افغانستان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
افغانستان، کشوری در آسیای جنوبی که از غرب با کشور
ایران، از شمال با
ترکمنستان،
تاجیکستان و
ازبکستان، از شرق و جنوب با جمهوری
پاکستان هم مرز است. افغانستان دارای ۲۹ ولایت است که هر یک به چند بخش و چندین دهستان تقسیم میشود. پایتخت این کشور
کابل، و واحد پول آن افغانی است. در جامعه افغانی رهبران مذهبی از نفوذ فراوانی برخوردارند و تقریباً در همه جنبههای زندگی، به ویژه در سطح محلی، نقش مهمی برعهده دارند. اولین و تنها سرشماری رسمی در افغانستان در خرداد ۱۳۵۸/ژوئن ۱۹۷۹ صورت گرفت که بر اساس آن جمعیت این کشور ۳۵۸، ۵۵۱، ۱۵ نفر بود که از لحاظ جمعیت پنجاه و سومین کشور جهان به شمار میآید، اما مطابق آخرین دادهها (۱۳۷۳ش/۱۹۹۴م) جمعیت افغانستان ۰۰۰، ۸۷۹، ۱۸نفر برآورد شده است.
این سرزمین در دورانهای مختلف تاریخی در زمرۀ ولایات ایران محسوب میشده است. میتوان
احمد شاه درانی، را اولین حکمران مستقل سرزمین افغانستان دانست، اگر چه قبل از او دو قبیلۀ غلجایی (غلزایی) و ابدالی (درانی) در بخشهایی از افغانستان امروز، به تاسیسِ دولتهای مستقل پرداختند اما هر دو به دست
نادرشاه برافتادند.
سرزمینی که امروز افغانستان نامیده میشود از دیرباز گذرگاه و محل برخورد و آمیزش قومهای گوناگون بوده است. بررسیهای قومی در سالهای پیش از اشغال نظامی افغانستان (۱۹۷۹م)، به بیش از ۲۰۰ قوم و
قبیله و حدود ۳۰ زبان مختلف در این سرزمین اشاره دارد. امروزه ترکیب قومی و شمار جمعیت هر یک از اقوام افغانستان درهم ریخته است و گروههای بزرگی از اقوام و قبایل آن به کشورهای دیگر، بهویژه پاکستان و ایران مهاجرت کردهاند. بیشتر مردم افغانستان مسلمان و پیروان
فقه حنفی هستند و بعد از آنها شیعیان امامیه، بیشترین پیروان مذاهب را تشکیل می دهند.
مذهب شیعه بیشتر میان قومها و قبایل ایرانی تبار فارسی زبان رواج دارد. مذاهب
هندو،
اسماعیلی و
سیک نیز به ترتیب شمار پیروان، از مذاهب متداول در میان مردم افغانستان هستند.
افغانستان دارای ۲۹ ولایت است
که هر یک به چند بخش (ولوسوالی) و چندین دهستان (علاقهداری) تقسیم میشود.
واحدهای سیاسی این کشور تا حد بسیاری از واحدهای طبیعی تبعیت میکند. پایتخت این کشور کابل، و واحد پول آن افغانی است.
از لحاظ اجتماعی، خانواده، در کنار بستگیهای طایفهای - قومی، اساس واحدهای اجتماعی - اقتصادی و سیاسی را تشکیل میدهد و الگوی مالکیت زمین و دام و مناسبات قدرت بر آن مبتنی است.
البته در شهرها، در کنار اینگونه روابط، اصناف اهمیت دارند، هرچند روابط اجتماعی - اقتصادی به هر حال در سطحی محلی برقرار است.
در جامعه افغانی رهبران مذهبی از نفوذ فراوانی برخوردارند و اگرچه نظام سازمان یافتهای برای اعمال قدرت به طور فراگیر وجود ندارد، اما تقریباً در همه جنبههای زندگی، به ویژه در سطح محلی، نقش مهمی برعهده دارند.
در افغانستان جمعیت باسواد در میان گروه سنی ۱۵ سال و بیشتر حدود ۲۰% است که این نسبت در مردان و زنان به ترتیب ۳۳% و ۸/۵% است.
براساس دادههای موجود در افغانستان ۷۵۴ مدرسه ابتدایی، ۳۳۲ مدرسه متوسطه، ۱۶ واحد تربیت معلم و ۵ مؤسسه آموزش عالی وجود دارد.
دانشگاه ننگرهار در جلال
آباد در ۱۳۴۲ش/۱۹۶۳م و دانشگاه کابل که دانشکده پزشکی آن قبلاً در ۱۳۱۱ش/۱۹۳۲م ایجاد شده بود، در ۱۹۶۴م تاسیس شد.
در خلال جنگهای داخلی، بیشتر مدارس به ویژه در نواحی روستایی از میان رفتهاند.
علاوه بر این، در ۱۳۶۱ش/۱۹۸۲م در سطح کشور ۶۸ بیمارستان، ۱۲۵، ۱پزشک، ۱۱۰ دندان پزشک و ۲۴۵ داروساز و ۹۴۴ پرستار وجود داشت
مزار شریف و امام صاحب از شهرهایی هستند که هر ساله شمار بسیاری را برای زیارت به سوی خود جلب میکنند.
بزرگترین مجسمه
بودا در جهان (۵۵ متر) در شهر بامیان و دریاچههای بندامیر
همچنین موزه کابل که به کمک
یونسکو بر پا شده، و حاوی مجموعههایی از آثار باستان شناختی کشور است،
آرامگاه خواجه عبدالله انصاری در هرات و نقاشیهای تپه مرجان در نزدیکی کابل (مربوط به سد´ ۴ م) و نقاشیهای
دوره ساسانی در محل «دختر نوشیروان» در شمال غربی شهر بامیان، از دیدنیهای افغانستان است.
افغانستان در ۲۹ و ۳۰ تا ۳۸ و ۳۰ عرض شمالی و ۶۱ و ۳۱ تا ۷۰ طول شرقی واقع است.
وسعت این کشور را در منابع مختلف از ۶۲۰ تا ۷۰۰ هزار کم۲ دانستهاند.
افغانستان از غرب با کشور ایران، از شمال با ترکمنستان، تاجیکستان و ازبکستان، از شرق و جنوب با جمهوری پاکستان هم مرز است. در گوشه شمال شرقی، از طریق باریکهای به طول ۷۴ کم با ترکستان شرقی (سین کیانگ) چین مرز مشترک دارد.
تراکم جمعیت در این کشور با احتساب ۰۰۰، ۱۸۴، ۱۴نفر (در ۱۳۶۶ش/۱۹۸۷م) و ۲۲۵، ۶۵۲کم۲ وسعت، ۷/۲۱ نفر در هر کم۲ است و از لحاظ جمعیت پنجاه و سومین کشور جهان به شمار میآید.
اگرچه افغانستان از لحاظ ساختار زمین و موقعیت، بخش شمال شرقی نجد بزرگ ایران را تشکیل میدهد، اما به دو ساختار زمین شناختی ایران (بیشتر در قسمتهای غربی) و نظام کوهستانی هیمالیا (عمدتاً در قسمتهای شرقی) شباهت دارد. شکلگیری عوارض امروزی زمین در افغانستان شدیداً تحت تاثیر چندین توده بزرگ قدیمی و مقاوم سنگی است که به واسطه کشیده شدن به سمت شمال، به صورت هستهها یا پهنهها یی درآمدهاند که در اطراف آنها در آغاز سریهای سنگی جدیدتر به وجود آمده، و سپس به صورت ساختمانهای چین خورده درهم پیچیدهاند و نهایتاً موجب پدیداری این اشکال شدهاند.
به این ترتیب، سرزمین افغانستان از لحاظ ریختشناسی از منطقه کوهستانی مرکزی همراه با نواحی کمارتفاع جنوبی و به ویژه شمالی تشکیل شده است؛ هر چند حواشی جنوبی با جهتی جنوب غربی در مرتفعات غربی پراکنده شدهاند.
بدین سان، نظام کوهستانی هندوکش که خط عظیم تقسیم آب میان
آسیای مرکزی و
آسیای جنوبی به شمار میرود؛
برجستهترین عارضه طبیعی افغانستان به شمار میآید که با ارتفاعی از حدود ۴ هزار تا بیش از ۶ هزارمتر، و قللی به ارتفاع ۸۰۰، ۷متر، به طول بیش از ۱۰۰، ۱کم کشیده شده است و این سرزمین را به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم میکند.
در ساخت این مرتفعات گرانیتهای جوان دوران دوم یا حتی دوران سوم دخیل بودهاند. مرتفعات شمالی این رشته مرکزی که گویای ویژگیهای واقعی آلپی همراه با دگرگونیهای شدید عصر یخبندان است، با جهتی غربی - شرقی امتداد یافتهاند.
مرتفعات منشعب جنوبی، کوه های سلیمان و سفید کوه را تشکیل میدهد که مانع ارتباط طبیعی این سرزمین با شبه قاره هند است.
به این ترتیب، بیش از نیمی از سرزمین افغانستان را این رشته کوه و شاخههای فرعی آن در برگرفته است.
رشته کوههای دیگری به نام سپینغر، سلیمان و خواجه عمران افغانستان را از پاکستان جدا میسازد و رشته کوههای پغمان و گل کوه در داخل سرزمین از شمال شرقی رو به جنوب غربی امتداد دارد. به همین ترتیب، نواحی بدخشان و نورستان در دو سمت هندوکش و هزارهجات در بخش مرکزی از رشته کوههای دیگری پوشیده شده است که همراه با دیگر شاخههای هندوکش و امتداد غربی آن، کوه بابا، سیاه کوه و سفید کوه، مجموعه کوهستانی پیچیدهای را تشکیل میدهند.
اگرچه افغانستان در کمربند اقلیمی نیمهاستوایی واقع است، اما ویژگیهای آب و هوایی آن کمتر تحت تاثیر عرض جغرافیایی است و بیشتر به واسطه مرتفعات آن مشخص میگردد.
اقلیم این سرزمین بازتاب ساختار طبیعی، و همچون دیگر ویژگیهای آن با تنوع همراه است. در حالی که بهار و تابستان در درهها و دشتهای مرتفع معتدل و مطبوع است، در قسمتهای داخلی و همجوار بیابانها، خشک و گرم و غیر قابل تحمل است؛ به همین نحو، به هنگام پاییز و زمستان که قسمتهای مرتفع و شمالی با ریزش سنگین برف و سرما روبهروست، جلگههای مرتفع جنوبی و بیابانهای وسیع مرکزی شاهد بادهای شدید و یخبندان است. اقلیم افغانستان که به عنوان «آب و هوایی بسیار خشک» تعریف شده،
شباهت بسیاری به آب و هوای عمومی
خاورمیانه، به ویژه ایران دارد که از مهمترین ویژگیهای آن تابستانهای خشک، بارش زمستانه و نوسان شدید فصلی درجه حرارت است.
تفاوت درجه حرارت میان فصلهای گرم و سرد در افغانستان بسیار است،
به نحوی که در تابستان دمای هوا در نواحی بیابانی جنوب کشور تا حدود ۴۹ و در دشتهای شمالی کشور میان ۴۱ تا ۴۹ سانتیگراد در نوسان است؛ حتی در نزدیکی ارتفاعات حدود ۸۰۰، ۱متری کابل میزان گرما تا بیش از ۳۸ سانتیگراد می رسد، حال آنکه در زمستان دمای هوا تا زیر نقطه انجماد در نواحی بیابانی کاهش میپذیرد.
میزانبارش سالانه بهطور متوسط از ۱۰۰ تا ۱۵۰ میلیمتر درنواحی کمارتفاع و خشک غربی و شمالی و از ۲۵۰ تا ۴۰۰ میلی متر در شرق کشور در نوسان است، هر چند این مقدار در مرتفعات کوهستانی بیشتر است.
مختصات طبیعی، به ویژه نارساییهای اقلیمی افغانستان را تا حد بسیاری در محدودیت فعالیتهای کشاورزی و توسعه نیافتگی اقتصادی این سرزمین دخیل دانستهاند.
منابع آب افغانستان به پوشش برف موجود در مرتفعات بستگی دارد، تا آنجا که رودخانههای اصلی این سرزمین از برفاب کوههای مرکزی سرچشمه گرفته، به سمت جلگهها و دشتها سرازیر میگردند؛
از آن جملهاند: کوکچه، سرخاب، بلخاب و مرغاب در شمال، هریرود و فراه رود (فره رود) در غرب، هلمند و ارغنداب در جنوب و کابل و کنر در شرق.
۴ شبکه اصلی رودخانهای در اینسرزمین قابلتشخیصاست: آمودریا در دامنههای شمالی هندوکش، هریرود در دامنههای شمال غربی، هلمند - ارغنداب در دامنههای جنوب غربی، و کابل در دامنههای شرقی
تقریباً تمامی رودهای افغانستان در حوضههای داخلی و در تودههای رسوبی یا ریگزارهای نواحی پست فرو میروند و تنها رود کابل، با عبور از درهها و گذرگاههای کوهستانی و با پیوستن به رود سند، به دریا فرو میریزد.
افغانستان دارای دریاچههای معدودی است که هیچیک وسعت چندانی ندارند؛ دو دریاچه مهم آنهامون صابری (در غرب و در مرز ایران) و آب ایستاده در جنوب شهر غزنی است.
گودی زره در جنوب غربی افغانستان و جنوب دریاچههامون (ایران)، از دریاچههای آب شور است.
در ارتفاعات مرکزی هزارهجات ۵ دریاچه کوچک قرار دارد که مجموعاً بند امیر خوانده میشوند؛ دریاچه سد کجکی، نمکزار (دریاچه نمک) و دریاچه دَک از دیگر آبگیرهای دریاچهای افغانستان به شمار میروند.
با توجه به تنوع اشکال ناهمواری و خصوصیات اقلیمی، کشور افغانستان طیف نسبتاً وسیعی از انواع و گونههای مختلف گیاهی را که بسیاری از آنها هنوز بررسی علمی نشدهاند، در خود جای داده است. این طیف شامل گیاهان قطبی و آلپی در قسمتهای مرتفع کوهستانی تا گونههای خشکی و شورپسند نواحی بیابانی است.
از کل مساحت این کشور ۳/۴۶% زیرپوشش گیاهان مرتعی، ۴/۱۲% اراضی کشاورزی و تنها ۹/۲% دارای پوشش جنگلی است؛ ۴/۳۸% مابقی را دیگر اراضی تشکیل میدهد.
پوشش گیاهی که رو به سمت شمال کشور متراکمتر و متنوعتر است، شامل درختچهها و بوتههایی نظیر خارشتر است.
جانوران وحشی منطقه معتدل نیمه استوایی که در افغانستان یافت میشوند، عبارتند از گرگ، روباه، کفتار، شغال، غزال، سگ وحشی، گربه وحشی، یوزپلنگ، راسو، موش کور، خارپشت، خفاش و انواع موش دوپا.
انواع خزندگان و پرندگان نیز در این کشور وجود دارند، از جمله انواع قرقاول، اردک، مرغابی، لکلک، پلیکان، نوک دراز، کبک، کلاغ، کرکس، عقاب و سایر پرندگان شکاری. انواع گوناگون ماهیهای آب شیرین نیز در رودخانهها و نهرهای افغانستان زندگی میکنند.
باتوجه بهتنوع پدیدههای طبیعی و عوارض زمین، جمعیت افغانستان به طور ناموزونی در سطح کشور پراکنده شده است. در بسیاری از قسمتهای بیابانی و نیمه بیابانی جنوب غربی و نیز قسمتهای کوهستانی - مگر در درهها - زیستگاهها و اجتماعات انسانی مهم به چشم نمیخورد.
نواحی مرزی افغانستان معمولاً خشک و خالی از سکنه است. در برخی نواحی واقع در مرز ایران و نیز مرز شمالی کشور عرصههای بیابانی غلبه دارد و قسمتهای وسیعی در حوزههای درهای کوههای سلیمان که تقریباً به موازات مرز شرقی امتداد یافتهاند، بکر و خالی از سکنه هستند. به این ترتیب، چشمانداز عمومی این سرزمین که در مرکز خود ناهموار و در حواشی نسبتاً هموار است، موجب شده تا جمعیت یکجانشین تنها در نقاط و مراکز معدود مناسب و به ویژه در جاهایی که آب کافی در دسترس است، گرد آیند.
اداره آمار افغانستان جمعیت این کشور را در ۱۳۵۲ش/۱۹۷۳م حدود ۱۶ میلیون نفر اعلام داشته است
و برخی با نوسانی افراطی آن را از ۸ تا ۱۵ میلیون نفر برآورد کردهاند.
اولین و تنها سرشماری رسمی در افغانستان در خرداد ۱۳۵۸/ژوئن ۱۹۷۹ صورت گرفت که بر اساس آن جمعیت این کشور ۳۵۸، ۵۵۱، ۱۵نفر بود که ۵/۲ میلیون نفر از آن را جمعیت غیر ساکن تشکیل میداد.
به رغم میزان موالید و میزان باروری بالا که در دوره ۱۳۵۹-۱۳۶۴ش/۱۹۸۰- ۱۹۸۵م بهترتیب ۹/۴۸ در هزار و ۹/۶ نفر بود،
جمعیت این کشور به سبب درگیریهای داخلی رو به کاهش بود، به نحوی که تا اوایل ۱۳۶۳ش/۱۹۸۴م حدود ۲۰% از جمعیت که بیش از ۳ میلیون نفر را شامل میشد، از سرزمین خود رانده شدند که حدود یک سوم آنان را افراد کمتر از ۱۵ سال تشکیل میداد.
از سوی دیگر، «مشاور عالی سازمان ملل در امور پناهندگان» جمعیت افغانستان را در ۱۹۸۶-۱۹۸۷م حدود ۷/۱۶ میلیون نفر برآورد کرده است که تنها ۱۱ میلیون نفر از آنان در خاک افغانستان زندگی میکردند.
مطابق آخرین دادهها (۱۳۷۳ش/۱۹۹۴م) جمعیت افغانستان ۰۰۰، ۸۷۹، ۱۸نفر بوده است. ۵/۴۴% از جمعیت افغانستان را کمتر از ۱۵ سال دانستهاند،
که این امر جوانی جامعه افغانی را نشان میدهد. ۵/۶۸% از جمعیت بالای ۱۵ سال این کشور بیسواد هستند که این نسبت در زنان و مردان به ترتیب ۸۵% و ۸/۵۲% است. بر همین اساس، ۸۹% از افراد گروه سنی بیش از ۲۵ سال هرگز آموزش تحصیلی ندیده، و ۵/۶% از این جمعیت وارد دوره ابتدایی شده، اما تنها ۳/۰% از آنان این دوره را به اتمام رساندهاند.
الگوی زیست در افغانستان مبتنی بر ۳ شیوه کوچروی، روستانشینی و شهرنشینی است.
۲۰% از جمعیت این کشور در شهرها و حدود ۱۰% «کوچی مالدار» به شمار میآیند.
و مابقی در ۲۲ هزار روستا زندگی میکنند.
دوره حکومت امانالله خان (۱۲۹۸- ۱۳۰۸ش/۱۹۱۹-۱۹۲۹م) نقطه عطفی در رشد و گسترش شهری در افغانستان به شمار میآید و از حکومت محمدنادرشاه (۱۳۰۸-۱۳۱۲ش/۱۹۲۹- ۱۹۳۳م) به بعد، بیشتر شهرهای این کشور از جمله غزنی، کلات، قندهار، سبزوار، فراه، هرات، قلعهنو، میمنه، بلخ، مزارشریف، ایبک و چاریکار بازسازی و یا نوسازی شدند و طی همین دوره، چهره کابل کاملاً دگرگون شد.
به رغم تفاوتهای محیطی و تنوع قومی در سطح سرزمین افغانستان، الگوی اشتغال و شیوههای زیستی - معیشتی یکسانی در این کشور حاکم است: زندگی حدود ۸۵% از جمعیت از راه زراعت و دامداری است، حال آنکه تنها درصد ناچیزی از مساحت کشور از زمینهای آماده بهرهبرداری به شمار میآید.
این امر گذشته از توسعه نیافتگی این کشور، بیانگر این واقعیت است که اقتصاد افغانستان عمدتاً بر کشاورزی سنتی استوار است و صنعت در آن نقش بسیار ناچیزی دارد.
عرصههای حاصلخیز افغانستان غالباً به واسطه کوهها و بیابانها از یکدیگر جدا افتادهاند، تا جایی که این ویژگی محیط طبیعی موجب شده است تا دامنه و وسعت اراضی قابل بهرهبرداری به درهها و بسترهای رودخانهای محدود گردد.
این درههای کم عرض و عمیق که بسیاری از آنها دور از دسترسند، در بیشتر قسمتهای مرکزی، شمال شرقی، شرقی و نواحی جنوبی - مرکزی پراکندهاند که توسط دشت حاصلخیز ترکستان و کوهپایهها در شمال و شمال غربی، دشتهای هرات - فراه، حوضه سیستان و دره هلمند در غرب و نیز بیابانهای جنوب غربی احاطه شدهاند.
این در حالی است که به واسطه محدودیت کمی و کیفی آبهای سطحی و نیز ناچیز بودن ریزشهای جوّی، بهرهگیری از منابع آب برای کشاورزی بر شبکههای قناتی استوار است.
با وجود برخورداری افغانستان از منابع طبیعی که میتواند زمینهساز گسترش صنایع و فعالیتهای نوین باشد، تنگناهای گوناگون اجتماعی - اقتصادی موجود مانع شکلگیری نظام سیاسی پایدار و امروزی در این سرزمین شده است. جمعیت روستایی این کشور رو به کاهش است و شیوه زیستی عشایر (کوچیها و نیمه کوچیها) برجنبههای مختلف زندگی در افغانستان غلبه دارد؛ از این رو ویژگی بارز اقتصاد افغانستان را توسعه نیافتگی آن دانستهاند.
از ۱۳۵۷ش/۱۹۷۸م افول چشمگیری در بیشتر بخشهای اقتصادی کشور حاکم شده است. مهاجرت میلیونها افغانی روستانشین به عنوان پناهنده نه تنها موجب کاهش نیروی کار، بلکه باعث از میان رفتن محصولات، دام و تخریب قناتها در بسیاری از نواحی شده است و علاوه بر این، برخی زارعان یک بار دیگر به الگوهای خود بسندگی تولید روی آوردهاند. با این همه، هنوز کشاورزی اهمیتی ویژه دارد، تا جایی که سهم این بخش در تولید ناخالص ملی کشور به ۶۵% میرسد. سهم صنایع کارخانهای و ساختمان به ترتیب ۱۵% و ۴% و سهم بخشهای استخراج و خدمات هر یک ۳% است.
درآمد سرانه مردمافغانستان در ۱۳۶۵ش/ ۱۹۸۶-۱۹۸۷م، ۱۶۰ دلار بود.
زراعت و دامداری منبع اصلی معیشت روستاییان است که در عین حال حجم قابل توجهی از تولید ملی و صادرات کشور را تامین میکند.
بر اساس دادههای موجود ۳/۵۷% از نیروی کار افغانستان در بخش کشاورزی فعال است.
ازحدود ۴۰ میلیون هکتار اراضی قابلبهرهبرداری در افغانستان که ۶۱% از کل مساحت کشور را شامل میگردد، حدود ۲۰% (۸ میلیون هکتار) را زمینهای زراعی تشکیل میدهد که از آن میان، ۸/۱% (۱۴۴ هزارهکتار) زیرکشت دائمی، ۳/۴۶% (۰۰۰، ۷۰۴، ۳هکتار) زیر کشت محصولات سالانه و ۹/۵۱% (۰۰۰، ۱۵۲، ۴هکتار) به صورت آیش است.
به این ترتیب، چیزی کمتر از ۱۰% از اراضی به طور سالانه مورد استفاده قرار میگیرد؛ درحالی که این زمینها عمدتاً از قطعات کوچک و پراکنده تشکیل شده، و تولید زراعی بر بهره برداریهای خانوادگی استوار است، هر چند که روابط مالکیت مبتنی بر بزرگ زمینداری است.
بدینسان، ۱۲۶ هزار واحد زراعی در افغانستان (۱۳۶۰ش/۱۹۸۱م) به طور متوسط ۵/۳ هکتار مساحت دارند که از آن میان، بیشترین سهم (۸/۴۴%) به واحدهای برخوردار از یک هکتار زمین اختصاص دارد. علاوه بر این، ۲/۳۵% از دیگر واحدها از یک تا ۵ هکتار وسعت دارند.
البته آنچه موجب بقای اینگونه واحدهای کوچک شده، همیاری روستاییان در روند تولید بوده است.
گندم، محصول اصلی زراعی در افغانستان و قوت غالب مردم این سرزمین است؛ با این همه، میزان برداشت متوسط در واحد سطح بسیار پایین و حتی تا نیم تن در هکتار میرسد.
دیگر محصولات زراعی عبارتند از: ذرت، جو و برنج که بیشتر جنبه مصرف شخصی دارند. از جمله محصولات اصلی قابل عرضه به بازار میتوان از پنبه، چغندرقند، دانههای روغنی، میوه، خشکبار و انواع سبزی نام برد.
در جنوب افغانستان
خرما، تنباکو و خشخاش نیز کشت میشود.
برخی کارشناسان ثروت اصلی افغانستان را گلههای دام دانستهاند.
پس از زراعت، نگهداری و پرورش دام بیشترین نیروی کار را به خود اختصاص داده است.
دامداری شامل پرورش گوسفند، بز و گاو است که منابع اصلی تولید شیر، گوشت، پوست و پشم است.
تولید و عرضه پوست و پشم هنوز بخش مهمی از اقتصاد این کشور را تشکیل میدهد
که تولید آنها عمدتاً بر عهده کوچندگان و جوامع روستایی نیمه کوچنده است.
نوسانات اقلیمی با تاثیر گذاری بر امکانات دسترسی به مراتع در میزان و دامنه فعالیت دامداری نقش تعیین کننده دارد. خشکسالی سالهای ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ش/۱۹۷۰ و ۱۹۷۱م موجب شد تا شمار بسیاری دام به اجبار ذبح شوند.
طی این دو سال به ترتیب حدود ۳۰% و ۵۰% از کل دام افغانستان از میان رفت و حدود ۵ سال طول کشید تا شمار آن یک بار دیگر به سطح ۱۹۷۰م باز گردد.
از سوی دیگر، طی دوره ۱۳۵۶ تا ۱۳۶۵ش/۱۹۷۷ تا ۱۹۸۶م شمار دام در افغانستان نه تنها افزایش نیافت، بلکه به طور مطلق تا حدی کاهش پذیرفت. از حدود ۲۴ میلیون راس دام موجود در ۱۳۶۵ش، ۲/۸۴% را دام کوچک تشکیل میداد
پس از زراعت و دامداری، بخش قابل توجهی از جمعیت فعال افغانستان در صنایع دستی و پیلهوری مشغول به کار است. در واقع صنایع دستی مهمترین زیربخش فعالیتهای غیر کشاورزی در این کشور به شمار میرود که تولیدات اصلی آن عبارت است از قالی و پارچههای پشمی
از سوی دیگر، سهم شاغلان این بخش در ۱۳۵۰ش/۱۹۷۱م ۷/۰% از کل نیروی کار بخشهای اقتصادی بود که این نسبت، به رغم تاسیس «بانک توسعه صنعتی» در۱۳۵۱ش/۱۹۷۲م، تااواسط ۱۳۵۹ش/۱۹۸۰م تغییرچندانی نداشته است.
صنایع افغانستان عبارت است از: بافت قالی، قالیچه و پارچه، تولید کود شیمیایی، قند و شکر، مواد پلاستیکی، چرم و نیز صابونسازی، سیمان، گاز طبیعی، روغنکشی، استخراج زغالسنگ و نیروی برقابی.
واحدهای صنعتی بیشتر در نواحی شمالی افغانستان مستقر شدهاند: کارخانه پنبه پاککنی در شهرهای قندوز، امام صاحب، خواجه غور، بلخ، آقچه؛ نساجی در پل خمری و مزارشریف؛ کودشیمیایی در مزارشریف؛ سیمان در پل خمری؛ و قند در بغلان وجود مراکز صنعتی یکی از عوامل مهم رشد و گسترش شهرها در دوره معاصر بوده است.
قدیمیترین و وسیعترین صنایع کشور نساجی است که تولید آن در ۱۳۵۹-۱۳۶۰ش/۱۹۸۰-۱۹۸۱م تنها ۳/۴۳ میلیون متر پارچه بود. در همین دوره تولید سیمان با روند نزولی به ۲۰۰، ۸۷تن رسید.
علاوه بر این، سهم هر یک از گروههای مختلف صنعتی در ارزش افزوده تولیدی در ۱۳۶۲ش/۱۹۸۳م گویای این واقعیت است که به ترتیب ۵۲% از کل این مقدار به تولیدات غذایی (گروه اول)، ۷/۲۲% به صنایع چوب، کاغذ و مواد شیمیایی (گروه سوم) و ۲/۲۰% به صنایع نساجی (گروه دوم) اختصاص داشت و مابقی (۱/۵%) به دیگر صنایع مربوط میشد.
رشتهکوه هندوکش به عنوان مانعی بر سر راه یکپارچگی افغانستان و اتصال مناطق و نواحی شمالی و جنوبی این کشور به شمار میرود. تا ۱۳۱۲ش/۱۹۳۳م هیچگونه راه ارتباطی مناسبی که ولایات اصلی کابل و قندهار را به قسمتهای شمالی متصل سازد، وجود نداشت. راههای موجود که از هندوکش میگذشتند، دارایگدارها و معابر سختی بود کهبرخی از آنها مانند خاواک (۶۳۷، ۳متر)، آقرباط (۹۲۵، ۳متر) و قبچاک (۳۴۴، ۴متر) و پیش از این تا ۶ ماه از سال غیرقابل عبور بودند.
به همین سبب، سفرهای بازرگانی و یا جابه جاییهای نظامی قاعدتاً و ترجیحاً از مسیر طولانی و پرپیچ و خم هرات به قندهار و کابل صورت میگرفت.
با این همه، موقعیت ارتباطی افغانستان طی زمان طولانی موجب غنای مادّی و فرهنگی آن بوده است؛ «جاده ابریشم» از شمال شرقی، یعنی از چین و از طریق دشتهای شمالی این سرزمین به ایران و تا مدیترانه امتداد داشته است. از سوی دیگر تجار هندی با عبور از گذرگاههای شرقی، از مراکزی مانند کابل، غزنی و بامیان به سوی بلخ میگذشتند و نهایتاً به بخارا و سمرقند و یا ایران میرسیدند.
بدین سان، راههای بازرگانی در این سرزمین تا پیش از اکتشاف راههای دریایی از رونق خاصی برخوردار بود، اما پس از گذشتن واسکوداگاما از دماغه امیدنیک، بخش مهمی از کالاها از هند، گینه و دیگر مراکز مهم در آسیا از طریق دریا صورت گرفت و به این ترتیب، اهمیت بازرگانی و گذرگاهی این سرزمین به سرعت رو به کاهش نهاد، تا جایی که در اوایل سده ۱۹م حتی شهرهای مهم آن نیز اهمیت خود را از دست دادند.
برخوردهای داخلی و ناامنی راهها و همچنین اختلال در روابط فرا منطقهای نیز در این امر بیتاثیر نبود.
به عنوان نمونه، کرزن از اواخر سده ۱۹م خبر میدهد که مسافران و بازرگانان از راه کهن که هند را از مسیر قندهار و هرات به شمال شرقی ایران متصل میساخت، به علت سنگین بودن عوارض عبور «امیر افغانستان» استفاده نمیکردند.
موقعیت بسته افغانستان از لحاظ جغرافیایی، این کشور را از مراکز عمده تجارت و نوآوریهای صنعتی دور نگهداشته است؛ نیز فقدان راههای مناسب ارتباطی، باعث شده تا این کشور نتواند با همسایگان خود به صورت امروزین ارتباط و تجارت داشته باشد. این امر یکی از موانع جدی بر سر راه رشد اقتصادی افغانستان به شمار میرود.
در زمینه تجارت خارجی با توجه به دادههای موجود (۱۳۶۱ش/ ۱۹۸۲م) میتوان به ارزش واردات و صادرات به ترتیب ۲۲۴، ۶میلیون و ۹۴۳، ۶میلیون دلار اشاره نمود. بیشترین مقدار واردات (۷/۵۹%) و صادرات (۹/۶۱%) به اتحاد شوروی (سابق) مربوط میشد. در مقابل، در حالی که ۶/۱۲% از ارزش واردات به ژاپن اختصاص داشت، تنها ۱/۰% از ارزش صادرات به این کشور تعلق میگرفت. از مهمترین کالاهای وارداتی میتوان از وسایل نقلیه (۷/۲۲%)، مواد سوختی (۱۸%)، قند (۱/۸%)، پارچه (۹/۷%) و روغن حیوانی و نباتی (۲/۴%) نام برد. گاز طبیعی (۶/۵۵%)، خشکبار (۹/۱۶%)، قالی و قالیچه (۸/۴%) و پوست (۴%) کالای عمده صادرات این کشور را تشکیل میداد. در ۱۳۶۷ش/ ۱۹۸۸م واردات این کشور شامل گندم، مواد غذایی، پارچه، وسایل نقلیه موتوری، ماشین آلات و سوخت به ارزش ۹۹۶ میلیون دلار بود که عمدتاً از اتحاد شوروی و ژاپن وارد شد.
افغانستان به عنوان کشوری با اقتصاد مبتنی بر کشاورزی، به علل گوناگون در تولید مواد غذایی مورد نیاز خود با مشکلاتی روبهروست، حال آنکه رشد این بخش میتواند موجبات رشد دیگر بخشها را نیز فراهم آورد. با توجه به اینکه رود هلمند، برخلاف بسیاری از رودخانههای این کشور، در بیشتر اوقات سال در قسمتهای پایین دست خود نیز از آب شیرین برخوردار است، توان بالقوه قابل توجهی در تولید و گسترش کشاورزی دارد که این قابلیت میتواند در برنامههای آبیاری و بهبود کشاورزی مؤثر افتد.
افغانستان بالقوه از نظر منابع نیروی برقابی غنی است و رودخانههای کابل، قندوز، حوضههای هلمند، هریرود و آمودریا برای تاسیسات تولید نیروی برقابی مناسب هستند.
تاریخ قرون گذشتۀ این سرزمین را که همه یا بخش اعظم آن در دورانهای مختلف تاریخی در زمرۀ ولایات ایران محسوب میشده، ذیل تاریخ ایران و عنوانهای مستقل مربوط به سلسلههای حکومتی ایران چون
طاهریان،
صفاریان،
سامانیان،
غزنویان،
غوریان،
سلجوقیان،
آل کرت،
تیموریان،
صفویان،
افشاریان، و ولایات و شهرهایی چون خراسان، بلخ، مرو، طخارستان، قندهار، کابل، هرات و جز آنها میتوان دید.
پیش از احمد شاه درانی، دو قبیلۀ غلجایی (غلزایی) و ابدالی (درانی) در بخشهایی از سرزمین افغانستان امروز به تاسیسِ دولتهای مستقل پرداختند. سلطنت غلزایی که در افغانستان به «پادشاهی هوتکیان» معروف است، توسط میر ویس، رئیس قبیلۀ هوتک ــ که شاخهای از قبایل غلزایی است ــ در ۱۱۲۱ ق/ ۱۷۰۹ م با قیام غلزاییان در قندهار بنیاد نهاده شد و پسر وی محمود افغان هم در ۱۱۳۵ ق تا اصفهان پیش آمد و صفویان را برانداخت.
اما دیری نپایید که
نادرشاه افشار غلزاییان را سرکوب کرد و ولایات ایرانی شرق خراسان دوباره به پیکرۀ ایران پیوست.
دولت دیگر افغان، دولت ابدالی هرات بود که از ۱۱۳۰ تا ۱۱۴۴ ق/ ۱۷۱۸ تا ۱۷۳۱ م در آنجا حکومت داشت و در این تاریخ به دست نادر برافتاد. بسیاری از سران قبایل افغان، از جمله احمدخان و ذوالفقارخان، پسران محمدزمان خان ابدالی در سپاه نادر به خدمت گماشته شدند. محمدزمان خان و ذوالفقارخان هر یک مدتی ریاست حکومت ابدالیان هرات را برعهده داشتند.
احمدخان، پس از فتح قندهار از سوی نادرشاه به حکومت آنجا گماشته شد.
احمدخان پس از قتل نادر (۱۱۶۰ ق/ ۱۷۴۷ م) با لشکر افغان مستقیماً روانۀ قندهار شد و با استفاده از نابسامانی اوضاع ایران در پی کسب قدرت برآمد و سران قبایل افغان به اتفاق او را به پادشاهی برداشتند. نام قبایل متحد ابدالی به درانی تغییر یافت و احمدشاه، دُرّ دُرّان لقب گرفت.
خلا قدرتی که با قتل نادر به وجود آمد، باعث ظهور چند حکومت محلی در ایران بزرگ شد. از جمله احمدشاه با پشتیبانی قبایل پشتون ــ که بخش اعظم سپاه او را تشکیل میدادند ــ و با استفاده از آشفتگی اوضاع و نابسامانی سلطنت تیموری هند، توانست قلمرو حکومت خویش را گسترش دهد.
لاهور در ۱۱۶۱-۱۱۶۲ق، بلخ و بدخشان در ۱۱۶۴ق و دهلی نیز در ۱۱۷۰ ق به تصرف سپاه درانی درآمد.
پیروزی نیروهای احمدشاه بر سپاه نیرومند قبایل متحد مراهته (مراته) در جنگ پانیپت (۱۱۷۴ق) اهمیت بسیار داشت.
زیرا به بریتانیا فرصت کافی داد تا پایگاه خویش را که در جنگ پلاسه (۱۱۷۰ ق/ ۱۷۵۷ م) در بنگال به دست آورده بود، استحکام بخشد. تصرف خزانۀ نادرشاه از عواید هند که بالغ بر ۲۶۰ میلیون روپیه میشد.
در آغاز کار احمدشاه را فرصت و امکان داد تا دولت نوپای درانی را استحکام بخشد.
دولت درانی، آمیزهای از تشکیلات مغولی و صفوی و نظام قبیلهای ـ فئودالی بود. در عین حال احمدشاه به پیروی از صفویان یک نیروی نظامی همچون قزلباشان از افراد غیرپشتون به نام «غلامان شاهی» سازمان داد و در تنطیم این نیرو از تجربیات تقی خان شیرازی بهره جست.
وی در ۱۱۷۴ق/ ۱۷۶۱م شهر جدیدی در قندهار بنا کرد و آن را اشرف البلاد احمدشاهی نام نهاد.
احمدشاه به اتفاق نظر همۀ مورخان، مردی معتدل، پرهیزگار، با اراده و اهل علم و ادب بود و اشعاری به زبان پشتو از او باقی مانده است. او واقف لاهوری را به دربار خویش دعوت کرد و در سیالکوت از نظامالدین عشرت، شاعر فارسی سرای خواست که شرح احوالش را به نظم درآورد و او شاهنامۀ احمدیه را در همین موضوع سرود.
احمدشاه در ۱۱۸۶ ق/ ۱۷۷۲م در نزدیکی قندهار درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد.
پس از درگذشت احمدشاه درانی، پسرش
تیمورشاه به سلطنت رسید. تیمور در ۱۱۶۰ق/ ۱۷۴۷م ــ که پدرش به پادشاهی نشست ــ در مشهد یا مازندران زاده شد. فوفلزایی، عزیزالدین، تیمورشاه درانی، کابل، ۱۳۴۶ ش، ج۱، ص۲۶-۲۷. در دو سالگی از طرف پدر به حکومت هرات گماشته شد و تا ۹ سالگی با عنوان پادشاه هرات در آن شهر اقامت داشت. در لشکرکشی چهارم احمدشاه به هند در کنار او بود و در همین سفر گوهرنسا بیگم دختر عالمگیر دوم، پادشاه گورکانی هند به همسری او درآمد. احمدشاه، پس از تسخیر بخشهایی از
هند، تیمور را به حکومت لاهور گماشت و زمام امور متصرفات خود را به او سپرد و رهسپار جنوب هند شد.
تیمور در جنگ پانیپت نیز که پنجمین لشکرکشی پدرش به هند بود، پدر را همراهی کرد. در بازگشت به قندهار دوباره به حکومت هرات گماشته شد و تا پایان سلطنت و حیات پدر، در این مقام باقی بود. در همین دوره با گوهرشاد، دختر
شاهرخ افشار (نوۀ نادر)
ازدواج کرد. پس از درگذشت احمدشاه، وزیرش شاه ولی خان، داماد خود، سلیمان پسر دیگر احمدشاه را به جانشینی برگزید، اما تیمور پس از رسیدن به قندهار، وزیر را از میان برد و برتخت نشست.
از رخدادهای مهم پادشاهی تیمور، انتقال پایتخت از قندهار به کابل در ۱۱۸۹ ق/ ۱۷۷۵م بود. تیمور در سالهای پادشاهی خود با چند شورش و جنگ داخلی و مخالفت سرداران روبهرو شد، ولی توانست بر همۀ آنها پیروز گردد؛ ازجمله در ۱۱۹۹ق/ ۱۷۸۵م برای سرکوب مخالفان به مشهد لشکر کشید. وی سرانجام در ۱۲۰۷ ق/ ۱۷۹۳ م در کابل درگذشت.
تیمورشاه پسران بسیار داشت و چون از مادران متعددی که هر یک به قبیلهای نسب میبردند، زاده شده بودند، انتخاب جانشین کار آسانی نبود؛ اما سرانجام زمان شاه ــ که در حیات پدر والی کابل بود ــ به کمک سرداران درانی، خصوصاً سردار پاینده محمدخان و سران سپاه که از اقوام قزلباش، قلماق و ریکا بودند، بر تخت پادشاهی نشست و اغلب شاهزادگان دیگر در بالاحصار تحت نظارت قرار گرفتند. زمان شاه که هنگام جلوس ۲۰ سال داشت، جوانی دلیر، با اراده و بلند پرواز بود. در آغاز حکومت زمان شاه دو برادرش ــ همایون والی قندهار و محمود والی هرات ــ سر از اطاعت و قبول سلطنت او برتافتند. هرچند نخست همایون به بلوچستان گریخت و محمود در نامهای بر اطاعت خویش از زمان شاه تاکید کرد، اما همایون دوباره به هوای پادشاهی افتاد و به قندهار بازگشت. این بار گرفتار شد و گماشتگان زمان شاه چشمانش را میل کشیدند و محمود هم به ایران پناهنده شد. این اقدام باعث کاهش اعتماد سرداران افغان به زمان شاه گردید.
چندی بعد در ۱۲۱۳ق/ ۱۷۹۸م پس از کشف توطئهای، گروهی از سرداران درانی و افسران قزلباش و نیز سردار پاینده محمدخان ــ پدر فتح خان و دوست محمدخان ــ رئیس قبیلۀ محمدزایی به فرمان زمان شاه اعدام گردیدند. این واقعه موجب شورش پسران پاینده محمدخان شد و به برچیده شدن سلطنت زمان شاه انجامید
و در ۱۲۱۶ ق/ ۱۸۰۱ م به فرمان برادرش محمود نابینا گردید. شخصیت و اخلاق زمان شاه به جدش احمدشاه شباهت داشت، اما اعتدال، فروتنی و بردباری او را نداشت و مغرور، خودرای، متعصب و سنگدل بود.
زمان شاه در عرصۀ سیاست خارجی نیز فعال بود؛ سفیرانی به ترتیب به دربار
آقامحمدخان و
فتحعلی شاه قاجار فرستاد و از دربار قاجار نیز محمدحسن خان قراگوزلو به عنوان سفیر در دربار او بود.
نامههای بسیاری نیز میان وزیران هر دو کشور ــ حاجی ابراهیم کلانتر و رحمتالله خان ــ مبادله میشد.
زمان شاه که در اواخر سال ۱۲۱۲ ق به پنجاب لشکر کشید، نامهای به فرماندار انگلیسی نوشت و ضمن آنکه اطلاع داد که عازم فتح هند شمالی است، برای عقب راندن نیروهای مراهته نیز از او یاری خواست. خبر ورود زمان شاه و سپاه او به لاهور از یک سو با اشتیاق و شادمانی مسلمانان هند و نگرانی هندوان روبهرو شد و از سوی دیگر دولت انگلیس را بر آن داشت تا به اقدامات بازدارندهای دست بزند.
به هر حال پس از
زمان شاه، برادر او محمود دو بار به پادشاهی رسید. نخست از ۱۲۱۶ تا ۱۲۱۸ ق/ ۱۸۰۱ تا ۱۸۰۳ م که تمام این مدت در آشوب و جنگ داخلی گذشت. محمود مردی عیاش و سست اراده بود و امور دولت را درباریان پیش میبردند. در پایان دورۀ اول سلطنت او آتش فتنۀ مذهبی میان تشیع و تسنن در کابل شعلهور شد که منجر به سقوط محمود گردید.
پس از او
شاه شجاعالملک برادر دیگر شاه زمان به پادشاهی رسید. او نیز دوبار سلطنت کرد. بار اول ۶ سال (۱۲۱۸-۱۲۲۴ ق/ ۱۸۰۳- ۱۸۰۹ م) قدرت را در دست داشت. هرچند شجاعالملک مردی با انضباط و فعال بود، نتوانست بر اوضاع سیطره یابد. درگیریها و توطئهها همچنان ادامه داشت. استانهای دور دست دعوی خودمختاری کردند و از دادن مالیات و خراج سر برتافتند.
در پایان همین دوره الفنستون سفیر فوق العادۀ بریتانیا به افغانستان آمد و در ۴ جمادیالاول ۱۲۲۴ ق/ ۱۷ ژوئن ۱۸۰۹ م معاهدۀ دوستی با دولت درانی امضا کرد. هنوز هیات انگلیسی در پیشاور ــ پایتخت زمستانی شاه شجاع ــ بود که نیروهای شاه شجاع هدف تهاجم برادرش محمود قرار گرفتند. محمود که از زندان بالاحصار گریخته بود، به کمک فتح خان به قندهار و کابل دست یافت و متوجه پیشاور شد و شاه شجاع را در نِمله شکست داد. پس از شکستهای پیاپی، شاه شجاع سرانجام در راولپندی به رنجیت سینگه، حاکم پنجاب، پناهنده شد. الفنستون گزارش این سفر و وقایع را در کتاب گزارش سلطنت کابل به تفصیل بیان کرده است.
بدینترتیب، محمود در ۱۲۲۴ق/ ۱۸۰۹م دوباره بر تخت نشست و فتح خان را به وزارت برگزید. فتح خان با تامین مجدد امنیت در کشور و سپردن حکومت استانها به برادران خویش، صاحب شهرت و قدرت بسیار شد، اما هرات همچنان در دست فیروزالدین، برادر محمود ماند. نبرد سپاهیان قاجار و فتح خان بر سر قلعۀ غوریان، در نزدیکی هرات، در همین دوره (۱۲۳۲ ق/ ۱۸۱۷م) اتفاق افتاد. فتح خان که به خواهش فیروزالدین، به هرات آمده بود، نخست فیروز را گرفتار کرده، به قندهار فرستاد و سپس در ناحیۀ کافر قلعه (اسلام قلعۀ کنونی) به نبرد با شاهزاده حسنعلی میرزا شجاعالسلطنه پرداخت. پس از نبردی سخت فتح خان زخمی شد.
ناتوانی جانشینان تیمورشاه در ادارۀ امور و اتخاذ تصمیمهای نادرست، آشوبهای سیاسی و به دنبال آن تجزیۀ قلمرو درانیها را در پی داشت. در شمال هندوکش، چند ناحیۀ خاننشین به امارت بخارا پیوست. در جنوب، خاننشین کلات مستقل شد. در شرق، رنجیت سینگه فرمانروای سیک، مولتان، کشمیر، دیرهجات و پیشاور را یکی پس از دیگری تصرف کرد و خروج استانهای ثروتمند هند که درآمد بسیار داشتند، از قلمرو درانیها، حکومت کابل را ضعیف ساخت.
فرزندان پاینده محمدخان رئیس قبیلۀ بزرگ و نیرومند محمدزایی که هنوز کین اعدام پدر به فرمان زمان شاه را در دل داشتند، با نابینا و کشته شدن برادر خود فتح خان قیام کردند و سلطنت سدوزایی را برانداختند. گرچه این برادران هم مدتی با هم دست به گریبان بودند، اما سرانجام دوست محمدخان بر دیگران پیروز شد و مملکت را هرچند با قلمرو محدودتر، دوباره متحد و متشکل ساخت.
دوست محمد در ۱۲۵۲ ق/ ۱۸۳۶ م رسماً لقب امیر یافت، اما قلمرو امارتش به ناحیۀ میان کوههای هندوکش، هزارهجات و کوههای سلیمان محدود بود. قندهار را برادرانش در دست داشتند و در هرات کامران پسر محمود و سپس وزیرش یار محمدخان الیکوزایی حکومت میکرد. امیر دوست محمدخان با استفاده از عنوان جهاد در برابر سیکها طرفداران بسیاری جلب کرد؛ این نکته از سجع سکههایش پیداست. وی کوشید تا سپاهی منظم و آموزش یافته تشکیل دهد و برای فراهم آوردن هزینۀ آن از بازرگانان و ثروتمندان اعـانه یـا قرضۀ جهـاد ــ گـاهی به زور و شکنجه ــ میگرفت.
در عرصۀ سیاست خارجی، دوست محمد نخست خواستار حمایت فرماندار کل انگلیسی هند در برابر سیکها شد. انگلیسیها به بهانۀ سیاست عدم مداخله در امور همسایگان نومیدش ساختند، اما در ۱۲۵۳ ق/ ۱۸۳۷ م هیاتی را که اهداف سیاسی داشت، در لباس هیات بازرگانی به کابل فرستادند. پس دوست محمدخان در نامهای به محمدشاه قاجار از او در برابر سیکها یاری خواست. نامه را شخصی به نام غلامحسین خان به ایران برد.
از سویی برادران دوست محمد که حکومت قندهار را در دست داشتند، چون از کوشش برادر برای رابطه با انگلیسیها اطلاع یافتند، داوطلبانه خود را تحت حمایت دولت قاجار قرار دادند.
در کابل هنوز هیات انگلیسی حضور داشت که یک هیات روسی وارد آنجا شد و به این ترتیب افغانستان به میدان رقابت قدرتهای بزرگ و عرصۀ تاختوتازهای استعماری اروپا تبدیل گردید
انگلیسیها به این بهانه که منافعشان در هند مستقیماً توسط دوست محمد و توطئههای روس در خطر است، سیاست ناپایدارسازی در افغانستان را پیش گرفتند و سپس شجاعالملک را که در حمایت آنان در لودیانه به سر میبرد، با پشتیبانی ارتشی انگلیسی به نام «ارتش سند» در ۱۲۵۶ ق/ ۱۸۴۰ م به کابل آوردند و بر تخت سلطنت نشاندند. دوست محمد به بخارا پناه برد. در کابل شجاعالملک به ظاهر شاه بود و همۀ اختیارات در دست مکناتن نمایندۀ بریتانیایی مقیم کابل قرار داشت. اشغال کابل توسط ارتش بریتانیا اگرچه به آسانی صورت گرفت، اما به زودی به مصیبتی بزرگ برای آنها تبدیل گردید. نبردهای چریکی به رهبری دوست محمد و پس از آنکه او خود تسلیم انگلیسیان شد و به لودیانه اعزام گردید، به رهبری پسرش اکبرخان شدت گرفت. مکناتن و معاونش کشته شدند و عرصه چنان بر انگلیسیها تنگ شد که ناچار از کابل عقب نشستند و تقریباً همۀ ۱۶ هزار تن سپاهیان بریتانیا در راه کابل ـ جلال
آباد نابود شدند، جز یک تن که خبر این نابودی را به جلال
آباد رسانید. در پی این شکست انگلیسیها سپاهی به رهبری ژنرال پالک برای مجازات افغانان به کابل فرستادند. این سپاه در شعبان ۱۲۵۸/ سپتامبر ۱۸۴۲ وارد کابل شد و آن شهر را به آتش کشید و ۳ روز بعد بیرون رفت و شجاعالملک هم که حمایت انگلیسیها را از دست داده بود، کشته شد. پس از شجاع پسرانش فتح جنگ و شاپور هر یک مدتی کوتاه بر تخت کابل نشستند، تا آنکه دوست محمد در ۱۲۵۹ ق/ ۱۸۴۳ م به کابل بازگشت.
دوست محمد در دورۀ دوم سلطنت خویش با انگلیسیها متحد شد و پیمان پیشاور را در ۱۲۷۱ ق/ ۱۸۵۵ م امضا کرد. به موجب این پیمان وی از استانهای پیشاور، سند و کشمیر چشم پوشید و در برابر آن از انگلیسیها مستمری سالانه دریافت کرد و به گسترش قلمرو خویش از جوانب دیگر پرداخت. او در مدت نزدیک به ۱۰ سال توانست قلمرو دولت افغان را تقریباً به وضع و چهارچوب مرزهای امروزی درآورد. در فاصلۀ سالهای ۱۲۶۶ و ۱۲۷۶ ق/ ۱۸۵۰ و ۱۸۵۹ م سرزمینهای میان هندوکش و آمودریا را به قلمرو خود ملحق ساخت. و پس از مرگ برادرش کهندل خان قندهار را در ۱۲۷۲ ق/ ۱۸۵۶ م متصرف شد و سپس به تسخیر هرات اقدام کرد. هرات در حکومت یار محمدخان ظهیرالدوله و سلطان احمدخان سرکار ــ که دومی برادرزاده و داماد دوست محمدخان بود ــ در قلمرو دولت قاجار قرار داشت. به موجب پیمان ۱۲۷۳ ق دولت انگلستان به حمایت از دوست محمد در برابر ایران برخاست و در ۱۲۷۹ ق هرات را از ایران انتزاع کرد و به افغانان داد. دوست محمد در همان سال در هرات درگذشت.
پس از درگذشت دوست محمد، پسر و ولیعهدش شیرعلی در هرات بر تخت نشست. برادرانش اگرچه نخست
بیعت کردند، سپس به مخالفت برخاستند و به خصوص محمداعظم و محمدافضل بر مخالفت استوار ماندند. سرانجام محمداعظم و عبدالرحمان پسر محمدافضل کابل را متصرف شدند و محمدافضل که در زندان غزنی بود، به کابل آمد و بر تخت سلطنت نشست (۱۲۸۲ ق/ ۱۸۶۵ م) و شیرعلی به هرات پناه برد.
محمدافضل خان در ۱۲۸۴ ق/ ۱۸۶۷ م درگذشت و برادرش محمداعظم امیر کابل شد. در همین زمان جمالالدین اسدآبادی که در بالا حصار کابل اقامت داشت، با امیرمحمد اعظم خان ارتباط و مراوده یافت.
امیرشیرعلی هنگامی که در هرات بود، پسرش محمد یعقوب را با هدایایی به حضور ناصرالدین شاه فرستاد و گویا از او کمک خواست، ولی به موجب معاهدۀ پاریس (۱۸۵۷ م) چنین مساعدتی از سوی ایران ممکن نبود. سرانجام انگلیسیها از امیرشیرعلی خان حمایت کردند و پول و اسلحه در اختیارش نهادند.
او در ۱۲۸۵ ق/ ۱۸۶۸م کابل را دوباره تصرف کرد و امیرمحمد اعظم و عبدالرحمان گریختند. امیر شیرعلی خان ۱۰ سال سلطنت کرد و در این مدت اصلاحات و اقداماتی برای نوسازی کشور به عمل آورد. در ۱۲۸۶ق/ ۱۸۶۹م به امباله در پنجاب هند رفت و با فرماندار کل هندوستان ملاقات کرد. در همین سال نمایندۀ دولت ایران ــ حاجی سیدابوالحسن قندهاری ــ به سفارت به کابل رفت و با امیر مذاکره کرد و گزارش جالبی از دربار کابل و اوضاع افغانستان و شرح رخدادهای سفرش را به رشتۀ تحریر درآورد.
موضوع حکمیت دربارۀ سیستان نیز در عهد شیرعلی خان به میان آمد.
اصلاحات داخلی امیر که سفیر ایران نیز به تفصیل از آنها یاد کرده، عبارت بود از تشکیل کابینه یا هیات وزیران و شورای مشورتی، انتشار روزنامۀ شمسالنهار در ۱۲۹۰ ق/ ۱۸۷۳م، تاسیس چاپخانه، آغاز فعالیت پستخانه (داکخانه)، تشکیل ارتش منظم و آموزش دیده، تاسیس کارخانههای صنعتی در کابل و هرات و ساختن شهر جدیدِ شیرپور در شمال شرق شهر کابل. برخی نویسندگان این اصلاحات را برگرفته از برنامههای جمالالدین اسدآبادی، و برخی دیگر بر اثر توصیۀ فرماندار انگلیسی هند میدانند.
اما دشواریهایی که در سیاست داخلی و خارجی به وجود آمد، به امیر فرصت ادامۀ این اصلاحات را نداد، بلکه سلطنتش را نیز بر باد داد. در عرصۀ داخلی گرفتار مخالفت پسرانش به خصوص محمدیعقوب بود و چون خود نیز زودرنج، احساساتی و خودخواه بود، نتوانست سیاست خارجی و داخلی و حتی خانوادگی خود را براساس یک روش صحیح استوار سازد. او حتی پسرش را به بهانهای جزئی ۵ سال در حبس نگه داشت. در عرصۀ سیاست خارجی بیاطلاعی امیر از معاملات سیاسی قدرتهای بزرگ، اطمینان بیش از حد به دولت روسیه، و پایداری در برابر انگلیس او را با موانع جدی روبهرو ساخت که سرانجام به سقوطش منتهی شد.
در ۱۲۹۰ ق/ ۱۸۷۳ م سیدنور محمدشاه صدراعظم برای مذاکره با مقامات بریتانیا به سمیلا رفت. در این مذاکرات انگلیسیها به امیر وعده دادند که در صورت حملۀ روسها از او حمایت کنند. درصورتی که در همان سال میان انگلیس و روس پیمانی امضا شده بود که افغانستان را از منطقۀ نفوذ روسیه خارج میساخت. انگلیسیها میخواستند به جای نمایندۀ مسلمانی که در کابل داشتند، سفارت تاسیس کنند، اما امیر از پذیرش آن خودداری میکرد. در ۱۲۹۵ ق/ ۱۸۷۸ م نمایندۀ امیر به پیشاور رفت و با انگلیسیها به مذاکره پرداخت. در این مذاکرات آنها وعدۀ کمکهای بسیار به امیر دادند و با تقاضاهای او موافقت کردند و در عوض خواستار اقامت سفیری اروپایی در کابل شدند. در همین حال هیاتی روسی در رجب ۱۲۹۵/ ژوئیۀ ۱۸۷۸ به کابل آمد، اما این سفر نتایجی برای امیر در بر نداشت و هیات کابل را ترک گفت. گزارش این سفر را یاورسکی موضوع کتابی با عنوان سفارت روسیۀ تزاری به دربار شیرعلی خان قرار داده است.
سفر هیات روسی، دولت انگلیس را بر آن داشت تا هیاتی را به کابل بفرستد. لرد لیتن فرماندار کل هند نامهای به کابل فرستاد و به امیر خبر داد که ژنرال چمبرلین در راس هیاتی به کابل خواهد آمد. اما امیر به علت درگذشت عبدالله جان ولیعهد خود به نامۀ لیتن پاسخ نداد. این کار باعث خشم انگلیسیان شد و سپاه انگلیس در محرم ۱۲۹۶/ ژانویۀ ۱۸۷۹ قندهار و جلال
آباد را اشغال کرد. امیر پسرش محمد یعقوب را که در زندان بود، نایبالسلطنه ساخت و خود به امید یاری روسیه به مزار شریف رفت. در آنجا بیمار شد و در ناامیدی در ۲۹ صفر ۱۲۹۶ ق/ ۲۲ فوریۀ ۱۸۷۹ م در آن شهر درگذشت.
پس از او، امیر محمد یعقوب خان در کابل رشتۀ کارها را در دست گرفت و با انگلیسیها پیمان گندمک را در ۴ جمادیالآخر ۱۲۹۶ ق/ ۲۶ مۀ ۱۸۷۹م امضا کرد، و به موجب آن چند ناحیۀ مهم و سوقالجیشی مرزی را در برابر مبلغی به انگلیسیها واگذاشت. انگلیسیها با امضای این پیمان به هدف خویش، یعنی تاسیس آنچه آن را «مرز علمی» مینامیدند، دست یافتند. افزون بر آن دولت انگلیس نظارت بر مناسبات خارجی افغانستان را هم بر عهده گرفت و در برابر، محمدیعقوب محافظت از سفیر انگلیس و تعمیر خط آهن را که احداث آن پیشبینی شده بود، تضمین کرد.
پس از آن سفیر انگلیس وارد کابل شد، اما پس از یک ماه و نیم در ۱۶ رمضان ۱۲۹۶ق/ ۲ سپتامبر ۱۸۷۹م به قتل رسید.
در اکتبر همان سال سپاه انگلیس کابل را اشغال کرد و امیر برکنار شد. ارگ بالاحصار ویران گشت و شمار بسیاری از افغانها به اتهام شرکت در قتل سفیر اعدام شدند.
اما مقاومت و نبرد مجاهدان و ملیون افغان برضد انگلیسیها در کابل و دیگر شهرها ادامه یافت. در همین وقت فرمانده سپاه انگلیس به فرماندار کل هند، پیشنهاد کرد که افغانستان را به ۳ بخش تجزیه کند: کابل و ترکستان افغانی به یکی از شهزادگان محمدزایی طرفدار انگلیس سپرده شود؛ قندهار با حاکمیت سردار شیرعلی خان ــ پسر حاکم درگذشتۀ قندهار ــ با خودمختاری داخلی به هند مربوط گردد، و هرات با شرایطی که دربارۀ آن مذاکره خواهد شد، به ایران داده شود. اما این پیشنهاد عملی نشد.
سرانجام فرمانده سپاه انگلیس متوجه سردار عبدالرحمان پسر امیر محمدافضل خان گردید که به ترکستان نزد روسها پناه برده بود. میان انگلیسیها و مادر سردار که در کابل بود، در این باره تماسی برقرار شد و در همین موقع عبدالرحمان خود نیز وارد کشور گردید.
انگلیسیها به عبدالرحمان قول دادند که امارت کابل و ترکستان افغانی را به او میسپارند، بدان شرط که وی در مناسبات خارجی با دولت انگلیس مشورت کند. در ۱۲۹۷ ق/ ۱۸۸۰ م در مراسم مجللی در شیرپورِ کابل که مقامات انگلیسی و سرداران افغان از جمله سردار محمدیوسف خان نمایندۀ عبدالرحمان خان حاضر بودند، تفویض ادارۀ افغانستان به عبدالرحمان رسماً اعلام شد.
در همین زمان سردار محمدایوب خان، پسر امیرشیرعلی خان حاکم هرات، برای مقابله با انگلیسیان با سپاهی که در اختیار داشت، رهسپار قندهار شد و نیروهای قندهار نیز به او پیوستند. سپاه ایوب خان در ناحیۀ مَیوَند نبردی سخت آغاز کرد که به شکست و تباهی کلی سپاه انگلیس انجامید. شمار کشتگان و اسیران انگلیس را در این جنگ که به جنگ میوند معروف است، ۳۰۰‘۱ تن گفتهاند.
ایوب خان قندهار را محاصره کرد و به مکاتبه با مقامات انگلیسی پرداخت. از آن سوی فرمانده سپاه انگلیس با نیرویی که به کمک عبدالرحمان خان فراهم آورده بود، با شتاب خود را به قندهار رسانید. نیروهای ایوب خان شکسته و متفرق شدند و خود و خانوادهاش به به هرات و فراه گریختند. ایوب خان در هرات دوباره سپاهی فراهم آورد و پس از خارج شدن نیروهای انگلیس از قندهار به آن شهر تاخت و آن را تصرف کرد و دوباره با انگلیسیها که پیشتر با عبدالرحمان پیمان بسته بودند و به سختی از او حمایت میکردند، به مکاتبه پرداخت. اینان نیز وی را سرگرم کردند، تا آنکه عبدالرحمان با ارتش جدیدی که در کابل تشکیل داده بود، به قندهار رسید و آن شهر را در ۱۲۹۸ ق/ ۱۸۸۱ م تصرف کرد و هرات هم در همان سال به دست یکی از سردارانش (عبدالقدوس خان اعتمادالدوله) فتح شد.
ایوب خان به ایران پناه آورد و ۶ سال مهمان دولت ایران بود.
سپس به هند رفت و در ۱۳۳۲ ق/ ۱۹۱۴ م در همانجا درگذشت.
از آن سوی امیر عبدالرحمان با شورشهایی چند از سوی قبایل غلزایی، مردم شینوار و هزارهجات و نیز شورش پسر عمش محمد اسحاق خان مواجه شد، ولی بر همه پیروز گشت. وی کافرستان را که تا آن زمان مردمش مسلمان نشده بودند، در ۱۳۱۴ ق/ ۱۸۹۶ م فتح کرد. مردم آنجا را به اسلام درآورد و نام منطقه را نورستان نهاد.
فتح هزارهجات با خشونت بسیار همراه بود. بسیاری از مردمان هزاره کشته، و اسیر شدند و حتی هزاران تن از آنان را به بردگی گرفته، در شهرها فروختند.
بیدادگری امیر عبدالرحمان بر مردم هزاره موجب خشم شدید مقامات مذهبی ایران و حتی نارضایی مقامات انگلیسی گردید.
از دیگر رخدادهای دورۀ سلطنت او تعیین مرزهای افغانستان بود. در شمال همزمان با تعیین مرز شمالی که خط رِجْوِی نامیده میشد، ناحیۀ پنجده به اشغال روسها درآمد و هم در جنوب شرقی با تعیین مرز معروف به خط دیورند قسمتهای مهمی از قلمرو افغانستان به تصرف انگلیسیها درآمد. در ۱۳۱۴ ق/ ۱۸۹۶ م شماری از سرداران محمدزایی در کابل گرد آمدند و نسبت به امیر سوگند وفاداری یاد کرده، او را ضیاءالملة و الدین لقب دادند.
امیر عبدالرحمان یک نظام اداری خودکامه بدون صدراعظم و وزیر تشکیل داد. تمام قدرت اداری و دولتی در دست امیر بود. البته دو مجلس داشت، به نامهای مجلس دربارشاهی و مجلس خوانین مُلکی (کشوری) که ارادۀ امیر را بدون چون و چرا تایید میکردند؛
اما در سطح پایینتر، تقسیم وظایف که از ویژگیهای تشکیلات نوین اداری بود، صورت گرفت و باعث گسترش فعالیتهای اداری گردید. در نظام مالیاتی کشور تغییراتی پدید آمد که باعث انحطاط اقتصاد زراعی و روستایی شد.
اما در تشکیل یک ارتش قوی و منظم توفیق بیشتری یافت. هفتهای یک روز کاملاً به امور لشکری میپرداخت و به کمک همین نیروها توانست مخالفان خویش را در سراسر کشور سرکوب و خاموش سازد. وی در کابل کارخانههای اسلحه و مهماتسازی، ضرابخانه، سراجی، خیاطی و شمعریزی تاسیس کرد و در هر بخش کارشناسی اروپایی یا هندی برگماشت. در زمینۀ کشاورزی نیز اقداماتی صورت گرفت که ثبت معاملات دولتی در دفاتر، یکسانسازی پول، یعنی ضرب سکه در یک مرکز، یکدستسازی احکام قضایی و ترویج و تکثیر دام و نباتات و ساختن راهها و جادهها از آن جمله است.
اما در عرصۀ آموزش و پرورش هیچ کوششی در عهد امیر عبدالرحمان صورت نگرفت. امیر بسیار آرزو داشت که از نفوذ فرماندار کل هند خارج گردد و با لندن تماس مستقیم برقرار کند، ولی با وجود اقداماتی چند، موفق نشد. موفقیتهای عبدالرحمان خان را افزون بر کمکهای نقدی و تسلیحاتی انگلیس، در تقویت پیوند خویشاوندی میان اعضای خاندان، تبعید و تحت نظر گرفتن سران قبایل، وضع مجازاتهای بسیار هراسانگیز و تشکیل نواحی پشتوننشین در شمال افغانستان دانستهاند.
سرانجام امیرعبدالرحمان در ۱۹ جمادی الآخر ۱۳۱۹ ق/ ۳ اکتبر ۱۹۰۱ م در باغ بالای کابل درگذشت. در اواخر دوران او افغانستان، نخستین بار به عنوان کشوری با مرزهای شناخته شده در عرصۀ تاریخ خود ظاهر شده بود. امیر خاطرات و کارنامهاش را در کتابی به نام تاج التواریخ نگاشته که بارها چاپ شده است.
پس از درگذشت عبدالرحمان، پسرش امیر حبیبالله با لقب سراجالملة والدین بر تخت امارت افغانستان نشست و در مقایسه با روزگار پدر، روش معتدلتری در پیش گرفت. نخستین اقدام او رها کردن زندانیان بیشماری بود که غالباً بدون جرم و گناهی از روزگار پدرش در زندانها و سیاه چالهای هولناک به سر میبردند.
وی همچنین اعلام کرد که تبعیدیان دورۀ پدرش که به هر سو پراکنده بودند، میتوانند به خانه و زندگی و بر سر ملک و مال خود بازگردند. وی دربارۀ مردمان هزاره که بیشتر آزار دیده، و به طرزی وحشیانه شکنجه شده بودند، فرمانی جداگانه صادر کرد.
همچنان مجازات بریدن اندامها را جز در
قصاص شرعی ممنوع ساخت و به ملاحظه و تجسس در امور شخصی مردم پایان داد. وی برخلاف پدر، برادرش نصرالله نایبالسلطنه و پسران خویش را در ادارۀ امور سهیم ساخت. امور لشکری را به پسرش معینالسلطنه و امور کشوری را به برادرش سپرد و امور مالی زیرنظر محمدحسن خان مستوفیالممالک قرار گرفت. برای اعضای خاندان شاهی تنخواه گزافی معین ساخت و لباس و نشانی برای درباریان بر حسب مقامشان چه به هنگام حضور در دربار و چه در ضیافتها تعیین گردید و دربار شاهی به شکوه و جلال و نظم جدید آراسته شد. تجارت بر اثر امنیت راهها و کاهش فشار ماموران دولت رونق یافت.
کارخانههای چرمسازی و پشمبافی در کابل تاسیس شد. کارخانۀ برق جبل السراج در همین دوره پایتخت را روشن ساخت. همچنان بیمارستانهای جدید ساخته شد و طرح و برنامههای آبیاری، راهسازی و دیگر صنایع در این دوره توسعه یافت. مهمترین کار امیرحبیبالله خان توجه به معارف و مطبوعات بود. نخستین مدرسۀ جدید به نام مکتب حبیبیه در ۱۳۲۷ ق/ ۱۹۰۹ م تاسیس گردید.
از پدیدههای مهم دورۀ امیر انتشار نشریۀ فارسی زبان سراج الاخبار در ۱۳۲۳ ق/ ۱۹۰۵ م است که در مرحلۀ اول بیش از یک شماره منتشر نشد. در همین هنگام از جملۀ تبعیدیانی که به کشور بازگشتند، محمودبیک طرزی محمدزایی روزنامهنگار اصلاحطلب و یکی از طرفداران
جمالالدین اسدآبادی را باید نام برد. از دیگر رخدادهای این دوره ظهور
نهضت مشروطهخواهی است. روشنفکران افغان، از طبقات مختلف جمعیتی به نام «جمعیت سری ملی» یا «اخوان افغان» تشکیل دادند که خواهان نظام پادشاهی مشروطه و اصلاحات اساسی در نظام حکومتی بود؛ اما به زودی همۀ اعضای آن پس از باز داشت گروهی
اعدام، و بقیه به حبس ابد محکوم شدند.
در عرصۀ روابط خارجی، هرچند که امیر در آغاز به اطاعت محض از انگلیس تن در نداد، اما سرانجام با امضای پیمان ۱۴ محرم ۱۳۲۳ ق/ ۲۱ مارس ۱۹۰۵ م همۀ تعهدات پدر را در برابر انگلیس پذیرفت. در
جنگ جهانی اول، امیر اعلام بیطرفی کرد و هنگامی که هیات مختلط ترکیه، آلمان و اتریش به افغانستان آمد و اتحادی مشترک برضد انگلیس پیشنهاد داد، امیر مدتی اعضای هیات را مشغول ساخت تا سرانجام با امضای یک موافقتنامۀ غیرعملی افغانستان را ترک گفتند. امیر حبیبالله در ۱۸ جمادیالاول ۱۳۳۷ ق/ ۱۹ فوریۀ ۱۹۱۹ م در شکارگاه کَله گوش لَغمان با شلیک گلولۀ ناشناسی ــ در بستر خواب ــ کشته شد. برخی قتل امیر را کار مخالفان و اصلاحطلبانی دانستهاند که با پسر امیر، امانالله عینالدوله، هم پیمان بودند.
پس از حبیبالله، نصرالله نایبالسلطنه خود را به سراپردۀ امیر مقتول رسانیده، اعلان امارت کرد. شهزادگان و درباریانی که در آنجا حاضر بودند، به اطاعتش گردن نهادند. جناح محافظهکار دربار طرفدار نصرالله بود، اما جوانان، روشنفکران و مخالفان استعمار انگلیس از امانالله عینالدوله حمایت میکردند که در این وقت در کابل به نیابت از پدر حکومت میکرد. از این رو امانالله از بیعت با عمویش سرباز زد و خود را امیر خواند و بیدرنگ نصرالله خان را به شرکت در قتل امیر متهم کرد. سپس افغانستان را در مناسبات داخلی و خارجی مستقل خواند. چند روز بعد نیز طی سخنانی برای مردم به آنها نوید اصلاحات برپایۀ آزادی و برابری، رفع بیداد و رشوهخواری داد. این مواضع همه جا مورداستقبال مردم واقع گردید. نصرالله خان نیز از ادعای سلطنت دست کشید و به اطاعت درآمده، روانه کابل شد؛ اما نخست تحتنظر قرار گرفت و پس از کشف توطئۀ هوادارانش، به زندان ارگ منتقل شد و چندی بعد، همانجا درگذشت. (۲ رمضان ۱۳۳۸ ق/ ۲۰ مۀ۱۹۲۰ م).
چون دولت بریتانیا از شناسایی استقلال افغانستان سرباز زد، امیر امانالله اعلام جهاد کرد و در چند جبهه در نقاط مرزی افغانستان با نیروهای هند انگلیسی به نبرد پرداخت. این نبردها به جنگ استقلال یا جنگ سوم افغان و انگلیس معروف است. قرار بود همزمان با جهاد استقلال، قیامهایی در هند، به خصوص در مناطق مرزی، از جمله پیشاور صورت بگیرد؛ اما فرمانده ارتش افغان در جبهۀ خیبر با حملۀ پیش از وقت و عبور از مرز، نیروهای انگلیسی را بیدار ساخت. اینان نیز با تقویت نیروهای خویش به حملۀ متقابل در دهانۀ خیبر پرداخته، سپاه افغانی را مجبور به عقبنشینی ساختند و ناحیۀ دَکه ــ محل اجتماع نیروهای افغان ــ را بمباران کردند و صالح محمدخان فرمانده افغان که مجروح شده بود، عقب نشست.
در جبهۀ خوست ژنرال محمد نادرخان با همکاری نیروهای قبایل تا پادگان تَل پیش رفته، آن را محاصره کردند، ولی با هجوم نیروهای کمکی انگلیس عقب نشستند. در جبهۀ قندهار نیز انگلیسیها روی به پیشروی نهادند. عبدالقدوس خان اعتمادالدوله صدراعظم که فرمانده این جبهه بود، کفن پوشیده، مردم را به جهاد فراخواند.اندکی پیش از اعلام جهاد در قندهار، به تحریک انگلیسیها، آتش فتنهای میان پیروان مذاهب اسلامی روشن گردید که با هشیاری مردم به زودی خاموش شد.
با آنکه انگلیسیها پادگانهای مرزی افغان را در جلال
آباد و قندهار به دست گرفته بودند، اما جنگهای نامنظم بر ضد انگلیسیها ادامه داشت و مردم و قبایل به خصوص در مناطق مرزی آمادۀ عملیات گستردهتر میشدند. از این رو، دولت انگلیس خواهان پایان مخاصمه شد و متارکۀ جنگ اعلام گردید. به دنبال آن دولت انگلیس با امضای پیمان راولپندی در ۱۱ ذیقعدۀ ۱۳۳۷ ق/ ۸ اوت ۱۹۱۹ م استقلال افغانستان را به رسمیت شناخت. محمود طرزی وزیر خارجه شد و دولت افغانستان کوشید تا با دیگر دولتها ارتباط برقرار کند و کشورهای اروپایی، روسیه و آمریکا یکی پس از دیگری دولت جدید را به رسمیت شناختند. در اول تیرماه ۱۳۰۰ش/ ۲۲ ژوئن ۱۹۲۱م میان ایران و افغانستان معاهدۀ مودت به امضا رسید. مجدالملک در آبان ۱۲۹۹ به سفارت ایران در کابل تعیین شده بود. همچنان «معاهدۀ ودادیه و تامینیه» میان دو کشور در ۶ آذر ۱۳۰۶ ش/ ۲۷ نوامبر ۱۹۲۷ م میان وکیل وزیر خارجۀ افغانستان و سیدمهدی فرخ سفیر ایران در کابل امضا شد.
فرخ گزارشی مفصل دربارۀ رجال افغان برای شاه ایران فرستاد. این مجموعه با عنوان کرسینشینان کابل در تهران چاپ شده است. به این ترتیب افغانستان با کشورهای مختلف جهان مناسبات سیاسی برقرار کرد و فضای کشور بر روی دانش و فرهنگ نوین گشوده شد. به کمک دولت فرانسه مدارس جدید تاسیس گردید و کاوشهای باستانشناسی آغاز شد. کارشناسان آلمانی، ایتالیایی و ترک در رشتههای مهندسی، کشاورزی و امور نظامی وارد کابل شدند. مدرسۀ «امانی» به کمک آلمانها در کابل تاسیس گردید و دانشجویان افغان برای تحصیل به خارج فرستاده شدند. نخستین قانون اساسی افغانستان در ۲۰ فروردین ۱۳۰۲ در شورای ارکان دولت و سران قبایل یا «لویه جرگه» در ۷۳ ماده تصویب گردید. چندین نظامنامه دربارۀ شناسنامه، گذرنامه، فروش املاک دولتی، مالیه، جزای عمومی، تقسیمات کشوری، مطبوعات، داکخانه (پست)، بودجۀ عمومی و خدمت نظام وضع و اجرا شد و اصلاحاتی در امور مالی و دفتری به وجود آمد. جادهها تعمیر گردید، ماشینهای صنعتی از کشورهای مختلف به خصوص از آلمان خریداری شد و تجارت با سرعت بیشتر توسعه یافت. در عرصۀ مطبوعات نشریۀ امان افغان جای سراج الاخبار را گرفت و در دیگر استانها نیز روزنامهها و جراید انتشار یافتند که از آن جمله است: اتفاق اسلام در هرات، طلوع افغان در قندهار، ستارۀ افغان در جبل السراج، بیدار در مزار شریف و اتحاد مشرقی در جلال
آباد. همچنان نخستین نشریۀ غیردولتی به نام انیس در ۱۳۰۶ ش در کابل منتشر شد. با ظهور و گسترش مطبوعات عرصۀ شعر و ادب نیز گسترش یافت.
در عرصۀ سیاست داخلی شاه با روشنفکران روشی صمیمانه پیش گرفت. مشروطهخواهان را از زندانهای پدر رها کرد و آنان را در امور دولتی سهیم ساخت. این روش باعث شد که انجمنهای سیاسی مخفی به صورت آزاد و آشکار به فعالیت بپردازند.
برخی از اصلاحات و قوانین دولت جدید مخالف منافع و خودسری برخی از طبقات جامعه، به خصوص سران قبایل بود و با تحریک و حمایت برخی از پیشوایان دینی شورشهایی درگرفت که از معروفترین آنها شورش قبایل مَنگَل بود. پس «لویه جرگه» در پغمان دایر شد و برخی از مواد قانون اساسی تعدیل و مبتنی بر فقه حنفی گردید و فتنه موقتاً خاموش شد. در جریان این حوادث، برخی از دولتمردان از مشاغل خود برکنار شدند یا مناصب دیگری یافتند. ازجمله ژنرال محمد نادرخان وزیر جنگ، وزیر مختار افغانستان در پاریس شد، ولی همراه با برادرانش در صف مخالفان دولت قرار گرفت.
امیر امانالله در اواخر ۱۳۰۶ ش/ ۱۹۲۷ م خود را شاه خواند و سپس به همراهی ملکه ثریا و تنی چند از دولتیان به سفری ۷ ماهه به چند کشور خارجی دست زد. در هند، مصر، ایتالیا، فرانسه، آلمان، لهستان، انگلستان، روسیه، ترکیه و ایران از آنان استقبال و پذیرایی کردند. امانالله با تمدن و دانش نوین بیش از پیش آشنا شد و در زمینههای مختلف به ویژه همکاریهای اقتصادی با کشورهای پیشرفته مذاکراتی انجام داد. فرانسه و آلمان حاضر به دادن بورس تحصیلی به دانشجویان افغان شدند. آلمان اعتباری بدون بهره در حدود ۵ میلیون مارک اعطا کرد که از محل آن هواپیما و ماشینهای صنعتی به افغانستان فرستاد. نیز با انگلستان دربارۀ مسائل مرزی گفتوگو شد. در ترکیه آتاتورک شاه را به خودداری از شتاب زدگی و تقویت ارتش سفارش کرد. این سفر از یک سو باعث آشنایی جهان با کشور تازه استقلال یافتۀ افغانستان شد و از سوی دیگر به تقلید نسنجیده و عجولانه از فرهنگ غرب در افغانستان منجر گردید که شاه را با دشواریهایی روبهرو ساخت و سرانجام به سقوط وی منجر شد.
امانالله پس از بازگشت به میهن و بیاعتنا به مخالفتهای کسانی مانند محمود طرزی به کارهایی چون رفع
حجاب، اجبار به استفاده از کلاه و لباس اروپایی، فرستادن دختران برای تحصیل به خارج، تغییر تعطیل جمعه، منع تعدد زوجات و جز اینها که همه با اعتقادات دینی و رسوم مردم مخالف بود، دست زد.
در پی آن شورش مختصری در منطقۀ شینوار برپا شد (آبان ۱۳۰۷/ نوامبر ۱۹۲۸) که به قیامی سرتاسری منتهی گردید. شاه را تکفیر کردند و برای سلطنت ناشایست دانستند. پادگانهای دولتی در مرکز و استانها، یکی پس از دیگری سقوط کرد. سرانجام نیروهای شورشی به رهبری یکی از تاجیکانِ ناحیۀ کَلَکانِ کوهدامن ــ در شمال کابل ــ حملۀ نهایی بر کابل را در شب ۲۴ دی ۱۳۰۷ ش/ ۱۴ ژانویۀ ۱۹۲۹ م آغاز کردند. شاه سلطنت را به برادرش عنایتالله سپرد و خود به قندهار رفت. عنایتالله خان هم سرانجام پس از ۳ روز پادشاهی با خانوادهاش کابل را ترک گفت.
از آن سوی حبیبالله، معرف به بچه سقا، مقر سلطنت را متصرف شد و به پادشاهی نشست. امانالله کوشید تا به کمک قبایل پشتون دوباره خود را به کابل برساند، اما رقابت و خصومت قبایل غلزایی و درانی مانع این کار شد. حبیبالله که خود را «خادم دین رسولالله» لقب داده بود، پسر عبدالرحمان سقا بود. وی بر اصلاحات امانالله خط بطلان کشید. قوانین مصوب به ویژه قانون اساسی را ملغی ساخت و مالیات و عوارض را غیرشرعی خواند و همه را برچید.
در آغاز کار بیشتر مردم به امید ادارۀ بهتر و اسلامیتر کشور از حبیبالله به خوبی استقبال کردند؛ اما خشونتهای او، خرابی وضع اقتصاد و ناامنی کشور به تدریج اوضاع را آشفته گردانید.
ژنرال محمد نادرخان، وزیر جنگ پیشین که از وزیر مختاری در فرانسه استعفا کرده بود و در شهر نیس زندگی میکرد، به کمک برادرانش، گویا پس از مذاکره با انگلیسیان در هند، قصد کابل کرد و سرانجام به کمک قبایل مخصوصاً افراد دو قبیلۀ جاجی و وزیری در ۲۱ مهر ۱۳۰۸ ش/ ۱۳ اکتبر ۱۹۲۹ م خود را به آنجا رسانید و شهر را در اختیار گرفت. با آنکه حبیب الله و یارانش را به شرط تسلیم وعدۀ
عفو داده بودند، اما همه را اعدام کردند. امیر حبیبالله را مردی روستایی، دلیر، دارای اعتماد به نفس و پرهیزگار شمردهاند.
محمدنادرخان در ۲۳ مهر ۱۳۰۸ در قصر سلامخانۀ کابل در برابر اعیان و سران قبایل اعلام کرد که برای انتخاب پادشاه جدید، باید لویه جرگه (شورای بزرگ) تشکیل شود؛ اما سران قبایل تشکیل لویه جرگه را لازم ندیدند و به پادشاهی او سر فرود آوردند. محمد نادرشاه چون قدرت را به دست گرفت، اصلاحات و نظامنامههای دورۀ امانالله را به کنار نهاد و محاکم را دوباره به عالمانِ دین سپرد؛
اما میان نیروهای ملی و مذهبی افغانستان برای ایجاد دولتی که همۀ نیروها آن را بپذیرند، توافقی حاصل نشد و افغانستان باز دچار جنگهای فرسایشی داخلی گردید.
سرزمینی که امروز افغانستان نامیده میشود از دیرباز گذرگاه و محل برخورد و آمیزش قومهای گوناگون بوده است. تجمع تشکلهای نژادی - قومی در این سرزمین، شکل ویژهای به ساختار اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن داده است. بررسیهای قومی در سالهای پیش از حمله و اشغال نظامی افغانستان (۱۹۷۹م)، به بیش از ۲۰۰ قوم و قبیله و حدود ۳۰ زبان مختلف در این سرزمین اشاره دارد.
امروزه ترکیب قومی و شمار جمعیت هر یک از اقوام افغانستان درهم ریخته است و گروههای بزرگی از اقوام و قبایل آن به کشورهای دیگر، بهویژه پاکستان و ایران مهاجرت کردهاند.
بیشتر مردم افغانستان مسلمانند. پیروان تسنن حنفی و پس از آنها شیعه امامیه بیش از پیروان مذاهب دیگر هستند. مذهب شیعه بیشتر میان قومها و قبایل ایرانی تبار فارسی زبان رواج دارد. مذاهب هندو، اسماعیلی وسیک نیز به ترتیب شمار پیروان، از مذاهب متداول در میان مردم افغانستان هستند.
در اینجا اختصاراً به شرح و وصف گروههای قومی عمده و مشهور افغانستان و ساختارهای قومی - قبیلهای و فرهنگی - زبانی هر یک از آنها میپردازیم:
پشتونها از شاخههای اقوام آریایی و احتمالاً از بازماندگان قوم پکتویه یاپکتیهاند که هرودت از آنها در ناحیه دره پیشاور کنونی یاد میکند.
قوم پشتون را فارسی زبانان افغانستان، افغان مینامند.
قوم پشتون یا افغان پرشمارترین اقوام افغانستان است. جمعیت آنها را در حدود ۶۰% مردم این سرزمین تخمین زدهاند.
پشتونها به زبان پَشْتو، از گروه شرقی زبانهای ایرانی سخن میگویند
و زبان فارسی دری را میدانند و به این زبان شعر میسرایند و کتاب مینویسند.
پشتونها به دو گروه بزرگ دُرّانی، یا اَبدالی و غَلجایی، یا غَلزایی تقسیم میشوند
و از قدرت و اعتباری بیش از قومهای دیگر برخوردارند. حکمرانان افغانستان بیشتر از میان خانوادههای پشتون بودهاند.
مردم پشتون عمدتاً زارع یا دامدار و بسیاری از آنها نیمه کوچنده هستند. از این گروه نیمی با گلههایشان ییلاق و قشلاق میکنند و نیمی دیگر درمحل باقیمیمانند و در زمینهایشان زراعتمیکنند.
تاجیکها گروه قومی ایرانی تبار و از اقوام فارسی زبان یکجانشین افغانستان هستند که در این سرزمین، به ویژه در دو سوی مرز ایران و افغانستان بهپارسیوان یا فارسیبان و درشرقو جنوبافغانستان به دهقان و دهوار مشهورند.
تاجیکها را از ساکنان بسیار قدیم مناطق مرکزی افغانستان و احتمالاً از نخستین بومیان ایرانی این سرزمین دانستهاند.
زیستگاههای عمده تاجیکها در نواحی دشت کوه دامن در شمال کابل، دره پنجشیر و بدخشان بوده است. گروهی از تاجیکها هم در پیرامون هرات و غزنه زندگی میکردهاند.
شمار تاجیکها را از ۲ میلیون تا ۵/۳ میلیون نوشتهاند.
برخی مانند حیاتخان و کارلس، مذهب تاجیکان را، بجز تاجیکان بامیان،
سنی حنفی و برخی دیگر
مذهب تاجیکهای کوهستانی را شیعه، و مذهب دشتنشینان را سنی حنفی نوشتهاند. چند هزار تن از تاجیکهای کوهستانی که در بدخشان و واخان زندگی میکنند، به گَلْچه یا پامیری معروفند. این گروه به گویشهای پامیری، از گروه گویشهای ایرانی شرقی سخن میگویند. شماری از مردم گلچه اسماعیلی مذهب هستند.
فارسیوان پارسیبان از اقوام ایرانی و فارسی زبان هستند که در نزدیکی مرز ایران در هرات، قندهار، غزنه و شهرهای دیگر جنوبی و غربی افغانستان زندگی میکنند. برخی فارسیوانها را از قوم تاجیک انگاشته، و آنها را تاجیک نامیدهاند. فارسیوانها شیعه امامیه هستند. شمار آنها به حدود ۶۰۰ هزار تن میرسد.
بلوچ قوم دیگر ایرانی است که عمدتاً در جنوب و شمال غربی افغانستان و در ولایت هیلمند (هیرمند) میزیند.
مردم بلوچ به زبان بلوچی که شاخهای از گروه زبانهای ایرانی شمال غربی است، سخن میگویند.
بلوچها سنی حنفی هستند و شمار آنها را از ۱۵۰ هزار
تا ۲۰۰ هزار و ۲۳۸ هزار نوشتهاند.
ازبک بزرگترین تشکل قومی ترک زبان افغانستان است. احتمالاً ازبکان اولیه از اجزاء سپاهیان مغولی ترک، معروف به اردوی زرین بودهاند که از سده ۱۳ تا ۱۵م بر روسیه و سیبری غربی تسلط داشتند. این قوم نام خود را بنابر دیدگاههای سنتی از نام ازبکخانرئیس اردوی زرین گرفته است.
با فروپاشی اردوی زرین در سده ۱۵م، ازبکهای کوچنده به سوی جنوب حرکت کردند و در میانه همین قرن در بستر پایین رودخانههای سیر دریا و آمودریا استقرار یافتند. قرنها بعد در دوره انقلاب و جنگ داخلی روسیه (۱۹۱۷- ۱۹۲۳م)، ۲۸ تیره از قبایل گوناگون ازبک که شمارشان به بیش از ۵۰۰ هزار تن میرسید، به افغانستان شمالی مهاجرت کردند.
اکنون بزرگترین بخش از جماعت ازبک بیشتر به صورت نیمه کوچنده زندگی میکنند و به کار دامپروری و کشاورزی اشتغال دارند.
شمار ازبکان را از ۸۲۰ هزار
تا یک میلیون تن، نوشتهاند که حدود ۵% جمعیت افغانستان تخمین زده میشود.
ازبکها به زبان ازبکی سخن میگویند.
ازبکان در افغانستان شمالی با تاجیکها و گروههای قومی دیگر به سر میبرند و با یکدیگر سخت درآمیختهاند، چنانکه تمایز میان آنها از لحاظ ظاهر و پوشاک دشوار است. ساخت اجتماعی جامعه ازبک طبقهبندی شده، و مبتنی بر سلسله مراتب است. رهبران ازبک - بکها و بویرها - قدرت استیلا جویانه بیشتری در جامعه ازبک دارند و این امر بازتاب و نتیجه نظام کوچندگی گذشته قوم ازبک است. افزون بر آن، هنوز ازبکان خود را با نامهای کهن قبیلهای زمان اردوی زرین میخوانند، مانند هَرَکی، لَکه، کَمَکی، مَنگیت و... .
این قوم یکی دیگر از اقوام ترک زبان افغانستان است. از سده ۱۷م قبیلههایی از ترکمن به سرزمین افغانستان کوچیدند و تا آغاز سده ۱۸م به کوچ خود ادامه دادند.
زبان ترکمنها متعلق به گروه زبان ترکی جنوب غربی یا اغوز است و قرابت بسیاری با ترکی آذربایجانی و ترکی جدید دارد. این زبان با واژههای فراوان فارسی و عربی آمیخته است.
در حدود ۳۸۰ هزار
تا ۴۰۰ هزار ترکمن به شکل نیمه کوچنده در سرزمین افغانستان شمالی زندگی میکنند.
این گروه عمدتاً با گلهداری و زراعت زندگی میگذرانند. یکی از منابع درآمد ترکمنها بافت قالی و فروش آن در بازار است. قالیهای ترکمنی با برچسب «قالی افغانی» صادر میشود.
گروههای ترکمن گوسفند قره گل و صنعت قالی بافی را با خود در سالهای ۱۹۲۰م، پس از درهم شکستن مقاومت باسماچیان (ه م) در برابر بلشویکها، به افغانستان آوردند.
مردم ایلها و طایفههای گوناگون ترکمن خود را گروه قومی مستقل میپندارند. برخلاف دگرگونی بسیار در زندگی اقتصادی و سیاسی ترکمنها، دگرگونیاندکی در سبک و روش سنتی زندگی خانوادگی، معنوی و دینی آنها پدید آمده است. شواهد ماندگاریِ سنتها و آداب را میتوان در خانواده و در مذهب و آیینهای روزمره ترکمنهای افغانستان و ایران مشاهده کرد. امروزه، بیشتر ترکمنها میکوشند تا هویت قومی و آداب و رفتار مذهبی (حنفی) و بسیاری از وجوه زندگی سنتی خانوادگی خود را حفظ کنند.
مغول گروهی قومی، حدود ۱۰ هزار تن، و احتمالاً از قبایلی با خاستگاه ترکومغول و از تبارسپاهیان چنگیزخانند.
سرزمینی از غزنه تا هرات و از شمال بامیان تا میانه هیلمند را در بلندیهای مرکزی اشغال کردهاند و تا داخل خاک ایران پیش رفتهاند.
این گروه قومی یکی دو نسل است که هویت مغولی خود را از دست دادهاند و دیرزمانی است که دیگر به زبان مغولی سخن نمیگویند.
امروزه طایفههای مغول ساکن در غور و هرات به زبان فارسی دری، و طایفههای دیگر مغول در مناطق جنوبی افغانستان به زبان پشتو سخن میگویند.
تا پیش از آغاز قرن ۲۰م در نواحی کوهستانی غرب افغانستان مرکزی (غور) میزیستند و سپس به جاهای دیگر این سرزمین مهاجرت کردند. مغولهای غور در دو طایفه بورقوتی و اَرْغونی سازمان یافته بودند. بورقوتی به دو گروه کلان زایی (طایفه بزرگ) و خرده زایی (طایفه کوچک)، و اَرغونی به دو دسته مَرده و خدایداد تقسیم میشدند. دو گروه ارغونی منزلت پایینتری از دو گروه بورقوتی داشتند.
هزاره از بزرگترین قومهای افغانستان است. نام این قوم احتمالاً از واژه فارسی «هزار» گرفته شده که قبلاً به دسته بزرگ و مهمی از سپاه مغول اطلاق میشده است. برخی قوم هزاره را نیز از بازماندگان نیروهای سپاهی چنگیزخان مغول انگاشتهاند.
هزارهها به چند گروه بزرگ تقسیم میشوند. گروههایی از آنها در ناحیه وسیعی در افغانستان مرکزی و در ناحیهای معروف به هزارهجات یا هزارستان که در جنوب هندوکش و کوه بابا تا حدود شمال قندهار و غرب غزنه و تا ماوراء دی کوندی و یاق اولنگ گسترده است، زندگی میکنند. گروههایی نیز در مناطق شمال هندوکش، در بغلان، سمنگان، بلخ و جوزجان میزیند. گروهی از هزارهها هم در قلعهنو، واقع در مشهد ایران و کویته پاکستان به سر میبرند.
عمدهترین گروههای هزاره عبارتنداز: هزاره بدخشی در ولایت قطغن و بدخشان؛ هزاره لاچین در پیرامون بلخ و بلخاب و سنگچارک؛ هزاره قندوز در ولایت قندوز؛ هزاره خلم یا دولان جاوند در منطقه خلم تا دره صوف؛ هزاره کیان در دره کیان؛ هزارههای ولایتهای شمال افغانستان؛ هزاره پنجشیر در بخش دوی پنجشیر و مناطق رخه و دره هزاره؛ هزاره نکودری، پراکنده در پیرامون هرات تا سیستان و قندهار؛ و هزاره بادغیس که به هزاره هرات، خراسان، قلعهنو و دای زنیات نیز معروفند؛ و هزاره میمنه در میمنه.
ایرانیان گروهی از هزارهها را که پس از سرکوب به دست امیر عبدالرحمان خان در ۱۸۹۱م، از ناحیه بربر هزارهجات، یا بند بربر در مرز شمالی هزارستان، به ایران پناهنده شدند و در خراسان و بلوچستان اقامت گزیدند، بربری، و سرزمینشان را بربرستان مینامند.
درگذشته، هزارهها کوچنده بودند و بیشتر از راه گلهداری و پرورش اسب جنگی زندگی میگذراندند. امروزه بیشتر آنها کشت و زرع میکنند و شماری گوسفند و بز نیز نگه میدارند. بسیاری از مردم هزاره نیز به شهرها مهاجرت کردهاند و به کارگری و روزمزدی اشتغال دارند.
شمار هزارهها را از ۸۰۰ هزارتا بیش از یک میلیون تن
تخمین زدهاند.
اَیماق یا اویماق اصطلاحی ترکی - مغولی و به معنای قبیله و طایفه است که در افغانستان به چند تشکل قبیلهای در برابر تشکلهای غیر قبیلهای تاجیک و فارسیوان اطلاقمیشود.
مردمقبیلههای وابسته به ایماق خود را با نام قبیلهای که به آن تعلق دارند، میشناسانند، مانند قبیلههای تیموری، تایمنی (یا تیمنی)، زوری، فیروزکوهی، جمشیدی و... .
یک گروهبندی اداری مرکب از ۴ ایل نیمه کوچنده در میان ایلات و قبایل ایماق شکل یافته که به «چار ایماق» معروف است.
مردم ایماق، شماری سنی حنفی و شماری دیگر شیعه مذهبند و به گویشهای دری نزدیک به فارسی خراسان شرقی و فارسی هراتی سخن میگویند که با واژههای ترکی آمیخته است.
شمار مردم ایماق افغانستان را ۴۷۸ هزار و ایماق ایران را ۱۲۰ هزار نوشتهاند.
این نام به اقوامی کوهنشین اطلاق میشود که در منطقه آب پخشان جنوبی سلسله کوههای هندوکش در شمال شرقی افغانستان و درههای بزرگ کُنار، پیچ و الینگر۱ زندگی میکنند.
سرزمین نورستان، از آنجا که ساکنانش تا اوایل سده ۱۴ق اسلام نیاورده بودند، کافرستان نامیده میشد.
مردم نورستان را از اعقاب اقوام هند و آریایی نوشتهاند
که تا پیش از گرویدن به دین اسلام، مذهب مشترک هند و آریایی داشتند. نظام اعتقادی آنان از مجموعه نمادها، شعایر و مناسک و باورهایی که با مذاهب هند و ایرانی کهن همانندی داشت، شکل یافته بود.
مردم نورستان براساس قرابتهای فرهنگی و زبانی به ۳ گروه قومی تقسیم میشدند که به ۶ زبان نامکتوب، و نامفهوم برای یکدیگر سخن میگفتند. ۵ زبان از این زبانها، گروه زبانهای نورستانی را تشکیل میدهند که شاخهای از خانواده زبانهای هند و ایرانی به شمار میرود. زبان دیگر، زبان پشایی یا پاشایی است که در غربیترین منطقه نورستان بدان تکلم میشود. مردم نورستان از راه کشاورزی و گلهداری زندگی میگذرانند. در میان این قوم صنایع دستی چوبی رواج فراوان دارد.
پَشایی یا پاشایی یک گروه از اقوام کوهنشین نورستان هستند که به زبانپشایی از گویشهای زباندردی از خانواده هند و آریایی سخن میگویند. مردم پشایی زبان بیشتر در شمال رود کابل در قلمرو گستردهای از ناحیه گلبهار رود پنجشیر در شمال غربی تا مجاورت چگاسرایی در شرق زندگی میکنند.
شمار مردم پشایی را حدود ۶۰ هزار
تا نزدیک به ۱۰۰ هزار
و مذهبشان را حنفی نوشتهاند. پشاییها عموماً به زراعت و گلهداری اشتغال دارند و بز نقش مهمی در اقتصاد و فرهنگ آنها دارد.
جتها یک گروه ناهمگون قومی - زبانی از نژاد آریایی، یا هند و ایرانی هستند که در ایران و هند، به همین نام و در میان مورخان و جغرافینگاران اسلامی با نام زُطّ شناخته میشوند.
جتهای ساکن در افغانستان و شرق ایران را شاخهای از قوم جت هندوستان میدانند که در گذشتههای دور از آن قوم جدا شدند و به قومهای دیگر پیوستند
و با پیوستن به هر قوم زبان و گویش مردم آن قوم را آموختند و به مذهب آنها درآمدند.
جتهای افغانستان بیشترشان به فارسی دری یا پشتو سخن میگویند. درگذشته، از راه زمینداری، شتربانی یا شترداری و کاروانسالاری زندگی میگذراندند. برخی نیز از راههای دیگر در میان قندهار و کابل در شرق، و هرات و مشهد در غرب زندگی میگذراندند.
این قوم گروهی از بازماندگان سپاه قزلباش هستند که به فرمان نادرشاه شماری از آنها پس از فتح قندهار در ۱۱۵۰ق/۱۷۳۷م در این شهر، و شماری دیگر در کابل ماندند.
قزلباش از طایفههای مختلفی از اقوام ترک، ترکمن، کرد و لر ترکیب یافته بودند. محلههایی که طایفههای قزلباش زندگی میکردند، به نام محله کردها، لرها و خوافیها شهرت داشت.
بسیاری از ترک زبانان قزلباش هنوز زبان ترکی را حفظ کردهاند و در میان خود به این زبان سخن میگویند.
قزلباشها شیعه هستند. امیر عبدالرحمان خان بسیار کوشید تا آنها را به قبول مذهب تسنن وادارد، اما جز شماراندکی از آنان که از راه تقیه مذهب حنفی را پذیرفتند، بقیه به مذهب شیعه باقی ماندند.
تیمورشاه درانی (۱۱۸۶-۱۲۰۷ق/۱۷۷۲-۱۷۹۳م) که زبان فارسی و رفتار و آداب ایرانی در دربارش معمول بود، مشاوران و خدمتگزاران دربارش را از میان قزلباشها برگزیده بود.
پس از آن نیز بسیاری از قزلباشها به کارهای دولتی و اداری مانند صندوق داری، مستوفی گری و منشیگری، شماری به کار صنعت و بازرگانی در شهرها اشتغال داشتهاند.
قرقیزها گروهی از اقوام ترک مغولی هستند که به زبان ترکی قپچاقی
یا قرقیزی - قپچاقیاز گروه زبانهای ترکی شمال سخن میگویند. در حدود میانه سده ۱۸م، زیستگاه قرقیزها سلسله کوههای پامیر - آلتایی بود. حدود ۲ هزار قرقیز تا ۱۳۵۷ش/۱۹۷۸م در کوهستان پامیر افغانستان در دالان وَخان میزیستند. در این سال، پس از کودتای کمونیستی در کابل، بیش از نیمی از آنها به پاکستان گریختند.
تا آن زمان، قرقیزها شکل معیشت سنتی را در کوچنشینی، و سازمان اجتماعی خود را بدون نفوذ و تاثیر اجتماعات بیرون از جامعه خود حفظ کرده بودند.
آنان از اقوام هندو هستند و در مراکز شهری افغانستان زندگی میکنند. زبان مادریشان هندوستانی، پنجابی است و به زبان دری یا پشتو هم صحبت میکنند. مذهب هندوها، و سیکها، سیک یا هندویی است.
هندوها و سیکها در شهرها به بازرگانی، صرافی و زرگری اشتغال داشتند و در کابل گروههای با نفوذ کوچکی تشکیل داده بودند.
گروهی از هندوها در ناحیه کوه دامن در شمال کابل به باغبانی و گلکاری میپرداختند. شمار هندوها را حدود ۲۰ هزار، و سیکها را حدود ۱۰ هزار تن تخمین زده بودند.
براهوییها گروهی قومی هستند که خود را شاخهای از بلوچ میدانند و در جنوب غربی افغانستان میزیند. زبان مادریشان براهویی (دراویدی) است و به زبانهای پشتو و بلوچی آشنایی دارند. از طایفههای مهم براهویی: ایدوزی، لاوَرزی، یاگیزی، زِرکندی و مَهمَسانی را میتوان نام برد.
شمار براهوییها را حدود ۱۰ هزار
تا ۱۸ هزار تن
تخمین زدهاند. بیشتر براهوییها کشاورز و گلهدارند و با کار روی زمینهای اجارهای و نگهداری و چراندن دامهای خانهای پشتون و بلوچ زندگی میگذرانند.
آنان گروه کوچکی بودند که در کابل، قندهار و هرات و برخی شهرهای ترکنشین افغانستان زندگی میکردند.
شماراندکی از آنها به عبری، و بقیه به زبان فارسی دری یا پشتو سخن میگفتند. یهودیان از راه بازرگانی و صرافی زندگی میگذراندند.
حیاتخان از ۴۰ خانوار یهود در کابل و هرات یاد میکند که بیشتر به کار ساخت و فروش شراب مشغول بودند.
شمار یهودیان را از ۱۵۰ خانوار
تا چند هزار تن
تخمین زده بودند. در چند دهه اخیر بسیاری از یهودیان افغانستان را ترک کردهاند.
عربها گروهی بودند که ظاهراً در زمان سامانیان (حک ۲۶۱- ۳۸۹ق/۸۷۴ -۹۹۹م) از خراسان به افغانستان مهاجرت کردند. شماری از آنها بخشی از نیروی پادگان بالاحصار را تشکیل میدادند و شماری دیگر در جلال
آباد و میان راه کابل به پیشاور میزیستند و با اینکه در جامعهای جدا از گروههای قومی دیگر زندگی میکردند، بیشترشان زبان عربی را از یاد برده بودند
و به دری یا پشتو، و برخی به فارسی آمیخته با واژههای عربی صحبت میکردند.
• اصطخری، ابراهیم، مسالک و ممالک، ترجمه کهن فارسی، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۴۷ش.
• پورداود، ابراهیم، ادبیات مزدیسنا، بمبئی، ۱۳۱۸ش.
• حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۶۲ش.
• علی
آبادی، علیرضا، افغانستان، تهران، ۱۳۷۲ش.
• گلستانه، ابوالحسن، مجمل التواریخ، به کوشش
محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ۱۳۴۴ ش.
• استرابادی، محمدمهدی، جهانگشای نادری، به کوشش عبدالله انوار، تهران، ۱۳۴۱ ش.
• اعتمادالسلطنه، محمدحسن، روزنامۀ خاطرات، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۴۵ش.
• الفنستون، م.، افغانان (گزارش سلطنت کابل)، ترجمۀ محمدآصف فکرت، مشهد، ۱۳۷۶ ش.
• بریگو، آندره اولیویه روا، جنگ افغانستان، ترجمۀ ابوالحسن سروقد مقدم، مشهد، ۱۳۶۷ ش.
• حسینی، محمود، تاریخ احمد شاهی، به کوشش دوست مراد
سید مرادوف، مسکو، ۱۹۷۴ م.
• درانی، سلطان محمد، تاریخ سلطانی، بمبئی، ۱۲۹۸ ق.
• رشتیا، قاسم، افغانستان در قرن نوزدهم، کابل، ۱۳۲۹ش.
• ریاضی، محمدیوسف، عین الوقایع، به کوشش محمدآصف فکرت، تهران، ۱۳۶۹ ش.
• سپهر،
محمدتقی، ناسخ التواریخ، بخش سلاطین قاجاریه، به کوشش محمدباقر بهبودی، تهران، ۱۳۵۳ش.
• علی
آبادی، علیرضا، افغانستان، تهران، ۱۳۷۲ ش.
• غبار، غلام محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، کابل، ۱۳۴۶ ش.
• فرهنگ، محمد صدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، مشهد، ۱۳۷۱-۱۳۷۴ ش.
• فوفلزایی، عزیزالدین، تیمورشاه درانی، کابل، ۱۳۴۶ ش.
• فوفلزایی، عزیزالدین، درة الزمان فی تاریخ شاه زمان، کابل، ۱۳۳۷ ش.
• فیض محمد، سراج التواریخ، کابل، ۱۳۳۱ ق.
• قندهاری، ابوالحسن، گزارش سفارت کابل، تهران، ۱۳۶۸ ش.
• گانکوفسکی، یو. و.، «لشکر و نظام لشکر شاهان درانی»، ترجمۀ محمدصدیق طرزی، آریانا، کابل، ۱۳۴۷ ش، ج۲۶.
• لاکهارت، لارنس، انقراض سلسلۀ صفویه، ترجمۀ مصطفی قلی عماد، تهران، ۱۳۴۳ ش.
• مجموعۀ اسناد و مدارک چاپ نشده دربارۀ سیدجمالالدین، به کوشش اصغر مهدوی و ایرج افشار، تهران، ۱۳۴۲ ش.
• محمود، محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس، تهران، ۱۳۲۸-۱۳۳۳ ش.
• مفتی لاهوری، علیالدین، عبرت نامه، لاهور، ۱۹۶۱ م.
• موسوی اصفهانی، محمدصادق، تاریخ گیتیگشا، به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۶۳ ش. نیز:
• فرهنگ، محمد صدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، قم، ۱۳۷۱ش.
• گروتسباخ، اروین، جغرافیای شهری در افغانستان، ترجمه محسن محسنیان، مشهد، ۱۳۶۸ش.
• محجوب، محمود و فرامرز یاوری، گیتاشناسی کشورها، تهران، ۱۳۶۲ش.
• اُریوال، اروین، «قومیت بلوچ در افغانستان»، ترجمة منیر حسینیون.
• اسعدی، مرتضی، جهان اسلام، تهران، ۱۳۶۶ش؛ افشار یزدی، محمود، افغان نامه، تهران، ۱۳۵۹ش.
• افغانستان: اقوام - کوچنشینی، مجموعه مقالات، به کوشش محمد حسین پاپلی یزدی، مشهد، ۱۳۷۲ش.
• الفنستون، مونت استوارت، افغانان: جای، فرهنگ، نژاد، ترجمة محمد آصف فکرت، مشهد، ۱۳۷۶ش.
• اوسن، ژان، «محیط و تاریخ در جهان بینی قبیلة پاشایی»، ترجمة محمد عباسپور (نک: هم، افغانستان: اقوام - کوچ نشینی).
•بارتولد، و. و.، تذکرة جغرافیای تاریخی ایران، ترجمة حمزه سردادور، تهران، ۱۳۰۸ش.
• بارتولد، و. و.، گزیدة مقالات تحقیقی، ترجمة کریم کشاورز، تهران، ۱۳۵۸ش.
• بالان، دانیل و شارل م. کیفر، «صحرانشینی و خشکسالی در افغانستان: نمونة پشتونها در دشت ناور»، ترجمة علی اسدی، ایلات و عشایر، تهران، ۱۳۶۲ش.
• پژواک، عتیقالله، غوریان، کابل، ۱۳۴۵ش.
• جمالزاده، محمد علی، «افغانستان»، وحید، تهران، ۱۳۴۴ش، س ۳.
• دایرة المعارف فارسی؛ سان لیور، پیر، «نقشة جدید قومی افغانستان»، ترجمة ابوالحسن سروقد مقدم (نک: هم، افغانستان: اقوام - کوچنشینی).
• علی
آبادی، علیرضا، افغانستان، تهران، ۱۳۷۲ش.
• فردیناند، کلاوس، «کوچنشینی در افغانستان»، ترجمة حسن خباززاده (نک: هم، افغانستان: اقوام - کوچنشینی).
• فیلد، هنری، مردم شناسی ایران، ترجمة عبدالله فریار، تهران، ۱۳۴۳ش.
• کارلس، هیو، «تاجیکهای درة پنجشیر جبال هندوکش»، ترجمة حسن مسعودی، مردم شناسی، ۱۳۵۵ش، س ۱، شم ۴ و ۵.
• کاشغری، محمود، دیوان لغات الترک، استانبول، ۱۳۳۳ق.
• کلیفورد، مری لوئیس، افغانستان، ترجمة مرتضی اسعدی، تهران، ۱۳۶۸ش.
• گلی، امینالله، تاریخ سیاسی و اجتماعی ترکمنها، تهران، ۱۳۶۶ش.
• لوگاشوا، بیبی رابعه، ترکمنهای ایران، ترجمة سیروس ایزدی و حسین تحویلی، تهران، ۱۳۵۹ش.
• وامبری، آرمینیوس، سیاحت درویشی دروغین در خانات آسیای میانه، ترجمة فتحعلی خواجه نوریان، تهران، ۱۳۶۵ش.
• یزدانی، حسینعلی، پژوهشی در تاریخ هزارهها، قم، ۱۳۷۲ش.
• Asiatica؛ Bellew، H. W.، Afghanistan and the Afghans، London، ۱۸۷۸
• Afghanistan، a Political Mission in ۱۸۵۷، London، ۱۹۲۰
• Britannica، ۱۹۷۸
• Britannica Book of the Year ۱۹۸۸
• Br O ning، K.، Asien، M O nchen، ۱۹۷۱
• The Cambridge Encyclopedia of the Middle East and North Africa،Cambridge، ۱۹۸۸
• Curzon، G. N.، Persia and the Persian Question، London، ۱۸۹۲؛ EI ۲
• Ferrier، J. P.، Caravan Journeys and Wanderings in Persia، Afghanistan، Turkestan and Beloochistan، London، ۱۸۵۷
• Fisher، W. B.، X Afghanistan: Physical and Social Geography n، The Middle East and North Africa ۱۹۸۴-۱۹۸۵، London، ۱۹۸۴
• Fraser - Tytler، W. K.، Afghanistan، London، ۱۹۵۳
• Gregorian، V.، The Emergence of Modern Afghanistan، California، ۱۹۶۹
• Heathcote، T. A.، The Afghan Wars، ۱۸۳۹-۱۹۱۹، London، ۱۹۸۰
• Hyman، A.، Afghanistan Under Soviet Domination، ۱۹۶۴-۸۳، London، ۱۹۷۷
• Iranica؛ Larousse Encyclopedia of Archaeology، London، ۱۹۷۷
• Le Strang، G.، The Lands of the Eastern Caliphate، London، ۱۹۶۶
• Macmunn، G.، Afghanistan from Darius to Amanullah، London، ۱۹۳۴
• Newell، R. S.، The Politics of Afghanistan، London، ۱۹۷۲
• Rafferty، K.، X Afghanistan: Economy n، The Middle East and North Africa، ۱۹۸۴-۸۵، London، ۱۹۸۴
• Redard، G.، Afghanistan، Zurich، ۱۹۷۴
• Shahrani، M. N.، X Afghanistan n، Encyclopedia of the Modern Middle East، New York، ۱۹۹۶، vol. I
• Spate، O. H. K.، X India and Pakistan n، The Changing Map of Asia، London، ۱۹۷۴
• Stilz، D.، Entwicklung und struktur der afghanischen Industrie، Meisenheim، ۱۹۷۴
• Sykes، P.، A History of Persia، London، ۱۹۳۰
• Talbot Rice، T.، Ancient Arts of Central Asia، London، ۱۹۶۵
• Unesco's Statistical Yearbook، ۱۹۹۶، Unesco، ۱۹۹۷
• Elliot، H. M.، The History of India، Lahore، ۱۹۷۶
• Gregorian، V.، The Emergence of Modern Afghanistan، California، ۱۹۶۹
• Iranica
• Pottinger، G.، The Afghan Connection، Northern Ireland، ۱۹۸۳
• Rodgers، C. J.، «The Coins of Ahmad Shah Abdalli»، Journal of the Asiatic Society of Bengal، ۱۸۸۳، vol. XLIV
• Sarkar، J.، «An Original Account of Ahmad Shah Durrani’s Campaigns in India and the Battle of Panipat»، Islamic Culture، ۱۹۳۳، vol. VII
• Sh.، Islamic Peoples of the Soviet Union، London، ۱۹۸۳؛ Bellew، H. W.، Afghanistan and the Afghans، Lahore، ۱۹۷۹
• id، An Inquiry into the Ethnography of Afghanistan، Graz، ۱۹۷۳
• Benveniste، E.، X Les Langues de l' Afghanistan n، La Civilisation iranienne، Paris، ۱۹۵۲
• Dupree، L.، Afghanistan، New Jersey، ۱۹۷۳؛ EI ۲
• Hayat Khan، M.، Afghanistan and its Inhabitants، tr. H. Priestley، Lahore، ۱۹۸۱
• Ivanow، W.، X On the Language of the Gypsies of Qain ? t n، Journal of the Asiatic Society of Bengal، ۱۹۱۴، vol. X، no. ۲
• Muslim Peoples، ed. R. V. Weekes، Westport، ۱۹۸۴
• Robertson، G. S.، The Kafirs of the Hindukush، Oxford، ۱۹۷۴
مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «افغانستان»، تاریخ بازیابی:۱۴۰۰/۸/۱۹.