استدلال به نامه ۶ نهجالبلاغه در انکار شهادت فاطمه (شبهه)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
نامه ششم
نهجالبلاغه، نامهای است که
امام علی (علیهالسلام) برای
معاویه نوشته و در آن بر لزوم بیعت معاویه با امام علی (علیهالسلام)،
استدلال نموده است.
اهلسنت با استناد بر این نامه، حوادثی را که در بیعت گرفتن از امام علی (علیهالسلام) توسط خلفا اتفاق افتاده را مطابق با فرمان حضرت علی دانستهاند و منکر شهادت
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) شدهاند.
در این مختصر
شبهه وارده در اینباره را آورده و آنرا نقد و بررسی خواهیم کرد.
اهلسنت معتقدند که همه
صحابه و به ویژه
ابوبکر و
عمر با دختر گرامی
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رفتاری شایسته داشتهاند و احترام خانه آن بانوی بزرگوار را کاملاً مراعات نمودهاند؛ چنانچه ابوبکر سفارش فرمودند: ارقبوا محمداً (صلی الله علیه وسلم) فی اهل بیته.
حال محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را درباره اهلبیتش مراعات کنید.
و حضرت علی در «
نهج البلاغه» تصریح میکند که با مخالفان بیعت با خلیفه یا امام برخورد شدید شود، گرچه این کار به درگیری بیانجامد، آنجا که میفرماید: و چون ایشان (
مهاجرین و
انصار) گرد آمده مردی را
خلیفه و پیشوا نامیدند رضا و خشنودی
خدا در این کار است، و اگر کسی به سبب عیبجویی و یا بر اثر بدعتی از فرمان ایشان سرپیچید او را به اطاعت وادار نمایند، و اگر فرمان آنها را نپذیرفت با او میجنگند به جهت آن که غیر راه مؤمنین را پیروی نموده، و خداوند او را واگذارد به آنچه که به آن رو آورده است.
اهلسنت معتقدند در امر بیعت با
خلیفه هیچگونه درگیری میان شیخین و حضرت علی رخ نداده، اما باز هم اگر عمر فاروق کسی را
تهدید کرده باشد مطابق با فرمان حضرت علی، او را معذور میدانیم.
وقایع و حوادث تاریخی خلاف آنچه گفته شده را ثابت میکند، زیرا بر فرض صحیح بودن آنچه از رفتار و سفارش ابوبکر نسبت به خاندان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ادعا شده، نقلها و روایات موجود در منابع روائی و تاریخی، چهره دیگری را از تعامل با
امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) و خاندان وحی به نمایش در آورده است، زیرا در نخستین مرحله شاهد اصرار بر وادار کردن علی (علیهالسّلام) به بیعت با خلیفه هستیم، و این پا فشاری آنقدر ادامه پیدا میکند تا زشتترین حوادث و دردناکترین ستمها در خانه علی و فاطمه اتفاق میافتد.
فقال ابو بکر لقنفد وهو مولی له: اذهب فادع لی علیا، قال فذهب الی علی فقال له: ما حاجتک؟ فقال یدعوک خلیفة رسول الله، فقال علی: لسریع ما کذبتم علی رسول الله. فرجع فابلغ الرسالة، قال: فبکی ابو بکر طویلا. فقال عمر الثانیة: لا تمهل هذا المتخلف عنک بالبیعة، فقال ابو بکر رضی الله عنه لقنفد: عد الیه، فقل له: خلیفة رسول الله یدعوک لتبایع، فجاءه قنفد، فادی ما امر به...
ابوبکر به
قنفذ نوکرش دستور داد و گفت: برو علی را صدا بزن، قنفذ دستور را اجرا کرد و نزد علی (علیهالسّلام) رفت، علی پرسید: چه میخواهی؟ گفت: جانشین پیغمبر تو را میخواهد، فرمود: چه زود به رسول خدا (علیهالسّلام) دروغ بستید (کنایه از این که خلیفه رسول بودن دروغی بیش نیست)، قنفذ باز گشت و پیام علی را به ابوبکر ابلاغ کرد، ابوبکر گریست، عمر گفت: به کسی که از بیعت کوتاهی کرده است مهلت مده، ابوبکر بار دیگر به قنفذ دستور داد تا به خانه علی برود و او را برای بیعت فرا به خواند....
اگر واقعاً ابوبکر به سخنی که گفته است، اعتقاد داشته و عمل نیز کرده است، چرا در برابر غضب حضرت صدیقه طاهره که به نص روایت
بخاری، با غضب پیامبر مساوی است، هیچ عکس العملی نشان نداد و برای به دست آوردن رضایت حضرت اقدامی نکرد؟
بخاری مینویسد:
فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتِ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فَهَجَرَتْ اَبَا بَکْرٍ فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتی تُوُفِّیَتْ.فاطمه دختر رسول خدا از ابوبکر ناراحت و از وی روی گردان شد و این ناراحتی ادامه داشت تا از دنیا رفت.
آیا امکان دارد که فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) که رسول خدا غضب او را مساوی با غضب خود میداند، بیجهت بر کسی غضبناک شود؟
استدلال به نامه امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) که در پاسخ معاویه نوشته است، باز هم دردی را دوا نمیکند.
حضرت امیر (علیهالسّلام) در نامه ششم نهج البلاغه، به معاویه مینویسد:
«اِنَّهُ بَایَعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا اَبَا بَکْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ عَلَی مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ اَنْ یَخْتَارَ وَ لِلْغَائِبِ اَنْ یَرُدَّ وَاِنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَالْاَنْصَارِ فَاِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ اِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا فَاِنْ خَرَجَ عَنْ اَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ اَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ اِلَی مَا خَرَجَ مِنْهُ فَاِنْ اَبَی قَاتَلُوهُ عَلَی اتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَوَلاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّی.» همانا کسانی با من، بیعت کردهاند که با ابوبکر و عمر و
عثمان، با همان شرایط بیعت نمودند، پس آنکه در بیعت حضور داشت نمیتواند خلیفهای دیگر برگزیند، و آنکه غایب است نمیتواند بیعت مردم را نپذیرد، همانا
شورای مسلمین، از آنِ مهاجرین و انصار است، پس اگر بر امامت کسی گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودی خدا هم در آن است.
حال اگر کسی کار آنان را نکوهش کند یا بدعتی پدید آورد، او را به جایگاه بیعت قانونی باز میگردانند، اگر سر باز زد با او پیکار میکنند، زیرا که به راه
مسلمانان درنیامده، خدا هم او را در گمراهیش وا میگذارد.
در نامه حضرت امیر (علیهالسّلام) به معاویه توجه به چند نکته ضروری است.
امام (علیهالسّلام) در این نامه در مقام احتجاج با معاویه است نه بیان یک قاعده کلی کلامی.
آنچه که مسلم است، امام (علیهالسّلام) در این نامه در مقام بیان یک قاعده کلی کلامی نیست، بلکه در مقام احتجاج با دشمن عنودی است که معتقد به مشروعیت خلافت خلفاء از طریق بیعت مهاجرین و انصار بود، یعنی از باب استدلال به خصم از راه عقاید و افکار و اعمال خود اوست، که از آن به عنوان «وجادلهم بالتی هی احسن» تعبیر میشود.
به عبارت دیگر، حضرت امیر (علیهالسّلام) به معاویه که از طرف عمر و عثمان استاندار و حاکم
شام بود، و آن دو را خلیفه مشروع میدانست، خطاب کرده و میفرماید: اگر از نظر تو معیار مشروعیت خلافت آنان، اجتماع مهاجرین و انصار بود، همان معیار در خلافت من نیز وجود دارد.
از آنجا که قصد مؤلف نهجالبلاغه، نقل بخشهای بلیغ سخنان حضرت بوده، از اینرو، بخشی از این نامه را نقل نکرده و دیگر مؤلفان، همانند
نصر بن مزاحم و
ابنقتیبه دینوری این نامه را به صورت مبسوط نقل کردهاند و نکاتی در نقل آنان هست که نشاندهنده حقیقت یاد شده است.
در آغاز نامه آمده است: فانّ بیعتی بالمدینة لزمتک و انت بالشام.
همانگونه که بیعت با ابوبکر و عمر در
مدینه بود و تو در شام به آن ملتزم شدی، باید بیعت مرا هم بپذیری.
این فرمایش حضرت، در برابر استدلال سخیف معاویه است که دلیل تسلیم نشدن خویش در برابر حضرت را، سرپیچی مردم شام از بیعت با حضرت عنوان کرده بود:
«واما قولک انّ بیعتی لم تصحّ لانّ اهل الشام لم یدخلوا فیها کیف وانّما هی بیعة واحدة، تلزم الحاضر والغائب، لا یثنی فیها النظر، ولا یستانف فیها. »اما گفتار تو که به خاطر بیعت نکردن اهل شام، خلافت مرا زیر سؤال بردی، سخنی بیاساس و سخیف است، زیرا بیعتی که با خلیفه مسلمین در مرکز حکومت اسلامی انجام میگیرد، رعایت آن بر تمام حاضران و غائبان لازم است و کسی حق ندارد در آن تجدید نظر کند و یا بیعتی جدید را از سر گیرد.
امام (علیهالسّلام) در بخش پایانی نامه، داستان بیعتشکنی
طلحه و
زبیر را گوشزد نموده و سپس از معاویه میخواهد همانند سایر مسلمانها در برابر حکومت، سر تسلیم فرود آورد و خود را گرفتار ننماید و در غیر این صورت با وی به ستیز خواهد برخاست:
«وان طلحة والزبیر بایعانی ثم نقضا بیعتی، وکان نقضهما کردّهما، فجاهدتهما. علی ذلک حتی جاء الحق وظهر امر اللّه وهم کارهون. فادخل فیما دخل فیه المسلمون، فان احب الامور الی فیک العافیة، الا ان تتعرض للبلاء. فان تعرضت له قاتلتک واستعنت اللّه علیک.»طلحه و زبیر با من بیعت کردند، سپس بیعتشان را گسستند، با آن دو پیکار کردم تا حق آشکار شد، اگرچه آنان دوست نداشتند، پس تو هم ای معاویه به آنچه مسلمانان پذیرفتهاند وارد شو، چون دوست دارم تو در سلامت باشی و اگر دست به فتنه و آشوب زدی، به یاری خداوند با تو خواهم جنگید.
اگر علی (علیهالسّلام) بیعت با خلفای سهگانه را دلیل بر مشروعیت خلافت آنان میدانست، چرا خودش از بیعتکردن با آنان امتناع کرد؟
اینکه امام (علیهالسّلام) با آنان بیعت نکرده است، از قطعیات تاریخ است که حتی در صحیحترین کتابهای اهل سنت نیز به آن اعتراف شده است.
محمد بن اسماعیل بخاری مینویسد:
وَعَاشَتْ بَعْدَ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سِتَّةَ اَشْهُرٍ فلما تُوُفِّیَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِیٌّ لَیْلًا ولم یُؤْذِنْ بها اَبَا بَکْرٍ وَصَلَّی علیها وکان لِعَلِیٍّ من الناس وَجْهٌ حَیَاةَ فَاطِمَةَ فلما تُوُفِّیَتْ اسْتَنْکَرَ عَلِیٌّ وُجُوهَ الناس فَالْتَمَسَ مُصَالَحَةَ ابی بَکْرٍ وَمُبَایَعَتَهُ ولم یَکُنْ یُبَایِعُ تِلْکَ الْاَشْهُرَ.... فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شش ماه زنده بود، هنگامی که از دنیا رفت، شوهرش او را شبانه دفن کرد و ابوبکر را خبر نکرد و خود بر او نماز خواند. و تا زمانی که فاطمه زنده بود، علی (علیهالسّلام) در میان مردم احترام داشت، اما هنگامی که فاطمه از دنیا رفت، مردم از او روی گرداندند، و اینجا بود که علی با ابوبکر مصالحه و بیعت کرد. علی (علیهالسّلام) در این شش ماه که فاطمه زنده بود، با ابوبکر بیعت نکرد.
توجه به این نکته ضروری است که بیعت علی (علیهالسّلام) از روی میل و اختیار نبوده، بلکه با زور و اجبار بوده است، چنانچه خود حضرت در نهج البلاغه نامه ۲۸ میفرماید: انّی کنت اقاد کما یقاد الجمل المخشوش حتی ابایع.
مرا از خانهام کشان کشان به مسجد بردند تا بیعت کنم، همانگونه که شتر را مهار میزنند و هرگونه گریز و اختیار را از او میگیرند.
و جالب این است، هنگامی که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) وارد مسجد شد، گفتند با ابوبکر بیعت کن. حضرت فرمود: اگر من بیعت نکنم، چه میشود؟ گفتند: قسم به خدایی که شریک ندارد، گردنت را میزنیم. حضرت فرمود: در این هنگام بنده خدا و برادر پیامبر را کشتهاید. ابوبکر ساکت شد و چیزی نگفت.
فقالوا له: بایع.
«فقال: ان انا لم افعل فمه؟»! قالوا: اذا والله الذی لا اله الا هو نضرب عنقک!
«قال: اذا تقتلون عبدالله واخا رسوله.» وابو بکر ساکت لا یتکلم.
و از آن هم جالبتر این که در
اثبات الوصیه مسعودی آمده است که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را کشان کشان نزد ابوبکر بردند و گفتند: باید بیعت کنی. علی (علیهالسّلام) دستش را محکم بسته بود و باز نمیشد. جمعیت حاضر کوشیدند تا دست آن حضرت را باز کنند نتوانستند. ابوبکر خودش جلو آمد و دست خود را روی دست امیرمؤمنان (علیهالسّلام) کشید.
فروی عن عدی بن حاتم انه قال: والله، ما رحمت احدا قط رحمتی علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) حین اتی به ملببا بثوبه یقودونه الی ابی بکر وقالوا: بایع، قال: فان لم افعل؟ قالوا: نضرب الذی فیه عیناک،
«قال: فرفع راسه الی السماء، وقال: اللهم انی اشهدک انهم اتوا ان یقتلونی فانی عبدالله واخو رسول الله»، فقالوا له: مد یدک فبایع فابی علیهم فمدوا یده کرها، فقبض علی انامله فراموا باجمعهم فتحها فلم یقدروا، فمسح علیها ابو بکر وهی مضمومة....
از
عدی بن حاتم نقل است که گفت: سوگند به خدا! هرگز دلم برای کسی نسوخت، مگر آن روزی که علی (علیهالسّلام) را در حالی که لباسش را روی سرش کشیده بودند، او را نزد ابوبکر آوردند و گفتند: با ابوبکر بیعت کن. گفت اگر بیعت نکنم؟! گفتند: سرت را از بدن قطع میکنیم. علی سرش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: خدایا تو را شاهد میگیرم که اینان تصمیم بر قتل من داردند در حالی که من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم.
به علی گفتند: دستت را بیاور و بیعت کن، علی اعتنا نکرد، دستش را به زور جلو آورند، مشتش را گره کرد، حاضران نتوانستند دستش را باز کنند، به ناچار ابوبکر دستش را روی دست گرهشده علی (علیهالسّلام) کشید.
اگر علی (علیهالسّلام) خلافت آنان را مشروع میدانست، چرا در روز
شورای شش نفره هنگامی که سه بار به حضرت پشنهاد دادند که بر طبق سنت ابوبکر و عمر رفتار کند تا با او بیعت کنند، حضرت با قاطعیت تمام رد نموده و اعلام کرد معیار و ملاک حکومت من فقط
کتاب خدا و
سنّت پیامبر است و با وجود این دو، نیازی به ضمیمه کردن سیره دیگری نیست.
یعقوبی، تاریخنویس معروف اهل سنت این قضیه را اینگونه نقل میکند:
وخلا بعلی بن ابی طالب، فقال: لنا الله علیک، ان ولیت هذا الامر، ان تسیر فینا بکتاب الله وسنة نبیه وسیرة ابی بکر وعمر. «فقال: اسیر فیکم بکتاب الله وسنة نبیه ما استطعت». فخلا بعثمان فقال له: لنا الله علیک، ان ولیت هذا الامر، ان تسیر فینا بکتاب الله وسنة نبیه وسیرة ابی بکر وعمر. فقال: لکم ان اسیر فیکم بکتاب الله وسنة نبیه وسیرة ابی بکر وعمر، ثم خلا بعلی فقال له مثل مقالته الاولی، فاجابه مثل الجواب الاول، ثم خلا بعثمان فقال له مثل المقالة الاولی، فاجابه مثل ما کان اجابه، ثم خلا بعلی فقال له مثل المقالة الاولی،
«فقال: ان کتاب الله وسنة نبیه لا یحتاج معهما الی اجیری احد. انت مجتهد ان تزوی هذا الامر عنی.» فخلا بعثمان فاعاد علیه القول، فاجابه بذلک الجواب، وصفق علی یده.
عبدالرحمن بن عوف نزد
علی بن ابوطالب (علیهالسّلام) آمد و گفت: ما با تو بیعت میکنیم به شرطی که به کتاب خدا، سنت پیامبر و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی. امام فرمود: من فقط بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر، تا اندازهای که توان دارم رفتار خواهم کرد.
عبدالرحمن بن عوف نزد عثمان رفت و گفت: ما با تو بیعت میکنیم به شرطی که به کتاب خدا، سنت پیامبر و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی. عثمان در پاسخ گفت: بر طبق کتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبکر و عمر با شما رفتار خواهم کرد.
عبدالرحمن دوباره نزد امام رفت و همان پاسخ اول را شنید، دوباره نزد عثمان رفت و بازهم همان سخنی را گفت که بار اول گفته بود. برای بار سوم نزد علی (علیهالسّلام) رفت و همان پیشنهاد را داد، امام (علیهالسّلام) فرمود:
چون کتاب خدا و سنت پیامبر در میان ما هست، هیچ نیازی به عادت و روش دیگری نداریم، تو تلاش میکنی که خلافت را از من دور کنی.
برای بار سوم نزد عثمان رفت و همان پیشنهاد اول را داد و عثمان هم همان پاسخ اول را داد. عبدالرحمن دست عثمان را فشرد و او را به خلافت برگزید.
احمد بن حنبل نیز در مسندش قضیه را از زبان عبدالرحمن بن عوف اینگونه روایت میکند:
عن ابی وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف کیف بایعتم عثمان وترکتم علیا رضی الله عنه قال ما ذنبی قد بدات بعلی فقلت ابایعک علی کتاب الله وسنة رسوله وسیرة ابی بکر وعمر رضی الله عنهما قال فقال فیما استطعت قال ثم عرضتها علی عثمان رضی الله عنه فقبلها.ابووائل میگوید: به عبدالرحمن بن عوف گفتم: چطور شد که با عثمان بیعت و علی را رها کردید؟ گفت: من گناهی ندارم، من به علی (علیهالسّلام) گفتم که با تو بیعت میکنم به شرطی که به کتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی، علی (علیهالسّلام) فرمود: بر آنچه در توانم باشد، بیعت میکنم. به عثمان پشنهاد دادم، او قبول کرد.
معنای سخن امام (علیهالسّلام) این است که کتاب خدا و سنت رسول نقصی ندارند تا نیاز باشد که عادت و سیره کس دیگری را به آن ضمیمه کنیم، یعنی من سیره و روش آنها را مشروع نمیدانم و محال است چیزی را که جزء
اسلام نبوده و در اسلام مشروعیت ندارد، وارد اسلام کنم.
عبد الرحمن بن عوف نیز کاملاً بر این مطلب واقف بود که علی (علیهالسّلام) چنین شرطی را نمیپذیرد و هرگز زیر بار آن نخواهد رفت، از اینرو، این پشنهاد را داد تا عملاً خلافت را از امام دور کرده باشد و آنرا به کسی واگذارد که پیش از آن جامه خلافت را برای او دوخته بودند.
اگر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) خلافت و سیره و روش آن دو را مشروع میدانست، بهطور قطع در آن موقعیت حساس پشنهاد عبدالرحمن بن عوف را رد نمیکرد تا مجبور نباشد بیش از دوازده سال دیگر خانه نشین باشد.
و باز حتی در زمان حکومت ظاهری خودش، هنگامی که
ربیعة بن ابوشداد خثعمی گفت: در صورتی بیعت خواهم کرد که بر طبق سنت ابوبکر و عمر رفتار کنی، حضرت نپذیرفت و فرمود:
ویلک لو ان ابا بکر وعمر عملا بغیر کتاب الله وسنة رسول الله صلی الله علیه وسلم لم یکونا علی شئ من الحق فبایعه....
وای بر تو! اگر ابوبکر و عمر بر خلاف کتاب خدا و سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عمل کرده باشند، چه ارزشی میتواند داشته باشد؟.
اما این سخن علی (علیهالسّلام):
«وَ اِنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْاَنْصَارِ فَاِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ اِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا.»گرچه برخی به این فراز از سخن حضرت برای مشروعیت بخشیدن به خلافت نشات گرفته از
شورای مهاجران و انصار استدلال نمودهاند، ولی کاملا اشتباه و نادرست است، زیرا طرف سخن علی (علیهالسّلام) معاویه است که میخواهد با عدم شرکت خود و دیگر طلقاء، بیعت حضرت را زیر سؤال ببرد حضرت در این نامه میفرماید:
«وَ اِنَّمَا الشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْاَنْصَارِ.»اگر بر فرض، انتخاب خلیفه بر اساس
شورا هم باشد،
شورا حق مسلم مهاجرین و انصار است و تو نه از انصاری و نه از مهاجرین، بلکه در سال
فتح مکه و در زیر سایه شمشیر آن هم به ظاهر اسلام آوردی.
علی (علیهالسّلام) در قضیه
جنگ صفین در رابطه با یاران معاویه صراحتا میفرماید:
«فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَاَ النَّسَمَةَ مَا اَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ اَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا اَعْوَاناً عَلَیْهِ اَظْهَرُوهُ.»قسم به خدایی که دانه را شکافت، و پدیدهها را آفرید، آنها اسلام را نپذیرفتند، بلکه به ظاهر تسلیم شدند، و
کفر خود را پنهان داشتند، آنگاه که یاورانی یافتند آن را آشکار ساختند.
عمار یاسر، یار باوفای امیر المؤمنبن نیز با تبعیت از امام میگوید:
واللّه ما اسلموا، ولکن استسلموا واَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا راوا علیه اَعْوَاناً عَلَیْهِ اَظْهَرُوهُ.به خدا سوگند اینها اسلام نیاوردند، بلکه به ظاهر تسلیم شدند و آنگاه که نیرو یافتند، کفر خود را اظهار نمودند.
و از طرفی با فتح مکه هجرت پایان پذیرفت و هجرت و مهاجر، به معنای مورد نظر ما وجود نداشت، بخاری از رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرده است که فرمود:
لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ فَتْحِ مَکَّةَ. و از قول
عائشه نیز نقل کرده است که گفت:
انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ مُنْذُ فَتَحَ اللَّهُ عَلَی نَبِیِّهِ صلی الله علیه وسلم مَکَّةَ.از روزی که خداوند مکه را برای پیامبرش فتح نمود، دیگر هجرت قطع شد و پایان گرفت.
در داستان به خلافت رسیدن ابوبکر که
شورایی در کار نبود، بلکه بنا به تصریح شخص ابوبکر: وقد کانت بیعتی فلتة وذلک انی خشیتُ الفتنة.
بیعت من یک امر ناگهانی و اتفاقی بیش نبود، ولی خداوند ما را از شر او حفظ نمود و به خاطر جلوگیری از
فتنه به قبول خلافت تن دادم.
و نیز اعتراف عمر:
فَوَاللَّهِ ما کانت بَیْعَةُ ابی بَکْرٍ الا فَلْتَةً.به خدا سوگند که بیعت با ابوبکر ناگهانی بود.
و در ادامه میگوید:
انما کانت بَیْعَةُ ابی بَکْرٍ فَلْتَةً....بیعت با ابوبکر، امری ناگهانی بود.
حضرت امیر (علیهالسّلام) معتقد به خلافت انتصابی است و خلافت انتخابی را مخالف کتاب و سنت میداند، این نکته در جای جایِ نهج البلاغه به چشم میخورد.
در خطبه دوم نهج البلاغه، خلافت را ویژه
آل محمد (علیهمالسّلام) دانسته و وصیت پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را گواه بر ادعای خویش بیان میکند:
«ولهم خصائصُ حقِّ الولایة، وفیهم الوصیّةُ والوِراثةُ.»ولایت حق مسلم آل محمد است، و اینها وصی و وارث رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستند.
و در نامه خود به مردم
مصر مینویسد:
«فو اللّه ماکان یُلْقَی فی رُوعِی ولا یَخْطُرُ بِبالی انّ العَرَب تُزْعِجُ هذا الامْرَ من بعده صلی اللّه علیه وآله عن اهل بیته، ولا انّهم مُنَحُّوهُ عَنّی من بعده.»به خدا سوگند باور نمیکردم، و به ذهنم خطور نمیکرد که ملت عرب این چنین به سفارشهای رسول اکرم پشت پا زده، و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد.
و در خطبه ۷۴ میفرماید:
«لَقَدْ عَلِمْتُمْ اَنِّی اَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی وَ وَ اللَّهِ لاسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ اُمُورُ الْمُسْلِمِینَ وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ اِلا عَلَیَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِاَجْرِ ذَلِکَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.»همانا میدانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم،
سوگند به خدا! به آنچه انجام دادهاید گردن مینهم، تا هنگامی که اوضاع مسلمین روبراه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به دیگری ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زیوری که در پی آن حرکت میکنید، پرهیز میکنم.
حضرت امیر (علیهالسّلام) خلافت خلفا را مبتنی بر اساس
دموکراسی نمیداند، بلکه صراحت دارد که حکومت را به استبداد قبضه کردند، و لذا خطاب به ابوبکر فرمود:
«وَلَکِنَّکَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَیْنَا بِالْاَمْرِ وَکُنَّا نَرَی لِقَرَابَتِنَا من رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم نَصِیبًا.»تو به زور بر ما مسلط شدی، و ما بخاطر نزدیک بودن به رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خود را سزاوارتر به خلافت میدیدیم.
خبر جانشینی عمر به وسیله ابوبکر بار دیگر علی (علیهالسّلام) را وادار به موضعگیری کرد، چرا که آنان ادعا میکردند که باید انتخاب خلیفه
شورایی باشد نه با نصب خلیفه پیشین، و لذا باز هم طبق نقل
ابنسعد در کتاب طبقات، اعتراض شدید خود را با صراحت اعلام میکند.
عن عائشة قالت لما حضرت ابا بکر الْوَفَاةُ استخلف عمر فدخل علیه علی وطلحة فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا انت قائل لربک قال بالله تعرفانی لانا اعلم بالله وبعمر منکما اقول استخلفت علیهم خیر اهلک.عائشه نقل میگوید: در واپسین لحظات زندگی ابوبکر، علی (علیهالسّلام) و طلحه نزد او رفتند و از وی پرسیدند: چه کسی را خلیفه خود قرار دادهای؟
پاسخ داد: عمر را. به وی گفتند: پاسخ خداوند را چه خواهی داد.
پاسخ داد: شما میخواهید خدا را به من معرفی کنید، من به خدا و عمر از شما آگاهترم، اگر به ملاقات خداوند بروم خواهم گفت: که بهترین بنده تو را برای خلافت انتخاب کردم.
حسن بن فرحان مالکی پس از نقل این حدیث میگوید: وهذه قد رواها ابن عساکر بسند صحیح من طریق الضحاک بن مخلد (صاحب السنة) عن عبید الله بن ابی زیاد (وهو صدوق) عن یوسف بن ماهک (وهو ثقة معروف) عن عائشة فهذا اسناد صحیح واقل رجاله توثیقا هو ابن ابی زیاد وهو (صدوق).
این روایت را
ابنعساکر با سند صحیح از طریق
ضحاک بن مخلد از
عبیدالله بن ابوزیاد از
یوسف بن ماهک از عائشه نقل کرده است، و ضعیفترین شخص در این روایت
ابنابیزیاد است که او نیز راستگوست.
پس از عمر بن خطاب خلافت بر اساس سفارش و برنامههای حساب شده به عثمان میرسد، علی (علیهالسّلام) باز هم با مخالفت خویش دستگاه حاکمیت خلافت را به چالش میکشد و آنقدر اصرار و پافشاری میکند که عبدالرحمن بن عوف او را تهدید به قتل میکند:
«قال عبد الرحمن بن عوف: فلا تجعل یا علی سبیلاً الی نفسک، فانّه السیف لا غیر.»عبدالرحمن بن عوف گفت: ای علی! راه برای کشتن خویش باز نکن که شمشیر در بین است نه چیز دیگری.
و از قضیه
شورای شش نفره عمر به شدت مینالد و فریاد بر میآورد:
فَیَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَی مَتَی اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الْاَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّی صِرْتُ اُقْرَنُ اِلَی هَذِهِ النَّظَائِرِ لَکِنِّی اَسْفَفْتُ اِذْ اَسَفُّوا وَ طِرْتُ اِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ اِلَی اَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو اَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْاِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیعِ اِلَی اَنِ انْتَکَثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ وَ اَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ وَ کَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ. پناه به خدا از این
شورا! در کدام زمان من با اعضاء
شورا برابر بودم که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند و در صف آنها قرارم دهند، ناچار، باز هم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم، یکی از آنها با کینهای که از من داشت روی برتافت و دیگری دامادش را بر حقیقت برتری داد و اغراض دیگری که یادآوری آن مناسب نیست.
تا آنکه سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از
بنی امیه بپا خاستند، و همراه او
بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنهای که به جان گیاه بهاری بیافتد، عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد، و اعمال او مردم را برانگیخت، و شکمبارگی او نابودش ساخت.
عمر بن خطاب از موضعگیری امیرمؤمنان (علیهالسلام)، در برابر خلافت ابوبکر و خودش به درستی آگاه بود و میدانست که از نگاه علی هر دو نفر غاصب خلافت هستند، و لذا در محاجه و گفتگویی که با آن حضرت و عباس عموی وی دارد، راز دل علی را بیان میکند.
مسلم در روایتی این گفتگو را اینگونه نقل میکند و مینویسد:
فلمّا توفّی رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله، قال ابو بکر: انا ولی رسول اللّه... فرایتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً... ثمّ توفّی ابو بکر فقلت: انا ولیّ رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله، ولی ابی بکر، فرایتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً! واللّه یعلم انّی لصادق، بارّ، تابع للحقّ!. عمر گفت: پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هستم، و شما دو نفر (علی و عباس) ابوبکر را دروغگو، گنهکار، حیلهگر و خائن دانستید، و پس از درگذشت ابوبکر، گفتم: من خلیفه پیامبر و ابوبکر هستم، شما باز هم مرا دروغگو، گنهکار، حیلهگر و خائن دانستید، و خدا میداند که من راستگو، نیکوکار، و پیرو حق میباشم.
علی (علیهالسّلام) برای خلافت خلفا مشروعیتی قائل نبود و آنان را غاصب خلافت که حق خود او بود میدانست، و لذا در نامهای به عقیل مینویسد:
فَجَزَتْ قُرَیْشاً عَنِّی الْجَوَازِی فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ سَلَبُونِی سُلْطَانَ ابْنِ اُمِّی.خدا
قریش را به کیفر زشتیهایشان عذاب کند، آنها پیوند خویشاوندی مرا بریدند، و حکومت فرزند مادرم را از من ربودند.
و در نقل ابنابیالحدید آمده است که آن حضرت فرمود:
«وغصبونی حقی، واجمعوا علی منازعتی امرا کنت اولی به.»قریش حق مرا غصب کردند و در امر خلافت که از همه شایستهتر بودم با من به نزاع برخاستند.
بنا بر نقل ابنقتیبه هنگامی که ابوبکر قنفذ را نزد علی (علیهالسّلام) فرستاد و به او گفت:
یدعوکم خلیفة رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)خلیفه پیامبر تو را احضار کرده است.
علی (علیهالسّلام) در پاسخ فرمود:
«لسریع ما کذبتم علی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)»چه زود بر پیامبر گرامی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دروغ بستید و خود را خلیفه او نامیدید.
ثمّ قال ابو بکر: عد الیه فقل: امیرالمؤمنین یدعوکم، «فرفع علی صوته فقال: سبحان الله لقد ادعی ما لیس له.»ابو بکر برای مرتبه دوم قنفذ را نزد علی (علیهالسّلام) فرستاد و گفت: به او بگو: امیرمؤمنان تو را احضار کرده است. علی (علیهالسّلام) با شنیدن این سخن فریاد بر آورد: سبحان اللّه چه ادعای بیجایی کرده است.
آیا با توجه به نکات هفتگانه یاد شده، باز هم جای آن دارد که بگوییم علی (علیهالسّلام) به نقش
شورا در خلافت عقیده داشت و خلافت خلفای پیشین را مشروع میدانست؟! !
آیا اجماع صحابه دلیل بر رضایت خداوند است؟
اما نسبت به این سخن علی (علیهالسّلام) که میفرماید:
فَاِنِ اجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ اِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا.پس اگر مهاجرین و انصار امامت کسی را پذیرفته و او را امام خود خواندند، خشنودی خدا هم در آن است.
اهل سنت نمیتوانند به این فراز از سخن حضرت امیر (علیهالسّلام) برای اثبات حقانیت خلافت خلفا استدلال نمایند، زیرا:
اوّلاً: در برخی از نسخههای نهج البلاغه بجای جمله «کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا»؛ عبارت «کَانَ ذَلِکَ رِضًا» بدون ذکر کلمه «لِلَّهِ» آمده است.
یعنی اگر
مهاجرین و
انصار کسی را برای خلافت برگزیدند، دلیل بر رضایت آنان بر این انتخاب میباشد و این بیعت با زور و شمشیر صورت نگرفته است.
ثانیاً: بر فرض این٬که کلمه «للّه» نیز در خطبه وجود داشته باشد، معنایش این است که انتخاب با مشارکت همه مهاجران و انصار از جمله حضرت علی، صدیقه طاهره،
حسن و
حسین (علیهمالسّلام) صورت گرفته باشد و فردی را به
امامت و رهبری برگزینند، که در این صورت دلیل بر رضایت خداوند خواهد بودُ ولی به شهادت تاریخ و گواهی اسناد، در هیچ یک از انتصابها و یا انتخابهای مربوط به جانشینی، خاندان پیامبر و یاران و پیروان آنان حضور و مشارکت نداشتهاند.
اهل سنت ادعا میکنند که انتخاب خلفا با اجماع و رضایت همه اصحاب صورت گرفته استُ پس نارضایتی فاطمه دخت گرامی و تنها یادگار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را چگونه باید تفسیر کرد؟ مگر نه این است که صدیقه طاهره بنا به روایات صحیح رضایت او رضایت پیامبر و غضب او غضب پیامبر میباشد که بنا به نقل
حاکم نیشابوری رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) فرمود:
«انّ اللّه یغضب لغضبک، ویرضی لرضاک.»خدا به غضب تو غضباک و به رضایت تو راضی میشود.
هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه.
این روایت صحیح است ولی بخاری و مسلم آن را ذکر نکردهاند.
هیثمی پس از نقل روایت میگوید: رواه الطبرانی واسناده حسن.
به نقل بخاری حضرت فرمودند:
«فاطمة بَضْعَة منّی فمن اغضبها اغضبنی.»فاطمه پاره تن من است و هر کس او را به
غضب آورد مرا به غضب آورده است.
و به نقل مسلم نیشابوری، حضرت فرمود:
«اِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی یُؤْذِینِی مَا آذَاهَا.»فاطمه پاره تن من است و آنچه او را
اذیت کند مرا اذیت کرده است.
شکی نیست که حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) نه تنها با ابوبکر بیعت نکرد، بلکه در حال غضب و خشم و قهر دار فانی را وداع نمود.
بخاری مینویسد:
فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فَهَجَرَتْ اَبَا بَکْرٍ فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتی تُوُفِّیَتْ.فاطمه دختر رسول خدا از ابوبکر ناراحت و از وی روی گردان شد و این ناراحتی ادامه داشت تا از دنیا رفت.
و بنا به وصیت آن حضرت، علی (علیهالسّلام) بر بدنش شب نماز خواند و بدون آگاهی و اطلاع ابوبکر او را دفن کرد.
فلما تُوُفِّیَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِیٌّ لَیْلًا ولم یُؤْذِنْ بها اَبَا بَکْرٍ وَصَلَّی علیها.هنگامی که فاطمه (سلاماللهعلیها) از دنیا رفت همسرش علی شبانه او را دفن کرد و به ابوبکر خبر نداد و خودش بر بدن فاطمه نماز خواند.
علی (علیهالسّلام) بنا به نقل بخاری و مسلم تا مدت ۶ ماه از بیعت با ابوبکر خود داری نمود:
وعاشت بعد النبی صلی الله علیه وسلم، ستة اشهر... ولم یکن یبایع تلک الاشهر. حضرت فاطمه پس از رحلت پیامبر شش ماه زند بود و در طول این مدت علی (علیهالسّلام) با ابوبکر بیعت ننمود.
آیا بیعت ننمودن علی (علیهالسّلام) دلیل بر عدم مشروعیت خلافت ابوبکر نیست؟
مگر
بنیهاشم به تبعیت از علی (علیهالسّلام) از بیعت خودداری نکردند؟
بنا به نقل عبدالرزاق، استاد بخاری، نه امیرمؤمنان (علیهالسّلام) تا شش ماه بیعت کرد و نه هیچ یک از بنیهاشم:
فقال رجل للزهری: فلم یبایعه علیّ ستة اشهر؟ قال: لا، ولا احد من بنیهاشم.مردی به
زهری گفت: آیا درست است که علی در طول شش ماه بیعت نکرد؟ پاسخ داد: علی و هیچیک از بنیهاشم در طول این مدت بیعت نکردند.
مگر آقای
ابنحزم از عالمان بزرگ اهل سنت نمیگوید:
وَلَعْنَةُ اللَّهِ علی کل اجْمَاعٍ یَخْرُجُ عنه عَلِیُّ بن ابی طَالِبٍ وَمَنْ بِحَضْرَتِهِ من الصَّحَابَةِ.لعنت خداوند بر هر اجماعی که علی بن ابوطالب بیرون از آن باشد و صحابهای که در خدمت او هستند، در آن اجماع نباشند.
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نه معتقد به خلافت انتخابی و
شورایی است و نه اجماع مهاجرین و انصار را دلیل رضایت
خداوند میداندُ بلکه با استفاده از قاعده الزام کسی را که معتقد به خلافت انتخابی بود و بیعت مهاجرین و انصار را دلیل مشروعیت خلافت میدانست محکوم میکند و به
معاویه فهماند که حتی بر مبنای پذیرفته شده خودت بازهم حق نداری که از بیعت با من سر پیچی کنی.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «استدلال به نامه ششم نهج البلاغه برای انکار شهادت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)»