• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

ابوهاشم بکیر بن ماهان

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



ابوهاشم، ‌بُکَیْر بن ماهان، از نخستین داعیان و مبلّغان بزرگ خاندان عباسی بوده و در واقع سازمان دهندۀ اجرای تشکیلات دعوت عباسی بود که در پیشبرد این دعوت نقش مهمی داشت.



بکیر ایرانی و از موالی قبیله بنومسلیه بود. قبیله بنومسلیه از قبایل جنوبی و از شاخه‌های مذحج و بنوالحارث بودند و در کوفه اقامت گزیده بودند و ازاین‌رو محلّه ایشان به نام مُسلیه معروف بود. این قبیله از هواخواهان بنی هاشم بودند. بجیر بن عبدالله مسلی از اصحاب محمد بن حنفیه و مختار بود و پسرش سلمة بن بجیر از اصحاب ابوهاشم پسر محمد بن حنفیه بود که پس از او از یاران محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، نخستین مدّعی خلافت از خاندان بنی عباس گردید.ماهان پدر بُکیر در اردن مسکن داشت، اما به نوشته سمعانی اصل او از مرو و از دهی به نام هرمزفرّه (هرمزخُرّه) بوده است. مقدسی نیز او را «مروزی» می خواند، همچنانکه او را در همه جا بَکْر گفته است
[۶] حموی، محمد بن علي، التاریخ المنصوری، ج۱، ص۸۵.
به نوشته اخبار الدولة العباسیة بنو مُسْلیه بکیر بن ماهان را همچون فرزندان خود می‌دانستند و نام او در «دیوان» یا دفتر جنگجویان ثبت بود (به جهت انتساب او به خاندان مُسْلِیه). او در جنگهای خراسان و فتح جرجان با گروهی از بنومسلیه همراه یزید بن مهلب بود.
تاریخ الخلفاء
[۹] تاریخ الخلفاء، ج۱، ص۵۰۳.
بکیر را از «اهل البصائر» (ظاهراً دراینجا به معنای کسانی که هواخواه بنی هاشم بوده‌اند) می خواند و می‌گوید که جهان‌گشته و کارآزموده بود (و کان قد جالَ الدّنیا و جَرّبَ الامور). وی مردی دنیا دیده، باتجربه و کارمند دیوان بود و از آنجا که قبلاً همراه سپاه امویان در فتح «گرگان» و بخش‌هایی از «خراسان» و حتی در فتح «سند» شرکت کرده بود و نیز برای تجارت و دعوت به غالب شهرها و مناطق خراسان سفر کرده بود، از اوضاع خراسان کاملاً با خبر بود.


نام بکیربن ماهان در نخستین «دیوان» یا دفتر نامهای شیعیان بنی عباس ثبت شده است. به گفته اخبار الدّولة العباسیة سَلْمة بن بُجَیر این نامها را به محمد بن علی بن عبدالله بن عباس املا کرد و محمد آن را نوشت. از دیگر کسان مشهوری که نامشان در این «دیوان» ثبت شده است حفص بن سلیمان معروف به ابوسلمه خلال (مقتول در ۱۳۲) است که او نیز از موالی بنو مُسلیه بود و همچنین مَیْسَرة الرَّحال یا مَیْسَرة النبّال (ابورَباح یا ابوریاح) و به قول ابو حنیفه دینوری مَیْسرة العبدی. پس از آن‌که محمد بن علی نام شیعیان خود را نوشت، آنان را به خویشتنداری و احتیاط فراخواند. در این دوره از دعوت، بیشتر طرفداران او از بنی مُسْلِیه بودند و ابن بجیر برآنان زعامت داشت تا آن‌که سرانجام عازم مدینه شدند و ابن بُجَیر در ذی خشب، در نزدیکی مدینه، وفات یافت و ابورباح مَیسرة النّبّال را جانشین خود ساخت. پس از آن، این عدّه به کوفه رفتند و مرکز تبلیغات خود را در محلّه بنومسلیه قرار دادند اما نام محمدبن علی را در تبلیغات ذکر نمی‌کردند. عدّه شیعیان بنی عباس در این هنگام از سی تن بیشتر نبود. میسرة النبّال پس از سال ۱۰۰ درگذشت و این عدّه بکیر بن ماهان را مأمور کردند که به شام ( (در حقیقت «حُمَیْمَة» در ارض شَراة که مسکن محمدبن علی بود) ) برود و محمد بن علی را از مرگ مَیسره آگاه سازد.


او تمام نیرو و ثروت خود را در راه دعوت به خلافت بنی هاشم و بنی عباس و قیام برضد خلافت اموی صرف کرد. در این میان، خبررسید که یزید بن ماهان، برادر بکیر، در سند وفات یافته و مال فراوانی برای او به میراث گذاشته است. بکیر به این خبر اعتنایی نکرد و با آن‌که دوستانش گفتند بهتر است برای گرفتن ارث برادر به سند برود و خبر مرگ میسره را کسی دیگر ببرد، بکیر نپذیرفت و گفت : «من دنیا را بر آخرت مقدّم نمی‌دارم».
بکیر راهی دمشق شد و برای آن‌که مقصد و هدف خود را پنهان دارد، مقداری عطر خرید و در زیّ عطرفروشان به حمیمه رفت و درحالی که نقاب به چهره داشت، ابراهیم بن سلمه را که از داعیان بود شناخت. او بکیر را به خانه‌های محمد بن علی رهنمون شد. در آن‌جا بکیر نقاب از چهره برداشت و ابراهیم بن سلمه او را شناخت اما بکیر وی را به رازداری خواند و مدّتی به تجارت عطر مشغول شد و با خویشان محمد بن علی گرم گرفت تا آن‌که روزی از ابراهیم بن سلمه خواست که او را به محمد بن علی بشناساند. شبی پس از نماز شام، پس از آن‌که مسجد خلوت شد، بکیر با محمد بن علی ملاقات کرد و خبر مرگ سلمة بن بجیر و میسرة النبّال را به او داد. محمد بن علی عدّه شیعیان بنی عباس را از بکیر پرسید و چون دریافت که این عده سی نفری هنوز کم هستند، او را به احتیاط و خویشتنداری فراخواند و توصیه کرد که همچنان کار بازرگانی خود را ادامه دهد تاکسی به او بدگمان نشود. بکیر مالی را که شیعیان کوفه با او فرستاده بودند و مقدار آن ۱۹۰ دینار با گردنبندی طلا و پارچه دستباف «امّ الفضل» بود، تسلیم محمد بن علی کرد. این مبلغ ناچیز با عدّه کم شیعیان بنی عباس در کوفه متناسب می‌نمود.


محمدبن علی کاردانی و کفایت بکیر را پسندید و او را بیشتر از همه به خود نزدیک ساخت و بیشتر از هرکس دیگر با او به خلوت می‌نشست تا آن‌جا که عبدالله بن علی، برادر محمد بن علی، گفته بود: «این عطّار، محمد بن علی را از دست ما گرفته است».
بکیر به محمد بن علی اندرز داد تا منزلش را از منازل خویشان خود دورتر کند تا کسی از رفت و آمد شیعیان به نزد او آگاه نشود و محمد بن علی این اندرز راپذیرفت.بکیر نخستین کسی است که به محمد بن علی توصیه کرد تا دعوت عباسیان را به میان مردم خراسان و مشرق عالم اسلامی منتقل کند و در حمایت از آل عباس، داستانی ازیک جرجانی که با او بیعت کرده بود ونیز داستان سلیمان بن کثیر مروزی را که از اهل دیوان بود برای اونقل کرد. این سخن در دل محمد بن علی اثر گذاشت و به بکیر گفت : «ای ابوهاشم! دعوت ما مشرقی است و یاران ما از مشرق باشند و پرچمهای ما سیاه رنگ باشد».پس به بکیر دستور داد که دعوت را از خراسان آغاز کند و تا به جرجان نرسیده است امر خود را فاش نسازد و گفت که باید دعوت پنهانی باشد و در زیر نام «رضا من آل محمد» صورت بگیرد. همچنین او را از اعتماد به اهل کوفه برحذر داشت و به او اجازه داد که برای گرفتن ارث برادرش به سند برود.


بکیر روی به خراسان نهاد و امر دعوت به بنی عباس را بنیاد نهاد و تقویت کرد و از آن‌جا از راه سیستان به سند رفت و با جنید بن عبدالرحمان، والی سند، مصاحب شد و مترجم او گردید. چنانکه گفته شد، بکیر بن ماهان ایرانی بود، و مترجمی او برای جنید بن عبدالرحمان به این معنی است که بیشتر سپاهیان جنید و یا اطرافیان او ایرانی بوده‌اند و گرنه زبان اهل سند فارسی نبوده است. بکیر از راه رسیدن به میراث برادر و نیز از راه مصاحبت با والی سند مال فراوانی به دست آورد. ظاهراً بکیر پس از بازگشت از سند، به کوفه رفته است؛ اما هنگامی که در خراسان بود، پس از حرکت از جرجان، به مرو رفت و در خانه سلیمان بن کثیر فرودآمد و از جمله داعیان بنی عبّاس در خراسان شد. سلیمان در مرو عدّه زیادی را با بکیر آشنا کرد و در حلقه داعیان بنی عبّاس وارد ساخت.
"محمد بن علی" به بکیر سفارش کرد که در سفرش به «سند»، (برای تملک ترکه برادر خود که در آنجا درگذشته بود) کار تجارت را چنان جدی بگیرد که هیچ کس گمان نبرد که او کاری جز تجارت انجام می‌دهد و نیز از طریق «گرگان» و «مرو» به سند سفر کند و پیام امام را مبتنی بر جدیت در امر دعوت، ابلاغ کند. پس از ملاقات، محمد بن علی به جنگ تابستانی رفت و بکیر به کوفه آمده پیام محمد را رساند، سپس راهی خراسان شد. او ابتدا به گرگان رفته یک ماه در آنجا اقامت گزید؛ سپس با چند تن از شیعیان گرگان به مرو رفته در آنجا نیز دو ماه اقامت کرده؛ پس از ابلاغ دستور‌العمل امام عباسی در امر دعوت راهی سند شد.

بکیر در زمان امارت "اسد بن عبدالله قسری" در ایام "هشام بن عبدالملک" که داعیان عباسی علیه او شدیداً تبلیغ می‌کردند، جمعی از دعاة از جمله "عکرمه"، "ابامحمد بن خنیس" و "عمار عبادی" و "زیاد خال ولید ارزقی" را برای دعوت و تبلیغ به خراسان فرستاد (سال ۱۰۸ ه.ق.)؛ اما مردی از قبیله «کنده» نزد "اسد بن عبدالله" رفت و درباره‌ این عدّه، بدگویی کرده و اسرار آنها را فاش کرد. ابوعکرمه و محمد بن خنیس و سایر یاران آنها را نزد اسد بردند، از بین اینها؛ عمار فرار کرد و اسد بن عبدالله هر کسی از آنها را که دستگیر کرد، به طرز فجیعی به قتل رساند. عمار نزد بکیر بن ماهان برگشت و خبر قتل داعیان را به او داد. البته خود عمار نیز سال بعد به دست اسد کشته شد.
[۱۹] طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۴۷۷.
[۲۰] ابن اثیر، عزالدین علی، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران‌، ترجمه عباس خلیلی، ج۸، ص۳۵.

در سال ۱۰۵ ه.ق. هنگامی که پسر امام "محمد بن علی" یعنی "ابوالعباس" متولد شد، بکیر بن ماهان که همراه "جیند بن عبدالرحمن" (حاکم سند) زندگی می‌کرد، به دلیل معزول شدن جیند از حاکمیت آن منطقه، وارد «کوفه» شد در حالی که اموال بسیاری از سرزمین سند همراه خود آورده بود. در کوفه "مسیرة عبدی"، "ابوعکرمه صادق"، "محمد بن خنیس"، "سالم اعین" و "ابویحیی" مولای «بنی‌سلمه» را ملاقات کرد و آنها او را از مقصد خود آگاه کردند و جریان دعوت بنیعباس را برای وی شرح دادند و از او خواستند با ایشان همکاری کند. او هم پذیرفت و با آنها همراه شد و تمام اموالی را که همراه خود آورده بود، صرف تبلیغ کرد، آن هنگام "مسیرة" در عراق مرد و "محمد بن علی" برای بکیر نامه‌ای نوشت و از او خواست که عهده‌دار این مقام او شود. بکیر نیز برای دعوت قیام کرد و هر دو عراق (عرب و عجم) را زیر نظر گرفت.
[۲۱] ابن اثیر، عزالدین علی، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران‌، ترجمه عباس خلیلی، ج۸، ص۲۳.



در اعتماد کامل محمد بن علی به بکیر بن ماهان داستانی در اخبارالدولة العباسیة آمده است که بنابر آن، محمد بن علی رأی بکیر را در عدم اعتماد به مردم شام و اهل کوفه تأیید می‌کند و به کسانی که این رأی بکیر را نمی‌پسندند، می گوید: دوست ندارم که با بکیر مخالفت کنید، زیرا او مردی با رأی و تدبیر است و آل محمد را دوست دارد. مردم شام پیروان بنی امیه، مردم کوفه شیعیان آل ابیطالب، بصری‌ها عثمانی و مردم جزیره خوارج‌ هستند و شما باید به مردم خراسان روی آورید.
در نامه‌ای از محمد بن علی به مردم خراسان آمده است: «من بکیر بن ماهان را که پاره تن من است به سوی شما فرستاده‌ام، او را گردن نهید و سخنان او را گوش دهید، زیرا او از نجباءالله است و امین من و در حکم زبان من است ». چون این نامه را بر مردم خراسان خواندند، بکیر در نظرایشان بزرگ شد و همه کار خود او را به او واگذار کردند.


بکیر در خراسان ماند و نامه‌ها و داعیان خود رابه اطراف شهرهای خراسان فرستاد و پس از آن امر تبلیغات و دعوت را تحت نظم درآورد و تشکیلات وسیعی بنیاد نهاد. او بر پیروان خود و در حقیقت بر طرفداران بنی عبّاس، دوازده نقیب یا رئیس تعیین کرد و به آن‌ها دستورداد که در گزینش شیعیان و پیروان دقت کنند و ضامن صحّت عمل ایشان باشند. بکیر در تعیین دوازده نقیب، نظر سیاسی هم داشت و آن این‌که می‌خواست به شیعیان بنی عباس چنان بنمایاند که این کار او به پیروی از حضرت رسول (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) است که برای مسلمانان در مدینه دوازده نقیب تعیین کرد تا در مدینه به دعوت بپردازند ونیز به پیروی از حضرت موسی است که بر بنی اسرائیل دوازده نقیب معین کرد.
دلیل این‌که بکیر این کار را به انگیزه سیاسی انجام داد و نه به علّت دیگر، این بود که چون به او اعتراض شد که این عدّه برای نواحی دوردست خراسان کفایت نمی‌کند، گفت در نواحی دوردست هر مبلّغی برای خودش در حکم نقیب است. این بدان منظور بود که عدد مقدس دوازده نقیب تغییر نکند. چون او این عده را کم می‌دید، بیست ناظر برگزید که در صورت مرگ یکی از نقبا جای او را بگیرند. نیز به عدد هفتاد در آیه «واختار موسی قومه سبعین رجلاً لمیقاتنا؛ و موسی از میان قوم خود هفتاد مرد برای میعاد ما برگزید» و به هفتاد تن از اوس و خزرج که در لیلة العقبة با حضرت رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم بیعت کردند توجه کرد و هفتاد تن برای تشکیلات شیعیان بنی عباس برگزید. نام نقبا و ناظران و آن هفتاد تن در اخبار الدولة العباسیة آمده است.اخبار الدولة العباسیة جز این، از عدة دیگری به عنوان «دعاة الدّعاة» نام می‌برد.


بکیر پس از ایجاد این تشکیلات منظم، به مردم خراسان گوشزد کرد که امام محمد بن علی بن عبدالله، برای هزینه تبلیغات و دعوت خود نیازمند مال است. اعیان با میل پذیرفتند و در مرو و جرجان مبالغ زیادی جمع کردند تا آن‌جا که بعضی از زنان هرچه زینت‌آلات بر تن خود داشتند به او دادند. بکیر با این اموال و باعدّه‌ای از همراهان نخست به کوفه رفت و پس از اقامت کوتاهی به همراهی ابوسلمه خلاّل روی به شام نهاد و اموال را تسلیم محمد بن علی کرد، محمد بن علی به بکیر توصیه کرد که از کسانی از آل علی (علیه‌السلام) که داعیه خروج بر بنی امیّه دارند دوری گزیند و به همین جهت او در کوفه، پس از آن‌که خبر خروج زید بن علی را شنید، با یاران خود از کوفه بیرون رفت و رهسپار حیره گردید و تا قتل زید بن علی در آن‌جا ماند.


پس از قتل زید به خراسان رفت ولی در آن‌جا خبر او فاش شد و نصر بن سیار وی را تحت تعقیب قرار داد. یکی از عاملان تعقیب او که در نهان از شیعیان بنی عباس بود، او را از این خبر آگاه کرد و او پیش از رسیدن عمّال نصر بن سیار موفق به فرار شد. بکیر در نتیجه این تفتیش نتوانست در خراسان بماند وروی به عراق نهاد و پس ازاقامت کوتاهی در عراق، به شام رفت و اموال فراوانی را که شیعیان به او داده بودند نزد محمد بن علی برد.محمدبن علی که مرگ خود را نزدیک می‌دید، از بکیر خواست که او را بیش‌تر ببیند و به پسرش ابراهیمِ امام توصیه کرد که قدر بکیر را بداند و به او گفت که بکیر در آشکار و نهان مورد اطمینان است و پس از بکیر جانشینش ابوسلمة خلاّل خواهد بود.
پس از آن محمد بن علی باز قبیله بنومسلیه را ستود و آنان را خاصّه و رازدار خود خواند. محمد بن علی در ۱۲۴ یا ۱۲۵ (و به قولی در ۱۲۲) در شَراة در شصت سالگی وفات یافت.


پس از محمد بن علی، پسرش ابراهیم معروف به امام، جانشین او شد. او بکیر را با نامه‌ای روانه خراسان کرد. در ۱۲۵ هشام بن عبدالملک درگذشت و ولید بن یزید به جای او به خلافت نشست.بکیر از خراسان به همراه عدّه‌ای از شیعیان بنی عبّاس و مال فراوان روی به حجاز نهاد و در مکه با ابراهیم امام ملاقات کرد و با او به شراة رفت. ابراهیم بکیر را باردیگر مأمور خراسان کرد و به او دستور داد تا شعار عباسیان را که لباس و علم سیاه است آماده دارد و به هنگام لزوم آن را آشکار کند. اما بکیر در کوفه گرفتار طلبکاران خود شد، زیرا او در راه تبلیغات برای بنی عباس علاوه بر این‌که ثروت خود راخرج کرده بود دیون زیادی هم بر او جمع شده بود و توانایی پرداخت آنهمه دین را نداشت و به همین جهت طلبکاران او را به زندان انداختند. ابوسلمه، داماد بکیر، مردی ثروتمند بود و علاوه بر شغل صرافی دکانهایی داشت که در آن سرکه می‌فروخت و به همین جهت به «خَلال» معروف شده بود (به قولی دیگر چون او در سرای سرکه فروشان اقامت داشت به خلاّل شهرت یافته بود). ابوسلمه به اعتبار ثروت خود، طلبکاران بکیر را راضی کرد و او را از زندان بیرون آورد. بکیر پس از رهایی از زندان، بیمار شد و در این بیماری خبر کشته شدن ولید بن یزید به او رسید و او بسیار خوشحال شد؛ زیرا عباسیان یکی از علائم قیام خود را مرگ این خلیفه می‌دانستند. بکیر از این بیماری جان بدر نبرد و امر دعوت به بنی عبّاس را به ابوسلمة خلاّل واگذار کرد.


درباره پیوستن "ابومسلم" به دعوت بنیعباس، در منابع آمده که بکیر بن ماهان زمانی که وارد کوفه شد و با شیعیان بنیعباس ملاقات کرد خبر این ملاقات به والی کوفه، "یوسف" رسید و همه آنها دستگیر شدند، در زندان بکیر با "یونس ابوعاصم" و "عیسی بن معقل عجلی" که ابومسلم برده او بود، آشنا شد و آنها را دعوت به قیام کرد و نیز ابومسلم را از صاحبش خرید و نزد ابراهیم امام فرستاد. ابراهیم نیز او را به "ابوموسی سراج" (یکی از دعاة) سپرد تا تعلیم و تربیتش کند، از آن زمان به بعد ابومسلم به عنوان مبلغ عازم خراسان شد.
[۳۲] ابن اثیر، عزالدین علی، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران‌، ترجمه عباس خلیلی، ج۸، ص۱۶۳ – ۱۶۴.
[۳۳] طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۱۰، ص۴۳۰۰ - ۴۳۰۱.



سرگذشت بکیر، به گونه‌ای که گذشت از اخبار الدّولة العباسیة نقل شده است که از قرن سوم هجری است و نویسنده آن معلوم نیست. مطالب این کتاب با کتاب مجهول المؤلّف دیگری به نام تاریخ الخلفاء مطابق است. اما روایات الاخبارالطوال ابوحنیفه دینوری و البدءوالتاریخ مقدسی و تاریخ طبری با روایات اخبارالدولة العباسیة و تاریخ الخلفاء متفاوت است، زیرا درحالی که روایات دسته اخیر به بکیر بن ماهان در دعوت عبّاسی نقش مهم‌تر و اساسیتری می‌دهند، روایات دسته اول چنین نیست.احتمال می‌رود که در زمانهای بعد خواسته‌اند نقش شیعیان علی (علیه‌السلام) و موالی را در موفقیّت دعوت عباسی کمتر و ضعیفتر نشان دهند، چنانکه در الاخبارالطّوال و در تاریخ طبری
[۳۵] طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص ۱۳۵۸.
نام بکیر در فهرست اولین داعیان بنی عباس نیامده است. در روایت طبری، حتی در تعیین نام نقبای دوازدهگانه و گزیدگان هفتاد نفری، برخلاف اخبارالدولة العباسیة، نامی از بکیر بن ماهان نیامده است.

۱۲.۱ - بکیر در گفتار دینوری

دینوری می‌گوید که بکیر بن ماهان مردی از شیعیان و از ملازمان جُنَید بن عبدالرحمان عامل سِند بود و در سرزمین سند مال فراوانی به دست آورده بود. چون به «وطن مألوف خود درکوفه» بازگشت، میسرة العبدی و ابن خُنَیسْ، از داعیان بنی عبّاس، با او ملاقات کردند و از او خواستند که به دعوت بنی عباس درآید (یعنی جزو داعیان بنی عباس بشود). بکیر پذیرفت و با ایشان همراه شد و همه اموالی را که در سرزمین سند به دست آورده بود در این راه خرج کرد. از این بیان دینوری استنباط می‌شود که بکیر در آغاز از شیعیان علی (علیه‌السلام) بود و بعد، از پیروان و مبلّغان بنی عباس شد و این با آنچه در اخبار الدّولة العباسیة آمده است منافات دارد. به گفته دینوری، بکیر مردی سخنور بود و به امر دعوت پرداخت. او نامه‌های محمد بن علی را می‌شست و با آب آن آرد خمیر می‌کرد و نان می‌پخت و از آن نان به خانواده و اهل خود می‌داد. او در هنگام مرگ به ابوسلمة خلاّل که نیز از بزرگان شیعه بنی عباس بود وصیّت کرد و محمد بن علی تولیت امر قیام به دعوت را به او واگذار کرد.
[۳۹] حموی، محمد بن علي، التاریخ المنصوری، ص۸۵.


۱۲.۲ - بکیر در روایت طبری

روایت طبری نیز برخلاف روایت اخبارالدولة العباسیة که رفتن بکیر را به سند پس از بیعت او با محمد بن علی و با اجازه او می‌داند، ورود او به دعوت عباسی را پس از بازگشت از سند و آوردن ثروت فراوان ازآنجا می‌داند. اما آنچه در تاریخ طبری و البدء والتاریخ مقدسی درباره دعوتهای بکیر اهمیت دارد، وجود شخصی است به نام عمّار بن یزید که بکیر او را در ۱۱۸ متولّی امر دعوت در خراسان کرد و او در خراسان نام خود را به «خداش» تغییر داد و کیش خرّمیّه (خرم دینان) را تبلیغ کرد و زنان مردم را بر یکدیگر مباح دانست. اسد بن عبدالله قَسری (متوفی ۱۲۰)، والی خراسان او را گرفت و به دار آویخت.
به گفته طبری محمد بن علی از این‌که شیعیان او در خراسان از خداش پیروی کرده بودند سخت ناراحت شد و دیگر با ایشان مکاتبه نکرد و سرانجام بکیر بن ماهان را پیش ایشان فرستاد، ولی شیعیان و داعیان به او اعتنایی ننمودند و توهین کردند و سخن وی را نپذیرفتند. بکیر نزد محمد بن علی بازگشت. محمد بن علی عصاهایی به او داد که بر برخی پاره‌های آهن و بر برخی پاره‌های فلز دیگر (شَبَه: بِرِنج) کوبیده بودند. بکیر به خراسان بازگشت و آن عصاها را به ایشان بنمود و ایشان با دیدن آن عصاها دریافتند که سخن بکیر درست بوده است و ایشان بر خطا بوده‌اند.
[۴۴] ابن اثیر، عزالدین علی، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران‌، ترجمه عباس خلیلی، ج۸، ص۱۱۹ – ۱۲۰.
[۴۶] طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۱۰، ص۴۲۳ - ۴۲۴.

محمد بن علی در سال ۱۲۴ ه.ق.مرد و پسر خود "ابراهیم" را به جانشینی خود انتخاب کرد.ابراهیم نیز بکیر بن ماهان را به خراسان فرستاد تا وصیت نامه محمد بن علی را برای شیعیان بخواند، بکیر نیز به مرو رفته، نقبا و مبلغین را جمع کرد و خبر وفات محمد و رسیدن ابراهیم به جانشینی را به آنها رساند
و با اموالی که از شیعیان به عنوان زکات جمع کرده بود، به نزد ابراهیم برگشت.
[۴۷] ابن اثیر، عزالدین علی، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران‌، ترجمه عباس خلیلی، ج۸، ص۲۲۲ - ۲۲۳.



به گفته مقدسی، این عصاها علامت و رمزی میان محمد بن علی و شیعیان او در خراسان بود، زیرا ابوریاح (میسرة النبّال) این علامات را با ایشان قرار داده بود. از اینجا معلوم می‌شود که لقب میسره «نبّال» بوده است، زیرا نبّال به معنی تیرگر و تیرتراش است و او این علامات را در چوبها و عصاها نقش کرده بود.


اما این‌که عمّار یا خِداش مردم خراسان را به کیش خُرّمیه دعوت کرده باشد درست نمی‌آید و احتمال قوی می‌رود که خداش مردم را به پیروی از آل علی (علیه‌السلام) خوانده بوده است، و این تهمت را داعیان بنی عباس براو نهاده‌اند. دلیل ما این است که چون خداش گرفتار شد و نخست زبان او را بریدند و چشمان او را میل کشیدند، اسد بن عبدالله به او گفت: سپاس خدای را که انتقام ابوبکر و عمر را از تو گرفت. این می‌رساند که خداش از شیعیان آل علی (علیه‌السلام) بوده است و ابوبکر و عمر را نکوهش می‌کرده است. اما خرّمیان همه بزرگان اسلام را نکوهش می‌کردند و اختصاصی برای نکوهش دو خلیفه اول نداشتند.


سرگذشت بکیر و ابوسلمة خلال نشان می‌دهد که در تبلیغات بر ضدّ بنی امیه رقابتی شدید و نهانی میان مبلّغان آل علی (علیه‌السلام) و آل عباس وجود داشته است و آل عباس برای این‌که از محبوبیّت آل علی در میان مردم بهره گیرند به پیروان خود، دستور دعوت به «رضا از آل محمد» داده‌اند و ظاهراً بکیر و ابوسلمه برای استفاده از امکانات و تشکیلات وسیع دعوت عباسی، در دستگاه دعوت آنان بوده‌اند و می‌خواسته‌اند نیت نهانی خود را در دعوت به آل علی (علیه‌السلام) در هنگام مقتضی ظاهر سازند. مرگ زودرس بکیر این فرصت را به او نداد، اما دامادش ابوسلمه خلال می‌خواست این نیت را عملی کند که گرفتار و کشته شد.


در سال ۱۲۷ ه.ق. بکیر بن ماهان به ابراهیم امام نامه نوشت که در حال مرگ می‌باشد و "ابوسلمه حفص بن سلیمان خلال" را به جانشینی خود انتخاب کرده است و بدین امر راضی است. ابراهیم امام نیز با این انتخاب موافقت کرد.
[۵۱] ابن اثیر، عزالدین علی، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران‌، ترجمه عباس خلیلی، ج۸، ص۲۵۷.



(۱) اخبارالدولة العباسیة، چاپ عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت ۱۹۷۱.
(۲) تاریخ الخلفاء، چاپ غریازینویچ، مسکو ۱۹۶۷.
(۳) محمد بن علی حموی، التاریخ المنصوری، چاپ غریازینویچ، مسکو ۱۹۶۳.
(۴) احمد بن داود دینوری، الاخبارالطوال، چاپ عبدالمنعم عامر، مصر (۱۳۷۹/۱۹۵۹)، چاپ افست بغداد.
(۵) عبدالکریم بن محمد سمعانی، الانساب، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۰۲/۱۹۶۲ـ۱۹۸۲.
(۶) محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل والملوک، چاپ دخویه (و دیگران)، لیدن ۱۸۷۹ـ۱۹۰۱.
(۷) مطهر بن طاهر مقدسی، کتاب البدءوالتاریخ، چاپ کلمان هوار، پاریس ۱۸۹۹ـ۱۹۱۹.
(۸) یاقوت حموی، معجم البلدان، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵.


۱. سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، ج۱۲، ص۲۶۱.    
۲. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۵، ص۱۲۹.    
۳. مؤلف مجهول، اخبارالدولة العباسیة، ج۱، ص۱۸۰.    
۴. سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، ج۱۳، ص ۳۹۸.    
۵. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۶، ص۵۹.    
۶. حموی، محمد بن علي، التاریخ المنصوری، ج۱، ص۸۵.
۷. مؤلف مجهول، اخبارالدولة العباسیة، ج۱، ص۱۹۱.    
۸. مؤلف مجهول، اخبارالدولة العباسیة، ج۱، ص۱۹۱.    
۹. تاریخ الخلفاء، ج۱، ص۵۰۳.
۱۰. مؤلف مجهول، اخبار الدولة العباسیة، ص۱۹۱.    
۱۱. مؤلف مجهول، اخبارالدولة العباسیة، ج۱، ص۱۹۱.    
۱۲. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ج۱، ص۳۳۳.    
۱۳. مؤلف مجهول، اخبارالدولة العباسیة، ج۱، ص۱۹۲.    
۱۴. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۳، ص۳۳۲.    
۱۵. مؤلف مجهول، اخبارالدولة العباسیة، ج۱، ص۱۹۴ ۱۹۵.    
۱۶. مؤلف مجهول، اخبارالدولة العباسیة، ج۱، ص ۱۹۶.    
۱۷. مؤلف مجهول، اخبارالدولة العباسیة، ج۱، ص۲۰۳.    
۱۸. مؤلف مجهول، اخبارالدولة العباسیة، ج۱، ص۱۹۴ - ۲۰۲.    
۱۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۹، ص۴۷۷.
۲۰. ابن اثیر، عزالدین علی، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران‌، ترجمه عباس خلیلی، ج۸، ص۳۵.
۲۱. ابن اثیر، عزالدین علی، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران‌، ترجمه عباس خلیلی، ج۸، ص۲۳.
۲۲. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۳۳۳ - ۳۳۴.    
۲۳. مؤلف مجهول، اخبارالدولة العباسیة، ج۱، ص ۲۰۵ ۲۰۶.    
۲۴. مؤلف مجهول، اخبارالدولة العباسیة، ج۱، ص۲۱۳.    
۲۵. اعراف/سوره۷، آیه۱۵۵.    
۲۶. مؤلف مجهول، اخبارالدولة العباسیة، ج۱، ص۲۱۵.    
۲۷. مؤلف مجهول، اخبارالدولة العباسیة، ج۱، ص۲۱۶ ۲۲۲.    
۲۸. مؤلف مجهول، اخبارالدولة العباسیة، ج۱، ص۲۲۲ ۲۲۳.    
۲۹. مؤلف مجهول، اخبارالدولة العباسیة، ج۱، ص۲۳۳.    
۳۰. مؤلف مجهول، اخبارالدولة العباسیة، ج۱، ص۲۳۸.    
۳۱. مؤلف مجهول، اخبارالدولة العباسیة، ج۱، ص۲۵۰.    
۳۲. ابن اثیر، عزالدین علی، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران‌، ترجمه عباس خلیلی، ج۸، ص۱۶۳ – ۱۶۴.
۳۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۱۰، ص۴۳۰۰ - ۴۳۰۱.
۳۴. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۳۳۲.    
۳۵. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص ۱۳۵۸.
۳۶. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۳۳۳.    
۳۷. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۳۳۴.    
۳۸. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص ۳۳۴.    
۳۹. حموی، محمد بن علي، التاریخ المنصوری، ص۸۵.
۴۰. مطهر بن طاهر مقدسی، البدء والتاریخ، ج۶، ص۶۰.    
۴۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۱۰۹.    
۴۲. مقدسی، مطهر بن طاهر، آفرینش و تاریخ، ج۶، ص۶۰.    
۴۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص ۱۴۱- ۱۴۲.    
۴۴. ابن اثیر، عزالدین علی، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران‌، ترجمه عباس خلیلی، ج۸، ص۱۱۹ – ۱۲۰.
۴۵. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء والتاریخ، ج۶، ص۶۱.    
۴۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۱۰، ص۴۲۳ - ۴۲۴.
۴۷. ابن اثیر، عزالدین علی، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران‌، ترجمه عباس خلیلی، ج۸، ص۲۲۲ - ۲۲۳.
۴۸. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء والتاریخ، ج۶، ص۶۱.    
۴۹. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۱۰۹.    
۵۰. دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ص۳۳۴.    
۵۱. ابن اثیر، عزالدین علی، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران‌، ترجمه عباس خلیلی، ج۸، ص۲۵۷.



دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «بکیر بن ماهان»، شماره۱۶۱۳.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «ابوهاشم بکیر بن ماهان»، تاریخ بازیابی۹۵/۹/۱۶.    






جعبه ابزار