قالت احداهما یا ابت استاجره) برای آن که آن دختر، موسی را مردی قوی و امین یافته بود (ان خیر من استاجرت القوی الامین) بهترین کسی که میتوانی استخدام کنی، آن است که قوی و امین باشد. در نهایت شعیب پیشنهاد کرد، یکی از دختران خود را به
ازدواج موسی در آورد (انی ارید ان انکحک احدی ابنتی هاتین).
اسماعیل، پسر ابراهیم (
علیه
السّلام) که خداوند سبحان در سن پیری و با التماس و تضرع به وی عنایت فرمود ـ الگویی است برای جوانانی که در مقام عبودیت خدا گام برمیدارند.
همچو
اسماعیل پیشش سربنه شاد وخندان پیش تیغش جان بده حلق پیش آورد
اسماعیل وار کارد بر حلقش نیارد کردکار
ابراهیم تا سن پیری فرزندی نداشت و از
خدا تقاضای فرزند کرد و گفت: (رب هب لی من الصالحین) پروردگارا! به من از صالحان فرزندان صالح ببخش.
خدا نیز دعای ابراهیم را
استجابت فرمود و بشارت فرزندی به وی داد (فبشرناه بغلام حلیم)
در پی این بشارت، ابراهیم
شکر و حمد خدا را بجای آورد و گفت: (الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر
اسماعیل واسحاق ان ربی لسمیع الدعاء) سپاس خدای را که در سن پیری
اسماعیل و اسحاق را به من بخشید، بیشک خدا و پروردگار من نسبت به دعای من شنواست.
به هر حال، وقتی
اسماعیل رشد کرد و بزرگ شد، ماموریتی متوجه ابراهیم شد که بسیار مشکل بود و آن قربانی کردن فرزند در راه خدا بود، قرآن میفرماید: (فلما بلغ معه السعی قال یا بنی انی اری فی المنام انی اذبحک) هنگامی که
اسماعیل به سنی رسید که میتوانست کار بکند، ابراهیم به وی گفت: ای فرزندم در
خواب دیدم که تو را
ذبح میکنم.
(لازم به ذکر است،
خواب انبیا با بیداریشان برای مکلف شدن تفاوتی ندارد و آنچه در خواب میبینند باید انجام دهند).
اینجا بود که ابراهیم (
علیه
السّلام) مساله را با خود
اسماعیل در میان گذاشت و نظر او را جویا شد و گفت: (فانظر ماذا تری) نظر تو چیست؟
اسماعیل پاسخ داد: (یا ابت افعل ما تؤمر ستجدنی ان شاء الله من الصابرین) ای پدر! هر آنچه بر آن ماموری انجام بده، به خواست خدا مرا
شکیبا خواهی یافت.
هر دو
تسلیم حکم خدا و آماده اجرای آن شدند، (فلما اسلما وتله للجبین) چون هر دو
تسلیم شدند، و صورت
اسماعیل را روی خاک نهاد.
(تله: تل یعنی مکان مرتفع، و تله یعنی او را روی تل انداخت
پس تله للجبین به معنای این است که او را آماده ذبح شدن کرد).
اسماعیل آماده ذبح شدن و ابراهیم آماده ذبح کردن شدند که خداوند ندا داد (قد صدقت الرؤیا انا کذلک نجزی المحسنین) ابراهیم! مفاد خواب خود را
تصدیق کردی و تصمیم برانجام ماموریت گرفتی، کافی است.
حسرت آزادگان شد بندگی بندگی را چون تو دادی زندگی
مومن آن باشد که اندر جزر و مد
کافر از
ایمان او حسرت خورد
این یک امتحان الهی بود: (ان هذا لهو البلاء المبین) این برنامه یک آزمایش بود و تو خوب از آزمایش بیرون آمدهای، ما از ذبح
اسماعیل گذشتیم و او را جایگزین کردیم، (وفدیناه بذبح عظیم).
قرآن کریم با نگاهی دیگر نیز به
اسماعیل (
علیه
السّلام) به عنوان یک جوان اشاره کرده است، و آن شاگردی و همکاری با ابراهیم (
علیه
السّلام) است.
در جایی میفرماید: (واذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت واسماعیل) هنگامی که ابراهیم و
اسماعیل پایههای خانه خدا را بالا آوردند.
در این برنامه،
اسماعیل جوان شاگرد ابراهیم است و به کمک پدر خانه خدا را میسازد و در دعای
پدر نیز
شریک است که میگویند: (ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم، ربنا واجعلنا
مسلمین لک ومن ذریتنا امة
مسلمة لک وارنا مناسکنا وتب علینا... ربنا وابعث فیهم رسولا منهم) خدایا از ما بپذیر که تو شنوا و دانایی، پروردگارا! ما را
تسلیم فرمان خود قرار بده و از دودمان ما امتی که
تسلیم فرمان تو باشند، پدید آور. و طرز عبادتمان را به ما نشان بده و
توبه ما را بپذیر... پروردگارا! درمیان آنها، پیامبری از خودشان برانگیز.
و نیز در برنامه دیگری میفرماید: (وعهدنا الی ابراهیم واسماعیل ان طهرا بیتی للطائفین والعاکفین والرکع السجود) ما به ابراهیم و
اسماعیل امر کردیم که خانه مرا برای طوافکنندگان و مجاوران و رکوعکنندگان و سجدهکنندگان پاک کنند.
در این برنامه
اسماعیل به کمک ابراهیم، نظافتچی و جاروکش خانه خداست. چیزی که شاید بزرگان جامعه از آن سرباز میزنند و آن را در شان خود نمیدانند.
کعبه را که هر دمی عزی فزود آن ز اخلاصات ابراهیم بود
در داستان حضرت یوسف، در قرآن میخوانیم که برادران وی به او بدی کردند، نسبت به وی
حسادت ورزیده و گفتند: (لیوسف واخوه احب الی ابینا منا) یوسف و برادرش
بنیامین، نزد پدر از ما محبوب ترند. سپس با طرح نقشهای، او را از
یعقوب جدا کرده و به بهانه گردش و
تفریح به
صحرا بردند و میخواستند او را بکشند و یا در جایی دور از دسترس رها کنند، (اقتلوا یوسف او اطرحوه ارضا یخل لکم وجه ابیکم) یوسف را بکشید، یا او را در سرزمینی دور دست بیفکنید، تا توجه پدر، فقط به شما باشد. بالاخره تصمیم گرفتند که او را در چاه بیاندازند، (القوه فی غیابة الجب) او را در نهان گاه چاه بیفکنید.
و بعد نیز با
دروغ و نیرنگ که او
طعمه،
گرگ شده است (فاکله الذئب)
، نزد پدرشان برگشتند.
یوسفان از مکر اخوان در چهاند کز حسد یوسف به گرگان میدهند از حسد بر یوسف مصری چه رفت این حسد اندر کمین، گرگی است زفت «فربه».
این که آنها گفتند: طعمه گرگ شده شاید به این
دلیل بود که میخواستند،
امید پدر را به یاس تبدیل کنند، یوسف در
چاه قرار گرفت و کاروانیان سر رسیدند و به امید کشیدن
آب، دلو و طناب را در چاه رها کردند.
ولی به جای آب، یوسف را بیرون کشیدند، سپس او را به قیمتی ناچیز (وشروه بثمن بخس دراهم معدودة) فروختند.
و بدین ترتیب یوسف محبوب پدر، از یعقوب جدا شد و در خانه عزیز مصر جای گرفت و در ادامه با
تهمت خیانت به همسر عزیز زندانی شد.
برادران با یوسف این گونه عمل کردند، اما یوسف مراحل سخت را یکی پس از دیگری پشت سر نهاد، تا بدان جا که به پادشاهی مصر رسید. برادران یوسف برای تهیه آذوقه از
کنعان به مصر آمدند، اما یوسف نه تنها
انتقام نگرفت، بلکه نهایت
احترام و اکرام را به آنها نمود و حتی کالای مجانی به آنها داد و سرانجام به آنها گفت: (لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم) امروز هیچ ملامت و توبیخی بر شما نیست، خدا شما را میبخشد.
قرآن علاوه بر آن که الگوهای مثبت را معرفی کرده است، الگوی منفی را نیز شناسایی نموده است. یکی از آنها پسر نوح ـ کنعان ـ است که قرآن از وی به (بنی) (پسرک من) تعبیر میکند.
حضرت نوح، سالیان دراز قوم خود را به سوی حق و عبودیت خدا فرا میخواند ولی عدهای اندک به او گرویدند و بسیاری از جمله پسرش به دعوت وی پاسخ مثبت ندادند. نوح مامور ساختن
کشتی و سوار کردن مومنان بر آن شد تا از بلای غرق شدن نجات یابند، نوح کشتی را ساخت و مومنان بر آن سوار شدند و بر آب حرکت میکرد و موج چون
کوه پدیدار میشد: (وهی تجری بهم فی موج کالجبال). نوح پسرش را فراخواند و از او دعوت کرد که باوی سوار کشتی شود و گفت: (یا بنی ارکب معنا ولا تکن مع الکافرین) پسر من! با ما سوار شو، و در صف کافران مباش. با ما سوار شو
کنایه از ایمان آوردن اواست؛ زیرا اگر ایمان میآورد قطعا بر کشتی سوار میشد، و از غرق شدن نجات مییافت. پسر نوح به پدر پاسخ داد: (سآوی الی جبل یعصمنی من الماء) به کوه پناه میبرم و از غرق شدن رهایی مییابم.
گوش کنعان کی پذیرد این کلام که بر او مهر خدای است و ختام
نوح به پسرش تاکید کرد که کوه نیز کارساز نخواهد بود، (لا عاصم الیوم من امر الله) امروز نگهدارندهای از غرق شدن ـ که
حکم خداست ـ وجود ندارد. در این حال میان
پدر و فرزند موجی ایجاد شد و پسر در کام مرگ فرو رفت: (وحال بینهما الموج فکان من المغرقین).
نوح به خدا عرض کرد: (خدایا! ان ابنی من اهلی وان وعدک الحق) پسرم از اهل من است و وعده تو حق است. اشاره به این که تو وعده دادی اهل من به
سلامت باشند. خداوند در پاسخ فرمود: (یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح) ای نوح این پسر از اهل تو نیست او عنصر نامطلوب وعمل غیر صالحی است او فرد شایستهای نیست.
هر (ولی) را نوح و کشتیبان شناس صحبت این خلق را طوفان شناس آشنا هیچ است اندر بحر نوح نیست اینجا چاره جز کشتی نوح
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «الگوگیری جوانان از قرآن».